دیشب پزشکیان به خوابم آمد
پرسید: سرگالش!
گفتم: بله قربان!
گفت: وضع گوسفندات در چه حاله❗️
گفتم: به برکت دولت های کریمه، تب کریمه گرفته اند قربان!
پرسید: حالا از من چی میخوای؟
گفتم: مثل قبلی ها نباش
گفت: اگر جای من بودی چه می کردی؟!
گفتم: گوش آقازاده ها را می گرفتم و از سر سفره انقلاب پرت می کردم بیرون تا عبرت پدرهاشون بشه!
گفت: با پدرهاشون چه می کردی
گفتم: 55 تا 65 ساله ها را می فرستم باغ زندانیان کلاردشت پیش آقای خزایی پول درخت بکارند. 65 به بالاها را می فرستم آسایشگاه!
پزشکیان به زبان مازندرانی گفت: این یَتا می کینِ کار نیه! دیگه چی میخوای؟
گفتم: خوراکی ها را ارزان کن به سفره های ما رونق بده.
گفت: اگه نکنم! چه میکنی؟!
گفتم: هیچی! تا حالا چه غلطی کرده ام که حالا بکنم! مثل گذشته نون خشک رو با آب خیس می کنم و می خورم به جای شکر کردن خودم و شما رو فحش میدم.