به گزارش آسیانیوز، محمود دهقانی: عباس معروفی خالق سمفونی مردگان که نزدیکان او را "باسی" صدا می کردند نویسنده، شاعر و روزنامه نگاری پر تلاش و ایراندوست بود. از خانواده ای تبارمند و با فرهنگ که از سنگسر به تهران آمده بودند و از دیرباز در یاری رساندن به تهی دستان آوازه داشتند.
معروفی در کار نویسندگی و حتا سیاسی اجتماعی تا آنجا که به مردم و کشورش مربوط می شد آرام نمی نشست و استراحت نمی شناخت. انبوه کارهای اجتماعی، ادبی و فرهنگی او ثمره تلاش یک عمر کوتاه است که به قول نیکوس کازانتزاکیس در زوربای یونانی آدم هایی چون او می بایست هزار سال عمر کنند.
معروفی ماهنامه ادبی "گردون" را سال ١٣٦٩در تهران راه اندازی کرد. اسماعیل جمشیدی سال ها سردبیر و عباس معروفی مدیر گردون بود. در روزگاری که جامعه به سکوی امن برای شاعران و نویسندگان دگر اندیش نیاز داشت دفتر "گردون" در میدان امام حسین (فوزیه) تهران لنگرگاه پارو زنان قلم بر دریای توفانی بود.
این روزنامه نگار نویسنده هر ماه برای چاپ مجله گردون با وزارت ارشاد کلنجار می رفت. در روزگار ریاست محمد خاتمی بر کتابخانه ملی برای مشکلات نشر با او گفتگو کرد تا شاید بتواند صدایش را به گوش مسئولان دولتی برساند اما گوش کسی بدهکار نبود.
رمان سمفونی مردگان عباس معروفی یک انفجار ادبی در ایران شد که نه تنها شمار بالایی از نویسندگان و شاعران و هنرمندان درون و برون مرز بلکه محمد خاتمی رئیس جمهور پیشین و ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور کنونی ایران نیز آن را خوانده بودند.
در گذر از صدها صفحه ی رسانه های نوشتاری درون و برون مرز، پیرامون آن اثر به اهتمام فرزانه سیانپور کتابی با ٣٤٥ صفحه با اشعار و نوشتار شاعران بزرگ ایرانی از سیمین بهبهانی گرفته تا شمش لنگرودی، سپانلو، فرشته ساری، فرج سرکوهی، هوشنگ گلشیری، م. ف. فرزانه و کمیساروف، بیژن نجدی، حورا یاوری، منصور اوجی و شمار بسیاری نویسنده و شاعر آوازه دار ایرانی به چاپ رسید.
این نویسنده تا جایی در قلب نویسندگان و شاعرانی چون سیمین بهبهانی و سیمین دانشور جا باز کرد که او را فرزند می خواندند و نوروز ١٣۷١ سیمین دانشور قلم نمادین شوهرش جلال آل احمد را برای خلق سمفونی مردگان به عباس معروفی هدیه کرد.
عباس معروفی ٢٦ اردیبهشت ١٣٣٦ در تهران چشم بر جهان گشود. این نویسنده دانش آموخته رشته هنر تئاتر بود. معروفی درس می خواند و درس هم می داد. در همان روزگار نیز بشدت به نوشتن رمان علاقمند بود و با الهام از محمدعلی سپانلو و گلشیری کارهای ادبی را دنبال می کرد. پژواک ادبی سمفونی مردگان معروفی در تاق شبستان ها و مرغزار خرم ادب ایران پیچید و از آن استقبال شورانگیز شد.
با پشت سر گذاشتن دوره سربازی بود که سال ها پس از آن با راه اندازی ماهنامه ای که سکوی اندیشه ی شاعران و نویسندگان باشد گردون را به ثبت رساند. دفتر کار عباس معروفی پر رفت و آمد ترین دفتر یک ماهنامه ادبی در تختگاه پر جمعیت ایران بود.
از آن روی نویسندگان و شاعران نیز از زن و مرد پشتوانه بی دریغ ماهنامه گردون بودند. پس از سال ها تلاش و کار چاپ گردون، مسیر حوادث به گونه ای رقم خورد که این نویسنده را به کوچ اجباری وا داشت. من به چرای آن کوچ برای نجات جان نویسنده آگاهی کامل داشتم.
از ویژگی های عباس معروفی آن بود که این نویسنده اخم نمی شناخت. در زیر کوله باری از ناملایمات روزانه برای چاپ گردون، لبخند نیز از چهره اش دور نمی شد. او به مشکلات می خندید و پا پس نمی کشید اما هنگامی که همه راه ها بر این نویسنده بسته شد و کنار نرفت در قلب کشورش ایران، مُشتی اوباش او را کتک زدند.
نگارنده که پس از درگذشت دو برادرم برای رتق و فتق ارث و نگهداری از کودکان برادران برای چند سال در ایران بودم همیشه از جنوب کشور که به تهران می رفتم جایم دفتر گردون بود. همه آنچه را که می نویسم خود از نزدیک شاهد بوده ام.
معروفی بر شکستن طلسم خفقان مشتی اختلاس گر، حق بزرگی بر گردن ادبیات ایران دارد. من اشک چشم محمدعلی سپانلو را در شبی که با عباس معروفی به خانه اش رفته بودیم در کنار نور آباژور دیده ام که از او می خواست مواظب خودش باشد چون قداره بندان اختلاس گر قصد خفه کردن و کشتن او را داشتند.
شبی که در تهران من همراه عباس معروفی و خانم فرزانه سیانپور در ماشین "ولوو" نارنجی رنگ نشسته بودیم و داشتیم به دعوت سرکار خانم دکتر نگین یاوری دختر پروفسور حورا یاوری دبیر فرهنگی دانشنامه ایرانیکا و استاد دانشگاه کلمبیا، به منزل ایشان می رفتیم با عباس خیلی گفتگو کردم. در همه جا مثل سایه او را دنبال می کردند و آسایش او را از کار، زندگی و نوشتن سلب کرده بودند. برخی قلم او را شکسته می خواستند اما معروفی از نویسندگانی نبود که به آسانی پا پس بکشد.
معروفی علاقه شدیدی به نویسندگان امریکای جنوبی داشت. در روزگاری که گابریل گارسیا مارکز نویسنده کشور کلمبیا و کارلوس اونوتی نویسنده اروگوئه ای در مادرید بودند و من به همت دوست هنرمند "لئونل پاز" به دیدار این دو نویسنده در کافه "خیخون" رفتیم و سرگذشت و گفته ها را برای عباس معروفی شرح دادم، علاقه این نویسنده ایرانی به آثار نویسندگان و شاعران اسپانیولی زبان بر من آشکار شد.
او بر این باور بود که ما ایرانی ها در گستره ادبیات و سیاست با مردم امریکای جنوبی به گونه یک درد مشترک هستیم. آگاهی عباس معروفی از امریکای لاتین و فرهنگ آن قاره از سوی برادرش حیدر معروفی بود که زبان اسپانیولی را همسنگ زبان فارسی حرف می زند و سال ها در کشور کاستاریکا سکونت دارد.
به یاد دارم برای تنوع در دفتر گردون با حیدر اسپانیولی صحبت می کردیم و عباس به گفتگوی ما گوش می سپرد. می گفت زبان مارکز را دوست دارم. می خواهم لذت از زبانی ببرم که همچون کشور خود ما نویسندگان و شاعران توانمندی دارد.
چند سالی که در ایران بودم همیشه به عباس معروفی در دفتر گردون تهران سر می زدم. همه شماره های تلفن خانه های فامیل من در جنوب ایران را نیز داشت و تلفنی گفتگو می کردیم. درباره داستان های کوتاه من که برای چاپ در گردون انتخاب می شد به پرسش های ایشان پاسخ می دادم.
یکی از کارهای ارزشمند این نویسنده مردمی پرهیز از دستکاری داستان دیگران بود. البته نظرش را می گفت اما خود در آن نوشته دست نمی بُرد. من از آبخوست کیش به آبخوست قشم در شاخاب پارس آمده بودم که تلفن کرد و گفت الان به شیراز و بوشهر زنگ زدم گفتند شاید در آبخوست قشم باشی. ادامه داد در تدارک برگزاری جایزه قلم زرین گردون هستم. گفتم دفتر مجله کوچک است. گفت در هتل لاله برگزار می شود. خوشحال شدم و گفتم حتما خودم را به جشن قلم زرین گردون می رسانم.
سه روز پس از آن به تهران پرواز کردم. رفتم دفتر گردون به دیوار خیره بود و تا اندازه ای چهره ای غمگین داشت. گفتم برایت اتفاقی پیش آمده اندوهگین به نظر می رسی ؟. گفت اجازه ندادند در هتل لاله جشن قلم زرین گردون را برگزار کنم. جاهای دیگر هم حتما سنگ اندازی می کنند. گفتم باید چکار کرد؟ نگاهش را از دیوار برداشت و گفت نظرت چیه این دیوار وسط را بردارم. رفتیم بیرون دفتر، پشت بام ساختمان را با هم نگاه کردیم. گفتم عالی است چون دیوار یک لایه است اگر برداشته بشود به گونه یک تالار جادار می شود.
دیوار با تیشه و کلنگ فرو ریخته شد. بخشی از صندلی ها در زیر سقف دفتر و بخش بزرگ تری در فضای باز پشت بام چیده شدند. شمس لنگرودی با خنده گفت جشن در هوای نیمه آزاد است. معروفی عاشق بود، عاشق کار ادبیات. هنگام کندن دیوار، همچون فرهاد تیشه می زد و سر و رویش پر از گرد و خاک شده بود.
برگزاری جشن قلم زرین گردون برای جامعه و بویژه میان هنرمندان یک کار ارزشمند و امیدوار کننده شد. معروفی می گفت همه هنرمندان موسیقی، نقاشی، تندیس سازی، نویسنده و شاعر مثل یک غنچه در حال شکفتن اگر نور نبینند پژمرده می شوند و در یاس و نا امیدی فرو می روند. با یک جایزه هر چند کوچک هنرمند به تلاش بیشتر سرگرم می شود و کار بزرگ می آفریند. گرد آمدن هنرمندان و شاعران و نویسندگان به گونه ی نا قوس کلیسا و بانگ بر فراز مناره مسجد است. ندا سر داده می شود که نویسندگان و هنرمندان دلتنگ هستند، فضا بسته است دیوار را بردارید به هوا نیاز است.
دفتر جادار و تالار شده ی جایزه ادبی گردون از هنرمند غلغله بود. محمدعلی سپانلو، شمس لنگرودی، نگین یاوری، اسماعیل فصیح، حافظ موسوی، بهزاد زرین پور، هیوا مسیح، سیمین بهبهانی، پرویز کلانتری، علی باباچاهی، منیرو روانی پور، بیژن نجدی، فرخنده آقایی و لشکری از هنرمندان دیگر، گرد آمده بودند.
سینماگر، فیلمبردار، نور پرداز و کارگردان همه آمده بودند و فیلمی نیز ساخته شد. هنرمندانی در زیر سقف کنار هم بودند که برخی از مسئولان دولتی کلمات و گفتار آنان را برنمی تافتند. اما در دفتر گردون به قول بیژن نجدی "آن شب هوا پر از کلمه بود".
عباس معروفی پس از ورود به آلمان به مدت یک سال در خانه "هانریش بل" ماند. ما با هم تلفنی در تماس بودیم. در بیشتر شب ها با هم تلفنی گفتگو می کردیم. دیری نپایید خانه هنر و ادبیات هدایت و کتابفروشی بزرگی راه انداخت. پس از آن ماهنامه گردون در برلین را به همان سبک ماهنامه گردون در تهران به چاپ رساند و نسخه ای از ماهنامه را برای من به استرالیا پست می کرد. طرح های بسیار هنرمندانه روی جلد ماهنامه را اکرم ایوبی همسر هنرمند ایشان و چند هنرمند دیگر می کشیدند.
پس از آن گردون به گونه فصلنامه با قطع رقعی به چاپ رسید. من برای فروش ماهنامه و فصلنامه، در جامعه فارسی زبانان ایرانی و افغانی تلاش می کردم تا به ادامه چاپ آن کمک کرده باشم و پول فروش را به آلمان می فرستادم. با سر برون آوردن الکترونیک نیز عباس معروفی به نوشتن و تابش نور به دانش و ادبیات به گونه ای گسترده ادامه داد.
روزی که شمس لنگرودی برای برگزاری شعر و ادبیات به سیدنی استرالیا دعوت شد عباس زنگ زد و خواست سفارشی را به شمس برسانم. چون درست دو ساعت پس از آن به دوبی پرواز داشتم نخست رفتم پیام را به شمس رساندم و از همانجا راهی فرودگاه شدم.
سال ها پیش که کتاب رمان سبک کلاسیک روستایی "بورکی" من را انتشارات نوید در تهران به چاپ رساند در سیدنی استرالیا بودم که سیاوش اردلان از رادیو تماس گرفت و خواست با من مصاحبه داشته باشد. درخواست را پذیرفتم در گرما گرم گفتگو دیدم در اتاق فرمان نامزد زیبای سیاوش اردلان با چهره ای خندان و سرخ شده به من نگاه می کند،
سیاوش اردلان گفت آقای محمود دهقانی شنونده ای روی خط است و می خواهد در باره شما گفتگو داشته باشد. هاج واج به چهره سیاوش اردلان خیره بودم که صدای عباس معروفی از آلمان پخش شد و در باره من و داستان های کوتاه من در گردون تهران گفتگو کرد. پس از پایان برنامه، سیاوش به من گفت این مصاحبه نخستین برنامه پر شنونده من بود چرا که شما را به گونه ای دوستانه در هنگام گفتگو غافل گیر کردم.
رسانه های بسیاری در برون مرز از گفتگو با عباس معروفی استقبال می کردند. ایشان در گذر از هنرمندان و گویندگان رسانه ها، شاگردان بی شماری نیز داشت. به میمنت عصر الکترونیک نویسندگان و شاعران جوان خوبی را در درون و برون مرز تربیت کرد.
این نویسنده بر هیچکس منت نمی گذاشت. حتا پیش پا افتاده ترین شعر و داستان جوانان را می خواند و آن ها را راهنمایی می کرد. در اوج کار و آوازه و طرح نامزدی برای جایزه ادبی، شوربختی بیماری فرا رسید و این نویسنده را در ماه های پایانی بشدت درگیر نمود. با شنیدن خبر شدت درگیری او با بیماری از طریق برادرش حیدر معروفی در کاستاریکا، جویای حال او می شدم. سرانجام ١٠ شهریور ١٤٠١ این نویسنده پر تلاش چشم بر قلم فرو بست. درگذشت دوست گران سنگ عباس معروفی را در سفر خواندم و به تلخی با صدای بلند در اتاق هتل گریه کردم. با چشمی اشکبار../