آسیانیوز - رواداری در جایی آشکارا جلوه میکند که ما هر انسانی را همانگونه بپذیریم که واقعا هست؛ با همهی ویژگیهایش و مستقل از آن که با ویژگیهای ما همخوانی دارند یا نه. اما رواداری به معنای تسلیم یا اغماض نیست، بلکه پیش از هر چیز رویکردی فعالانه در بهرسمیت شناختن حقوق جهان¬شمول بشر و آزادیهای اساسی دیگران است. رواداری هرگز نمیتواند در خدمت توجیه هرگونه تحدید و تهدید ارزشهای بنیادین قرار گیرد. هم آحاد انسانی، هم گروههای اجتماعی و هم دولتها میبایست روادار باشند. بر این پایه میتوان گفت که رواداری عنصر استوارسازی حقوق بشر، تکثرگرایی، دموکراسی و حکومت قانون است. این اصل هرگونه جزمگرایی و مطلقگرایی را پس میزند و همهی هنجارهایی را که در اسناد بینالمللی حقوق بشر تصریح شدهاند مورد تاکید قرار میدهد.
اما رفتار مبتنی بر رواداری امری بدیهی نیست. در بسیاری از جوامع نارواداری حاکم است و بدبینی و بیاحترامی مستمر نسبت به دگراندیشان و اقلیتهای مذهبی و قومی و جنسیتی بیداد میکند. رواداری درست قطب مخالف چنین رفتارهایی است و به ما میآموزد که باورها و اعتقادات و نظرات دیگران را تاب آوریم و با آنها مدارا کنیم. رویکرد روادارانه نهایتا صلح اجتماعی را تضمین میکند.
مرزهای رواداری
قطب مخالف رواداری، "نارواداری" است، یعنی زمانی که ما هیچ نظری جز نظر خود را به رسمیت نشناسیم، با هر کس که اندیشههای متفاوتی داشته باشد مرزبندی کنیم و تصورات ارزشی او را که برای ما بیگانه است نادرست و انحرافی بدانیم. نارواداری میتواند در حالتهای گوناگون با اشکال مختلفی از تحقیر و خوارشماری نظرات مخالف، تا کاربست جبر و خشونت در اشکال ظریف و پیچیده یا کاملا عریان آن همراه گردد. افراد ناروادار تاب تحمل دگراندیشان و دگرباشان را ندارند و نمیپذیرند که افکار و شخصیت و خصوصیات آدمیان متکثر و متفاوت است و همهی انسانها یکسان نمیاندیشند و یکسان رفتار و زندگی نمیکنند. تبعیضورزی قومی و مذهبی و جنسیتی، نژادپرستی و سرکوب دگراندیشان، اشکال گوناگون نارواداری هستند که حتی ممکن است در بدترین حالت به جنگ بینجامند.
تاکید بر اهمیت رواداری ضروری است. اما یک چنین ارزش والایی نیز مرزهای خود را دارد. هر کس باید تلاش کند روادار باشد، اما وضعیتهایی وجود دارد که در آن نباید در قبال برخی رفتارها و نظرات رواداری نشان داد. مرز رواداری در جایی است که یک نفر با رفتار یا گفتار خود آزادی فردی دیگران را محدود یا حقوق و منزلت انسانی آنان را پایمال میکند. بر این پایه میتوان گفت که رواداری در جایی پایان مییابد که رفتارهای سوء و تبهکارانه یا سخنان و عقاید انسانستیزانه آغاز میشوند. چنین رفتارها و گفتارهایی را نباید تحمل کرد، بلکه باید در برابر آنها ایستاد و از حقوق انسانی خود و دیگران دفاع کرد.
آموزش رواداری
جوامع باز و روادار در نظامهای آموزشی و تربیتی خود، انسانها را با روح مدارا، رفتار احترامآمیز نسبت به دیگران و عدم تبعیض پرورش میدهند و چارچوبهای ضروری سیاسی و اجتماعی را به این منظور مقرر میکنند. بدینسان اعضای جامعه، رفتار مسالمتآمیز و خشونتپرهیز به هنگام منازعات را میآموزند. رسانههای گروهی نیز میتوانند از طریق گشودن فضا برای گفتوگوی آزاد، ترویج ارزشهای روادارانه و اشاره به خطرهایی که گسترش گروههای ناروادار و ایدئولوژیها ایجاد میکنند، در این زمینه نقشی سازنده بازی کنند. بنابراین تربیت و آموزش در تقویت رواداری نقشی انکارناپذیر دارند. هر قدر در جامعهای رواداری، تحملپذیری و رفتار مداراجویانه نسبت به دیگران در میان شهروندان نیرومندتر باشد، به همان نسبت میتوان در آنجا توان ناشی از منازعات اجتماعی را آسانتر در جادهای سازنده هدایت کرد و نظام متکثر و دموکراتیک را استوارتر ساخت.
در زمانهای که فرهنگها و دینهای گوناگون جهان، بیش از پیش در کنار هم قرار میگیرند، رواداری یکی از بنیادیترین عنصرهای همزیستی مسالمتآمیز میان انسانهاست. رواداری که امروزه آن را فضیلت و ارزشی راهنما میدانند، در وهلهی نخست به معنی دستیابی به تفاهم در پذیرفتن تفاوتهاست.
از آنجا که جامعهی انسانی پدیدهای متکثر است، همواره آبستن درگیری و منازعه است. در چنین منازعهای آدمی مسئول رفتار خویشتن و پیامدهای آن است. بنابراین به ویژه در شرایط بحرانی و فشار، تصمیم برای رفتاری متناسب، از اهمیت زیادی برخوردار است. رواداری معیاری برای چنین رفتاری به دست میدهد و به آدمیان میآموزد که چگونه میتوان با درایت و بصیرت ناشی از پذیرفتن اصل برابرحقوقی آدمیان، منازعهای را تاب آورد یا آن را به گونهای مسالمتآمیز حل کرد.
یک منازعه همواره ناشی از نفی متقابل است که در آن مخالفت با تصورات ارزشی و هنجارهای طرف مقابل نهفته است. در چنین وضعیتی، رواداری چشماندازی به هر طرف منازعه ارائه میدهد تا بدون دست برداشتن از دیدگاهها و باورهای خود، در مقابل دیدگاهها و باورهای طرف مقابل شکیبایی و نرمش نشان دهد و امکان بر حق بودن آن¬ها را نیز در نظر آورد. چنین رفتاری ممکن میسازد تا نظرات گوناگون در کنار هم همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند و امکان تحقق اهداف گوناگون در کنار هم بوجود آید. تنها با رواداری است که همزیستی صلحآمیز میان آدمیان ممکن میشود و افراد میتوانند در سایهی آن فردیت خود را نیز حفظ کنند.
دربارهی مفهوم رواداری
واژهی «رواداری» در زبان فارسی، برگردان مفهوم "تولرانس" در زبانهای اروپایی است که خود برگرفته از فعل لاتینی tolerare به معنی شکیبا یا بردبار بودن است. منظور از آن بدواً تاب آوردن و تحمل کردن وضعیتهایی بوده که نمیتوانیم بر آن¬ها تاثیر بگذاریم و آن¬ها را تغییر دهیم. اما معنی رواداری در عصر روشنگری در اروپای سدهی هجدهم متحول شد و به آن چیزی گفته میشود که امروز هم از این مفهوم مستفاد میشود. امروزه رواداری یعنی تابآوری و تحمل نظرات، اعتقادات، شیوههای رفتاری و علایق دیگران. این رویکرد موضوعاتی از حوزههای دین، فرهنگ و جهانبینی را دربرمیگیرد. رواداری یعنی رفتار بردبارانه، محترمانه و دوستانه با هر کس و بهویژه با کسانی که با ما متفاوتاند یا افکار دیگری دارند. رواداری هرگز نمیتواند در خدمت توجیه هرگونه تحدید و تهدید ارزشهای بنیادین قرار گیرد. هم آحاد انسانی، هم گروههای اجتماعی و هم دولتها میبایست روادار باشند. بر این پایه میتوان گفت که رواداری عنصر استوارسازی حقوق بشر، تکثرگرایی، دموکراسی و حکومت قانون است. این اصل هرگونه جزمگرایی و مطلقگرایی را پس میزند و همهی هنجارهایی را که در اسناد بینالمللی حقوق بشر تصریح شدهاند مورد تاکید قرار میدهد. اما رفتار مبتنی بر رواداری امری بدیهی نیست. در بسیاری از جوامع نارواداری حاکم است و بدبینی و بیاحترامی مستمر نسبت به دگراندیشان و اقلیتهای مذهبی و قومی و جنسیتی بیداد میکند. رواداری درست قطب مخالف چنین رفتارهایی است و به ما میآموزد که باورها و اعتقادات و نظرات دیگران را تاب آوریم و با آنها مدارا کنیم. رویکرد روادارانه نهایتا صلح اجتماعی را تضمین میکند.
حکومت و رواداری
نقش حکومت و ساختار دموکراتیک آن برای تثبیت و تقویت رواداری از اهمیت درجه اول برخوردار است. در حوزهی فرهنگی مغربزمین، در یک روند تاریخی دشوار، پیکار برای رواداری و مدارا نسبت به دگراندیشان و اقلیتهای مذهبی، در فرجام خود به آزادی مذهب، وجدان و باورهای ایمانی منجر گردید. در همین روند دشوار ثابت شد که حکومت تنها هنگامی میتواند نقش واقعی خود را در ادارهی جامعه ایفا کند که خود از منظر دینی و جهاننگری بیطرف باشد.
گفتیم که جامعهی مدرن، جامعهای متکثر است. شاخص چنین جامعهای، گوناگونی رویکردهای عقیدتی و دینی آحاد آن و تضمین آزادی این رویکردهاست. تضمین آزادی این رویکردها وظیفهی حکومت است و این امر تنها زمانی میسر میشود که خود حکومت از منظر دینی و ایدئولوژیک بیطرف باشد. جدایی دین و ایدئولوژی از حکومت، یکی از بنیادیترین ویژگیهای جوامع مدرن است. این جدایی در وهلهی نخست یعنی عدم مداخلهی حکومت در امور دینی و وجدانی مردم و همزمان تضمین آزادی دین و اعتقادات شخصی. اما تضمین آزادی دین و اعتقادات شخصی، همزمان یعنی تضمین آزادی از هرگونه قیمومت دینی، یعنی اینکه انسانها همچنین حق داشته باشند خود را از سرپرستی هرگونه دین و مرجع دینی آزاد و معاف بدانند و به هیچ دین و مذهبی اعتقاد نداشته باشند. باید یادآور شد که امر تحقق جدایی دین از حکومت، در روند تاریخی طولانی و دشواری حاصل شده است. قرنها طول کشید تا جوامع اروپایی به این واقعیت پیبردند که رواداری و شکیبایی نسبت به دگراندیشان، به تنهایی برای آزادی کامل عقیدتی و مذهبی کافی نیست و برای این منظور باید یک نظام حقوقی ایجاد کرد که در ساختار آن، امور کشورداری از امور دینی جدا باشند. البته در تاریخ میتوان نمونهی حکومتهایی را نیز یافت که نسبت به ادیان و مذاهب گوناگون رواداری نشان دادهاند. ولی امروزه بر پایهی منشور جهانی حقوق بشر، دیگر نمیتوان آزادی عقیده و مذهب را به رواداری و بردباری مذهبی فروکاست. مدارا با یک اقلیت عقیدتی یا مذهبی، حتی در بهترین شکل خود، حاکی از نوعی نابرابری است. یک حکومت دینی در بهترین حالت شاید فقط بتواند آن دسته از شهروندان خود را که دگراندیش یا دارای تعلق مسلکی یا مذهبی دیگری هستند تحمل کند، ولی هرگز نمیتواند مشکل برابری کامل میان اعتقادات گوناگون را حل کند. از این رو، حکومتی که بخواهد حقوق بشر و آزادی کامل دین و عقیده را رعایت و تضمین کند، لزوما فقط میتواند حکومتی باشد که خود از منظر دینی و جهانبینی کاملا بیطرف است.
دموکراسی تنها نوع سازماندهی حکومت است که در آن رواداری در برابر اعتقادات گوناگون در چارچوب یک نظم حقوقی به هستهی جداییناپذیر ساختار حکومتی تبدیل میگردد. به دیگر سخن، در نظام دموکراتیک، فضیلت رواداری به وظیفهای حقوقی فرامیروید. حکومت دموکراتیک شامل دو عنصر بنیادین در رواداری سیاسی است: نخست این که هیچکس نمیتواند در یک نظام دموکراتیک در مسائل هنجاری ادعای "حقیقت مطلق" داشته باشد؛ و دوم اینکه حقوق اقلیت در روند ایجاد ارادهی سیاسی تضمین شده است و اکثریت باید به آن احترام بگذارد.
در نظامهای دموکراتیک و قانونمدار، مرزهای رواداری توسط نظام حقوقی تعیین میشود و حکومت دموکراتیک کارکردی دوگانه دارد: نخست این که موظف است به حقوق اساسی شهروندان خود و بویژه اقلیتها احترام بگذارد و دوم این که فعالانه از این حقوق و آزادیها محافظت کند. به دیگر سخن، این تضمینهای حقوقی، فضیلت رواداری را به سطح وظیفهی حقوقی حکومت و شهروندان برمیکشد. اما این امر فقط یک روی سکه است. روی دیگر سکه رفتار شهروندان در یک دموکراسی است که باید مطابق قانون باشد. کسانی که قانونشکنی میکنند، نباید از حکومت دموکراتیک انتظار رواداری داشته باشند. فردی که میخواهد از حقوق و محافظت حکومت برخوردار باشد، باید به قوانین احترام بگذارد. اگر حکومت دموکراتیک با قانونشکنی مقابله نکند، در عمل از خود سلب صلاحیت و سلب حقانیت کرده است.
بلوغ سیاسی
شرایط به گونه ای است که طیف وسیعی از جوانان در تلاشند تا به یکدیگر ثابت کنند که به «هیچ چیز اعتقاد ندارند» و از خانواده و جامعه و جبر جغرافیایی و همه چیز گذر کرده اند و انسانهایی آزاده و جهان وطناند. در این آشفته بازار عجیب که بیش از هر چیز نتیجه نظام آموزشی و نظام دانشگاهی شکست خورد و فَشل است هر کسی تلاش دارد تا به شکل و صورتی گوی سبقت را از دیگری بربیاید و پرچمدار آوانگاردیسم و خط شکنی را به تنهایی بر دوش بکشد.
در این میان یکی با حمام نرفتن و عدم رعایت بهداشت شخصی و کوتاه نکردن موی سر و ریش، توهم سقراط و مارکس و اَنگلس و یا ابتهاج بودن گرفته و هر روز خزعبلات بیسروته خود را به اسم فلسفه و هنر و شعر به خورد جوانان (عموما دختر) جویای هنر و اندیشه میدهد و...
آن دیگری دو کتاب از شجاعالدین شفا و آرامش دوستدار تورق کرده و تصور هایدگر و نیچه بودگی یافته و دین و مذهب را شوخی تلخ تاریخ با بشر ترسو معرفی کرده و از بایزید و حلاج تا مولوی و حافظ را مشتی آخوند خرافاتی معرفی میکند.
آن دیگری با تماشای چند مستند بیبیسی و منوتو در مورد هاوکینگ به راز خلقت پی برده و با بدگویی به خدا و پیغمبر و دینداران و هر چیزی که رنگ و بویی از دین دارد، آزاداندیشی و عمق معرفتی خود را به نمایش میگذارد.
در این میان عدهای هم برای خالی نبودن عریضه جمله "دین افیون توده هاست"کارل مارکس یا "خدا مرده است" (نیچه) یا "در زندگی زخم هایی هست" (صادق هدایت) و یا "خوکها به گوسفندان دستور میدادند" (مزرعه حیوانات) و یا گزاره¬هایی از این قبیل را گوشه صفحات اجتماعی و دیوار خانه خود آویزان کرده و با سیگاری بر لب به حماقت بشر ایدئولوژیزده لبخند می زند و همانگونه که ریه خود را از دود حشیش و گل و سیگارشان پر و خالی می کند برای انسان قرن بیست و یکمی که هنوز به خدا و دین باور دارد و راهی کلیسا و [و به ویژه[ مسجد می شود، افسوس عمیق میخورد.
عده ای از این جماعت علاوه بر موارد فوق برای نشان دادن "عمق معرفتی خود" هر اندیشه و تفکر و نگاهی که بویی از علاقه به خانه و وطن و سرزمین و خانواده داشته باشد را مورد تمسخر و توهین قرار می دهند. کافیست کسی یکبار پیش این جماعت پستمدرن و پستمارکسیست از عشق و علاقه به خانواده و کشور و وطن بگوید تا با پوزخند بلندی جمله «بابا تو دیگه چقدر شوتی» را تحویل گرفته و نسخه نادانیش به آنی پیچیده و بسته شود.
این جماعت شیفته توجه که عمیقاً از عقده حقارت رنج میبرد یک روز با برهنه شدن در کنسرت و تجمعات خیابانی در غرب، یک روز با تتو و آرایش و پوشش عجیب و غریب، یک روز با نمایش تصویر بطری مشروبی که صبح ناشتا میخورند، یک روز با رکیک گویی و فحاشی به جای موسیقی، یک روز با هرزهبافی به جای شعر و ادبیات و روزی دیگر با سایر اَداهای مشمئزکننده (و عموما بدون هیچ درک و شناختی از مفهوم جامعه و اجتماع و تمدن و فرهنگ و هنر) و به اسم آوانگاردیسم، دنبال بهانهای برای میدان دادن به عقده های سرکوب شده جنسی خویش است.
این طیفها و گونه های عجیب انسانی از هر ارزش و هنجاری به اسم امروزی و مدرن پستمدرن بودن گریزانند و جز علف و مشروب و احتمالا چند تک جمله از نیچه و کامو و سارتر و عکس صادق هدایت و شاملو و فروغ فرخزاد بر دیوار خانه و [و بعضاً گیتار و سازی بر دوش] چیز دیگری نمی شناسند و پادشاه جهان دُن کیشوتی خویشاند. باید به خاطر داشت که چنین افرادی نه فهمی از فلسفه و مارکس و نیچه و کامو دارند، نه معنای عمیق بودن را می فهمند، نه از هنر و شعر و ادبیات چیزی می دانند و نه فهمی از تعلق خاطر و عشق و نوع دوستی و هویت دارند. در مواجه با چنین افرادی یک راه بیشتر وجود ندارد و آن گذاشتن دو دست بر روی سر و فرار کردن و دور شدن از آنها با تمام توان و سرعت ممکن است.
وراجی یا بحث سیاسی
وراجی با نقادی و دیالوگ سیاسی متفاوت است. فرد وراج، مُهمل باف است و در هر زمینه ای بدون داشتن علم و آگاهی کافی و بدون اینکه امکان سنجش صدق و کذب گزارههایش وجود داشته باشد، داد سخن سر می دهد و تصور می کند که صاحب خرد انتقادی است. فرد وراج مدام از واژه ها و اصطلاحات بلاواسطه (اندیشیده نشده) بدون آنکه آن مفاهیم را درونی کرده یا چرایی بیان آن را فهمیده باشد، استفاده می¬کند. وراجی با دیالوگ و مباحثه سیاسی متفاوت است. مفهوم دیالوگ یا مباحثه سیاسی بیش از هر چیز ریشه در رسالههای افلاطون و جدلهای فکری سقراط با افراد مختلف دارد، گفتگوها و جدلهایی که به هیچ¬وجه ارتباطی با سخنان بیمعنی که امروز در رسانهها به عنوان بحث و گفتگوی و تحلیل سیاسی بیان میشود، ندارد و هر کدام از دریچه یک فکر و خرد و اندیشه انتقادی بیان میشود.
اما وراجان عموما خیالات و اوهام خود را به واقعیات قابل مشاهده ترجیح می دهند، شناخت و درک درستی از انسان و پیچیدگیهای روان انسان ندارند، شناختی از ایران و تاریخ ایران ندارند، نه جهان جدید را میشناسند و نه شناخت صحیحی از سنت دارند،، نگاه تک بعدی و سادهانگارانه به مسائل مختلف حوزه سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و روابط بینالملل و جامعه دارند، فهمی از ساختارها ندارند، نقادی را با تمسخر و غُر زدن و فحاشی یکی می پندارند و نهایت هنرشان به ابتذال کشیدن همه چیز از جمله سیاست و نقد و نقادی است.
برای مثال تکرار مداوم:
- همش کار خودشونه
- همشون سرو ته یه کرباسن
- سگ زرد برادر شغاله
- ایرانو فروختن به روسیه و چین
- ژاپنی ها گفتن لجن های کارون رو به ما بفروشید عوضش طلا بگیرید.
-ایران ثروتمندترین کشور دنیاست.
-این بی شرفای...
-پول نفتو بدن به مردم، نفری چند میلیون در ماه میشه...
- اسرائیلیها زمینها رو از فلسطینیها خریدن
- عامل همه جنایات اسرائیل حماسه
و سخنانی از این قبیل هر نامی که داشته باشد نامش بحث و گفتگوی سیاسی نیست.
دانشگاه ضدملی
اگر دانشکده های فنی و علوم پزشکی در ایران به محلی برای تربیت متخصص برای غرب و اقیانوسیه تبدیل شده است، عموم دانشکدههای علوم انسانی هم به محلی برای تربیت تفکر ضدملی و صدوطنی تبدیل شده است. دانشگاه در ایران به ویژه در رشته هایی مانند «جامعه شناسی» و «تاریخ» و «علوم سیاسی» و «فلسفه» و امثالهم بیشتر از آنکه در خدمت جامعه و گشودن گره و مشکلی از جامعه باشد، در خدمت تربیت انسانهایی افسرده، هپروتی، ضداجتماع و یاوه گو بوده است.
تصور کنید طرف از فلان منطقه دورافتاده یا شهر کوچک بلند شده آمده در دانشگاه تهران و به اسم جامعه¬شناسی و فلسفه سر کلاس چند استاد هپروتی تر از خودش نشسته و چند جمله بریده از مارکس و آرنت و هگل و هایدگر و گرامشی و لوکاچ و فوکو و... خوانده و به انسانی بیگانه با جامعه و محیط خویش تبدیل شده و چنان سخنان بی سروتهی می گوید که آدم نمی داند بخند یا گریه کند.
طرف یک کلمه به اسم «پست مدرن» شنیده و تصور می کند که «چشمه دانایی» را کشف کرده و چند واژه دهان پرکن مثل «فاشیسم» را هم تنگ کارش گرفته و صبح تا شب در حال لعن و نفرین به «زبان» و «تاریخ» و «هویت» سرزمین خویش است و از فردوسی و شاهنامه تا نوروز و چله را به اسم فاشیسم و نژادپرستی انکار می کند و به نام «آنتیک بازی» در حال ترویج و دفاع از تروریسم و خشونت است.
آن یکی دو جمله «خدا مرده است» و «به سراغ زنان می روی، تازیانه را فراموش نکن» نیچه را شنیده و تصور می کند که بزرگترین نیچه شناس قرن بیست و یکم شده است و مدام پادکست و کلیپ پر می کند و هذیانات ذهنی خود را به اسم «تحلیل فلسفی» به خورد مخاطب نگون بخت خود می دهد.
آن دیگری چهار کلمه به اسم «نئولیبرال» و «امپریالیسم» شنیده و همانها را شمشیر خود کرده تا از طریق آن به هر کسی که اندک تلاشی برای کارآفرینی و رشد اقتصادی این سرزمین داشته بتازد و خود را در جایگاه قهرمان توده و خلق بنشاند.
آن دیگری دو جمله از هایدگر خوانده و کلا در فضا سیر می کند و از «شوند تاریخی خویشتن در پرسش بنیادین هستی» و «تجربه وجودی دازاین» در پاسخ به بحران هستی در اندیشه های ملاعلی کنی سخن می¬گوید.
آن دیگری که کمی زرنگتر بوده به اسم علوم انسانی بومی و مقابله با علم امپریالیستی کلا ارتباط خود را با واقعیت قطع کرده و در جهان دُن کیشوتی سیر می کند و از جن و جین و موسیقی پاپ و سینما تا فرهنگ و سیاست خارجی بنگلادش را در چند دقیقه برای مخاطب حقیقت جویش تحلیل کرده و در کاسه می-ریزد. باور بفرمایید بسیاری از همین افراد که آدم دلش هم به حالشان می سوزد، [چرا که اغلب نه درآمد و شغلی دارند و نه وضعیت اقتصادی مناسبی دارند] اگر پس از گرفتن دیپلم سراغ کار و کاسبی چیزی می رفتند، الان هم وضعیت اقتصادی بهتری داشتند و هم خدمت بهتری به تولید و اقتصاد کشور انجام می دادند و هم اینکه اعصاب آرامتری داشته و به فردی عصبی و پرخاشگر و ضدوطن تبدیل نمی شدند.
پ.ن:
۱- منطقه دور افتاده و شهر کوچک اشاره شده به معنای این نیست که اگر فلان فرد از شمال تهران می آید، جامعه شناس و فیلسوف برجسته ای تبدیل می شود. مسئله این است که فردی که از خانواده ثروتمند در این وادی میافتد آسیب اقتصادی کمتری می بیند و حداقل دچار دغدغه معیشت نمی شود و هگل و لنین و مارکس و هایدگر برایش یک تفنن است.
۲- در نیم قرن اخیر از بدنه سینما و ادبیات تا روشنفکری و روزنامهنگاری و دانشگاه ایران نه تنها در خدمت ایران و منافع ملی ایرانیان نبوده بلکه به عللی مانند فقدان شعور تاریخی، نداشتن تعهد اجتماعی، انقطاع با سنت، تقلید صِرف (بدون فهم تفاوتها) از غرب و تلاش برای گرفتن تایید آنها، در راستای دشمنی با ایران و ایرانیان حرکت کرده است و به موانع جدی توسعه ایران بدل شده است.
امروزه این میزان استاد دانشگاه و سلبریتی و دانشجو و سینماگر و نویسنده و... که نفرت شدیدی از وطن خود داشته و در سر آرزوی تهاجم بیگانه را میپرورانند و از ترور هموطن خود خوشحال میشوند و عموما در به در دنبال خروج از کشور هستند و تصویری جهنمی از ایران دارند، محصول چنین نگاهی است.
گسسته خردی
دکتر جواد طباطبایی در نقد روشنفکری دهه سی و چهل ایرانی بیان می¬داشت:
"وجهی از ادعای بومی سازی را در سال¬های ۳۰ و ۴۰ روشنفکران دولتی و ضد دولتی مطرح میکردند، که بعد از انقلاب به صورت ایدئولوژیک اجرا شد. همان روشنفکران نسبت به آن چه می-گفتند و میکردند، دچار جهل مضاعفی بودند. صریح می¬گویم که نه شریعتی می دانست در غرب چه می گذرد و نه آلاحمد. همه حرف آن¬ها تکرار کلیشهای ابتدایی¬ترین حرف هایی بود که در دهه ۶۰ میلادی در اروپا مطرح می شد. شورش بر مصرف گرایی در کشوری که به اکثریت قریب به اتفاق مردم آن نصف کالری لازم نمی رسید، گسسته خردی بیش نبود؛ سیاست بازی مبتنی بر جهل. روشنفکر غربی از این حیث به مصرفگرایی اعتراض می کرد که امریکایی در هر وعده یک استیک چهارصد گرمی می¬خورد. در همان زمان هر دیزی وطنی از ۴۰ گرم گوشت، ۵۰ گرم دنبه، ۶۰ گرم استخوان، یک سیب زمینی و نیم لیتر آب فراهم می آمد. اگر روشنفکر ایرانی «بومی» می بود، می بایست اعتراض می کرد که چرا در هر دیزی ۱۵۰ گرم گوشت وجود ندارد؟!"
گسسته خردی مورد اشاره دکتر طباطبایی را به جرات میتوان بزرگترین آفت روشنفکری چپ و نئوچپ و پسامارکسیست و پست مدرن جامعه ایران قلمداد کرد.
برای مثال آیا آن دانشجوی بیچارهای که در پرداخت پول ژتون غذایش مشکل دارد، اما برای اینکه پیش همکلاسی علاف بالاشهریش کم نیاورد، ساعتها وقت خود را صرف لوکاچ و گرامشی و دیلوز و فوکو و پساساختگرایی و امثالهم میکند، اما آخر ترم باید به روستا و شهرستان کوچک خود برگشته و در شخم زدن زمین و درو گندم به پدرش کمک کند، دچار گسسته خردی نیست؟
آیا این فرد نباید به جای دیلوز و دریدا وقت خود را صَرف یادگیری یک مهارت و کار نیمهوقت نماید؟
یا آن استاد اعظمی که هر روز از پدیدارشناسی هگل و یهودیت در اندیشههای مارکس سخنرانی و نشست برگزار میکند و هر سال جشن تولد انقلاب روسیه میگیرد اما چنان غرق نشئگی و افیون است که توان اَدای درست واژهها را ندارد، دچار گسستهخردی نیست؟
آیا این فرد نباید به جای تکرار هر روزه سخنان مارکس و لنین و انگلس کمی به فکر حفظ ظاهر بوده تا الگوی نامناسبی برای مخاطبانش نباشد؟
آیا آن زن و دختر سرخورده و افسردهای که آخرین راه جلب توجه را در سر دادن شعارهای مردستیزانه و بدننمایی و نمایشهای حال بههمزن ویژگیهای فیزیولوژیک زنانه میکند، دچار گسسته خردی نیست؟
آیا این فرد نباید به جای فمنیسم حال بهمزن وقت خود را صَرف مطالعه و آموزش و رشد عزت و اعتماد به نفس و رعایت بهداشت فردی خود نماید؟
یا آن زلف آشفته، سبیل بناگوش درفته کافهنشینی که هر روز شکلک و اَدای جدیدی از خود درمیآورد و هر خزعبلی را به اسم آوانگاردیسم و انقلابیگری به خورد حامیان هپروتی خود میدهد، آیا بهتر نیست دُونژوانیسم خود را به شکل و صورتی جز حمایت از تودههای ستمدیده و هنر و فلسفه بیاراید؟
بدبختی یعنی چه؟
بدبختی یعنی اینکه کل دستاورد و میراث فرهنگی ادبی زبان ترکی استانبولی را اگر روی هم جمع کنیم به یک بخش کوچک از شاهنامه فردوسی نمیارزد (به قول پرفسوری معروف از ترکیه، زمانی که مردم سرزمینهای دیگر روی درخت زندگی میکردند، ایرانیها شعر میگفتند) اما در شبکههای اجتماعی پانترک مفلوک، زبان فارسی را مسخره میکند و صدای گرگ درآورده و فکاهیات و فلکور مبتذل بخشی از آسیای مرکزی را هم رده شاهنامه که یکی از سه اثر بزرگ ادبیات حماسی جهان است، معرفی میکند.
بدبختی یعنی اینکه برای ایرانی که بیش از چندهزار سال تاریخ تمدن (تمام مولفههای تمدن از عقیده و دین تا خط و حکومت و یکجانشینی و...) دارد و حتی در کتاب مقدس یهودیان (و بالطبع مسیحیان) هم بارها نام پادشاهانش تکرار شده به چنان فلاکتی افتاده که رژیم جعلی و ساختگی اسرائیل خونخوار که هنوز یک قرن تاریخ ندارد، برایش ادعای فرهنگ و تمدن میکند و برای ملتش رسانه راه انداخته و از آزادی عقیده و حقوق بشر و دموکراسی میگوید!
بدبختی یعنی اینکه عربستانی که به واسطه نعمت نفت چند بزرگراه و ورزشگاه ساخته و هنوز تماشاگرش بازیکن تیمش را با شلاق تنیه میکند، برای ایرانیان شبکه تلویزیونی راه انداخته و برایشان از مفهوم آزادی سخن گفته و نسبت آن¬ها با با جهان و گذشته و تاریخ را برایشان تعریف میکند.
بدبختی یعنی اینکه ایرانی با هزاران سال تاریخ تمدن و با گنجینه عظیم میراث فرهنگی چنان از خود بیگانه و سردرگم شده است که حتی در توان تشخیص بدیهیات هم چشم و گوش و دهانش را به دهان عقب ماندهترین ملل منطقه دوخته است. بدبختی یعنی اینکه استاد دانشگاه و دانشجوی این مملکت که با پول و سرمایه این مردم و این سرزمین درس خوانده و حقوق و امکانات رفاهی دریافت میکند، از هیچ تلاشی برای تمسخر و آسیب زدن به این سرزمین فروگذار نیست.
بدبختی یعنی اینکه در این مملکت هر که تبر برداشته و ریشه به تیشه این ملت و سرزمین زده و مجیزگوی بیگانه شده (فرقی هم نمیکند از طالبان تا شیوخ امارات و عربستان و اروپا و...) بر شانههای ملت نشانده میشود و هر کسی که اندک دلی برای این جامعه سوزانده و تلاشی برای حفظ و سربلندی این سرزمین دارد مورد لعنت و نفرین قرار میگیرد.