یکشنبه / ۸ بهمن ۱۴۰۲ / ۲۰:۴۸
کد خبر: 19484
گزارشگر: 464
۳۶۵
۰
۰
۰
یادداشت| داریوش شهبازی

کاش آن شب را نمی‌آمد سحر

کاش آن شب را نمی‌آمد سحر
دیری نمی‌گذرد که با ایرج جمشیدی آشنا شدم. آشنایی‌مان توسط سرکار خانم نسرین تیموریان بود.

آسیانیوز - بعداز ظهر یک روز تابستان با قرار قبلی تلفنی رفتم دفتر آسیانیوز، در سه‌راه کامرانیه. چند دقیقه روی مبلی که در اتاق انتظار بود، نشستم تا او را ببینم. در اتاق استودیو باز بود، صدای ضبط برنامه می‌آمد. دقایقی گذشت برنامه ضبط پایان یافت و همکارانش مرا به استودیو هدایت کردند تا مرا دید از جای برخاست، دست داد و تعارف کرد. روی صندلی مقابل نشستم.

با سلام و احوال‌پرسی کوتاهی سریع رفت سراغ موضوع. پرسید کتاب‌های بسیاری درباره تهران نوشته‌اید، خارق‌العاده است و با کلی تقدیر و تحسین. گفت: چه کار مهمی کردید!

شرح مختصری از سال‌های پژوهش و مطالعه‌ام و کتاب‌هایم برایش بازگفتم. بیش از ده دقیقه طول نکشید که برای طراحی برنامه‌ای طولانی، به جمع‌بندی‌ای که می‌خواست رسیدیم. فهمید باید چه کند. چگونه برنامه‌هایی ضبط کنیم. مخاطب را خوب می‌شناخت. توانایی‌اش در تمامی ابعاد کارش بود. یک روزنامه‌نگار تمام‌حرفه‌ای بود. همه و همه نشان از تسلط بی‌نظیر بر حرفه‌اش بود. نخستین برنامه تلویزیونی با همین پرسش و پاسخ‌ها ضبط شد و مورد اقبال مخاطب قرار گرفت.

هفته‌ای یک بار به دفتر روزنامه می‌رفتم و برنامه‌ای را با حضور او ضبط می‌کردیم. بسیار مسلط بود و خوب حرفه‌اش را می شناخت. می‌دانست چه می‌خواهد و دانای کار بود. برهمکارانش هرچند مسلط بود، اما با آن‌ها روابط دوستانه‌ای داشت. به خوشپوشی‌اش می‌نازید. اعتماد به نفس داشت. از رنگ‌های روشن و الوان بسیار استفاده می‌کرد. هنگام ضبط برنامه همواره آراسته بود و پیوسته شیک می‌پوشید.

حدود دو ماه پیش ناگهان خبر یافتم کسالت دارد. برای ضبط برنامه در دفتر حاضر نبود. همکاران خیلی از حالش نگفتند. من هم بیش از احوال‌پرسی مختصر نپرسیدم. گرچه برایم سخت بود، اما بدون حضور او برنامه‌ای ضبط کردیم.

چند روزی به همین منوال گذشت، تغییری در افزایش اخبار وضع او برایم حاصل نشد. به او زنگ زدم، سنگین صحبت کرد. دلم راضی نشد، گفتگوی‌مان طولانی‌تر شود، زیرا نتوانستم صدای رسا و گفتار گرمش را چنین آشفته و لرزان بشنوم. زود خداحافظی کردم به امید بهبودی او و شنیدن صدای زنگ‌دار او، اما هر چه می گذشت، خبری از او در دفتر نبود. کماکان همکاران خبری بیشتر نمی‌دادند. من هم در دل به امید دیدار هرچه سریع‌تر او، تحمل می‌کردم.

هرازچند گاهی زنگی می‌زدم به امید شنیدن زنگ صدایش. افسوس هربار امیدم به ناامیدی مبدل می گشت. تا اینکه پنجشنبه یکی از دوستانم تلفنی به من خبر تلخ و ناگوار درگذشت او را داد. در حال رانندگی بودم، کنار خیابان توقف کردم. نمی‌خواستم باور کنم. نمی‌توانستم باور کنم. از خبر ناگوار درگذشت او، بهت‌زده و بسیار اندوهگین شدم. شکوه از چرخ و شکایت از مرگ حاصلی در بر نبود.

اینک قلم به دست گرفتم تا از انبوه تلاش‌هایش مختصری بنویسم. از کسی که بیش از پنج دهه در فرهنگ این سرزمین قلم زده و کوشیده است. گرچه دیر اورا شناختم، اما عمیقا تحت‌تاثیر رفتار و کردارش قرار گرفتم. و اینک سوگوارم، سوگوار دوستی دانا و سرفراز، دوستی از تبار خرد و اندیشه.

چو خواهی ستایش پس مرگ تو/ خرد باید ای نامور برگ تو «فردوسی»

سوگوار دوستی آگاه و پرتلاش. او عاشق سرزمین مادری‌اش بود. دو پهلو حرف نمی‌زد. نفوذ کلام و صراحت لهجه داشت و صادقانه سخن می‌گفت. دفتر او به روی همه اهالی آگاهی و فرهنگ باز بود. او روزنامه‌نگاری سرشناس، خلاق و متفاوت بود. در روزنامه‌نگاری یگانه و ماهر بود. زود مهرش در دل می‌نشست.

شادی روح بهشتی‌اش و شکیبایی خاندان بزرگوار و همکاران گرامی‌اش را در آسیانیوز و عرصه رسانه کشوراز پروردگار آرزومندم. بهشت برین جایگاهش باد. یادش همواره در خاطرم زنده خواهد ماند.

کسی کو نکونام میرد همی/ ز مرگش تأسف خورد عالمی «اسدی طوسی»

آثار ارزشمند و فراوانش در عرصه فرهنگ و رسانه سرزمین‌مان ماندگار است.

روزی که زیر خاک تن ما نهان شود/ وانها که کرده‌ایم یکایکعیان شود «سعدی»

یاد و نامش مانا.

https://www.asianewsiran.com/u/dWv
اخبار مرتبط
نمی‌دانم چه بگویم. کلمات در ذهنم چرخ می‌خورند. تصویر چهره‌ او برایم مجسم می‌شود که هنوز بُهت ندیدن‌اش با من است. نمی‌فهمم چرا این‌طور نابهنگام از کنارم رفت، چطور صدایش را دیگر نمی‌توانم بشنوم و باور کنم که دیگر زنده نیست. برای من اما ایرج جمشیدی همیشه زنده است.
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید