پس، آن روز را «روز نو» و «جم» را «جمِ شید» به معنی «جَم نورانی» نامیدند.
این قصه شکلگیری نوروز در شاهنامه است. گرچه فردوسی نوروز را به جمشید پادشاه اساطیری ایران نسبت میدهد، اما برای او عاقبت خوبی در نظر نمیگیرد. جمشید پس از مدتی به خود مغرور میشود، ادعای خدایی میکند و نفرین میشود. نفرین او ضحاک است که با ارهای جم را به دو نیم میکند.
آمدن بهار و پایان زمستان، مهمترین اتفاق سال برای مردمان قدیم بوده. جان به در بردن از سرما و بیحاصلی زمستان، چیزی نبوده که هر کسی بتواند آن را تاب بیاورد؛ برای همین هم در هر کجای این سرزمین که نگاه کنید، زمستان همیشه دشمن و بهار همیشه دوست بوده. مثلا در نمایش قدیمی عروس گولهی در گیلان؛ پیربابا نماد تجربه، دیو زمستان را شکست میدهد و عروس گلها یعنی بهار را از خواب بیدار میکند تا همه با هم بخوانند عروس گلها را آوردهایم. يا در کردستان جشنهایی قدیمی هنوز پابرجاست که با روشن شدن آتشی برای پاسداشت پیروزی فریدون بر ضحاک آغاز میشود.
گرچه امروز بسیاری از جشنهای آئینی نوروز در ایران فراموش شده و اثری از آنها نیست، اما هنوز هم میتوان برخی از آنها را در بعضی نقاط ایران دید. مثلا نوروزخوانی در مازندران که هنوز در برخی مناطق این استان انجام میشود. مردمان سیستان و بلوچستان هم با رقص و موسیقی محلی به پیشواز نوروز میروند؛ مثل بسیاری از نقاط ایران همچون آذربایجان، خراسان، لرستان، ترکمنصحرا و.... در قشم هم آدابی به جامانده از روزهای به آب انداختن لنجهای بادبانی را در روزهای عید برگزار میکنند و به رسم قدیم، بادبان را با موسیقی و آواز بالا میکشند.
جشنها و آداب و رسوم نوروز در ایران، بسیار بیشتر از اینهاست که باید همهشان را برای نسلهای آینده حفظ کرد، اما پاسداشت آنان فقط به برگزاری هرسالهشان نیست، دل خوش هم میخواهد. روزگاری شادی آمدن نوروز، برای تمام شدن زمستان بود و سختیهای آن. دنیای مدرن به مرور ترس از سرما و بیحاصلی زمستان را از بین برد و آئینها هم کمکم فراموش شدند. بهار به مرور به نماد آزادی تعبیر شد و دیگر بهجای شادی محض برای بهار، با آمدن نوروز ترانهها و تصنیفهای غمانگیز هم ساخته شد. مثل تصنیف «بهار دلکش» با شعری از «عارف قزوینی» و با اجرای «محمدرضا شجریان و محمدرضا لطفی» که دل را به وقت آمدن بهار سرحال نمیداند.
اما امروز بازهم فصل زمستان روی ترسناک خود را به ما نشان میدهد؛ چند سالی است که بارش برف و باران در این فصل کم شده و کمکم آمدن بهار برای ما یادآور رسیدن تابستان خشک و بیآب دیگری میشود. یعنی زنگ خطری برای روزهای سخت پیشرو، نه روزهای سبزی و شادابی.
جمشید نمیدانست که نفرین شده. نمیدید که هرآنچه ساخته کمکم از بین میرود. زمانی این را فهمید که زیر تیغ مرگ ضحاک گرفتار شده بود. ما میدانیم ضحاک خشکسالی در کمینمان است. خبر داریم که فاجعه نزدیک است و آب آشامیدنیمان، طبیعتمان رو به نابودی کامل میرود. میگویند سالی که نکوست، از بهارش پیداست. سختیها و گرانیها و مشکلات کم نیستند، اما اگر میخواهیم این جشنها و شادمانیها ادامه داشته باشند، باید یک چیز را، حفاظت از آب را، در اولویت قرار دهیم که بزرگترین منبع حیات و سرسبزی در بهار بوده و هست و عامل اصلی تمام شادمانیهایی بوده که گذشتگان ما در نوروز بهخاطرش جشنها برپا کردهاند. اگر در حفاظت از آب و طبیعت نکوشیم، تنها شادمانی بیسبب آمدن نوروز در انتظارمان است.
«سلام!
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!»
/ سیدعلی صالحی