اشاره: نصیب نصیبی بیگمان در تاریخ سینمای ایران نامیست مهجور و در عین حال آشنا و اثرگذار. با اینهمه آنچنان که سزاوار و شایستهاش بوده به آثار غنی و ارزشمند او پرداخته نشده و دربارهاش به شکلی تحلیلی سخن گفته نشده است. سوای کارنامهی پُربار او بی تردید سینمای آزاد ایران بایستی تا همیشه با نام نصیب نصیبی به یاد آورده شود. «چه هراسی دارد ظلمت روح» مهمترین و شناختهشدهترین اثر نصیب نصیبی است که در سال 1351 ساخته شد و میتوان گفت تا به امروز در جایگاهی یکّه و یگانه چه به لحاظ فرم و چه درونمایه ایستاده است. آنچه در ادامه میخوانید نوشتاری به قلم فرزند او، نیاتوس نصیبی است که با نگاهی ملموس و بیواسطه به تفسیر و تحلیل این اثر پرداخته است:
نخست باید یادآور شوم که فیلم «چه هراسی دارد ظلمت روح» ساختهی نصیب نصیبی را میتوان به گونههای مختلف تفسیر کرد، اما خود، نمایانگر مکتبی خاص نیست. هرچند گرایش نصیب نصیبی به تصوف در این فیلم آشکار است، اما میتوان از دیدگاه مکاتب مختلف به نقد و بررسی این فیلم پرداخت؛ هر کس در این آینه میتواند صورت خویش را بنگرد.
پرسیدن برای ژرف نگریستن
نخست به نام فیلم میپردازیم: «چه هراسی دارد ظلمت روح؟» نام فیلم پرسش است. نام دیگر فیلمها پاسخ است. پرسشی که ما زندانیان غار (مثل افلاطون) را به ژرفاندیشی وامیدارد که شاید از زندان خویش رها شویم. یعنی چیزی به خطا رفته است چه هراسی دارد؟ یعنی برای ژرف شدن باید پرسید. این فیلم پاسخی را تحمیل نمیکند، بلکه از چرایی ظلمت در روان آدمی میپرسد و ممکن بودن چنین جهانی را نشان میدهد.
این فیلم شوند (دلیل) تاریکی روان آدمی را دوری از طبیعت میداند. آدمی به دامی خودساخته گرفتارآمده است. ماشین که قرار بود خادم او باشد، به صورت بلای جان او درآمده است. در فیلم فضای دودآلوده نمایش داده میشود، بسیاری در جستجوی رهایی هستند و میخواهند از این دنیای آلوده رها شوند، اما قهرمان فیلم است که با کوشش بسیار میخواهد به جهان رهایییافتگان راه یابد و زمانی که دربِ جهان رهایییافتگان را یافت، با کوشش بسیار در میزند. به قول کتاب مقدس؛ «بکوبید برای شما باز کرده خواهد شد.» مولانا میفرماید: «گفت پیغمبر که چون کوبی دری/ عاقبت زان در برون آید سری»
شب میرود و خروس میخواند
آری قهرمان فیلم آنقدر با کوشش در میکوبد تا سرانجام باز میشود؛ «گرچه وصالش نه به کوشش دهند/ هرچه توانی به وصالش بکوش.» در این راه، مواجهه با شیطان نخستین آزمون است. بهزعم برخی نگرشهای عرفانی، شیطان به خاطر عشق فراوانش به یزدان نخواست به غیر سجده کند. او به شیطان میگوید: من تنهاترین زن خاک هستم بگذارید بمانم. شیطان پاسخ میدهد. شب میرود و خروس میخواند. شیطان قلب قهرمان داستان را میشوید. شیطان عاشق خدا است و در این فیلم شیطان سماع میکند. این عشق وافر شیطان به خدا در این فیلم به شکل عرفانی نشان داده میشود.
در همان صحنههای نخست فیلم، صحنۀ آخر فیلم را میبینیم. این نشان میدهد که نخست یزدان توفیق سلوک را میدهد، آنگاه شوق سیر و سلوک در او بیدار میشود. پس کوبیدن در، نظر عنایت او است و با قطار که از نظر من نماد سفر معنوی (سیر و سلوک عارفانه) است، به جهان رهایییافتگان راه مییابد و این سیر آفاق و انفس در تمام فیلم ادامه مییابد. در واقع این سیر درون و بیرون مراقبهوار در تمام فیلم وجود دارد. از عناصر دیگر فیلم، مادر جهان رهایییافتگان است. او تمام سالکان ره را که ساکنان این جهان هستد شیر میدهد، او به همه عشق میورزد و رزقش از آسمان میآید. مادر جهان رهایییافتگان: مادر الهی، شاکتی و... در مکاتب گوناگون با نامهای مختلف نامیده میشود. مادر این جهان همه را با عشق تغذیه میکند و جوهرۀ نوازش مادرانه در او تجسد مییابد.
نقش کودک در جهان رهایییافتگان
همه پاکی کودکگون دارند. مانند یک نوزاد پاک هستند و از سینه مادر این جهان شیر میآشامند. کودکوار بازی میکنند و نمونه اعلای این کودکوارگی در مرد بازیگر مشاهده میشود. وی با قهرمان داستان دوز بازی میکند. وقتی صدای تیراندازی میآید و کبوتر شکار میشود او دلش میشکند، بازی را رها میکند و کبوتر را به خاک میسپارد.
بازی در این فیلم عنصر بسیار مهمی تلقی میشود، کودک و بزرگسال بازی میکنند و روی بادبادک کودک این شعر نوشته شده است: «آنکه از کودکی نگفت، هیچ نگفت.» سماع نیز در این فیلم عنصری مهم است، همه حتی ابلیس سماع میکنند. از همان آغاز فیلم دیالوگها به شعر است. شعر در این جهان نحوۀ بودش انسانها است و انسانها زیست شا عرانه دارند. شعر جدای از زیستن نیست.
آگاهی شخصیتها از گاهِ مرگ
اما مفهوم مرگ در فیلم پدرم اندوهگین نیست، بلکه درب جاودانگی را میگشاید. شخصی ایستاده آخرین نفسهایش را میکشد و میمیرد. پیشتر میگویند عشق نجاتش داد و به دریا پیوست. شخصی دیگر دستش را به تیغ گیاه میزند و قطرات خون میچکد. به آینه تبدیل میشود و از آن نور منعکس میشود. گویی همه در فیلم از گاهِ مرگشان آگاهند. اما همه از حضرت عشق در این فیلم فیض میبرند. پس میتوانند کودکانه بازی کنند، سماع کنند و عاشقانه بمیرند.
در پایان، قهرمان داستان به رهایی میرسد که در مکاتب گوناگون عرفانی به نامهای گونان نیروانا، سامادی، فنا فیالله نامید میشود و حتی سرخپوستان تولتک نیز دنبال رهایی بودند. در پایانبندی، قهرمان داستان همان حرکاتی را که در اوایل فیلم نشان داده شد تکرار میکند، با این تفاوت که به نور استحاله یافته و تقدیرش به انجام رسیده است.