آسیانیوز ایران؛
سرویس فرهنگی هنری:
اخیرا با کسی آشنا
شدم که با وجود داشتن یک کسب و کار بسیار موفق، سبک زندگی عالی، رابطهای شاد و
شبکه دوستانی بزرگ، با چهرهای جدی به من گفت که فکر میکند باید یک کوچ استخدام
کند تا به او کمک کند “به سطح بالاتری برسد.”
وقتی ازش پرسیدم که سطح بعدی چیست، گفت که مطمئن نیست و
به دلیل به مربی نیاز دارد تا نقاط کور را نشانش دهد و بگوید که چه ضففهایی دارد. لحظهای
سر جایم ایستادم و بررسی کردم که چقدر آمادهام که با کسی که به تازگی ملاقات
کردم، صادقانه صحبت کنم. این فرد بسیار پرانرژی بود و به وضوح آماده بود تا هر
مقدار پولی که لازم باشد به هرکسی که بگوید او چه مشکلی دارد بپردازد.
گفتم “اما اگر چیزی
برای اصلاح وجود نداشته باشد چی؟”
پرسید “منظورت چیه؟”
چه میشود اگر ‘سطح
بعدی’ وجود نداشته باشد؟ چه میشود اگر این فقط یک ایده باشد که خودت در ذهنت
ساختهای؟ چه میشود اگر تو الان همون جایی که باید باشی باشی و نه تنها این را نمیبینی،
بلکه با تلاش برای رسیدن به چیزی بیشتر، خودت را از قدردانی و لذت بردن از جایی که
الان هستی، باز میداری؟”
او کمی از سوالاتم ناراحت شد. در نهایت گفت: “فقط احساس
میکنم که باید همیشه خودم رو بهبود بدم، فارغ از هر چیزی.”
و این دیدگاه، ممکن است خود مشکل باشد.”
بیشتر همیشه بهتر نیست
شادی همیشه موضوع
مطالعه روانشناسان نبوده. در واقع، بیشتر تاریخ این حوزه، روانشناسی نه بر روی
مثبتها، بلکه بر روی مسائلی تمرکز داشت که افراد را به هم میریزد، چیزهایی که
باعث بیماریهای روانی و فروپاشیهای عاطفی میشود و اینکه چگونه افراد باید با
دردهای بزرگ خود کنار بیایند. تا دهه 1980 بود که چند دانشمند شجاع شروع به
پرسیدن این سوال از خود کردند: “یک لحظه صبر کن، شغلم کمی غمانگیز است. پس چه میشود
اگر به جای آنچه مردم را ناراحت میکند، به چیزهایی بپردازیم که مردم را خوشحال میکند؟
بیایید آن را مطالعه کنیم!” و جشن بزرگی برپا شد چون به زودی دهها کتاب در مورد
“شادی” به قفسههای کتابخانهها سرازیر میشد و میلیونها نسخه به افراد خسته،
مضطرب و طبقه متوسطی که با بحرانهای وجودی مواجه بودند، فروخته میشد.
یکی از اولین کارهایی
که روانشناسان برای مطالعه شادی انجام دادند، یک نظرسنجی ساده بود. آنها گروههای
بزرگی از مردم را جمع کردند و به هر کدام دستگاه پیجر دادند، و هر بار که پیجر زنگ
میزد، از هر نفر خواسته میشد تا متوقف شده و دو چیز را بنویسد:
در مقیاس 1 تا 10، در این لحظه
چقدر خوشحال هستید؟
چه چیزی در زندگی شما اتفاق میافتد
که باعث این احساسات شده است؟
آن ها هزاران ارزیابی
از صدها نفر از همه اقشار جمعآوری کردند. و آنچه که کشف کردند هم تعجبآور بود و
هم در واقع، به شدت کسلکننده. تقریبا همه نوشتند «7»، تقریبا همیشه، مهم نبود
که چه اتفاقی میافتاد. در فروشگاه مواد غذایی در حال خرید شیر. هفت. در
حال تماشای بازی فوتبال پسرم. هفت. در حال صحبت با رئیسام در مورد فروش بزرگ به یک
مشتری. هفت. حتی وقتی اتفاقات فاجعهبار هم میافتاد — ابتلای مادر به سرطان،
فراموش کردن یک قسط وام خانه، شکستن دست فرزند در یک حادثه در بولینگ — سطح شادی به مدت
کوتاهی به محدوده 2 تا 5 میرسید و سپس، بعد از مدتی، دوباره به سرعت به عدد هفت
برمیگشت. این برای رویدادهای فوقالعاده مثبت نیز صادق
بود. برندگان لایتاری یا بختآزمایی، تعطیلات رویایی، ازدواجها، و… درجه خوشحالی مردم
برای مدت کوتاهی بالا میرفت، و سپس، در اتفاقی پیشبینیپذیر، دوباره به حدود هفت
باز میگشت. این موضوع روانشناسان را مجذوب کرد. هیچکس همیشه
کاملا خوشحال نیست. اما به طور مشابه در سمت مقابل، هیچکس همیشه کاملا ناراحت هم
نیست. به نظر میرسد که انسانها، صرف نظر از شرایط بیرونیمان، در یک حالت مداوم
از شادی ملایم ولی نه کاملا راضیکننده زندگی میکنند. به عبارت دیگر، تقریبا همیشه
اوضاع خوب است. اما میتواند همیشه بهتر هم باشد.
اما این “هفت” دائمی
که همه ما تقریبا همیشه به آن برمیگردیم، یک ترفند کوچک را بر روی ما سوار میکند.
و این ترفندی است بارها و بارها همه ما را فریب داده است. ترفند این است که مغز ما به ما میگوید: «میدونی،
اگه فقط یه کمی بیشتر داشته باشم، بالاخره به عدد ۱۰ میرسم و اونجا میمونم.» اکثر ما بیشتر
عمرمون رو اینطور میگذرانیم. دائما در حال تعقیب عدد ۱۰ خیالی خود. فکر میکنی
برای خوشحالتر بودن باید شغل جدیدی پیدا کنی، پس یک شغل جدید پیدا میکنی. و بعد
از چند ماه، حس میکنی که اگر یک خانه جدید داشتی، خوشحالتر میبودید. پس یک خانه
جدید میخری. و بعد از چند ماه، نوبت به یک تعطیلات رویایی در ترکیه یا دبی میرسد،
پس به مسافرت خارجی میروی، و در حالی که روی ساحل رویایی هستی، به خودت میگویی:
«میدونی چی نیاز دارم؟ یه پیینا کولادا ! نمیشه اینجا یه پیینا کولادا پیدا
کرد؟!» و بنابراین نگران پیینا کولادای خود میشوی، و باور داری که فقط یک پیینا
کولادا تو رو به عدد ۱۰ میرساند. اما بعد میشود یک پیینا
کولادا دوم. و بعد یک پیینا کولادا سوم. و بعد… خب، میدانی که
چطور تمام میشود. صبح روز بعد با سر درد بیدار میشوی و در حال حاضر در درجه سهای.
اما اشکالی ندارد. چون میدانی
که به زودی به همان عدد هفت برخواهی گشت. برخی از روانشناسان این تعقیب مداوم لذت را
«تردمیل لذتگرایی (hedonic
treadmill)» مینامند چون افرادی که دائما در تلاش برای یک
“زندگی بهتر” هستند، در نهایت انرژی زیادی را صرف میکنند فقط برای اینکه دوباره
در همان نقطه قرار گیرند.
اما صبر کنید… میدانم چه میگویید: «چی؟ سینا.
آیا این به این معنی است که هیچ دلیلی برای انجام هیچ کاری وجود ندارد؟» نه، این
به این معنی است که ما باید در زندگی توسط چیزی فراتر از شادمانی خودمان انگیزه بگیریم.
این بدان معناست که باید توسط چیزی بزرگتر از خودمان هدایت شویم. وگرنه،
تو فقط به دویدن و دویدن به سمت یک تصویر با شکوه از خودت ادامه میدهی، به سمت
عدد ۱۰ کامل خود.