یکشنبه / ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ / ۱۶:۲۳
کد خبر: 24257
گزارشگر: 464
۲۰۳
۰
۰
۶
یادداشت| پوریا زرشناس

سیاست در خاورمیانه

سیاست در خاورمیانه
بینش سیاسی و چگونگی فهم سیاست نیاز به ذهنی عمیق و چند بعدی و هوش بالا دارد و بی جهت نبود که سقراط و افلاطون دانش سیاسی را ارباب علوم می دانستند.

آسیانیوز - بر اساس این الگو جامعه ای که می خواهد به توسعه و رفاه و امنیت و آرامش برسد، چاره ای جز این ندارد که سیاستمداران و افرادی که به امر سیاست می پردازند را از باهوشترین افراد جامعه انتخاب نماید.

البته در این راه هم غربی ها بسیار پیش از ما این نکته عمیق از ماحصل تفکرات فیلسوفان بزرگ یونان باستان را دریافته و همیشه از میان نخبگان خود ورزیده ترین و کارکشته ترین افراد را برای سیاست ورزی و اداره امور سیاسی خود برمی¬گزینند. اما متاسفانه در جامعه ما هیچگاه چنین منطقی حاکم نبوده و همیشه سیاست پردازان (چه در مقام سیاست گذار و چه در جایگاه اپوزوسیون) از کند ذهنترین افراد جامعه هستند و به همین علت همیشه چه در عرصه سیاست داخلی و چه در عرصه بین المللی چیزی جز شکست و پرداخت هزینه های سنگین نصیبمان نشده است. در ایران امروز به علت بسته بودن برخی دریچه هایی اجتماعی و سرگرمی که توده ها بتوانند از طریق آن هیجانات خود را تخلیه کنند، عموما به سمت سیاست زدگی (و نه دانش و بینش سیاسی) روی آورده و در زمینه همه مسائل از جمله منافع ملی، تمامیت ارضی و امنیت ملی و امثالهم تئوری پردازی می¬کنند. در جامعه افرادی را مشاهده می کنیم که هنوز از درک پیش نیازهای بدیهی و اولیه تشکیل جامعه سیاسی و حکومت و (مانند سرزمین و حاکمیت و...) عاجزند، اما در جایگاه نماینده و سیاستگذار و تحلیلگر و روزنامه نگار و کارشناس روابط بین الملل و امثالهم دانسته و ندانسته مشغول تیشه زنی به ریشه این مملکت هستند. جماعتی که هنوز تفاوت دولت-ملت با جامعه به عنوان خاستگاه یک فرقه فرقه و قومی را نمی دانند، اما در مورد ریز و درشت سیاست داخلی و خارجی نظر می دهند و مدام این و آن را به دورویی، عافیت طلبی و تحجر متهم می کنند. جماعتی که عرصه انتخابات را بازی های کودکانه اشتباه می گیرند، امنیت ملی برایشان مفهومی غیر ملموس است و رقابت قدرت های بین المللی برای تضعیف کشور را افسانه می دانند. جماعتی که تحت انقیاد رسانه¬ها، حتی قدرت درک ساده ترین واقعیت ها را از دست داده اند. (البته این به معنای این نیست که افرادی که علوم سیاسی خوانده اند با بقیه تفاوت فاحشی دارند. در ایران به معنای واقعی رشته تخصصی به نام علوم سیاسی وجود ندارد و آنچه با نام این رشته تدریس می شود مجموعه ای از اطلاعات عمومی است.)

نظام حکمرانی اجرایی کشورهای خاورمیانه به دلایلی دچار چالش و بحران فرسودگی و ناکارآمدی شده است. این مسئله در سخنان تمامی نامزدهای ریاست جمهوری ایران، مشهود بوده است. به وضوح می‌بینیم که نظام اداری ایران کارآیی خود را از دست داده است‌. در دهه های اخیر، به دلیل کاهش ذخیره دانش و جایگزینی مدرک‌داران بی‌سواد و مدعی به‌جای افراد متخصص و مهارتمند، فرایندهای پایه کشورداری دچار اعوجاج و ناکارآمدی شده‌اند که نتیجه آن ناکارآمدی، فساد و در نهایت، ناامیدی مردم بوده است.

شرایط نظام حکمرانی کشور در عرصه اجرایی به شرایط قفل شدگی رسیده است که ناشی از پدیده وابستگی به مسیر است. [زمانی که انتخاب های پیش روی ما به خاطر انتخاب های گذشته ما مسدود و محدود می شود ما با پدیده وابستگی به مسیر روبرو هستیم. درست مانند شرایط فعلی که به خاطر عملکرد و انتخاب تمام دولت های قبلی پنجاه سال اخیر، دولت فعلی دستش برای انتخاب بسته یا محدود است

این گزاره به این معناست که ساختار اداری در مسیر و تاریخ طی‌شده نظام حکمرانی قفل شده‌ است. اگر همواره استفاده از همان افراد گذشته برای اداره وزارتخانه‌ها صحت داشته باشد، این عملا باعث می شود که قفل شدگی بیشتر شود و مانع از گشایش مسیر را خواهد بود زیرا آن‌ها خود در شکل‌گیری این وابستگی نقش داشته‌اند.

آیا می‌توان بر این قفل‌شدگی غلبه کرد؟

پاسخ مثبت است اما بسیار دشوار و پرهزینه است که البته نباید درنگ کرد. با انتخاب هر رئیس‌جمهور جدیدی، این پنجره فرصت غلبه بر وابستگی به مسیر در نظام حکمرانی برای مدت محدودی گشوده می شود. هر رئیس جمهور جدیدی می‌تواند فرصتی برای غلبه بر این قفل شدگی تاریخی باشد و اندک غفلتی از سوی ایشان، دوباره ما را به سیاه‌چاله وابستگی به مسیر خواهد انداخت.

اولین گام برای غلبه بر این قفل‌شدگی تاریخی، انتخاب و گزینش افرادی به عنوان مدیران ارشد همکار در دستگاه عریض و طویل اجرایی است که فهم دقیقی از این مسئله (قفل شدگی تاریخی) دارند و البته خودشان هم بخشی از علت این مساله نیستند (پس ذاتا می توانند وابستگی به مسیر را کاهش دهند.)

موفقیت رئیس جمهور به انتخاب ترکیبی خردمند، با تجربه، مستقل (هم استقلال رای داشته باشند و هم استقلال سیاسی و جناحی) و بدون یال و کوپال که نه بر اساس لابی و سفارش بلکه بر اساس شایستگی انتخاب شده اند. چنین ترکیبی به همراه اندکی ریسک‌پذیری می‌تواند گامی موثر برای غلبه بر وابستگی به مسیر در نظام حکمرانی باشد. هیأت دولتی با این ویژگی‌ها می‌تواند در انتخاب های بعدی خود در زیر مجموعه ها، هلدینگ ها، شرکت ها، همین معیارها را به کار گیرد و تحولی بزرگ ایجاد کند که نتیجه آن کارآمدی و سلامت دستگاه اداری کشور خواهد بود. مردم هم از چنین انتخابی استقبال خواهند کرد چون می خواهند چهره های جدید، موثر، کارآمد و متخصص را در صدر امور اجرایی ببینند نه افرادی که بارها و بارها، امتحان خود را پس داده اند. ان شاالله تا باد چنین بادا.

حکایت‌ شنیدنی راکفلر و کشورهای بازنده در جنگ های نظامی و رقابت های تسلیحاتی

حسنین هیکل که رکورددار مصاحبه با شخصیت‌های بزرگ جهانی است نقل کرده است که در دهه هفتاد میلادی با دفتر راکفلر سرمایه‌دار بزرگ آمریکا تماس گرفتم و تقاضای مصاحبه کردم. مرا شناختند و راکفلر پشت خط آمد و گفت شما احتمالا مرا با برادرم که معاون رییس جمهور ایالات متحده است اشتباه گرفته‌اید وگرنه من که چهره سیاسی نیستم که برای شما جالب باشم. گفتم که اتفاقا با خود شما می‌خواستم مصاحبه کنم. وقتی تعیین شد و از قاهره به نیویورک رفتم، در ابتدا از من پرسید برای چه می خواهی با من مصاحبه کنی؟

به او گفتم شما اخیرا در جایی گفته ای که اگر خروشچف به مسابقه تسلیحاتی ادامه دهد شوروی به زانو در می‌آید چون شما یک میلیاردری و چهره سیاسی نیستی و روی حساب و کتاب حرف می زنی، آمدم تا روی این موضوع صحبت کنیم، چه اتفاقی قرار است برای مسکو بیفتد؟

راکفلر مقابل تابلوئی که در دفترش بود رفت و گفت، من خبر محرمانه‌ای درباره سرنوشت جنگ سرد ندارم و اگر داشتم هم آن را به زبان نمی‌آوردم. استدلال من بسیار ساده است:

شما داستان سهم توپ و سهم کره را که شنیده‌ای؟ (در آن سال برنده نوبل اقتصاد بر روی سهم تسلیحات نظامی و سهم رفاهی در اقتصاد کشورها تحقیق کرده بود و نسبت بودجه نظامی را به اقتصاد، سهم توپ و بودجه رفاهی را به سهم کره تشبیه کرده بود.)

گفتم بلی. راکفلر ادامه داد، می دانی که سهم توپ در ایالات متحده 1.5% و در شوروی ١٢% است. اگر جنگ سرد و مسابقه تسلیحاتی ادامه یابد و آمریکا سهم توپ را دو برابر کند شوروی نیز نیاز به همین مقدار دارد که عقب نیفتد که سهم توپ در آمریکا ٣% و در شوروی ۲۴% خواهد بود و عملا بودجه صنعتی شوروی را خواهد بلعید ولی در آمریکا اتفاق محسوسی نمی‌افتد. حال اگر مسابقه تشدید شود و باز هم آمریکا بودجه نظامی‌اش را دو برابر کند سهم توپ در آمریکا 6% می‌شود و در شوروی به ۴۸% می‌رسد که عملا دولت مسکو برای اداره امور کشور فلج می‌شود و اگر باز آمریکا بودجه نظامی‌اش را دو برابر کند سهم توپ در آمریکا به ١٢% یعنی نرخ امروز شوروی می‌رسد اما دیگر اقتصاد شوروی متلاشی خواهد شد. پس در این مسابقه، برنده ما هستیم، و تنها ۱۵ سال طول کشید تا این پیش‌بینی راکفلر به حقیقت بپیوندد.

یکی از مصادیق عجیب و غریب تندروی در سیاست، إیلی کوهین بود. اما در سوریه او را کامل امین می‌شناختند.

مردی تندرو و مخالف اسرائیل!

اما در اصل مأمور مخفی اسرائیل که تا یک قدمی نخست وزیری سوریه رفت. در مجلس ملی سوریه فریاد می‌زد و اسرائیل را به هزار کار کرده و نکرده متهم می‌کرد،اما شب‌ها در خانه، برای اسرائیل اطلاعات بسیار سودمندی را ارسال می‌کرد. دستور العمل از تل آویو می‌رسید و آن فقط یک چیز بود: شلوغ کن و وانمود کن دشمن قسم خوردۀ اسرائیل هستی!!!

دو چیز، او را گرفتار کرد: اول شنود تصادفی پیامهایش به اسرائیل و دوم، این که هر چه می‌گفت و می‌خواست، در نهایت، به سود اسرائیل بود. در واقع هنر این مرد آن بود که خواسته‌های اسرائیل را به بهترین شکل، در قالبی ضد اسرائیلی بیان می‌کرد و در راستای تحقق آن می‌کوشید.
پس خوب فکر کنید!

نگاه غرب به ما

بچه که بودیم گاهی بزرگسالان برای تفریح خود تلاش می کردند با ایجاد رقابت ما را به جان برادر و دوستانمان بیندازند. آنها با علم به اینکه توجه ما سوی آنهاست، شروع به تعریف و بزرگنمایی درباره قدرت و توانایی یکی از ما می کردند. یکی می گفت به نظر من «حسن» قویتر از همه است و دیگری می گفت این چه حرفی است «حسین» با یک مشت حسن را می خواباند و...آن¬ها تا جایی به تمجید و تحقیر یکطرفه ادامه می دادند، که نقطه تحریکمان به مرز انفجار می رسید و در آنی برای ثابت کردن توانایی و قدرت خویش از جا جسته و تا حد مرگ با رفیق یا برادر خود کشتی می گرفتیم و همدیگر را زمین می زدیم. در پایان این جدال در یک سو ما بودیم که چون خروس از جنگ برگشته با یقه و پیراهن پاره و نفس نفس زنان هنوز به یکدیگر چشم غره می رفتیم و در آن سو آنهایی که باعث و بانی این جدال بودند و با «ماشاا... ماشاا...» گفتن به بلاهت و سادگی ما لبخند می زدند. این رفتار بزرگسالان با ما همان رفتاری است که امریکا و اروپا و اسرائیل و بی بی سی و... با کشورها و ملت¬های خاورمیانه می کنند. آن¬ها با تعریف و تمجیدهایشان ابتدا ما را به جان هم می اندازند، سپس سلاح¬ها و کالاهای مازادشان را به ما می فروشند و خود هم در گوشه ای دنج نشسته و به سادگی و بلاهت مان بلند بلند می-خندند.

یک روز با پر رنگ کردن شکاف مذهبی میان «شیعه» و «سنی» ملت¬ها را به جان هم می اندازند و به هر دو طرف جدال هم سلاح و اسلحه می¬فروشند و منابع تاریخی و طبیعیشان را مفت به چنگ می آورند. یک روز به اسم حمایت از قبیله و قوم ملت-ها را به جان هم می اندازند و روز دیگر بحث «زبان مادری» و «لهجه پدری» و «شلوار اجدادی» و امثالهم را پیش می¬کشند و باعث باد کردن رگ گردن¬هایمان می شوند و روز دیگر هم بحث تحریم و جنگ و حذف بین المللی را در راستای منافعمان معرفی کرده و عده ای را به جان مردم می اندازند. ما هم در این سو نفس بریده و دست و پا شکسته سر یکدیگر را از تن جدا کرده و یقه همدیگر را پاره می کنیم و تمام بدبختی هایمان را از چشم همدیگر می بینیم. خاورمیانه برای خروج از چرخه دردناک سبعیت و خشونت چاره ای جز خروج از صغارت و طفولیت فکری ندارد و تا زمانی که عقل و خرد و دوراندیشی را ملاک تصمیم گیری نکرده و به رشد و بلوغ ذهنی و فکری نرسد از این وضعیت خارج نخواهد شد

تحلیل پدیده حاج سید اصغر حمال

دکتر نعمت الله فاضلی، جامعه شناس معاصر ماجرایی بسیار شنیدنی را تعریف می کند به نقل از استاد پاپلی یزدی از جلد دوم «شازده حمام» اول این ماجرای جذاب را با هم بخوانیم و سپس تحلیل کنیم. قبلش خیلی شفاف بگویم که واژه حمال به هیچ وجه نباید ذهنیت منفی ایجاد کند. هر کاری شریف است از جمله باربری. بر شانه تمام باربران با شرافت با افتخار بوسه می زنم!

پاپلی یزدی در سال ۱۳۴۶ تصادفی اصغر حمال را در مشهد موقع گدایی می بیند و او را می شناسد. اصغر پیشتر در گاراژی در یزد باربری می کرد. پاپلی احوالش را می پرسد و ناهار مهمانش می کند و با هم دوست می شوند. زمان می گذرد و اصغر داستان زندگی اش را برای پاپلی می گوید. اصغر برای زیارت به مشهد آمده و شبی کنار حرم نشسته و سرش را روی زانویش گذاشته بود. عابران به گمان این که گداست، جلوی پایش پول می گذاشتند. اصغر می بیند در زمان کمی ۵ تومن پول به او داده اند. همان شب دو ساعت دیگر سرش را به زانو می گذارد و ده تومن جمع می کند. پولی بسیار بیشتر از بار زدن یک کامیون.

اصغر حمالی را رها می کند و به گدایی می پردازد و روزی ۵۰ تومن گدایی می کند. مدتی بعد پاپلی، اصغر را در حال نزول دادن می بیند، در حالی که شالی سبز دارد و سید هم شده! پنج سال می گذرد و سید صاحب خانه ای بزرگ و مال و منال اشرافی می شود. همسرش را هم وارد دلالی می کند و او جهیزیه دخترش را از همین راه فراهم می سازد. حالا اصغر حمال مشهور شده به «حاج سید اصغر»

حاج سید اصغر حمال ساکن تهران می شود. سال ۶۷ پاپلی «حاج سید اصغر» که اکنون دیگر حمال نیست را در تهران مجدد می بیند که صاحب صرافی در خیابان فردوسی و کاخ و جلال و جبروت است. فقط اصغر حمال نیست که درمی یابد با زحمت کشیدن نمی شود پولدار شد، اطراف ما پر است از «حاج سید اصغر حمال‌ها» که از راه گدایی، ربا، دلالی و زندگی رانتی و انگلی، گنج قارون دارند و سید سبز پوش هم شده اند. حاج سید اصغر حمال ها همه جا هستند، حتی در دانشگاه ها. کم نیستند اعضای هیات علمی که بدون زحمت و صلاحیت و با دوشیدن دانشجویان استاد شده اند. در ادارات دولتی، صنایع و کارخانجات و بانک ها هم مدیران زیادی می بینیم که همان اصغر حمال اند، که از نردبان باندبازی و رانت بالا رفته اند. یکی از علل فلاکت ایران رشد این «طبقه انگل» است. اما چرا جامعه ما حاج سید اصغرحمال پرور است؟ اگر از جواب های ساده بگذریم و کمی عمیق تر نگاه کنیم: پاداش ها، پیشران رفتار ما هستند. اگر رفتاری، پاداش دریافت کند؛ تقویت و تکثیر می شود و اگر رفتاری پاداش دریافت نکند یا در عوض با عقوبت روبرو شود تضعیف و محو می شود. (مثلا اگر آن روز اصغر حمال از گدایی پول خوبی دریافت نمی کرد آن رفتار ادامه پیدا نمی کرد). دقت کنید که وقتی می گوییم پاداش یا عقوبت شامل همه چیز می شود مالی، معنوی، روانی اعم از ثروت، شهرت، منزلت و ...

خب سوال این است که چه چیزی پاداش ها یا عقوبت ها (یا بازخورد مثبت و منفی) را رقم می زند. برخی از دانشمندان می گویند: نهادها.

نهادها چه هستند؟ قواعد زندگی جمعی که توسط خود انسان در طول تاریخ ایجاد می شود و تعیین می کنند که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است. چه چیزی شدنی است و چه چیزی نشدنی است و هر کاری باید چگونه انجام شود. نهادها روی پاداش ها تاثیر می گذارند و پاداش ها روی انگیزه ما و انگیزه هم رفتار (عملکرد) ما را جهت می دهد. بگذارید نمونه موردی اصغر حمال را به خاطر کمبود جا صرفا با دو نهاد ساده تحلیل کنیم.

1) اگر صدقه فردی در ایران رواج نداشت و همه از طریق سازمان های تخصصی نیکوکاری مانند خیریه ها صدقه می دادند آیا امکان داشت که اصغر حمال به چنین درآمدی برسد؟ خیر. نهاد صدقه فردی به جای نیکوکاری/صدقه جمعی یک نهاد موثر در پاداش دهی به اصغرحمال هاست.

2) در برخی کشورها قاعده پولت را از کجا آورده ای حاکم است. یعنی حتی اگر شما بخواهی پول را به حساب شخصی خودت آن هم در بانکی که 20 سال است در آن حساب داری واریز کنی، و مبلغش بالاتر از یک حدی باشد باید مدرک بیاوری. همین نهاد ساده باعث می شود که امکان شکل گیری طبقه انگل کمتر و پرهزینه تر شود. شکل گیری طبقه انگل (مدیران دولتی که با باندبازی پست می گیرند، کاسبانی که با رانت و رشوه رشد می کنند و...) ناشی از نهادهایی است که خودمان طراحی کرده ایم. اگر می¬خواهیم جامعه ای بدون انگل داشته باشیم، باید نهادهای توسعه ای ایجاد کنیم و جایگزین نهادهای غارتگر کنیم، بدون نهادهای درست آدم های خوب و زحمت کش هم «حاج سید اصغر» می شوند.

غربزدگی یا شرق زدگی

جلال آل احمد در یکی از مقالاتش معتقد است:

«آدم غرب زده هُرهُری مذهب است به هیچ چیز اعتقاد ندارد، اما به هیچ چیز هم بی اعتقاد نیست. یک آدم التقاط است و نان به نرخ روز خور است همه چیز برایش علی ‌السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، نه اعتقادی، نه به خدا یا به بشریت نه در بند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبی و حتی لامذهب هم نیست. گاهی به مسجد هم میرود. همان طور که به کلوپ میرود یا به سینما. اما همه جا فقط تماشاچی است. آدم غرب زده شخصیت ندارد. چیزی است بی‌اصالت. خودش و خانه‌اش و حرف هایش، بوی هیچ چیز را نمی دهد. بیشتر نماینده همه چیز و همه کس است او هیچ جایی است. نه این که همه جایی باشد. ملغمه ای است از انفراد بی شخصیت و شخصیت خالی از خصیص. چون تامین ندارد تقیه میکند و درعین حال که خوش تعارف و خوش برخورد است، به مخاطب خود اطمینان ندارد. آدم غرب زده راحت طلب است. ماشینش [سگش] که مرتب بود و سر و پزش، دیگر هیچ غمی ندارد.»

این ویژگی‌های مورد اشاره در مورد فرد غربزده دقیقا توصیف خود آل‌احمد و شبه‌روشنفکران و بخشی از هنرمندان ایران از سال ۱۳۲۰ تا امروز بوده است!

ابوالقاسم فنایی معتقد است اگر غرب زدگی بد است، شرق زدگی و عرب زدگی هم بد است و اگر تقلید کورکورانه از آرا و اندیشه‌ها و آداب و رسوم غربیان بد است، تقلید کورکورانه از آرا و اندیشه‌ها و آداب و رسوم گذشتگان، و علی‌الخصوص اعراب صدر اسلام ، نیز بد است، ولو این که آن آرا و اندیشه‌ها و آداب و رسوم رنگ دین به خود گرفته باشد.

‏ایران سعادتمند چه نوع حکومتی می‌خواهد؟

چرا کتاب راه باریک آزادی عجم اوغلو، از پایه خطاست؟

اشتباه بزرگ جوامعی با دولت بزرگ مثل ایران این است که فکر می‌کنند دین عامل بدبختیشان بوده یا دیکتاتوری شاه عامل بدبختیشان بوده یا مثلا ولایت منجر به آن شده. ولی اینطور نیست. دست دراز کردن به سمت دولت عامل آن است. مشکلشان این است که پسوند اصلی را فراموش می‌کنند: دولت «بزرگ».

دین با دولت بزرگ، شاه با دولت بزرگ، ولایت با دولت بزرگ، عامل بدبختی شده. فصل مشترک این ها کلمه «دولت بزرگ» است که حذف شده است نه بخش اول آن.

هر حکمرانی، با دولت کوچک، عزیز می‌شود چون مفهوم دولت، به بندگی گرفتن انسان ها و اجبار به بندگی غیر خداست. مفهوم دولت شیطانی است. شیطان را کوچک کنید، ناگهان تمام آن چیزهایی که عامل بدبختی می‌دیدید واضحا هیچ ربطی به بدبختی پیدا نمی‌کنند و عزیز می‌شوند. پرهیز از شیطان و فقط بندگی خدا رو کردن در سیاست و حکمرانی، دقیقا یعنی پرهیز از دولت، و خدایی شدن جامعه یعنی لاغر و نحیف و فقیر کردن شیطان یعنی دولت، به نفع مردم و خدایی شدن جامعه یعنی توصیه ها و قوانین شیطانی (دولتی) کمتر و کمتر شنیده شوند.

از این رو است که سیستم های کمونیستی و سوسیالیستی در هر مدلی، چه در یک کشور لیبرال دموکراسی با احزاب سوسیال دموکرات و چه در یک جمهوری سوسیالیستی مثل شوروی، همواره مخرب تمدن هستند و فقر و فلاکت می‌آورند. چون ایده محوری آن ها، حذف خدا از جامعه و نشاندن شیطان به جای خدا و فربه کردن شیطان از طریق دریافت مالیات یا کسب و مصادره اختیارات الهی به دستان عده ای انسان به نام دولت است.

دولت کوچک شود، ایران گلستان می‌شود. این گزاره هیچ ربطی به نوع حکومت در ایران ندارد و همیشه صادق است.
از این رو، کتاب راه باریک آزادی آقای عجم اوغلو از پایه غلط است. چرا که پیش فرض آن این است که هر جامعه ای دارای درصدی خداباور و درصدی خداناباور است پس باید بین آزادی و قدرت مردم و اندازه و قدرت شیطان یعنی دولت، یک تعادلی برقرار شود. اتفاقا هدف اصلی و زیربنای آزادی، مخالفت با آن راه باریک است به نفع مردم و به ضرر شیاطین دولتی. راه کلفت آزادی حرکت به سمت تضعیف شیطان به نفع مردم است و البته این تضعیف شیطان بدون تقویت توحید (عدم بندگی غیرخدا) میسر نیست. حذف کامل خداباوری در جامعه، راه باریک آزادی عجم اوغلو را به راه کلفت فلاکت تبدیل می‌کند. چرا که حذف خدا از جامعه در هر نقطه ای، مستقیما یعنی پر شدن جای او توسط شیطان دولت.

در واقع نابودی شیطان دولت، یک آرمان است که همه باید به سمت آن حرکت کنند و به هر میزان از آن که توانستند، برسند. کتاب راه باریک آزادی، بر مبنای تعادل مسالمت آمیز با شیطان بنا شده شده عملا غلط اصولی و منطقی دارد. خوب است یادآوری کنم که ضرورت تشکیل دولت در کوچکترین حد خودش، این است که دو نفر عهد و قرارداد بین خودشان را نقض کنند و نیاز به نظارت مرکزی یک نهاد به نام دولت ایجاد شود، نقض داوطلبانه عهد و مالکیت خصوصی بیشتر، نیاز به دولت بیشتر. انسان زمانی که قلبا خداناباور است و اخلاق کانتی ندارد با توجیهات تکاملی و اسپینوزایی برای خودش نقض عهد می‌کند و ضرورت ورود شیطان دولت را فراهم می‌کند. واضح است که نتیجه بگیریم شیطان دشمن حقوق مالکیت خصوصی و بازار آزاد است و هر انسانی با این دو به ستیزه بلند شود، همدست مطلع یا ناآگاه شیطان است.


پوریا زرشناس، دکترای اقتصاد انرژی های تجدیدپذیر
https://www.asianewsiran.com/u/fcs
اخبار مرتبط
رئیس‌جمهور بعدی ایالات متحده هر که باشد، بی‌تردید خاورمیانه در مرکز توجه او خواهد بود.
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید