دوشنبه / ۴ تیر ۱۴۰۳ / ۰۱:۴۳
کد خبر: 22643
گزارشگر: 464
۳۱۵
۰
۰
۶
یادداشت| سروش اکبرزاده

آیا ماهی‌ها شادند؟

آیا ماهی‌ها شادند؟
در ابتدای کتاب «تردید» آمده است: یک روز «چوانگ تزو» همراه دوستش «هوئی تزو» بر فراز پل زیبای رودخانه هائو گردش می‌کردند، چوانگ گفت: «ببین ماهی‌ها ‌چقدر قشنگ از آب بیرون‌ می‌جهند‌، این نشانه شادی ‌آن‌هاست.»



آسیانیوز - هوئی گفت‌: «تو که ماهی نیستی، چگونه می‌توانی از شادی ‌آن‌ها خبر داشته باشی؟»

چوانگ گفت: «من از شادی ماهی‌ها به‌خاطر شادی خودم باخبرم، شادی دیدن ‌آن‌ها از فراز پل هائو»

به این حکایت قدیمی چینی که زمانش به حدود سیصد سال پیش از میلاد مسیح بازمی‌گردد، یک هزار سال بعد در شعری از «پوچی یو» چنین اشاره شده است:
«بحث چوانگ و هوئی بر فراز پل هائو بی‌حاصل بود.

فکر آدمی از ذهن دیگر جانداران باخبر نیست.

ماهیخواری در پی صید ماهیان است، ماهی‌ها‌ می‌جهند، نه از سر شادی، بل به نشانه خطر!

چیزها چنان که‌ می‌نمایند نیستند.

اما چه کسی می‌داند؟»

نکته نخست: در این‌جا فرض بر این است که تا پیش از «واقعه مهسا» بخش عمده جامعه را می‌توانستیم قشر یا اقشار خاکستری قلمداد کنیم که هماره خواهان یک زندگی معمولی و حداقلی با آزادی‌های نسبی بودند. اینان در موسم انتخابات به اقتضاء خِرد میان خوب و بد و یا بد و بدتر به‌سراغ گزینه‌ای می‌رفتند که به ثواب نزدیکتر بود و لذا رأی این بخش از جامعه در اکثر انتخابات همسو با جبهه و جریان اصلاحات به صندوق ریخته می‌شد. البته چنانچه به تکرار گفته شده و مورد تحلیل قرار گرفته، این آراء خاکستری حتی در دوم خرداد ۷۶ هم ایجابی نبوده است.

به اعتقاد اینجانب به نظر می‌رسد پس از وقایع ۱۴۰۱ به‌مرور جامعه پلاریزه شده و هم‌اینک ما فاقد آن قشر خاکستری هستیم که جنبش اصلاح‌طلبی می‌توانست ‌آن‌ها را به صحنه آورد. در نتیجه تمام بدنه و کادر جریان اصلاحات نیز اگر به‌صورت تمام‌قد وارد صحنه انتخابات چهاردهمین دوره ریاست‌جمهوری شوند (چنانچه وارد شده‌اند) بعید می‌توان احتمالی برای پیروزی آنان در نظر آورد.

دو‌: در صورت صحت فرض نخست و پذیرش پلاریزاسیون اجتماعی و عميق‌تر شدن شکاف میان حاکمیت و مردم، مقدم بر این سؤال که «به چه کسی می‌بایست رای داد؟» این سؤال مطرح است که آیا مشارکت در امر انتخابات به معنای فاصله گرفتن از مردم و آن قشر خاکستری نخواهد بود که تاکنون همراه ما بوده، اما امروز تیره شده‌اند و سؤالات جدی نسبت به مسئله حضور در پای صندوق‌های رای دارند؟

اگر باور عمومی این باشد که بدون اصلاحات ساختاری در نظام حکمرانی و تغییر در قانون اساسی (چه این‌که این اتفاق یک نوبت در سال ۱۳۶۸ رخ داد) مشارکت در انتخابات فایده‌ای ندارد، در آن هنگام هدف و استراتژی ما اصلاح‌طلبان چه باید باشد؟

آیا چنین می‌پنداریم که هرگاه عده‌ای انگشت‌شمار در پایتخت دور هم جمع شوند و بدون وجود پیش‌شرط‌های لازم بخواهند ورود به عرصه انتخابات را تئوریزه کنند، می‌توانند قشر خاکستری را به‌دنبال خود به حرکت درآورند؟

بله، هر نظری را بپذیریم، چه مشارکت و چه عدم مشارکت، برای هر دو سوی ماجرا می‌توان هزاران دلیل اقامه نمود، اما آیا مردم خود را ملزم می‌دانند که همواره به نسخه‌هایی که ما نوشته‌ایم و می‌نویسیم عمل کنند؟

سه‌: میان اصلاح‌طلبی در مقام ثبوت و اثبات (تعریف و تحقق) باید فرق بگذاریم. اصلاح‌طلبی در مقام تعریف همواره قابل دفاع است و ما راهی به‌جز اصلاحات نداریم، چرا که هر راه دیگری مستلزم هزینه‌های فراوان و در نتیجه کژراهه و بی‌راهه است. اما آیا کنش اصلاحی فقط و فقط منحصر به مشارکت در به‌دست آوردن قدرت سیاسی است؟ چرا به‌سراغ شقوق دیگری از کنش اصلاح‌طلبانه نمی‌رویم که با آگاهی‌بخشی در قاعده هرم و تشکیل احزاب فراگیر و سندیکاها و فعالیت‌های فرهنگی و... در بستر جامعه قابل تحقق است و از مسیر مردم می‌گذرد؟

ما انجام اصلاحات را از طریق مشارکت در قدرت سیاسی بارها آزموده و دریافته‌ایم که چندان اثربخش نیست، چرا که به‌قول عزیزی‌: نهادهای انتصابی می‌خواهند رئیس‌جمهور را در حد یک تدارکاتچی تنزل مقام دهند! اینجاست که مردم میان اصلاحات در مقام تعریف و اصلاح‌طلبان در مقام تحقق فرق می‌گذارند و علیرغم اعتقاد به اصلاحات، اعتمادشان از اصلاح‌طلبان سلب می‌شود و اینچنین است که ما (اصلاح‌طلبان) نیز همچون اصولگرایان از سوی آنان به یک چوب رانده می‌شویم!

اگر در جامعه این ذهنیت ایجاد شود که ما هم از هر فرصتی استفاده می‌کنیم تا جایگاه‌های مدیریتی پردرآمد و هیأت‌های مدیره شرکت‌های دولتی و سایر پست‌ها و مشاغل پرامتیاز را اشغال کنیم و در انتهای دوره هم بگوییم که کاره‌ای نبودیم و «میدان» بر «دیپلماسی» غلبه نمود و... آیا مردم حق نخواهند داشت که از ما نیز چون اصولگرایان اعراض کنند؟ به‌راستی آیا مطالبات ما با مردم یکی‌ست؟

چهار‌: با توجه به نکات پیش‌گفته، به نظر می‌رسد که دوگانه پیش روی ما «انقلاب یا اصلاح» نیست تا در ترجیح یکی بر دیگری قلمفرسایی شود، زیرا روشنفکران امروزی برخلاف روشنفکران دهه‌های چهل و پنجاه بر معایب تقابل جبهه‌ای و انقلاب‌ها واقف گشته‌اند و به قول جناب آنتونیو گرامشی به تقابل موضعی روی آورده‌اند و کنشگری مرزی را توصیه می‌کنند. اما اشتباهمان این است که اصلاحات را با شرکت در انتخابات مساوی فرض می‌گیریم و هرگونه مخالفتی با این فرضیه را توصیه به انقلاب تلقی می‌کنیم، در حالی‌که اقسام فراوان و متصور دیگری از کنشگری مرزی وجود دارند که کمتر به ‌آن‌ها پرداخته‌ایم.

آری اینک دوگانه اصلی چنانچه گفته شد، «انقلاب» یا «اصلاح» نیست، بلکه «مشارکت» یا «مردم» است. باید همراه و در کنار مردمی باشیم که به اصلاحات اعتقاد دارند، اما به دنبال تکرار راه‌های آزموده نیستند و اقسام دیگری از کنش اصلاحی را دنبال می‌کنند.

یک مثال‌: جنبش مهسا هم دارای مولفه‌های اصلاح‌طلبانه بود و هم در برخی موارد مواضع انقلابی را دنبال می‌کرد، آیا بهتر نبود جنبش اصلاح‌طلبی با توجه به تجربیات ارزشمند خود و نیز دارا بودن تئوریسین‌های تراز اول و کادرهای ارزشمند‌، با تقویت اِلِمآن‌های اصلاح‌طلبی در جنبش مهسا هم مانع بروز تقابل‌های سهمگین در کف خیابان‌ها می‌گردید و هم صفوف خود را در کنار مردم تعریف می‌نمود؟

آیا برخی از رهبران اصلاحات که در این دوره پر هیایو دامن خود را برچیدند تا به موقعیت‌های حداقلی آنان آسیبی نرسد، به اندازه بانیان این اوضاع و احوال مقصر نیستند؟
پنج‌: پیش از انتخابات ۱۴۰۰، حاکمیت در موسم انتخابات ریاست‌جمهوری عموما بگونه‌ای عمل کرده که هم رضایت دو جناح حاصل شده است و هم به تبع حضور اصلاح‌طلبان، مردم به نفع ایشان وارد صحنه شده‌اند، اما پس از واقعه مهسا به نظر می‌رسد قشر خاکستری پیش از اصلاح‌طلبان تصمیم خود را گرفته است.

پیش از این در بیشتر صحنه‌های انتخاباتی هم حاکمیت، هم دو جناح سیاسی و هم مردم به‌طور نسبی احساس رضایت داشتند و به تعبیر مولانا در یکی از قصه‌هایش با یک درهم خواسته‌های هر چهار گروه تأمین می‌گردید: «پس بگفتی او که من زین یک دَرَم/ آرزوی جمله‌تان را میخرم»

در آن هنگام اصلاح‌طلبان به قشر خاکستری وعده می‌دادند: «پس شما خاموش باشید! انصتوا/ تا زبان‌تان من شوم در گفت‌وگو»

اما همان‌گونه که اشاره شد هم‌اکنون شرایط متفاوت است و مردم، خاصه پس از واقعه مهسا‌، اصلاح‌طلبان را زبان خود نمی‌دانند. در نتیجه بیم آن می‌رود که اصلاح‌طلبان با همه تئوری‌پردازی‌ها و فعالیت‌های عملی خود، برای همیشه سرمایه اجتماعی‌شان را از دست دهند.

در انتها باید دوباره به آن تردید نخست بازگردیم و این بار نه از فراز پل زیبای «رودخانه هائو»، بلکه از جایگاه عزیزانی چون صبا آذرپیک، یاشار سلطانی، صادق زیباکلام و... که برای اصلاحات هزینه پرداخته‌اند، سئوال کنیم: آیا ماهی‌ها (مردم) شادند یا ما (اصلاح‌طلبان) به‌خاطر شادی خود ‌آن‌ها را شاد می‌پنداریم؟

https://www.asianewsiran.com/u/eM2
اخبار مرتبط
کتاب «جان شیفته او، فاطمه امینی و زمانه‌اش» نوشته فرشاد قوشچی توسط انتشارات چاپخش منتشر شد.
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید