آسیانیوز - می گویند عبید زاکانی در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینه زندگى او را تامین نمی کردند، لذا او چاره اى اندیشید و هر یک از پسران خود را جداگانه فراخواند و به هریک از انها گفت:
من علاقه خاصی به تو دارم و این راز را فقط به تو می گویم حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که در خمره ای گذاشته و در جائی دفن کرده ام. پس از مرگم از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را براى خود بردار.
این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها حسابی به پدر رسیدگى و محبت نمایند و در این راه گوی سبقت را از یکدیگر بربایند و عبید تا آخر عمر با آسایش زندگی کرد و با ارامش از دنیا رفت.
پسران عبید بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته، آنجا را حفر کردند تا سرانجام سر و کله خمره پیدا شد.
اما زمانی که خمره را باز کردند، داخل ان را از سکه های طلا خالی دیدند و تنها برگه ای را یافتند که روی ان بیت شعری نوشته شده بود:
خداى داند و من دانم و تو هم دانى
که یک فُلوس ندارد عبید زاکانى...
عاقبت فرزندان عبید متوجه شدند چه کلاه گشادی از طرف پدر به سرشان رفته است..!!
زبانم لال یک وقت به فکرتان نرسد که شاید علیرضای زاکانی نازنین خودمان و داوطلب انتخابات ریاست جمهوری همان فکر عبید مادر مرده را در سر داشته باشد و به ما همان وعده و وعید دفینه طلایی را بدهد که عبید به پسران خود داده بود...!!! و خدای ناکرده بعد از انتخابات جا تر باشد و بچه ای در کار نباشد!!!
استغفروالله و اتوب الیه اگر چنین فکر مزخرفی در کله پوک تان داشته باشید...
دهان تان را اب بکشید!!!
طلای این زاکانی بر عکس طلای ان زاکانی در به در شده، حی و حاضر و اماده است...طلای ناب تمام عیار!!