آسیانیوز - نام خانوادگی او قبلاً روافیون بود، پدر او میرزا یعقوب یهودی بود، ولی مسلمان شیعه شده بود و او را عباس نامیده بود. پسر بعدها مثل خیلی دیگر از نوآمدگان (از هاشمی رفسنجانی با نام قبلی بهرمانی بگیرید تا محمود احمدینژاد با نام قبلی صباغیان و حسن روحانی با نام قبلی فریدون) در جهت تغییر طبقه اجتماعی و به فراموشی سپردن ریشه خانوادگی، نام خانوادگی خود را به امیرانتظام عوض کرد که یک نام کاملا اشرافی است و انسان را به یاد امیر لشکر /سرلشکرهای عصر قاجار میاندازد. یهودیزاده دیگری در دانشکده حقوق دانشگاه تهران (ورودی ۱۳۴۵) همکلاس ما بود که نام خانوادگیاش اسرائیلیان بود و آن را به نیکنام تغییر داد.
امیرانتظام، در دوره تحصیل در دانشکده فنی دانشگاه تهران با مهندس بازرگان رئیس این دانشکده آشنا شد و تحتتأثیر او بود و به همین دلیل چون در آمریکا زیسته و زبان انگلیسی میدانست، در دولت موقت سخنگوی دولت شد. او مانند هر شخصیت مطرح دیگری دوستان و دشمنان و ستایشگران و منتقدانی داشت و دارد. او از سوی دشمنانش به اتهام جاسوسی اول به اعدام و بعد به حبس ابد محکوم شد، اما ستایشگرانش او را نه تنها بیگناه و مبری از جاسوسی بلکه شخصیتی ملی و سیاستمداری مقاوم و ایراندوست میدانند. پس از زندانی شدن او، بازرگان همچنان از او پشتیبانی میکرد و اعدام او به خواهش بازرگان به حبس ابد تبدیل شد.
من اینجا تنها به نقل چند خاطره مبتنی بر تجربه خودم با این اولین زندانی سیاسی جمهوری اسلامی بسنده میکنم:
۱. من امیرانتظام را پس از آزادیاش از زندان به عنوان مرخصی استعلاجی دیدم. آشنایی ما به حدی رسید که در اردیبهشت ۱۳۷۹ در مراسم چهلم درگذشت پدر من در تالار صدف در خیابان بهار تهرانپارس نزدیک خانه پدری (همراه بسیاری دیگر از رجال کشور) شرکت کرد و برای شام هم به همراه دو همراه جوانش که او را رسانده بودند و برمیگرداندند، ماند.
۲. دیدارهای ما زیاد نبود. دو سه باری به عنوان عید دیدنی در ایام نوروز به خانهاش که در الهیه نزدیک خانه ما بود، رفتم و بقیه اوقات او را در مجالس عمومی میدیدم. من شخصاً جذب او نشدم، اما خیلی بعید میدانم که تهمت جاسوسی او صحت داشته باشد.
۳. مدتی که او را ندیده بودم، مهندس هوشنگ خیرخواه را نزد من فرستاد و خواهش کرد برای ملاقاتش به خانهشان رفتم. این ملاقات پس از انتخاب حسن روحانی به ریاستجمهوری بود.
۴. مجلدی از خاطراتش را دوستی از او گرفته بود و بازنگردانده بود. بنا بود آن خاطرات با مقدمه من به چاپ رسد.
۵. امیرانتظام با حسن نراقی نویسنده جامعهشناسی خودمانی هم مناسبات نزدیک داشت و در بعضی فعالیتهای ساختوساز مشارکت داشتند.
۶. امیرانتظام وارد جبهه ملی شد، ولی فعالیت زیادی نکرد. با ادیب برومند رئیس شورا هم روابط حسنهای نداشت.
۷. خوب به یاد دارم که در یکی از نشستهای شورای مرکزی جبهه ملی ایران، در منزل ادیب برومند، پیشنهاد کردیم که جلسه بعد شورا را در آپارتمان امیرانتظام تشکیل دهیم که هم عیادتی از او شده باشد و هم از نظرات او استفاده کنیم، اما ادیب برومند شدیداً با آن مخالفت کرد.
در این یادداشت به همین مختصر اکتفا شد.