پنج شنبه / ۲۹ آذر ۱۴۰۳ / ۰۸:۵۱
کد خبر: 27059
گزارشگر: 464
۳۵
۰
۰
۷
پوریا زرشناس- دکترای اقتصاد انرژی های تجدیدپذیر

خودی که وجود ندارد

خودی که وجود ندارد
فیلسوفان از دیرباز در تلاش بوده‌اند تا به پرسش از چیستی مفهوم ((خود)) پاسخ دهند. برخی پاسخ‌های کلاسیک می‌گویند که ((خود)) در واقع یک روح، یک بدن یا یک ساختار روانی است.

آسیانیوز ایران؛ فیلسوفان بودایی پاسخی متفاوت و شگفت‌آور ارائه کرده‌اند: آن‌ها گفته‌اند هیچ "خود" پایداری وجود ندارد؛ به عبارت دیگر، هیچ بخشی از ما نیست که همواره یکسان باقی بماند. بر اساس این نظریه، اگر به واقعیت با دقت نگاه کنیم، چیزی نمی‌یابیم که بتوان آن را به درستی "خود" نامید و آن را چیزی ثابت و درونی و بنیادی در نظر گرفت. این دیدگاه با عنوان آناتمن (anātman) یا آناتاanattā) ) شناخته می‌شود. واژه‌های آتمن (Ātman) و آتا(attā) به ترتیب در زبان‌های سانسکریت و پالی به معنای "خود" هستند، و پیشوند "an" به معنای "نه" یا "بدون" است. بنابراین «آناتمن» به معنی «بی‌خودی» یا «نفی خود» است.

پس ابتدا باید درک کنیم که نظریۀ «آناتمن» به طور دقیق چه می‌گوید. این نظریه ادعا نمی‌کند که انسان‌ها وجود ندارند یا اینکه مثلا شخص پستچی که نامه‌ها را تحویل می‌دهد در واقع یک ربات یا شبح است! آناتمن در حقیقت دیدگاه‌های معمول ما درباره هویت انسانی را انکار می‌کند. ما تصور می‌کنیم که وجودمان یک حقیقت خاص و عمیق است. خود را موجوداتی یکپارچه و پایدار می‌دانیم که از لحظه‌ای به لحظه دیگر همچنان ادامه دارند. فکر می‌کنیم "خود" چیزی شبیه به یک روح، بدن یا ساختار روانی است.

به بیان دیگر، ما تصور می‌کنیم که "خود" ما دارای یک جوهر یا ذات است. جوهرِ هر چیزی، ویژگی اصلی و تعیین‌کننده آن است که بدون آن، آن چیز دیگر وجود نخواهد داشت. برای مثال، یک مربع ذاتاً چهار ضلع دارد؛ اگر مربع تعداد اضلاع خود را از دست بدهد یا بیشتر کند، دیگر مربع نخواهد بود. اگر "خود" ما دارای جوهر باشد، این جوهر همان چیزی است که ما را به "ما" تبدیل می‌کند. اگر این جوهر را از دست بدهید، دیگر "شما" وجود نخواهید داشت. اما تا زمانی که جوهرتان (خواه این جوهر بدن باشد، خواه روح یا روان یا هر چیز دیگر) وجود داشته باشد، شما نیز وجود دارید.

اما بر اساس دیدگاه موسوم به آناتمن یا بی‌خودی، این تصور از "خود" به عنوان چیزی با جوهر ثابت، اشتباه است. هیچ جوهر یا ذات پایداری برای آنچه مردم معمولاً به عنوان "خود" در نظر می‌گیرند وجود ندارد. در عوض، "خود" فقط مجموعه‌ای از ویژگی‌های دائماً در حال تغییر است، مانند بخش‌های فیزیکی بدن شما و احساسات و ادراکاتی که زندگی ذهنی شما را شکل می‌دهند. هیچ چیز دیگری در ما وجود ندارد که از این تغییرات فراتر رود یا در طول آن‌ها پایدار بماند؛ به تعبیر دیگر، ما چیزی نیستیم جز یک رشته تغییرات.

اما در فلسفه اسلامی، ملاصدرا در مخالفت با استادش میرداماد که خود پیرو سهروردی بود، مدعی شد که «وجود» امری حقیقی است و ماهیت امری اعتباری. صدرا درباره ی حرکت نیز نظریه جدیدی عرضه کرد که به حرکت جوهری مشهور است. تا قبل از آن تمامی فلاسفه مسلمان معتقد به وجود حرکت در مقولات نه‌گانه عرض بودند و حرکت را در جوهر محال می‌دانستند. اما صدرا معتقد به حرکت در جوهر نیز بود و موفق شد چهار جریان فکری یعنی کلام، عرفان، فلسفه افلاطون و فلسفه ارسطو را در یک نقطه گرد آورد و نظام فلسفی جدید و مستقلی به وجود آورد. طبق این نظریه، در جهان سکون و فساد وجود ندارد و فقط حرکت وجود دارد. اساس جهان هستی از جوهر تشکیل شده و اعراض اموری تابع هستند. ارسطو و ابن سینا، جوهر را ثابت پنداشته‌اند که گهگاه دچار تغییرات دفعی می‌شوند.

حال آنکه در سراسر جهان ماده، ثبات وجود ندارد. جهان متحرک است، یک «شدن» و حرکت مداوم است. حرکت و متحرک عین یکدیگرند. تنها در اعراض است که متحرک و حرکت دوتا و جدا هستند. لکن در جوهر، متحرک و حرکت یکی است. با توجه به نظریه ملاصدرا، این بحث که قرن‌ها مورد بحث فلاسفه بود، شکل دیگری گرفت. افلاطون جهان را حادث و ارسطو آن را قدیم می‌دانست. صدرا می‌گوید که جهان حادث است، اما به این معنا که عین حدوث است. جهان حدوث دائم است. در فلسفه صدرا، علت، معلول را توضیح می‌دهد. ذهن و عین یکی نیستند و جریان عبور از مقدمه به نتیجه که در مورد ذهن صادق است، در مورد عین صادق نیست.

در واقع حرکت جوهری به این معنی است که جهان همیشه در حال نو شدن است و خلع و لبس می‌کند. یعنی در هر لحظه لباس خود را تغییر می‌دهد به نحوی که لباس جدید او تمام کمالات لباس قبلی را دارد. در حرکت جوهری این مسئله که هر لحظه جهان معدوم می‌شود و سپس به وجود می‌آید باطل است؛ زیرا ثابت شده‌است که خود جهان در زمان است، پس اگر قرار باشد که هر لحظه معدوم شود و سپس به وجود آید، باید دو لحظه موجود باشند که جدا از هم باشند، یعنی باید در زمان انقطاع باشد که این خود امری ناممکن است[زیرا هر لحظه خود به دو نیم لحظه قابل تقسیم است و سپس هر نیم لحظه خود به دو نیم دیگر تقسیم می‌شود و این تقسیمات تا بی‌نهایت ادامه دارند. پس دو لحظه که جدا از هم باشند و بینشان زمانی نباشد، وجود ندارد]. بنابراین جهان هر لحظه نو می‌شود که دقیقاً مطابق با این دعا است که می‌فرماید: «یا دایم الفضل علی البریه» یعنی «ای کسی که بر مخلوقات خود به‌طور دایم فضل و رحمت داری» یعنی در فضل خداوند انقطاع نیست، پس جهان هم معدوم نمی‌شود و بعد به وجود آید- بلکه هر لحظه نو به نو می‌شود.

دیدگاه "بی‌خودی" در مقابل دیدگاه روان‌شناختی

ما می‌توانیم دیدگاه "بی‌خودی" را با نظریه دیگری درباره هویت شخصی مقایسه کنیم؛ نظریه‌ای روانشناختی که فیلسوفی انگلیسی به نام جان لاک (۱۶۳۲-۱۷۰۴) دربارۀ "خود" ارائه داده است. طبق نظر لاک، روان ما که از چیزهایی مانند تجربیات، افکار و خاطرات ما تشکیل شده، "جوهره" ما است. تا زمانی که روان ما پایدار بماند، لاک می‌گوید که ما همچنان وجود داریم. بنابراین، اگر ساختار روان شما به طور دائمی پایان یابد یا متوقف شود، شما نیز پایان می‌یابید، حتی اگر بدنتان همچنان زنده باشد. اما اگر خاطرات، افکار و تجربیات شما به بدن من منتقل شود و بدن خودتان نابود شود، شما نخواهید مرد؛ شما همچنان به وجود خود ادامه خواهید داد، هرچند در یک بدن جدید.

اما طبق دیدگاه نظریه‌پردازان "بی‌خودی"، ویژگی‌های روان‌شناختی ما دائماً در حال تغییر است، به این معنی که هیچ مجموعه واحدی از این ویژگی‌ها وجود ندارد که در طول زمان ثابت بماند. علاوه بر این، هیچ چیزی نیست که تمام این ویژگی‌های روان‌شناختی مختلف را به یک چیز واحد متصل کند. بنابراین، نظریه‌پردازان "بی‌خودی" به یک معنا با فیلسوف انگلیسی دیگری به نام دیوید هیوم (۱۷۱۱-۱۷۷۶) هم‌نظر هستند که گفته است: احساسات ما هیچ‌گاه شامل یک احساس مجزا از "خود" نمی‌شوند. هیوم می‌گوید ما احساسات خاصی مانند طعم هویج، صدای رعد و برق یا گرمای آتش را تجربه می‌کنیم. اما ما هیچ تجربۀ جداگانه و مشخصی از "خود" نداریم. بنابراین، تمام چیزی که هستیم، مجموعه‌ای از احساسات خاص و گاه به گاه است.

چه نوع نظریه‌ای و با چه هدفی؟

یک پرسش کلیدی این است که آناتمن چه نوع فرضیه‌ای است. برخی فیلسوفان آن را به‌عنوان یک فرضیه متافیزیکی در نظر می‌گیرند که درباره انواع موجودات بحث می‌کند. طبق این دیدگاه، آناتمن شبیه به یک نظریه درباره اسب‌های تک‌شاخ است که وجود آن‌ها را انکار می‌کند. به همین ترتیب آناتمن نیز وجود "خود" را انکار می‌کند. فیلسوفان دیگر فکر می‌کنند که آناتمن یک فرضیه عملی است. این نظریه به ما نمی‌گوید چه چیزی وجود دارد، بلکه به ما نشان می‌دهد که چگونه باید خود را درک کنیم. ما نباید خود را به‌عنوان موجوداتی با وجودی پایدار در قالب روح، بدن، روان یا چیز دیگری تصور کنیم. آن‌ها معتقدند که تصور نادرست از خود به‌عنوان موجودات پایدار باعث می‌شود که به‌طور مضری به یک فهم خاص از خود وابسته شویم.

نظریه‌پردازان "بی‌خودی" ادعا می‌کنند که با پذیرش این نظریه می‌توانیم خود را از برخی سوءتفاهم‌ها آزاد کنیم که مانع از رسیدن به روشن‌بینی می‌شوند. به‌عنوان مثال، فیلسوف بودایی بوداگوسا (قرن پنجم) در توصیف «درک کامل» می‌گوید که این درک نیازمند "بررسی ناپایداری، رنج و بی‌خودی است." پذیرش نظریه بی‌خودی ما را در جهات مختلف تغییر خواهد داد. این نظریه به‌عنوان مثال، به ما کمک می‌کند که کمتر خودخواه باشیم و شاید بیشتر ایثارگر شویم. در نهایت، برخی فیلسوفان معتقدند که می‌توانیم آناتمن را بپذیریم بدون اینکه بگوییم "خود"ها به هیچ‌وجه وجود ندارند. "خود"ها هنوز به‌طور قراردادی وجود دارند: ما می‌توانیم به درستی بگوییم که "من وجود دارم"، به‌شرطی که فقط در مورد ترکیب‌های ویژگی‌های همیشه در حال تغییر صحبت کنیم و به جوهرهایی که واقعیت بنیادی دارند اشاره نکنیم.

سه درک ایده آناتمن می‌تواند تا حدی دشوار به نظر برسد. حتی در میان سنت‌های مختلف بودایی هم اختلاف نظر قابل توجهی درباره آن وجود دارد. به‌عنوان مثال، برخی اندیشمندان بودایی معتقد بودند که افراد وجود دارند، در حالی که "خود"ها وجود ندارند. منظور آن‌ها این است که چیزی وجود دارد که می‌توان آن را "شخص" نامید، با ویژگی‌هایی متمایز از "خود"، و تنها "خود" است که وجود ندارد. چه این فرضیه متافیزیکی باشد و چه عملی، و چه از ما بخواهد که بپذیریم "خود"ها وجود ندارند یا تنها از ما بخواهد که به "خود"ها به روشی متفاوت فکر کنیم، به هر حال یک چیز روشن است: «آناتمن» انکار شگفت‌انگیزی است از چیزی که بسیاری از ما آن را به‌طور واضح درست می‌دانیم و فکر می‌کنیم درست بودنش نیاز به هیچ دفاعی ندارد.

اما فقه اسلامی بیان می دارد که ما در هر چیز که شک و تردید داشته باشیم در این موضوع تردیدی نداریم که «وجود داریم». علم ما به خودمان «علم حضوری» است؛ یعنی من پیش خودم حاضرم و از خود جدا و غایب نیستم. آگاهی از خودمان از روشن ترین معلومات ماست که احتیاج به استدلال ندارد. این «من»، از آغاز تا پایان عمر، یک واحد بیش تر نیست «من امروز» همان «من دیروز» و «من بیست سال قبل» است. اکنون ببینیم این موجود واحدی که سراسر عمر را پوشانده است چیست؟ آیا ذرات و سلول های بدن و یا مجموعۀسلول های مغزی و فعل و انفعالات آن است؟ اگر این هاست که در طول عمر و تقریباً در هر هفت سال یک بار تمام آنها تعویض می گردند. در هر شبانه روز میلیون ها سلول در بدن ما می میرند و میلیون ها سلول تازه جانشین آنها می شوند، همانند ساختمانی که تدریجاً آجرهای آن را بیرون آورند و آجرهای تازه جای آن بگذارند.

این ساختمان بعد از مدتی به کلی عوض می شود؛ بنابراین یک انسان هفتاد ساله، تقریباً ده بار تمام اجزای بدنش عوض شده؛ لذا اگر همانند مادی ها انسان را فقط جسم و دستگاه های مغزی و عصبی و خواص فیزیکی و شیمیایی آن بدانیم، باید این شخص، آن شخص سابق نباشد؛ در حالی که هیچ وجدانی این سخن را نمی پذیرد. از این جا روشن می شود که غیر از اجزای مادی، یک حقیقت واحد و ثابت در سراسر عمر وجود دارد که تعویض نمی شود و اساس وجود ما را تشکیل می دهد و عامل وحدت شخصیت ماست.

همچنین اگر انسانی در یک باغ وسیع، آرام و با هوای مناسب و بدون مزاحم و پدیده ای که جلب توجه کند، قرار گیرد، در مقام آسایش کامل که از همۀاشیای اطراف و حتی از اعضا و جوارح خود غافل شود، یک چیز همواره در کانون توجهش قرار دارد و آن همان خود و روح اوست که در اوج فراموشی مطلق، خود را فراموش نمی کند و اصولا در هیچ جا، نه در اوج لذت و نه در حفیض اندوه و غم. هر انسانی، کارها، اموال و اعضای خود را به «من» نسبت می دهد مانند: دیدم، انجام دادم، کتاب من، دست و پا و سر من. این چه واقعیتی است که حتی اعضای بدن به او تعلق دارد و غیر از اعضای بدن است، این همان روح انسانی است. دلیل چهارم، یک دلیل فلسفی محض است که مطلق نفس (اعم از انسانی، حیوانی و نباتی) را ثابت می کند. جانداران و موجودات پیرامون ما هر کدام آثار و کارهای مختلف و متعدد مخصوص به خود بروز می دهند؛ مانند: حس کردن، حرکت های متفاوت، رشد و نمو، تولید مثل و رفتارهایی که مخصوص یک فرد خاص است.

مبدأ و ریشۀاین آثار، ماده و هیولای مشترک و صور جسمیه نیست؛ زیرا در این صورت تمام آثار یکسان می بود؛ پس حتماً یک موجود مجرد و غیرمادی در کار است که وجودش با سایر وجودهای یکسان و مشابه فرق می کند و آن همان نفس است. صُوَر نوعیّه، علت بروز واکنش های خاص یک نوع می شود، لکن هیچ گاه نمی تواند در جایگاه نفس باشد؛ چون نفس منشأ آثار ویژۀفردی است، نه مربوط به تمام افراد یک نوع؛ به قول مرحوم صدرالمتألهین: هر نیرویی که موجب بروز آثاری ناهمگون شود، همان نفس است؛
مثلا احمد و محمود در جسمانیت، انسانیت، شکل ظاهری و. . . یکسان اند، اما هر کدام دارای اخلاق، رفتار و واکنش های ویژۀخود هستند.

https://www.asianewsiran.com/u/fU0
اخبار مرتبط
لذت اغلب ماهیتی عاطفی و فیزیکی دارد و اغلب به حواس پنجگانه بستگی دارد. شادی متفاوت است. این یک احساس درونی است و به حواس پنج گانه وابسته نیست. در لذت، عواطف و احساسات فعال هستند. در شادی آرامش و آسودگی وجود دارد. رویدادها و موقعیت های بیرونی ممکن است عواملی را که منجر به شادی می شود، ایجاد کنند. با این حال، شادی به آنها بستگی ندارد. این احساس آرامش و رضایت درونی است. اگرچه شادی از برخی جهات شبیه لذت است، اما متفاوت است.
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید