آسیانیوز - تجربه همین نیم قرن اخیر ما می گوید که مسیر اصلی و درست آزادی نه از زندان و زندانی سیاسی و تبدیل هنر و ادبیات به سلاح و چریکیسم و امثالهم، بلکه از گوش سپردن به سخنان فیلسوفان و متفکرین و اهالی واقعی اندیشه می گذرد. تجربه همین یک دهه اخیر به ما می گوید که بعضی از کسانی که از روی جهلی کورکورانه، در راه هدف و آرمان خیالی خود، به شکلی بیهوده خطرات مختلف را به جان خریده، زندانی و شکنجه شده و به راحتی از جان خود نیز گذشته اند، همین بنیادگرایان دینی وهابی، اعضاء القاعده و داعش و امثالهم هستند. تجربه همین نیم قرن اخیر به ما می گوید که دمیدن بر طبل ناساز قبیله گرایی هدفی جز ایجاد جنگ داخلی و در به دری و خشونت افسارگسیخته ندارد.
تجربه همین بیست سال اخیر منطقه به ما میگوید که کلید واژه «حملات شیمیایی» و «سلاح شیمیایی» ابزاری برای توجیه تهاجم نظامی و اشغالگری و دخالت بیگانگان در کشور هدف است. تاریخ همین دو دهه اخیر به ما می گوید که عراق با کلید واژه «تسلیحات اتمی و شیمیايی» و افغانستان با کلید واژه «مبارزه با تروریسم» و سوریه و لیبی و یمن با کلید واژه «سلاح شیمیایی» به این روز افتادند. تجربه دو دهه اخیر به ما می گوید که شعار صدور «دموکراسی» برای خاورمیانه در نهایت باعث صدور سرباز و تانک و بمب افکن و جنایات جنگی وسیع شده است.
اما چرا به این استدلال رجوع می کنیم؟! می خواهید بدانید چه بلایی سر غرب آمده؟
۱- اگر شناختی (حتی ابتدایی) از سینما و هنر دارید، فیلمهایی که دهه چهل میلادی نامزد اسکار و کن میشدند را با فیلمهایی که یک دهه اخیر نامزد شدهاند را مقایسه کنید تا متوجه این بحران شوید.
۲- اگر اهل ادبیات هستید نامزدها و برندگان نوبل نیمه اول قرن بیستم را با برندگان یک دهه اخیر نوبل ادبیات جهان مقایسه کنید تا بهتر متوجه شوید که چه بلایی سر هنر در غرب آمده است.
۳- اگر اهل فلسفه فلاسفه بزرگ قرن نوزده و نیمه اول قرن بیست و نیچه و هوسرل و هایدگر را متفکرانی چون ژیژک و آگامبن و بدیو و دیگران مقایسه کنید تا متوجه شوید که چه بلایی سر غرب آمده است.
۴- اگر اهل سیاست هستید، سیاستمدارانی چون ژیسکار دستن و ژنرال دوگل و روزولت و چرچیل را با امثال سارکوزی و مکرون و ترامپ و بایدن مقایسه کنید تا بهتر متوجه این سقوط آزاد شوید.
۵- این سقوط آزاد غرب را در جایگاه خانواده، در ازدواج و فرزندآوری، در گسترش و قدرت گیری اقلیتهای ضدخانوادهای چون همجنسگرایان، در تاکید عجیب بر برهنگی در هر کنش و اعتراض اجتماعی و سیاسی، در مصرف بیش از حد روانگردانها و بنگ و علف و ماریجوانا و...، در افزایش تراپی و مصرف قرصهای ضد افسردگی و در وضعیت سایر هنرها و حوزههای اجتماعی نیز به وضوح میتوان مشاهده کرد.
قرن نوزده میلادی به راستی قرن اندیشه و فلسفه و هنر و موسیقی و ادبیات است.
هیچ دوره ای از تاریخ بشر به اندازه قرن نوزده میلادی جذابیت هنری و فکری نداشته و این میزان فکر و اندیشه و آثار فاخر هنری تولید نکرده است. اروپای قرن نوزده اروپای هگل و کانت و نیچه و مارکس است، اروپای بتهوون است. اروپای ونسان ونگوگ و مونک است، اروپای هولدرلین و ریلکه و بودلر و گوته و هوگو و زولا و دیکنز و تولستوی و چخوف و داستایوفسکی و صدها نام بزرگ و ماندگار دیگر در تاریخ هنر و فلسفه است.
قرن بیست میلادی قرن انقلاب و جنگ و تقابل ایدئولوژیهاست. قرن بیستم قرن لنین و استالین و چرچیل و مائو و چهگوارا و ناتو و ورشو و جنگ سرد و غیرمتعهدها و چریکها و جنگهای جهانی است.
اما قرن بیست و یکم قرن شوآف و تظاهر است، قرن اینستاگرام و سطحینگری است، قرن سلبریتیها و عیاشها و پرچم همجنسبازها و بدننماها و بلاگرها و بنیادگراها و بیشعورهاست. بشر امروز دیگر رنگ و روی متفکران و هنرمندانی چون هگل و کانت و تولستوی و بتهوون را به خواب هم نخواهد دید. این قرن دیگر انقلابیون و رهبران و آرمانخواهان بزرگ قرن بیست را هم نخواهد دید.
به این واسطه دلبستن به بشر امروزی برای انجام اصلاحات، برای ایجاد تغییر مثبت، برای حرکت رو به جلو و در کل داشتن امید به ساختن جهان بهتر از سوی انسان قرن بیست و یکمی، امیدی واهی و به غایت سادهانگارانه است. با حاکمیت این میزان دگماتیسم و جمودیت و سطحینگری بر گفتمانهای حاکم بر جهان باید اذعان کرد که زندگی انسان بر روی کره زمین هیچگاه به این میزان با خطر نابودی مواجهه نبوده است.
نیچه زمانی میگفت انسان مدرن غربی هنوز نمیداند که با «کشتن خدا» چه بلایی سر حیات بشر آورده است و صدای آن را در قرون بعدی خواهد شنید. و من این را میدانم که در جهانی زندگی میکنم که خدا از آن رخت بر بسته است و انسان بر جایگاه خدایی نشسته و چنان کرداری از خود نشان میدهد که شیطان دهههاست انگشت به دهان مانده و مشغول یادداشت برداری از روی دست اوست.
از چالدران تا امروز
فاصله ای که امروز میان غرب و جامعه ایرانی وجود دارد، محصول یک سال، دو سال یا چند دهه و حتی یک قرن اخیر نیست بلکه این گسست و فاصله از زمانی دور و از زمان جنگ چالدران به بعد کم کم ایجاده شده و بعد از گذشت چند قرن حالا اینگونه خود را عیان کرده است. در چالدران هنگامی که سربازان شاه اسماعیل صفوی با جسارت و رشادت شمشیر و سپر در دست به سمت سپاه عثمانی می تاختند اما چیزی جز گلوله ای که از راه دور شلیک می آمد نصیبشان نمی شد، متوجه نمی شدند که جهان دیگران جهان قدیم نیست و دیگر نبرد جوانمردانه رو در روی دو لشگر و دو فرمانده تمام شده است و حالا دیگر تفنگ و توپ و میدان کشتار ناجوانمردانه از پشت سر و راه دور است که پیروز را مشخص می کند. ژاپنی ها پس از انقلاب میجی متوجه این فاصله تاریخی شدند و به سرعت سعی در فهم جهان جدید و مولفه های آن کردند [فیلم آخرین سامورایی تصویر خوبی از گذار جامعه ژاپنی است] اما کشور ما در همان خواب غفلتی ماند که در چالدران بود و دوباره پس از گذشت بیش از دو قرن از چالدران و حالا این بار در جنگهای ایران و روس دوباره همان دلاوریهای سربازان ایرانی است و دوباره همان شکست از همان توپ و تفنگ ها و لشکر منظم ارتش روسیه.
فاصله بین ایران و غرب در قرن هیجده و نوزده میلادی با سرعت بیشتری ادامه می یابد. هنگامی که غربیها در قرون هجده و نوزده با سرعت سرسام آوری در حال درنوردیدن افق های جدید فکری، اجتماعی، سیاسی و علمی بودند، ایران چنان در جهل مرکب خود پا سفت کرده و آنچنان به تعطیلات و خواب زمستانی خود رفته است، که هیچکس یارای بیدار کردنش را ندارد. ایران با شاه بنگی و هپروتی نظام صفوی [سلطان حسین[ وارد قرن هیجده شده و با تلی از چشمان از حدقه درآمده کرمانی ها توسط خواجه عقده ای قاجار این قرن پر آشوب را به اتمام می رساند، قرنی که همزمان در آن سوی دنیا شوریده هایی مانند ((ولتر)) و ((دیدرو)) و ((روسو)) در حال پروردن نهال بزرگترین انقلاب تاریخ بودند و در کونیگسبرگ آلمان مردی با قد صد و شصت سانتی در حال نوشتن سخت ترین و عمیق ترین کتب فلسفی بود، ایران به قرن نوزده با فتحعلی شاه و اروپا با ناپلئون سردار سوار بر اسب خوش آمد گفت.
اروپای قرن نوزده بود اروپای ((هگل)) و ((مارکس))، انقلابهای همه گیر، کمون پاریس و جاه طلبیهای ناپلئون و بیسمارک بود و قرن نوزده ایران قرن کشتن قائم مقام فراهانی، امیر کبیر، میرزای سپهسالار و آقاخان کرمانی.
قرن نوزده اروپا قرن استعمار و دزدی ثروت ملل دیگر بود و قرن نوزده ایران مظفر الدین شاهی که میگفت در زندگی جز جماع، شکار و خوردن همه چیز بیهوده است. اروپا و آمریکای قرن نوزدهم، اروپا و آمریکای اختراعات و اکتشافات جدید و سریع بود و ایران قرن نوزدهم ایران قحطی های بزرگ و کشتن گریبایدوف [بدون فهم مناسبات جهانی] و توهم و خرافات و جهل و تیفوس و وبا و طاعون و...
حال امروز انتظار داریم اقتصادمان را با فرانسه، رفاه اجتماعی مان را با انگلیس، صنعت مان را با امریکا، فرهنگ مان را با سوییس، علوم انسانی مان را با آلمان و سیاست مدارتنمان را با سیاست مداران اسکاندیناوی بسنجیم!!!
واقعیتی که باید بپذیریم این است که فاصله فرهنگ ما با انگلیس به همان میزان فاصله تماشاگر ما و آنها با زمین فوتبال است. (تماشاگر ما از فاصله پنجاه متری زمین و در حضور صدها مامور پلیس، نارنجک و سنگ و بطری و صندلی به زمین پرتاپ می کند و در انگلیس تماشاگر حاضر در یک متری زمین و بدون حضور مامور نشسته و هیچ شیئی هم به زمین پرتاپ نمی شود)، واقعیت این است که فاصله صنعت ما با آنها همان فاصلهی پراید با پورشه و فاصله توسعهی انسانی ما همان میزان تفاوت پاکی هوای تهران و مونیخ است.
مغز و ذهن بسیاری از ما هنوز همان مغز شاه سلطان حسین و مظفر الدین شاه و عمل و کردار و نگاه ما همان نگاه شبان و رعیتی هزار ساله است، با این تفاوت که به واسطه واردات کالاهای مصرفی غرب صاحب موبایل و خودرو و کت شلوار شده ایم.
حال انتظار داریم با یک شبه قدم هایی به بزرگی چندین قرن برداشته و شانه به شانهی ژاپن و اروپا حرکت کنیم و از این غافلیم که با این کارها فقط آب در هاون می کوبیم و اسباب مزاح دیگران را فراهم می نماییم.
هنوز کارهای زیادی مانده که باید انجام دهیم... بجای غر زدن در شبکه های اجتماعی و تاکسی و ....
ناصر الدین شاه در بخشی از خاطرات روزانه خود داستان بازدید از یک کارخانه صنعتی در ورشو لهستان را اینگونه توصیف می کند: «بعد رفتیم مرتبه دویم و سیم و چهارم این کارخانه، آنجا زنها نشسته بودند و بعضی اسبابها را که این کارخانهها درست میکند میدوزند با چرخ، اما چرخ پائی و دستی نیست. با بخار چرخ را حرکت میدهند، اینها میدوزند. همینطور این سه مرتبه، بالا زن و دختر نشسته بود و کار میکرد، هرچه نگاه کردم که توی این زنها یک زن خوشگل پیدا کنم نبود، اقلاً دو هزار زن در این کارخانه کار میکند، توی اینها یک زن نبود که خوب باشد تمام زرد و رنگ پریده بودند، از شدت کار تمام زنها بیمصرف و زرد هستند، این بیچارهها در بیست و چهار ساعت، ۹ ساعت باید کار کنند.
این نگاه کسی است که کل نیمه دوم قرن نوزده را پادشاه ایران بوده است. در نظر ایشان(و بالطبع سایر شاهان قاجار) زنی که قیافه جذاب و دلربا ندارد "زنی بی مصرف" است، چرا که زن ایده آل و با مصرف زنی است که مصرف جنسی داشته باشد و این مسئله به عنوان امری طبیعی و بدیهی به رسمیت شناخته شده است!
اما دنیا در همان پنجاه سالی که ایشان با چنین تفکراتی در ایران قدرت را در دست داشت، روز به روز در حال تغییرات اساسی و در نوردیدن مرزهای جدید بود. ژاپن ها در همان سالها با انقلاب میجی وارد عصر جدیدی شده بودند و اروپا و آمریکا روز به روز با اختراعات و اکتشافات جدید مرزهای علم و تکنولوژی را گسترش می داد.
نمونه هایی از اختراعات جهان در سالهای حکومت ناصر الدین شاه در ایران:
_تلفن اولیه (آنتونیو میوچی) • سال۱۸۵۲
_آسانسور (الیشا اوتیس) • سال۱۸۵۸
_ کابل تلگراف زیر دریا (فردریک گیزبورن) سال۱۸۶۰
_لامپ روشنایی (ژوزف سوان) • سال۱۸۶۲
_پاستوریزه کردن (لویی پاستور) • سال۱۸۶۶
_ دینامیت (آلفرد نوبل) • سال۱۸۶۹
_جاروبرقی (مک گافرز) • سال۱۸۷۰
_راهآهن (اندرو هالیدی) • سال۱۸۷۸
_ماشین برقی (استفن دادلفیلد) • سال۱۸۷۴
_د.د.ت (اوتمار زیدلر) • سال۱۸۷۶
_کاربوراتور گازوئیلی (دایملر) • سال۱۸۷۶
_ بلندگو (الکساندر گراهام بل) • سال۱۸۷۷
_ گرامافون (توماس ادیسون) • سال۱۸۷۷
_ میکروفون (امیل برلینر) • سال۱۸۷۸
_ لامپ اشعه کاتدی (ویلیام کروکز) • سال۱۸۸۰
_تلفن (الکساندر گراهامبل) • سال۱۸۸۰
_ زلزله نگار (جان میلن) • سال۱۸۸۱
_فلز یاب (الکساندر گراهامبل) • سال۱۸۸۲
_هواکش برقی (اسکات ویلر) • سال۱۸۸۴
_ کارت منگنه (هرمان هولریث) • سال۱۸۸۵
_ماشینسواری (کارل بنز) • سال۱۸۸۵
_موتور سیکلت (دایملر و مایباخ) • سال۱۸۸۵
_مبدّل جریان متناوب (ویلیام استنلی) • سال۱۸۸۶
_ماشین ظرفشویی (ژوزفین کوچرین) • سال۱۸۸۶
_موتور گازوئیلی (دایملر) • سال۱۸۸۷
_دوربین دستی کداک (جورج ایستمن) • سال۱۸۹۱
_پله برقی (جس رنو) • سال۱۸۹۲
_عکاسی رنگی (فردریک ایوز) • سال۱۸۹۳
_ارتباط بیسیم (نیکولا تسلا) • سال۱۸۹۳
_رادیو (نیکولاتسلا) • سال۱۸۹۵
_ رادیو تلگراف (مارکونی) • سال۱۸۹۵
_ موتور دیزلی (رودلف دیزل) • سال۱۸۹۸
_ کنترل از راه دور (نیکولا تسلا) • سال۱۸۹۹
_ ضبط صوت مغناطیسی (والدمار پولسن) • سال۱۸۹۹
در زمینه اندیشه های سیاسی و اجتماعی نیز جهان غرب در حال تجربه عصر جدیدی بود و آموزش سیاسی شهروندان و گسترش حق رای همگانی به عنوان حق طبیعی مردم با جدیت در حال پیگیری بود. طبیعی است باچنین تاریخی مقایسه کشوری مانند ایران (و هر کشور خاورمیانه ای) با اروپاییان مقایسه ای اشتباه و بیهوده است و نتیجه ای جز سرخوردگی و عصبانیت و ارائه برداشتهای غلط، چیزی در پی نخواهد داشت. امروزه در کل خاورمیانه هنوز یک کالای برند صنعتی (مانند برندهای معروف غربی و شرقی: سونی، رنو، هیوندایی، بنز و...) که بتواند حتی در یک قاره جهان هم نام و اسمی به هم زده باشد، وجود ندارد و اگر هم کشوری در این منطقه به رفاه و ثروثی دست یافته، عمدتا بر اساس فروش مواد خام و توسعه گردشگری و گسترش تجارت بوده است.در این شرایط طبیعی است مقایسه مداوم ایران با کشورهای غربی چه در زمینه ارائه خدمات و امکانات رفاهی در هنگام مواجه با بلایای طبیعی و چه در زمینه توسعه اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی در نهایت نتیجه ای جز نفرت و بیگانگی از خویشتن در پی نخواهد داشت.
کسی که میخواهد در جامعه ایران اثرگذار باشد باید:
*روح معنوی حاکم بر تاریخ این سرزمین را بشناسد. باید عرفان ایرانی و روح مستتر در آن و ارتباط آن با زیست جهان ایرانی را بفهمد.
*روح پهلوانی و جوانمردی ایرانی که از اساطیر شاهنامه تا عیاران و سربداران و پوریای ولی و تختی و امروز جریان داشته است را بشناسد.
*روح اسلام و به خصوص مذهب تشیع و ظلمستیزی و ایثار و از خودگذشتگی موجود در آن را درک کند.
فرهنگ جهانی، وامدار فرهنگ مشرق زمین
دکتر زرین کوب توجه خاصی به فرهنگ ایرانی در دوره باستان نشان می دهد؛ دوره ای که به عقیده وی به دلایل ویژگی های انسانی و فرهنگ انسانی موجود حائز اهمیت است و توانست فرهنگ جهانی را تحت تاثیر خود قرار دهد. او فرهنگ تسامح، آسان گیری در عقاید و اعتقاد به آزادی اراده را از ویژگی های فکری فرهنگ ایرانی می داند که همین امر هم باعث شد تا قلمرو حکومت ایرانی عرصه برخورد و تماس میان ادیان مختلف و گفت و شنود عقاید گوناگون شود تا بدین گونه به گفته وی ایران در گذشته باستانی خویش نیز مثل امروز کانون برخورد و محاوره عقاید و ادیان متنوع بود. همین شرایط و ویژگی منحصر به فرد ایران و به خاطر آنچه که به دنیای عصر قدیم داد و به خاطر آنچه برای بسط تمدن و رفاه دنیای عصر جدید انجام داد در تاریخ نام و آوازه ای آمیحته به احترام یافت تا اینکه سرنوشت چنین فرهنگی برخلاف سرنوشت امپراتوری های کهنه ای همچون بابل، مصر و آشور که قرن ها قبل به انقراض و فنا محکوم شده بودند، به انحلال در امپراتوری های دیگر منجر نشد و با وجود شکست سختی که در پایان عصر ساسانیان خورد به قوت اراده و نیروی همت خویش در صحنه باقی ماند. وی در مورد همین تاثیرگذاری فرهنگ ایرانی می گوید:
ایران باستان به دنیا آموخت که ایجاد امپراتوری برخلاف آنچه نزد آشور و مصر و بابل آن اعصار معمول بود راهش منحصر به ایجاد محدودیتهای دینی، اعمال تضییق و فشار بر اقوام تابع و یغما کردن حاصل دسترنج آنها به نام باج و خراج و هدیه و غنیمت نیست. با رعایت تسامح و رافت امپراتوری پایدارتر، فراگیرتر و ایمنتری میتوان به وجود آورد. دنیای باستانی ایران در همان هنگام سقوط، با وجود تفرقه و تشتت که دچار آن بود، از آنچه در طی عمر گذشته به وجود آورده بود و برای دنیایی که تازه میشکفت به میراث میگذاشت، برای خود کارنامهای درخشان داشت. حتی طرز فرمانروایی برخی از پادشاهان گذشته خود را در نظر فرمانروایان جدید همچون نمونه حُسن اداره و سلوک نجیبانه نشان میداد و آن را برای آنها شایسته تقلید و تقدیر میکرد.
زرین کوب معتقد است که اگر فرهنگ ایران که ۳۰ قرن تاریخ را پشت سر گذاشته است، آنچه را که به این بانک جهانی علم و دانش بشری وام داده است و در آن سرمایه گذاری کرده است، بازپس بگیرد، دنیای دانش و فرهنگ دچار عُسرت خواهد شد. وی نقش تمدن اسلامی نیز در فرهنگ جهانی برجسته می داند و معتقد است که تمدن اسلامی که لااقل از پایان فتوح مسلمین تا ظهور مغول، قلمرو اسلام را از لحاظ نظم و انضباط اخلاقی، سطح زندگی، سعه صدر و اجتناب نسبی از تعصب و توسعه و ترقی علم و ادب طی قرنهای دراز پیشاهنگ تمام دنیای متمدن و مربی فرهنگ عالم انسانیت قرار داد، بی شک یک دوره درخشان از تمدن انسانی است و آنچه فرهنگ و تمدن جهان امروز بدان مدیون است اگر از دِینی که به یونان دارد بیشتر نباشد، کمتر نیست.
سیل موج انسانی که در دنبال فتح مدائن و جنگ نهاوند در تمام ایرانشهر و اندک مدت شهرها و جاده ها را در همه جا از این فاتحان پر ساخت، تدریجاً بر حس بیگانه دشمنی غالب آمد و واقع نگری ناشی از شعور تجربی چشمِ طبقاتِ در طی قرن ها محروم مانده را به افق تازه ای که به روی آن ها گشوده می شد باز کرد.
او معتقد است که ایران با وجود شکست سختی که در پایان عصر ساسانیان خورد، به قوّت اراده و نیروی همت خویش در صحنه باقی ماند. فاتحان را در ایجاد یک امپراطوری جدید که خود وی بخشی از آن گشت سرمشق و یاری داد و سرانجام ایران نامسلمان را در درون اقیانوس متلاطم و پر مخاطره ای که امپراتوری نوپای خلفا در دمشق و سپس در بغداد به صورت یک جزیره ثبات درآورد آن را اگر هم از لحاظ دینی فرهنگی و علمی مستقل یا لامحاله متمایز و ممتاز نگه داشت و حتی در مدتی کمتر از ۲ قرن بغداد مرکز خلافت امپراتوری خود را به صورت تصویری اسلامی شده از طریق با حکومت بربادرفته ساسانیان درآورد. حقیقت آن است که فرهنگ اسلامی در درخشانترین ادوار خویش که دوره قبل از مغول است، بیش از هر چیز ایرانی است و نمیتوان تأثیری را که این فرهنگ ایرانی در زبان اخلاف سعدی و حافظ گذاشته است، تنها به این بهانه که از نفوذ یک زبان غیرایرانی هم نشانهایی دارد، درخور تأسف یافت.
جامعهای مانند ایران باید با نگاه به وضعیت امروز غرب جایگاه آینده خود را تعریف کند. ایران اگر میخواهد از ویروس چپفرهنگی یا پستمارکسیسم در امان بماند، باید تعارفها را کنار گذاشته و در زمینه برخورد با مهاجران غیرقانونی و اتباع بیگانه و حفظ هویت ایرانی و مقابله با عناصر ضد فرهنگی وارداتی غرب با جدیت کامل برخورد نماید.
شبکه های خبری جهانی، مانند بیبیسی انگلیسی اگر گفت شب است و شما از پنجرهی خانه، ماه را در آسمان دیدید، پایتان را در یک کفش کرده و بگویید روز است! شاید آن هنگام از یکدندگی و لجاجت و تعصبِ خود، حالتان به هم بخورد ولی مطمئن باشید، روزی آن موضع به نفع خودتان تمام خواهد شد...
حال انتخاب با ما مردمان زمانه است که چشم و گوش و عقل و فکرمان را دربست در اختیار رسانه ها قرار بدهیم و همان مسیری که سایر کشورها رفته اند را با حدت و سرعت بیشتری طی کنیم و همان کلیدواژه هایی که در عمل چیزی جز اشغال و ویرانگری در پی نداشت را دنبال کنیم و یا آنکه چشمها و گوشهایمان را باز کنیم و اجازه ندهیم که عصبانیت و ناراحتی از وضع موجود قوه تعقلمان را تعطیل کند و با دقت بیشتری در اخبار و جنجالهای سیاسی که حول نام ایران ایجاد می شود بنگریم.
به قول برتراند راسل: «اگر عقاید خود را با تفکر و مطالعه بدست آوردید، هیچکس نمیتواند به آنها توهین کند...کسی هم بر خلاف عقایدتان حرفی بزند، عصبانی نمیشوید. یا میخندید و یا به فکر فرو میروید...»
یا به قول مارتین بوبر:«من هنگام دیدار با همنوع خود، بی تردید به هیچ تجربهای با شر نمیرسم. مگر آن که در دیدار با خودم، پیشتر آن را تجربه کرده باشم. یک انسان وقتی میتواند شر را بازبشناسد که آن را درون خود دیده باشد؛ غیر از این، هر چیز دیگری که شر بنامد، تنها یک توهم است. ادراک از خود و مناسبت با خود، ذاتی انسان است و نمود عنصری شگرف در طبیعت که همان درون انسان است»
همچنین کارل گوستاو یونگ، معتقد بود: «ما نمیتوانیم صفتی را که در خود نداریم در دیگری تشخیص دهیم. به عنوان نمونه اگر شما فردی را خودخواه میدانید، مطمئن باشید شما هم میتوانید به همان اندازه خودخواهی نشان دهید. چرا که ما نمی توانیم چیزی را درک کنیم بدون اینکه خود، آن نباشیم.
متقارن همین تفکر، جناب مولانا در کتاب فیه ما فیه آورده است:
«اگر در برادر خود عیب می بینی، آن عیب در توست که در او می بینی. عالَم همچنین آیینه است؛ نقش خود را در او می بینی؛ که المؤمن مرآة المؤمن. آن عیب را از خود جدا کن. زیرا آنچه از او می رنجی، از خود می رنجی...»