چهارشنبه / ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ / ۰۱:۳۹
کد خبر: 10086
گزارشگر: 213
۸۴۰
۰
۰
۱
یک داستان به قلم علی رزاقی بهار

حاجی رئوف دشتی/معنی واقعی دوست داشتن

حاجی رئوف دشتی/معنی واقعی دوست داشتن
حاج رئوف دشتی توی فکر بود؛ مردک بی جربزه، با الحاح و اصرار خودش و خانواده و کس وکار اش، چند سالی یک لنگه پا وقت صرف کرده بود که این کار بشود..

به گزارش آسیانیوز، علی رزاقی بهار: حاج رئوف دشتی توی فکر بود. مردک بی جربزه، با الحاح و اصرار خودش و خانواده و کس وکار اش، چند سالی یک لنگه پا وقت صرف کرده بود که این کار بشود. حالا توی رویش درآمده و میگوید:
اصن یه غلطی کردم حاج آقا. شما میگین چکار کنم؟ همینقدر از دستم بر میاد!

به قول معروف زیر دم اش خارخاسک سبز شده و دارد گربه میرقصاند.چقدر خوب بود اگر میتوانست همانجا دم او را بگیرد و از خانه دختر بیروناش کند. پیش خودش فکر کرد:
همه ش تقصیر این دختره است..اینقدر گریه و زاری می‌کنه که نمیزاره حق این بی وجودو بزارم کف دستش! اگه می‌ذاشت... کاری می‌کردم کارستون! حیف که بچه دارن. اگه پای اون دسته گل معصوم وسط نبود، حکما حاج رئوف امونش نمی‌داد!

دختر حاجی سال پیش بیست و چهار ساله شده بود و بچه پنج ساله اش شیرین و با نمک بود. حاج رئوف به خاطر یک گل صد تا خار را هم تحمل می‌کرد. مردک، به اعتیاد افتاده بود و حالا توی در و همسایه همه می‌دانستند چکاره است. کارش را از دست داده بود و از صبح تا شب یا خواب بود یا پای بساط اش چرت دو زاری می‌زد. دختر حاجی اما هنوز دوستش داشت. به اصطلاح خاطرش را می‌خواست... حاجی بشدت فکری بود. اگر می‌داد این آدم را یک فصل ادب کنند چه می‌شد؟ اما فکر دیدن اشک و آه دخترش نمی‌گذاشت دست به اقدامی بزند... بعد با خودش فکر کرد :بزارم سرش به سنگ بخوره. هیچی نگم و تماشا کنم! اما باز هم دلش نیامد. توی همین فکرها بود که حس کرد دستی روی شانه‌اش است. عشرت خانم بود. زن سبزه روی و پر سر و زبان و مهربان اش. چرت اش پاره شد و کمی مکث کرد. عشرت خانم که انگار فکر حاجی را خوانده باشد، گفت:
حاج آقا می دونم خیلی اذیت شدی واسه این بچه.. اما راهش این نیس!
_پس راهش چیه زن؟ شما بگو!
_راهش اینه که باهاش حرف بزنی با هردوشون... میدونی دخترت چقدر عاشق شماست ولی دریغ از اینکه یه بار نشسته باشی و باهاش حرف زده باشی!
حاجی به فکر فرو رفت. زنش راست می‌گفت. حاجی همیشه منظورش را با حرکات سر و چشم یا توسط مادر دختر به او می فهماند و حالی می کرد. هیچوقت مستقیما با دختر حرف نزده بود. دلش هری پایین ریخت. حالا باید از کجا شروع کند؟
عشرت خانم که توی در و همسایه به حاج خانم رئوف شهرت داشت، سینی چای را جلو روی حاجی گذاشت و گفت:
مثه یه پدر و دختر.. اول از احوالش بپرس و دستی به سر و روش بکش.. بعد کم کم برو سر اصل مطلب! و برایش از زندگی و... بگو بعد هم با هردواشان حرف بزن، نه این که نصیحتشان کنی، از زندگی و بالا و پایینی‌هایی که دارد بگو از تجارب خودت و ساختن دوباره زندگی. بگو معنی واقعی دوست داشتن چیست ...
دل حاجی انگار روشن شد. می‌دانست می شود. کار نشد ندارد. دلش قرص شد و چایی‌اش را هورت کشید. بعد از چند شب، حاجی به خواب عمیقی فرو رفت...فردا قرار بود با دخترش حرف بزند. اما بر خلاف همیشه، نرم، پدرانه و آرام..../

آسیانیوز
https://www.asianewsiran.com/u/6uc
اخبار مرتبط
اعمال برخی قوانین سرکوبگرانه فرهنگی سبب شده تا نویسندگان و مترجمان در کنار خودسانسوری، با ممنوع شدن انتشار بعضی از آثار خود مواجه باشند؛ در چنین شرایطی و با وجود بسیاری از مشکلات، بعضی از ناشران دیگر قادر به ادامه فعالیت نیستند و صنعت نشر هم در این میان به سمت نابودی بیشتر می رود.
رئیس سی و سومین دوره نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران از تعطیل شدن این رویداد فرهنگی به دلیل آلودگی هوا خبر داد.
کتاب «استامبولی» نوشته منصور ضابطیان، فردا در شهر کتاب مشهد رونمایی می شود.
یاسین قاسمی بجد، نویسنده جوان با انتقاد شدید از وضعیت ممیزی و رد مجوز سه کتابش در دولت جدید به آسیانیوز گفت: هر بار کتاب هایم را برای اخذ مجوز به وزارتخانه می فرستم با انبوهی از اصلاحات و حذفیات مواجه می شوم، حتی برای کتابی گفتند یک فصل کاملش باید حذف شود.
رضا براهنی شاعر و نویسنده صاحبنام ایرانی و از اعضای هیات موسس کانون نویسندگان ایران که در تورنتوی کانادا به‌ سر می‌برد، بامداد امروز درگذشت.
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید