"چندی پیش هم با اصلاحطلبان صحبت کردم و به آنها گفتم چرا قدم بلندتری را بر نمیدارید؟ آنها گفتند نمیشود. گفتم اگر بخواهید میشود. در پاسخ ابراز کردند که قدرت، اجازه نمیدهد. من هم در پاسخ گفتم اگر معتقد هستید که نمیگذارند، پس دیگر لفظ اصلاحطلبی بی معنی است. یا باید اصلاح طلب بمانید یا باید انقلاب کنید. اگر مانع از اصلاحات شما میشوند پس لاجرم باید انقلاب شود. امروزه آنچه که ایران از داشتن آن رنج میبرد، عبارت است از نبود تشکلات سیاسی برای مردم ناراضی. مردمان ما به صورت پراکنده به شدت از اوضاع امروز ناراضیاند. زندگی آنها امروزه محو شده است ولی هیچ یک متشکل نیستند." این بخشی از سخنان محمدعلی عمویی، از رهبران حزب توده، در گفتوگو با "آسیا" میباشد. سابقه زندانی او نشان میدهد که با هیچ یک از دو حکومت اخیر سر سازگاری نداشت. از دهه 30 با دیوارهای زندان آشنا شد و این آشنایی تا دهه 70 ادامه داشت. در دوران احمدینژاد نیز از سوی وزارت اطلاعات احضار میشود و به او تذکر میدهند که بساط سوسیالیستی آخر هفته خود را جمع کند. اما عمویی ضمن پایبندی به مواضع سوسیالیستی خود اعلام میکند: "من طرفدار سوسیالیسم هستم. ولی ایران شرایط انقلاب سوسیالیستی ندارد." او در حال حاضر بیشتر اوقات خود را صرف مطالعه و ترجمه میکند. به گفته خودش مثل یک شهروند عادی زندگی دارد و مثال سابق فعالیتی انجام نمیدهد. متن گفتوگو با محمدعلی عمویی را بخوانید.
این روزها مشغول به چه فعالیتهایی هستید؟
در حال حاضر فعالیت خاصی را انجام نمیدهم و مشغول گذران زندگی به صورت یک شهروند عادی هستم.
خاطرهای از آزادیام در ذهن دارم. اجازه بدهید آنرا تعریف کنم. در سال 73 از زندان جمهوری اسلامی برای یک مرخصی کوتاه بیرون آمدم. آنها 1 ماه مرخصی به من دادند. اما این یک ماه مرخصی، مدام تمدید شد. تا اینکه من اعتراض کردم که چرا باید چنین روزمرگی به من تحمیل شود. به آنها گفتم که من یا آزاد هستم و یا زندانی. اگر زندانی هستم که من را به اوین برگردانید و اگر آزاد هستم که من را رها بگذارید تا به کارهایم برسیم. این روال تا عید نوروز 74 ادامه داشت. برای اطلاع از تمدید مرخصی، یک فرد اطلاعاتی را میفرستادند تا به من خبر تمدید مرخصی را ابلاغ کند. اما در شب عید اتفاق دیگری رخ داد. آن آقای اطلاعاتی به من گفت که برای خانواده شما یک هدیه نوروزی دارم. او گفت با اینکه شما هنوز بر سر مواضع خودتان هستید، اما یک هدیه نوروزی برای شما دارم.
مامور از من درخواست کرد که خانم من، مادر خانم و دخترم حضور یابند. خانواده من حاضر شدند. مامور از پوشه خود ورقهای را بیرون آورد و دستور آقای خامنهای به وزیر اطلاعات مبنی بر آزادی "آقای محمد علی عمویی" و خانم "مریم فیروز" را به ما نشان داد. همسر من حکم را از مامور دریافت کرد و متن را یکبار خواند و آنرا تا کرد که پیش خود نگه دارد؛ اما با واکنش عجیب مامور مواجه شد. مامور درخواست کرد که حکم را به او برگردانیم. با تعجب از او پرسیدیم مگر حکم آزادی عمویی نیست؟ چرا نمیتوانیم آنرا نگه داریم؟ مامور گفت، این حکم ما است! لذا ما آن حکم را نتوانستیم نزد خود داشته باشیم. برای ما جالب بود که همان آقای اطلاعاتی به گفت که فقط یک خواهش از شما دارم؛ اینکه امشب با هیچ فردی و جایی تماس نگیرید که چنین حکمی صادر شده است. همچنین به ما گفت به اوین هم مراجعه نکنید و وسائل خود را درخواست نکنید. به او گفتم که تا همین چند مدت پیش من در اوین زندانی شما بودم؛ اکنون چه شده که نباید بدانجا مراجعه کنم؟! در پاسخ به ما گفت که اگر اتفاقی رخ بدهد ما از عهده آن بر نمیآییم. آن موقع آقای لاجوردی در وزارت اطلاعات بودند.
زمان گذشت و از جاهای مختلف با من تماس گرفتند. من به کسی مطلبی در خصوص آزادی خود نگفتم. اما دوستان و دیگران که تماس میگرفتند ضمن اشاره به خبر خبرگزاری جمهوری اسلامی، از آزادی من سخن به میان میآوردند. با این اوصاف من این خبر را تایید نکردم! به آنها گفتم که من ذیل یک ماه مرخصی بیرون از زندان هستم و حکم اعدام من هنوز پابرجا است.
بیشتر چه کسانی با شما تماس میگرفتند؟
از طیفهای مختلف تماس میگرفتند. خودشان را کمتر معرفی میکردند. یکی از افرادی که خود را معرفی کرد، از نهضت آزادی بود؛ آقای علی بابایی. او مرد خوبی بود. در زندان که بودیم، روابط خیلی دوستانهای با هم داشتیم. او از حکم آزادی من اظهار شادمانی کرد. اما به ایشان گفتم که چه خبر است؟ ایشان گفت که امشب کمیسیون حقوق بشر، برنامه حقوق بشری جمهوری اسلامی را در پیش دارد. از طرفی جمهوری اسلامی، آزادی شما را به عنوان "آزادی یکی از رهبران حزب"اعلام کرده است. آنها با این اعلام در پی نشان دادن وضعیت حقوق بشر در ایران بودند. به هر حال ما دیگر آزاد بودیم! این اتفاق در نوروز سال 74 رخ داد.
واقعه جالبی را تعریف کردید. در کنار این رویدادهای تاریخی، دوستداران شما ممکن است علاقهمند باشند که شما زندگیتان را چگونه میگذرانید؟ آیا تمایل دارید از زندگی روزمره خودتان بگویید؟ گردش میروید؟ از فضای زیبای حیاط منزل استفاده میکنید؟ برای دوستان خودتان از فضای امروز زندگیتان سخن بگویید.
چند وقت پیش پایم شکست. قبل از اینکه پایم بشکند، تحرک زیادی داشتم. حتی مواردی پیش میآمد که والیبال بازی میکردم. در والیبال در سطح تیم ملی بازی میکردم. بعد از آن حادثه، تحرکم از بین رفت. چند سال پیش، یکی از دوستان عزیزان ما ضمن محبت فراوان درخواست کرد که در آپارتمان آنها در کیش چند مدتی را به تعطیلات بروم. از منظره و زیبایی آن بسیار تعریف میکرد. به من گفت که دوست دارم از آن بازدید کنید و در تفریح به سر ببرید. به خاطر اسرار ایشان، ما هم تقبل کردیم. محبت و پذیرایی ایشان از یاد رفتنی نیست؛ همسر من با همسر ایشان به بازار کیش میرفتند. من و دوستم هم غالبا به سواحل خلیج فارس میرفتیم. در یکی از روزها، یک خانم جوان که سوار بر دوچرخه بود، از مسیر خود منحرف شد؛ مسیری که مسیر دوچرخه نبود. آن خانم جوان، درخواست کمک کرد؛ چونکه توان کنترل دوچرخه را از دست داده بود. من به دوستم پیشنهاد کمک به آن خانم را دادم که نهایتا وقتی او به ما نزدیک شد، دوست من، این بانو را نجات داد. اما حادثه به اینجا ختم نشد و چرخ دوچرخه، به پای من برخورد کرد و تعادلم به هم خورد و به زمین خوردم. سنگهای مرجانی به چند جای بدنم آسیب رساند. درد زیادی را تحمل کردم. ناچار به تهران برگشتیم و به پزشک مراجعه کردیم. پزشکان تهران و کیش گفتند که مطلب مهمی نیست؛ فقط پای شما ضربه دیده است. به هر حال اتفاقی بود که رخ داد.
بعد از مدتی این درد زیاد شد. طوری که با واکر هم نمیتوانستم قدم بردارم. بالاخره به یکی از پزشکان مجرب مراجعه کردم. ضمن سیتی اسکن و بررسی عکس، به من گفتند که "آقای عمویی چرا صدایت بلند نمیشود؟" من با تعجب گفتم چرا؟ مگر چه اتفاقی برای من رخ داده است؟ آنها گفتند درد این پای آسیب دیده بیشتر از آنچه است که شما چیزی بر زبان نیاورید! دیسک کمر نیز به این درد پای آسیب دیده اضافه شد. با توصیهای که پزشکان به من داشتند و ضمن رعایت دستورات آنها، حالم بهتر شد و دیگر دردی را احساس نکردم. هر چند که از تحرک باز ماندم. طوری که راه رفتن و عبور از پلهها من را اذیت میکند. به خاطر پلههای منزل، از فضای حیاط آنگونه که باید نمیتوانم استفاده کنم.
به هر حال خوشبختانه درد شما آرام شده و احساس راحتی دارید.
بله همینطور است. من دردی ندارم. ولی برای راه رفتن و تحرک مقداری با مشکل مواجه هستم.
شما سلامتی خود را فدای نجات یک خانم جوان کردید! چه بسا که آن خانم با مرگ مواجه میشد.
به هر حال بر حسب حس تکلیفی که داشتیم، عمل کردیم.
فعالیت علمی دارید؟ ترجمه؟ مقاله؟ یادداشت؟
من مقداری در حیطه ترجمه، قلمفرسایی دارم. ترجمهها با شیوه نگارش خودم است. برخی از زندگینامههای افراد مشهور را ترجمه کردهام. مثل زندگینامه چگوارا. "خیانت به سوسیالیسم" از جمله دیگر ترجمههای من است. "درد زمانه" را هم که قبلا نگاشتهام. از 8 صبح مشغول مطالعه میشوم. همین انس با مطالعه من را از تحرک بازداشته است. البته مقداری نرمش مختصر دارم تا بتوانم تحرک داشته باشم. با عصا راه میروم. این روال تا 12 ظهر ادامه دارد.
بعد از نهار چکار میکنید.
نسل ما با مطالعه بزرگ شده است. نمی توانیم از مطالعه دست برداریم! همان مطالعه را دنبال میکنم.
اخبار روز را از چه طریقی دنبال میکنید؟
اخبار بیبیسی را دنبال میکنم. اما خوشبختانه، تحت تاثیر اخبار بیبیسی نیستم. من برای خودم تحلیل دارم.
از اعترافات اجباری که از شما و دیگر همفکرانتان گرفتهاند، صحبت میکنید؟
در اعترافگیری عموما از افرادی استفاده میشود که معتقد به برخی اصول خاص هستند. آنها حین اعترافگیری از چنان خشونتی استفاده میکنند که به هیچ وجه قابل درک نیست. این افراد گمان میکنند که چنین برخوردها و اعترافگیریهای زورکی ثواب دارد.
خاطر دارم قبل از سال 92 و در دوران احمدینژاد، من را به وزارت اطلاعات احضار کردند. به من گفتند که محفل مارکسیستیات را به هم بزن. پرسیدم کدام محفل؟ گفتند آنهایی که روز جمعه جمع میشوند. من اعتراض کردم که آنها دوستان من هستند. هر فردی با هر تفکری نزد من میآید. چرا به هم بزنم؟ گفتند اگر به هم نزنید ما به هم میزنیم. گفتم که هفته بعد به دوستانم خواهم گفت که وزارت اطلاعات به این جمع دوستانه ما حساس شده است و به من تذکر دادهاند تا این محفل برگذار نشود. نیروهای اطلاعات از این سخن من جا خوردند و گفتند "نه...نه..نگویید..این سخن را نگویید!" پرسیدم چرا نگویم؟ مگر شما معترض این جمع دوستانه نیستید؟ آنها گفتند که این موضوع رسانهای میشود. انگار این نیروها از رسانهای شدن چنین تصمیمی هراس داشتند.
چنین برخوردهایی از سوی شما مشخصا منجر میشود که این افراد نتوانند به شما کوچکترین آسیبی برسانند. هزینه بی احترامی به شما برای سیستم بسیار بالا است. این افراد برای شما احترام خاصی قائل هستند. زمان بازداشت من، در نوع برخوردی که حین بازجویی داشتند، این ترس از رسانهای شدن را به عینه دیدم. در نهایت من را با احترام بدرقه کردند. همین تجربه را نیز شما داشتهاید. اکنون یکی از دوستان ما آقای "جلال سرفراز" از آلمان به ایران رفت و آمد دارد. برای او مشکلی ایجاد نمیکنند. حتی برخی از این افراد با من تلفنی صحبت میکنند. انگار حساسیت سنگین سابق باقی نمانده است.
جلال را میشناسم. جلال تغییر نظر داشت. او جلال سابق نیست. من با او دوست هستم. هر چند که هم نظر نیستم. البته برخی، تصمیمات احمقانه فراوان میگیرند. در دوران جمهوری اسلامی، در دفتر تلفن من به اسم "ثقفی" برخورد کردند. من را به اتاق شکنجه برند. قبلا به خاطر جاسوسی یک هفته تمام شلاق خوردم. بعد از آن همه شلاق و شکنجه به من گفتند که شما در زمان شاه در زندان بودید و فرصت این را نداشتید که با "کا. گ. ب" تماس داشته باشید! آنها به اشتباه خود اعتراف کردند. با این جهت به من گفتند که باید بگویم چه کسانی عضو کا. گ. ب هستند؟ به آنها گفتم که اگر کسی هم عضو کا. گ. ب باشد که من این را نباید بدانم. آن فرد در نهایت مخفیکاری، این موضوع را از من پنهان خواهد کرد. من چگونه بدانم این فرد مامور محفی کا. گ. ب. است؟
شب دیگر در زندان خواب بود. با بدن له شده خوابیده بودم. به من گفتند که امشب یا همینجا جان میبازی و یا حقیقت را میگویید. به آنها گفتم هر شب من همین داستان را دارم. امشب از من چه میخواهید؟ از من پرسیدند که از رابطهات را با همسر امام بگو! من گفتم خجالت نمیکشید؟! شما هر تهمتی بخواهید به ما مارکسیستها میزنید. ولی حداقل احترام امام خودتان را نگه دارید. گفتند که منظور ما آن رابطه نیست؛ نیت خود را درست کن و شروع کردند به شکنجه. این به جهت همان شماره تلفنی بود که به اسم "ثقفی" داشتم. کسی نبود به این افراد بگوید، به شماره زنگ بزنید تا ببینید شماره مربوط به چه کسی است! این کارها مصداق همان کارهای احمقانه بود که گفتم.
حزب توده سه شاخهی مختلف دارد. نظر شما در مورد کار و فعالیت آنها چیست؟ چه توصیهای در این خصوص دارید؟
البته دوستان جوان ما هم همین پرسش را دارند. من به آنها می گویم که هم "نامه مردم" و هم "راه توده" را دنبال کنند.
در حال حاضر کسی با شما کاری ندارد؟ احضارتان نمیکنند؟
اینقدر خودشان مساله دارند که ما را فراموش کردهاند!
وقتی از زندانیان سیاسی صحبت میشود، نام شما به عنوان افراد ویژه و خاص مطرح میشود. از دهه 30 تا دهه 60، شما در زندانها کم و بیش گرفتار بودهاید. اما اکنون وضعیت تاریخیِ خاصی داریم. حکومت درگیری جناحی داخلی دارد. مخالفان داخل و خارج بر علیه حکومت، عمل میکنند. همسایگان نیز به نحوی از ما آزردگی دارند. اسرائیل، آمریکا و سایر کشورهای دیگر نیز بر علیه ایران عمل میکنند. تحلیل شما از این اوضاع چیست؟
اوضاع کنونی اوضاع بسیار دشواری است. مجله "ایران فردا" دو سال پیش میزگردی تدارک دیده بود. من و آقای علوی تبار و آقای علیرضا رجایی حضور داشتیم. سوال این بود که تظاهرات اخیر با شعار "مرگ بر دیکتاتور" چه دلیلی دارد؟ من گفتم از 120 سال پیش تا کنون وضعیت تلاش برای دموکراسی، هر بار با مشکلی مواجه شده است. انقلاب مشروطه با کودتای رضاخان رخ داد. جنبش ملی شدن نفت، دارای گستردگی کافی بود که با کودتای 28 مرداد مواجه گردید. در ادامه و در چندین دهه هر نوع نطفه سیاسی شکل میگرفت، به وسیله ساواک سرکوب شد و از بین رفت. آن موقع به تعداد مساجد شهرهای ایران، منبرهای آقایان و تبلیغات و تعریفاتشان وجود داشت. خاطرات آقای فلسفی در این رابطه بسیار جالب است. او میگوید: "روزی خدمت آیتالله بروجردی رسیدم. به ایشان گفتم خانواده سلطنتی خیلی فاسد هستند. ما دستور داریم که عموما در خصوص حزب توده بنویسیم. پس اخلاق کجا رفت. آقای بروجردی گفته بودند که شما کار خودتان را انجام بدهید؛ به موقع ما با اعلی حضرت تسویه حساب خواهیم کرد!"
من طرفدار سوسیالیسم هستم. ولی ایران شرایط انقلاب سوسیالیستی ندارد. اما در یک موضع همه فعالان سیاسی، احزاب سیاسی و ... می توانند همکاری و همپوشانی کنند. عموم تلاشهایی که برای استقلال و آزادی شده در ایران شکست خورده است؛ از مشروطه تا انقلاب اسلامی. زمانی "میلیارد" برای ما مساله مهمی بود. اما اکنون از هزار هزار میلیارد صحبت میکنند. این به معنای فساد است. اکنون شرایطی عینی و خاص فراهم شده است...ناراضایتیها، آگاهیها و ... ولی برخی جمع میشوند و میگویند "کشوری که شاه نداره، حساب کتاب نداره!" مردم نارضایتیهایی بزرگ دارند؛ اما سلطنتطلبها میخواهند از آن نفع ببرند. کشور شاه دارد و اتفاقا همان کارهای شاه را انجام میدهد. منتها در کسوت دیگری این کار را انجام میدهد.
در حال حاضر شاهد فعالیت بدون اتحاد احزاب مختلف هستیم. به همین جهت شاهد تشکیل ائتلاف و جبهه متحدی نیستیم. بعضا میشنویم که حزب فلان را رها کنید...جبهه فلان را رها کنید...لذا نوعی اختلاف ایجاد میشود. چرا مردم مجددا مشترک نمیشوند؟ چرا به جای اینکه مردم اتحاد داشته باشند، بر علیه یکدیگر عمل میکنند؟ به نظر شما مشکل از کجاست و باید چگونه آنرا حل کرد؟
به نظر من عرصه مطبوعات، عرصهای است که از تمام جوانب باید هوشیاری کاملی در آن دخیل باشد. تحلیلهای گوناگون را مد نظر قرار بدهند و در پایان آنچه که به نظر جامعتر است را ارائه نمایند. عرصه کار شما عرصه بسیار مهم و بسیار تاثیرگذار است. چندی پیش هم با اصلاحطلبان صحبت کردم و به آنها گفتم که چرا قدم بلندتری را بر نمیدارید؟ آنها گفتند نمیشود. گفتم اگر بخواهید میشود. در پاسخ ابراز کردند که قدرت، اجازه نمیدهد. من هم در پاسخ گفتم که اگر معتقد هستید که نمیگذارند، پس دیگر لفظ اصلاحطلبی بی معنی است. یا باید اصلاح طلب بمانی یا باید انقلاب کنید. اگر مانع از اصلاحات شما میشوند پس لاجرم باید انقلاب شود. امروزه آنچه که ایران از داشتن آن رنج میبرد، عبارت است از نبود تشکلات سیاسی مردم ناراضی. مردمان به صورت پراکنده به شدت از اوضاع امروز ناراضیاند. زندگی آنها امروزه محو شده است ولی هیچ یک متشکل نیستند. در نتیجه این نارضایتی باعث میشود که هر کسی به شخصی طعنه بزند و در نهایت انسجامی به وجود نیاید.
البته بعضا بحث میشود که ما در مرحله گذار هستیم. بخصوص از حمله به ایران بسیار سخن میگویند.
به شدت باید با تبلیغات طرفداری از جنگ مخالفت کرد. به نظر من این توهم و ترس را نباید در دل مردم ایجاد کرد. اکنون سالها است که دوستان ضمن مراجعه میگویند ممکن است جنگ شود. اما من میگویم که جنگی در حال اتفاق نیست. منافع این جنگ برای هیچکسی نیست. لذا جنگی رخ نخواهد داد. باید از طرفداری از جنگ پرهیز کرد. ترساندن از جنگ کار راحتی است اما چندان سودی هم ندارد.
به هر حال این امکان میرود که این نظم فعلی فرو بریزد. اکنون اگر این اتفاق رخ بدهد، چه کسی میتواند این مشکلات را جمع کند؟
نتیجه انقلاب را محمدرضا پهلوی تعیین کرد؛ آنهم با سرکوب شدیدی که اتفاق افتاد. ولی نهایتا مذهبیها فرمان را در دست گرفتند.
پس هماهنگی گروهها و همه اندیشهها لازم است؟
بله همینطور است. بازهم بر سر تشکیل جبهه باید تاکید کرد. نیاز به تشکل داریم. باید قدم برداریم. اینکه نمیگذارند، معنایی ندارد. اگر مانع از اصلاحطلبی میشوند، باید وارد انقلاب شد. البته برخی از مردم هم به جهت اتفاقات بعد از انقلاب 57، نگران آینده بعد از انقلاب هستند.
کانون زندانیان سیاسی در حال حاضر فعالیت چشمگیری دارد. تمایل به حضور در این کانون و شرکت در جلسه پرسش و پاسخ را دارید؟
البته چند سال پیش همین آقایان از بنده دعوت کردند. آن موقع به عنوان کانون زندانیان سیاسی مسلمان شناخته میشد.
عنوان "مسلمان" از آن حذف شده است. شخصا پیشنهادی در رابطه با حذف مسلمان، از نام کانون ارائه کردم که خوشبختانه مورد موافقت قرار گرفت. اکنون کانون زندانیان سیاسی داریم.
من آن موقع آن دعوت را نپذیرفتم. به هر حال من مسلمان نیستم. آن موقع عمادالدین باقی همه کاره کانون بود. اکنون مثل اینکه کسی دیگر است.
آقای لباف مسئولیت دارند. ادبیات آنها نسبت به گذشته بسیار تغییر دارد.
زمانی در حسینیه ارشاد، توسط آقای عمادالدین باقی و همفکرانشان، برنامهای تحت عنوان "مقایسه زندان زمان شاه و جمهوری اسلامی" تدارک یافته بود. از من هم دعوت کردند. به همین علت شماری از دوستان من هم ضمن اطلاع حضور یافتند. به هر حال سخنانی از سوی من ایراد شد. من تمام جنایاتی که نظام شاهنشاهی انجام میداد را بیان کردم. اما در ادامه ابراز داشتم که این نظام برخواسته از انقلاب 57 جنایاتی را در قبال ما زندانیان انجام داد که روی سیاه شاه را سفید کرد! همزمان با این سخن من، عموم حضار شروع به تشویق و همراهی نمودند! عمادالدین باقی من را در آغوش گرفت و بوسید و به من گفت که من قول میدهم ضمن هر وعده نماز، دعا به جان شما کنم.
در حال حاضر شاهد اسامی مختلفی جهت پیش بردن اهداف حزبی هستیم. شورا، جبهه، حزب و ... تمایز این اسامی را چگونه ارزیابی میکنید؟ چرا ما حتی در اسامی هم متشکل نیستیم؟
زمانی بود که حزب، جبهه ضد دیکتاتوری نام داشت. در ادامه تصمیم گرفتند این عنوان عامتر شود. لذا آنرا جبهه متحد خلق نامگذاری کردند. اکنون ما در همان وضعیت قرار داریم. وضعیت متزل است. امروز و فردا است که فروپاشی رخ دهد. با این وصف سوال میشود که آلترناتیو آن چیست؟ یک وحشت را از این بابت ایجاد کردهاند.
در خصوص انتخابات پیشرو نظری دارید؟
من به هیچ وجه در انتخابات شرکت نمیکنم. مادامکه آقای جنتی کاندیداها را تعیین میکند، من به هیچ وجه شرکت نمیکنم. او به جای ما، افراد را تعیین میکند. حتی اگر نظارت استصوابی هم کنار برود، من باز هم شرکت نمیکنم.