در سالهای اخیر و از گوشه و کنار بحث های عده ای از ایرانیان در فضای مجازی، دانشگاه ها، جلسات روشنفکری و امثالهم صحبت هایی شنیده می شود و سوالاتی مطرح می گردد که جای نگرانی دارد! در چندسال گذشته نیز ما شاهد این بوده ایم که بعضا افرادی در داخل و خارج کشور و در پوشش روشنفکر، آخوند، فعال سیاسی یا مدنی، روزنامه نگار، نماینده یا کاندیدای مجلس یا حتی کاندیدای منصب ریاست قوه مجریه در جمهوری اسلامی به تحرکاتی پیوسته اند یا به آن ها تمایل نشان می دهند و به استدلال هایی پناه برده یا می برند که میتوان آن ها را قوم گرایانه، نژادپرستانه و حتی تجزیه طلبانه دانست. عبارتهایی همچون «حقوق برابر برای همه اقوام»، ضرورت حقوق یا مزیت های بیشتر برای یک قوم خاص یا امثالهم، نشانههای از شروع یک بازی خطرناک برای ایران به عنوان یک «ملت - کشور» می باشد.
صد البته نگارنده این سطور مخالف این نیست که برای مثال شرکت ملی نفت ایران باید برای رفاه حال مردم خوزستان که تاسیسات این شرکت عمدتا در آن واقع است برنامه هایی ویژه قائل شود یا شرکتهای سرمایهگذار در بندری چون چابهار سعی کنند ضمن حفظ اصل شایسته سالاری به عنوان اولین الویت استخدام، نیروهای خود را حتی الامکان از بین جوانان شایسته همان منطقه جذب کنند. کما اینکه در سال های پیش از انقلاب ۵۷، به همت زنده نام دکتر منوچهر اقبال که به مدت ۱۴ سال (۱۳۴۲ تا ۱۳۵۶) منصب مدیرعاملی شرکت ملی نفت ایران را عهده دار بودند، تاسیسات مناسبی جهت رفاه حال هموطنان شریف خوزستانی یا کارکنان شرکت ملی نفت در این منطقه ساخته شد که از جمله آن ها می توان به ساخت هزاران واحد مسکونی برای کارکنان شرکت، حمایت از فعالیتهای فرهنگی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در خوزستان و دیگر نقاط ایران و ده ها مورد امثالهم اشاره کرد.
تحریک گسل های قومی در کشوری با اقوام گوناگون و زبان های محلی مختلف بنیان مفهوم "ملت" را در معنای مدرن آن برای ساکنین این منطقه جغرافیایی به خطر می اندازد. نباید فراموش کنیم که پس از پیمان وستفالی که شالوده نظام دولت-ملت های مدرن در پی آن ریخته شد، هیچ کشوری نتواسته به دولت در معنای مدرن آن (STATE) دست یابد مگر اینکه دارای عناصری از یک هویت ملی مشترک بوده باشد که دولت ها تنها به تقویت آن از طریق ابزارهای رسمی چون آموزش، رسانه و ... بپردازند. مسئله ای که اندیشمند مشهور علوم سیاسی، فرانسیس فوکویاما، در کتاب مشهور خود با عنوان: «نظم و زوال سیاسی / ترجمه رحمان قهرمانپور» به خوبی آن را با استفاده از مثال های تاریخی فراوان به خواننده نشان می دهد. این تحریکهای خطرناک در کشور ما که البته موفقیت آمیز نیستند مگر اینکه قبل از آن بتوانند از سد یک نام و یک مفهوم تاریخی به اسم " ایران" عبور کنند و این کلمه "وحدت بخش" و تاریخی را از بین ببرند یا اینکه بی اعتبار کنند.
بد نیست تا برای بحث بیشتر بیاییم و نگاهی به کشورهای نزدیک به حوزه جغرافیایی-فرهنگی-تاریخی ایران بکنیم و دقت کنیم که چرا نام رسمی یک کشور در داخل و در بین مجامع بین المللی ضامن حفظ ثبات، امنیت و مانع جنگ های داخلی و رشد نیروهای گریز از مرکز است. آیا واقعا نام رسمی کشور در داخل و خارج آن این میزان مهم است؟ از ۲ کشوری که در این مقاله درباره آن ها بحث می شود دوتا بر مبنای یک قومیت خاص (ترکیه-افغانستان) و دیگری بر مبنای آیین دینی خاصی (هندوستان) نامگذاری شده اند.
کشور اولی که قصد دارم تا به آن بپردازم جمهوری ترکیه است. این کشور از سال ۱۹۲۳(۱۳۰۲ش) و در پی فروپاشی امپراطوری عثمانی به همت مصطفی کمال پاشا و یارانش به وجود آمد. کشوری که امروزه با نام ترکیه می شناسیم مانند ایران و هر کشور دیگری در خاورمیانه از تنوع قومیتی و زبانی در مناطق گوناگونش بیبهره نیست اما آیا عنوان این کشور باعث می شود که دیگر قومیت های آن به کشوری که نامش تنها قوم ترک ساکن در این منطقه را در بر میگیرد ابراز همدلی کنند؟ بد نیست تا نگاهی به جمعیت کردنشین ترکیه بیندازیم و به این دقت کنیم که بر طبق برآوردهای گوناگون سازمان هایی چون KONDA، موسسه کردی پاریس یا CIA ، کردها جمعیتی بین ۱۵ تا ۲۰ درصد (حدود ۱۴ میلیون نفر) را در مناطق شرق و جنوب شرق این کشور در بر می گیرند. هنوز فراموش نکرده ایم که چگونه از زمان اولین شورش ناسیونالیستی کردی به رهبری نوری احسان پاشا و جنبشی که با نام خویبون (استقلال) شناخته می شد تا همین امروز درگیری های گسترده ای میان گروه های مختلف کرد با دولت مستقر در آنکارا جریان داشته است. درگیریهایی که تخمین زده می شود تا همین امروز حدود چند ده هزار قربانی داشته است. تقریبا تاسیس دولت مدرن در ایران به وسیله اعلیحضرت رضاشاه پهلوی همزمان با ترکیه عصر آتاتورک بوده است اما میزان درگیری های رخ داده در مناطق کرد نشین دو کشور اصلا قابل مقایسه نیست. تنها زمانهایی که مناطق کردنشین ایران دچار ناامنی، جنگ گسترده با نیروهای حکومت مرکزی و خطر تجزیه بوده اند زمان هایی بوده که دولت مرکزی در تهران مانند سال های اشغال ایران در جنگ جهانی دوم و سال های اولیه پس از انقلاب ۵۷ دچار ضعف بوده است. البته که این شورش ها نیز گذرا بوده اند و یا مانند سال های اشغال ایران در جنگ جهانی و وقوع شورشی مانند شورش مذبوحانه قاضی محمد و نیروهای او که حتی تشکیل جمهوری جعلی مهاباد را هم در پی داشت سریعاً و پس از خروج قوای اشغالگر شوروی سرکوب و تارو مار شده یا اینکه مانند سالهای پس از بهمن ۵۷ به تدریج تا اواسط دهه ۶۰ خورشیدی (۸۰ میلادی) گروه هایی چون حزب دموکرات کردستان ایران یا کومله در طی درگیری های مختلف با نیروهای نظامی و شبه نظامی حکومت جدید مجبور به عقب نشینی به خاک کردستان عراق شده اند و از آن زمان تا الان ما شاهد درگیری های گسترده ای چون درگیری های ارتش ترکیه و نیروهایی چون حزب کارگران کردستان (PKK) در داخل خاک ایران نبوده ایم. درگیری هایی که تا همین امروز هم کم و بیش ادامه داشته و با اینکه نسبت به سالهای دهه ۸۰ میلادی بسیار کمتر شده اما زخم آن بر جسم و روان ساکنان مناطق کردنشین کشور ترکیه باقی مانده است.
ناگفته نماند که علاوه بر نبردهای نظامی، احزاب کرد نیز غالباً نقش زیادی در این جدالهای تاریخی داشتهاند و در سالهای اخیر به هیچ عنوان هویت اصلی کشور ترکیه که بر مبنای قومیت ترکیست نتواسته بیشتر از قبل در بین شهروندان کرد این کشور نفوذ کند بلکه میتوان عامل کاهش درگیریها را درایت دولت آنکارا در مذاکره با احزاب سیاسی کرد و همچنین رشد اقتصادی خیره کننده این کشور در دو دهه اخیر دانست که تبعاً شهروندان کرد هم از آن بیبهره نبودهاند و همین علل باعث افزایش گرایش این اقلیت قومی بزرگ و به دولت مرکزی و به حاشیه رفتن گروه های مسلح کرد -که البته ناگفته نماند در سال های اخیر شدیدا هم تحت ضربه نظامی / اطلاعاتی دولت ترکیه بوده اند- شده است. اما این سوال قابل تامل است که آن هویت ملی که کشور ترکیه بر پایه آن شکل گرفته و در نام این کشور نیز متبلور است -که نه بر پایه و در برگیرنده تمام اقوام این کشور که فقط به یک قومیت خاص اشاره دارد- آیا می تواند یکی از عوامل مهم بروز و ظهور جنبش های مختلفی که در بالا به آن ها اشاره شد و چالش های گوناگون دولت جمهوری ترکیه از بدو تاسیس با اقلیت کرد و یا حتی اقلیت های مذهبی چون ارامنه یا یونانیان در تاریخ این کشور شده باشد؟
کشور دومی که قصد دارم به آن بپردازم همچون ترکیه نامش نه در برگیرنده تمام اقوام این کشور پرتنش که تنها در برگیرنده نام قومیت خاصی است. با این فرق که اگر در ترکیه نام رسمی کشور، اشاره به هویت ۸۰ درصد جمعیت ترک نشین کشور می کند، واژه افغانستان تنها اشاره به بزرگترین قومیت این کشور که حدود ۴۲ درصد آن را تشکیل می دهند دارد. افغانستان به معنای سرزمین افغانها که همان معنای پشتون را می دهد نخستین بار در قرن ۱۰ میلادی در کتاب حدودالعالم آمده است. این واژه نخستین بار توسط شاه شجاع درّانی و پس از آن از نیمه قرن ۱۹ به بعد توسط انگلیسیها در برخی معاهدهها استفاده میشده است. این واژه در اصل مستعرب واژه اوغان است که به اقوام پشتون گفته می شود. این درحالیست که این کشور دارای تنوع قومیتی بالایی است به طوری که ۲۷ درصد جمعیت را تاجیک ها، ۹ درصد را هزاره ها و ۲۲ درصد دیگر شامل بقیه اقوام است. حتی موسس کشوری که امروز افغانستان نامیده می شود یعنی احمدشاه درّانی درسال ۱۷۴۷ میلادی به عنوان شاه خراسان و نه افغانستان تاجگذاری کرد. ماجرا وقتی پیچیده می شود که در آثار پژوهشگرانی چون مونت استوارت الفنستون (Mountstuart Elphinstone) و کتاب او بنام: افغانان، جای، نژاد، فرهنگ (گزارش سلطنت کابل)، صفحات ۱۰۵ و ۱۵۸8 می خوانیم:
«اما [واژه] افغانستان که محتملاً نخست در ایران به کار برده شده است، مکرراً در کتاب ها آمده است و اگر به کار رود برای مردم آن سرزمین ناآشنا نیست ... نامی که توسط ساکنین این سرزمین بر تمام کشور اطلاق می شود، خراسان است.» الفنستون تنها چندسال پس از معاهده دولت قاجار و بریتانیای کبیر در سال ۱۲۱۵ هجری قمری (۱۸۰۰میلادی) بر سر پادشاهی درانی بود که به این منطقه سفر می کند. گزارش او از این جهت قابل تامل است که برای اولین بار در این سند به عنوان یک سند بین المللی بود که به طور رسمی نام افغانستان به کار رفت اما طبق گزارش الفنستون مردم این منطقه در این زمان هنوز از پذیرش نام افغانستان به جای خراسان خودداری می کردند.
جلوتر که بیاییم، خیلی از مردم افغانستان تا همین امروز، خاطره جنگهای داخلی مرگبار و خونین بین سال های ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶ را در این کشور از یاد نبرده اند. جنگی که عملاً تهمانده زیرساختهای افغانستان را نابود و این کشور را به چنان جهنمی مبدل ساخت که وقتی نیروهای طالبان به طرف کابل حرکت کردند، عمده نخبگانی که دلسوز این کشور بودند به آنها روی خوش نشان داده و منتظر تحقق وعده های شیرین این گروه شدند. خیلی ها به یاد دارند که جنگ های داخلی دهه ۹۰ چگونه جعبه پاندورای شکافهای قومیتی را در این کشور گشود و باعث شد تا جنگ سالارانی که هرکدام شبه نظامیان قومیت خودشان را رهبری می کردند به جان هم افتاده و دریایی از خون و خشونت رقم بزنند. این نامگذاری بر روی کشوری با تنوع قومیتی اینچنینی در کنار جغرافیایی سخت و البته نبود منابع مالی کافی برای تشکیل دولت (STATE) مرکزی قدرتمند باعث شد که هیچگاه هویت ملی مشترکی در افغانستان حتی فرصت شکلگیری هم پیدا نکند و خواص و عوام ساکن در این منطقه میل زیادی برای گریز از مرکز و اتحاد با ساختارهای قومیتی شان داشته باشند. مسئله ای که باعث شد پس از سقوط حکومت طالبان در کابل در سال ۲۰۰۱ دولت تازه تاسیس به رغم حمایت گسترده جهانی در افغانستان به دلیل قوم گرایی مسئولین و کارمندان لشگری و کشوری ضعیف شده و نهادهای تازه تاسیس این کشور مملو از فسادهای سرسام آور بشوند.
کشور سومی که قصد دارم تا در این نوشتار به آن بپردازم هندوستان است. کشوری که بر خلاف افغانستان و ترکیه، نام آن نه ریشه قومیتی که ریشه مذهبی داشته و به آیین هندوئیسم و پیروان آن اشاره دارد. درست است که ۸۰ درصد جمعیت هندوستان هندو هستند اما نباید فراموش کرد ۴/۱۳ درصد هم مسلمان و ۶/۶ درصد هم از مسیحیان، سیک ها، بودایی ها و ... هستند. تعجبی ندارد کشوری با ۲۷ ایالت و ساختاری طبقاتی، در کنار نامی که تنها ۸۰ درصد جمعیت را در برمیگیرد، در بازههای مختلف زمانی درگیر جنگهای مذهبی خونبار میان مسلمانان و هندوها باشد.
این کشور با ساختار فدرالی خود، مخصوصا پس از استقلال از امپراطوری بریتانیای کبیر، مجبور بوده تا بر یک هويت تکیه کند و همچون برخی کشورها که به جای هویتی ملی و فراگیر، بر هویت مذهبی برای قوام بخشیدن به انسجام افراد جامعه بهره بردهاند، نام خود و هویتی که جهت انسجام جامعه به آن نیاز دارد را از روی دین فراگیر مردم آن کشور انتخاب کند. مسئله وقتی در هند پیچیده می شود که به واسطه ساختار کاستی افراد زیادی از طبقات محروم، حتی با وجود اعتقاد به آیین هندوئیسم، از امتیازات و جابه جایی در سطوح اجتماعی محرومند و این مسئله قطعا برای مسلمانان بغرنجتر است. محرومیت از امتیازات مختلف یا وجود تبعیضات اجتماعی در کنار فقر فراگیر مردم و منجمله مسلمانان هندوستان باعث شده تا در این کشور هیچگاه همبستگی ملی لازم میان تمام افراد جامعه به وجود نیاید و درطی این سال ها ما همواره شاهد جنگهایی مذهبی باشیم که جان عده زیادی افراد بی گناه را گرفته است.
اما کشور چهارمی که در این نوشتار به آن می پردازم نامش نه همچون هندوستان اشاره به آیین دینی خاصی دارد و نه مانند ترکیه و افغانستان اشاره به قومیت خاصی می کند. نام این کشور اولا اشاره به "صفت" خاصی دارد که هر عقل سلیمی علاقه دارد تا او را در میان افراد دیگر جوامع به این نام بشناسند و ثانیا به جغرافیایی مشخص اشاره دارد که از دیرباز محل سکونت اقوام و مذاهب گوناگونی بوده است. ایران به معنای سرزمین مردمان نژاده، نجیب و یا سرزمین آزادگان با ریشه کلماتی چون "اِران" یا "آئیریان" است. مرحوم دکتر فره وشی (استاد سابق دانشگاه تهران) معتقد بودند که در اوستا، کتاب مقدس آیین زرتشتی، ایران نیز به معنای شریف، نجیب واصیل است.
پروفسور آرتور پوپ (۱۸۸۱-۱۹۶۹) ایران شناس مشهور آمریکایی در کتاب شاهکارهای هنر ایران که در سال ۱۳۳۸ توسط جاوید نام دکتر پرویز ناتل خانلری به زبان فارسی ترجمه شده می نویسد:
«کلمه ایران به فلات و توابع جغرافیایی آن حتی در هزاره پیش از آمدن آریاییان نیز اطلاق می شود.»
قدمت این نام زیبا وقتی مشخص می شود که متوجه شویم در شاهنامه فردوسی ما شاهد این هستیم که نویسنده بیش از ۳۵۰ بار کلمه ایران و ایرانی را آورده است. بد نیست که به یاد آوریم این اثر ارزشمند توسط شاعر بزرگ ایرانی در حدود سال ۳۶۷ ه.ق سروده شده است. اما چرا ما در ایران، این ریشه قوی از یک هویت ملی فراگیر را داشته ایم؟ شاید بتوان این ایده را مطرح کرد که یک دلیل مهم آن همین نام فراگیر ایران در میان مردمان و حاکمان این سرزمین از دیرباز بوده است. مشکل از جایی شروع می شد که در دوران حکومت خاندان غیرایرانی قاجار و حتی قبل از آن ها به دلیل عدم وجود یک دولت قوی و متمرکز در پایتخت کشور و همچنین وجود جنگ ها و ناامنی های داخلی و خارجی فراوان، امکان رشد این هویت ملی و گسترش آن نبود. این مهم زمانی به وقوع پیوست که اعلیحضرت رضاشاه پهلوی با گرفتن کامل قدرت و تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی و با کمک انبوه روشنفکران و دولتمردان میهن دوست اطرافش توانست جهت ایجاد یکپارچگی در خاک ایران و رفع ناامنی ها و تفرقه های داخلی در کنار افزایش قدرت سخت نهادهای نظامی و امنیتی، قدرت نرم ایران را هم از قوه به فعل در آورده و هویت ملی ایرانیان را در بین آن ها فراگیر کند. ایجاد نهادهای آموزشی متمرکز، یکدست کردن البسه ایرانیان، تشکیل اجتماعات فرهنگی بزرگی چون جشن هزاره فردوسی و ایجاد نهادهای فرهنگی مهمی چون فرهنگستان زبان و دانشگاه تهران و غیره، همگی نقش مهمی در رشد و پرورش روحیه همبستگی ملی مردم ساکن در این سرزمین، حول نام ایران و عشق به آن داشت.
اما مسئله ای که تا ۱۳۱۳ لاینحل مانده و برای ایران دوستانی چون جاویدنام سعید نفیسی و رضازاده شفق مایه نگرانی بود، عدم وجود شناخت بین المللی نام ایران از سوی دیگر کشورها و نهادهای بین المللی بود. تا قبل از ۱۳۱۴ کشورهای جهان در مکاتبات رسمی نام ایران را عموما "پرس" یا "پرشیا" خطاب می کردند. شاید امروز برای ما جالب باشد که چرا این میزان نگرانی برای شناخت بین المللی نام ایران از سوی این اندیشمندان فقید بود. باید توجه داشت که شناخت یکسان و منطبق با تاریخ، فرهنگ و صدالبته مطابق با شناخت داخلی کشورهای جهان از نام یک کشور، نقش مهمی در جایگاه بین المللی آن و نوع رابطه و شناخت دول مختلف دارد. بالاخره در سال ۱۳۱۳ با پیشنهاد جاویدنام سعید نفیسی و فرمان وزارت خارجه دولت شاهنشاهی ایران در سال ۱۳۱۴ امر شد که در تمام مکاتبات رسمی به جای نام های پرس یا پرشیا از نام "ایران" برای کشورمان استفاده شود. حال از اینجا به بعد بود که ایرانیان می توانستند حول یک نام فراگیر، مشخص و تاریخی که می تواند همه اقوام و مذاهب گوناگون ساکن این سرزمین را در بربگیرد جمع بشوند و هویت ملی خودشان را بدون نگاه به قومیت یا مذهبشان در داخل و خارج، در مکاتبات رسمی یا محاورات لسانی، ایرانی معرفی کنند.
در این مقاله سعی شد تا با نگاهی اجمالی به کشورهای مختلفی که از لحاظ جغرافیایی-فرهنگی و تاریخی به ایران نزدیک بوده اند و بررسی نام این کشورها و ریشه هویت ملی آن ها، به این بپردازم که چرا عنوان رسمی یک کشور در داخل وخارج مرزهای جغرافیایی آن مهم است و چرا یک نام می تواند در واگرایی یا همگرایی مردمان یک سرزمین تاثیرگذار باشد. صد البته این نکته را باید به یاد داشته باشیم که ظهور جنبش های تجزیه طلبانه و یا رشد احساسات گریز از مرکز ساکنان مناطق حاشیه ای یا قوم گرایی افراد در نهادهای دولتی می تواند ریشه های دیگری چون عدم نظارت قوی برای جلوگیری از فساد توسط دولت مرکزی، ضعف نهادهای امنیتی، ایجاد تبعیض های مختلف، دخالت کشورهای همسایه و غیره ... نیز داشته باشد و من در اینجا فقط یک عامل مهم را اندکی زیر ذرهبین بردم و امیدوارم خوانندگان محترم، قصد نویسنده را از ضرورت حفظ نام زیبا و وحدت بخش ایران متوجه شده باشند، وحدتی که امروزه مورد طمع ایران ستیزان قرار گرفته است و اگر هوشیاری نخبگان ایران دوست و مردم شریف این سرزمین نباشد، در کنار ابَر بحران های زیست محیطی، اقتصادی، اجتماعی و ... باید شاهد رشد جنگ های قومیتی و شرایط جهنمی چون کشور همسایه، افغانستان، که در این مقاله بدان اشاره شد باشیم.
مردم ایران نباید فراموش کنند که آنها، فقط و فقط در کنار هم به منابع عظیم نفت و گاز در شمال و جنوب کشور، معادن گوناگون، بنادر استراتژیک، جنگل های مختلف، رودخانه های پرآب و غیره ... دسترسی دارند و تنها کنار هم و با کمک هم می توانند یک زندگی مرفه، اقتداری بین المللی و آرامش و امنیتی خوب را به دست آورند.
پاینده ایران. ۵مهرماه ۲۵۸۰ شاهنشاهی برابر ۲۶ سپتامبر ۲۰۲۱ میلادی -- علی مصدقی