آسیانیوز - داشتیم همدورههایی در دانشکده که لکنت زبان هم میگرفتند. این گروه از جوانان دهه چهل و پنجاه تنها که میشوند، ناخودآگاه میزنند زیر گریه. همیشه سایهای از ترس با آنهاست. شلاقها و کابلهایی که بر کف پای آنها زدهاند همیشه یک لرزش درونی در کل اندام و اعضای بدنشان ایجاد کرده است. راه که بروند و مچ پاهایشان خسته شود، آن دردها را کاملا حس میکنند. پاهای کبود، صورتهای ورمکرده و پهلوهای پر درد از مشتهای بازجوها، هذیان و فریادهای خفه در درونشان. سیاسی که میشدی در دهه پنجاه باید تمام این رنجها و دردها و شکنجهها را نیز قبول میکردی. یکی از این دوستان یک روز آمد و گفت: «فلانی من دیگر نیستم و نه طاقت کتک و شکنجه را دارم نه زندان را! مرا رها کنید. من به درد این کار نمیخورم.»
رفت و پشت سر خودش را هم نگاه نکرد. الان پیرمرد نحیفی است در کانادا و چندین نوه دارد و در پارک قدم میزند و رؤیاهایش را با درختان تقسیم میکند.
ایرج جمشیدی یار وفاداری در تمام زمینهها بود. ۲۴ ساله بود که مینوشت و خوب هم صحبت میکرد. سواد عمومی در تمام زمینهها داشت. در روزنامه، مجله، رادیو و تلویزیون فعالیت داشت. قلمش مانند زبانش تیز بود و حس میکرد اندیشهاش همیشه در زنجیر بوده است. زندان، حکم اعدام، حبس ده ساله، حبس یک ساله و حبس چندماهه را در پرونده خود داشت. خسرو گلسرخی، کرامتالله دانشیان، طیفور بطحایی و بقیه گروه رؤیاپرداز به او اعتقاد زیادی داشتند. انقلاب سال ۱۳۵۷ او را نیز از بند زندان نجات داد و بلافاصله وارد کار مطبوعات شد. اینبار با تجربهای بسیار ارزشمند. بعد از پنج سال حبس، شکنجه و آزار در سی سالگی جسم و روحش آسیب دیده بود. در سن ۵-۷۴ سالگی، انسان شکننده میشود، اما انرژی ایرج چیز دیگری بود. با آن تیپ خاص، ریش انبوه سپید و موهای ریخته بر پیشانی، چیز دیگری میگفت! آیا در این شرایط سختگیر رسانهای لازم بود همچنان در این عرصه بتازد؟ میگویند او میدانست چگونه اژدهای سانسور را از نهر گوارای جامعه بردارد. میتوانست؟ اگر اجل فرصت میداد و عارضههای دوران زندان و شکنجهها او را از پای نمیانداخت...
بهار آرزوهای ایرج جمشیدی کامل نشد، او شکفتن گلها را ندید، منتظر بود این بهار را نیز ببیند، اما افسوس خود باغبان رفت. او زندگی را دوست داشت و در خاک خود و در تاریکروشن آسمان پُر ابر زمستانی، مرگ را پذیرفت و نامش را در بافت اندیشگی نویسندگان، گویندگان و روشنفکران جامعه باقی گذاشت. بهدرود.