به گزارش آسیانیوز؛ در بامداد تلخ دوازدهم تیرماه ۱۳۰۳ خورشیدی، میرزاده عشقی در خانهاش جنب دروازه دولت، سه راه سپهسالار، کوچه قطبالدوله هدف گلوله قرار گرفت و در بهار جوانیاش در ۲۹ سالگی درگذشت. دو روز پیش از آن یکی از دوستانش (میرمحسنخان) بهطور اتفاقی، در اتاق محرمانه اداره تأمینات این جمله را شنیده بود: «عشقی، محرمانه کشتهشود.»
نگاهی به زندگی، زمانه و آثار ادبی و ژورنالیستی عشقی مجالی بیشتر میطلبد، کوتاه سخن اینکه هرچند شهرت شاعر شهید بهخاطر اشعار اوست، اما فعالیت او نخست در فضای مطبوعات عصر تجدد بود که نوید ظهور انسانی پرشور و آزادیخواه را داد، با اینهمه عشقی را بایستی در زمره نخستین ادبای معاصر ایران دانست که به مقوله شعر نو توجه نمود. لازم به یادآوری است نخستین آثار نیما یوشیج برای نخستین بار در روزنامهی قرن بیستم عشقی به طبع رسید. در آثار او صراحت لهجه، نکتهبینی و تحلیل او درباره تحولات سیاسی و اجتماعی دوره خودش یگانه است.
از سوی دیگر، شاید کمتر به این وجه اندیشه عشقی پرداخته شده است، با این حال بایستی به این نکته اشاره کرد که او از جمله نخستین و برجستهترین روشنفکران عصر مشروطه بهشمار میرود که مدافع حقوق زنان بود و از آزادی زنان و حضور آنان در اجتماع دفاع میکرد. در اینباره میتوان به ارتباط عشقی با انجمن نسوان وطنخواه و زنان آزادیخواهی چون قمرالملوک وزیری اشاره کرد. به نوشته الیز ساناساریان در کتاب «جنبش حقوق زنان در ایران»، انجمن نسوان وطنخواه در اردیبهشت سال ۱۳۰۳، با کمک میرزاده عشقی تئاتری با مضمون دفاع از آزادی و رهایی زنان در پارک اتابک اجرا کرد.
زبیده جهانگیری، دخترخوانده قمرالملوک وزیری، در کتاب خود با عنوان «قمری که خورشید شد» مینویسد: «قمر به تشویق و دلگرمیهای میرزاده عشقی و عارف قزوینی، در اجرای کنسرتهای موسیقیاش در لاله زار مصمم میگردید و در برابر تهدیدهای مخالفان خود، از حمایت و پشتیبانی آنها برخوردار بود. چند شبی قبل از کنسرت معروف گراند هتل، نامه تهدیدآمیزی برایش فرستاده بودند. نزدیکانش نیز به او هشدار داده بودند، ولی قمر توجه نمیکرد. هروقت بیم آن میرفت که منصرف شود دیداری با میرزاده عشقی یا عارف تردیدش را برطرف میساخت.»
بیتردید این نوشته، مجالی برای اشاره به میراث گرانبهایی میرزاده عشقی، این آزادیخواه و دوستدار وطن نیست و شاید از اینرو خواندن یکی از اشعار گرانقدرش، بیشتر نماد و نمایهای از او باشد:
خاکم به سر، ز غصه به سر خاک اگر کنم/ خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
آوخ ، کلاه نیست وطن، گر که از سرم/ برداشتند، فکر کلاهی دگر کنم
مَرد آن بوَد که این کُلهاش، برسر است و من/ نامردم ار که بیکُله، آنی به سر کنم
من آن نیام که یکسره تدبیر مملکت/ تسلیم هرزهگرد قضا و قدر کنم
زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم را/ وی چرخ! زیر و روی تو زیر و زبر کنم
جاییست آرزوی من، ار من به آن رسم/ از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم
هر آنچه میکنی بکن ای دشمن قوی!/ من نیز اگر قوی شدم از تو، بتر کنم
من آن نیام به مرگ طبیعی شوم هلاک/ وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی، ای وطن، ای عشق پاک من!/ ای آنکه ذکر عشق تو شام و سحر کنم
عشقت نه سرسریست که از سر به در شود/ مهرت نه عارضی ست که جای دگر کنم
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم/ با شیر اندرون شد و با جان به در کنم