به گزارش آسیانیوز، جواد لگزیان: رونمایی کتاب «شبی با کافکا» نوشته آزاده پدرامفر از سوی نشر سخنگستر در مشهد در محل حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی بهانهای شد برای یک گفتگو.
در این گفت و گو، پدرامفر از آشنایی با جهان داستان می گوید و اینکه هر کسی باید سنگ صبور داشته باشد و البته کاغذ و قلم بهترین سنگ صبور هر کسی میتواند باشد.
مشروح این مصاحبه در ادامه آمده است:
۱- یک بیوگرافی مختصر برای ما از خودتان بگویید.
- آزاده پدرام فر هستم. در آخرین ماه از فصل زمستان در شهر
بندرعباس به دنیا اومدم. البته اینو باید بگم که تنها به خاطر شغل پدرم
که افسر نیروی هوایی بودند به این شهر منتقل شده بودیم و در این شهر
زیبا فامیل و آشنایی نداریم. رشته تحصیلیم الکترونیکه و در حال حاضر
لذتبخش ترین کارم نوشتنه.
۲- از چه زمانی با جهان داستان آشنا شدید؟
- سال ۱۳۹۸ به طور تصادفی با کلاس های داستان نویسی استاد سید
سعید موسوی آشنا شدم. ولی به خاطر پاندمی کرونا یه وقفه یک ساله بین
کلاسها افتاد. اما خداروشکر بعد از تموم شدن کرونا جدی تر نوشتن رو
دنبال کردم. و نتیجه این دو سال، کتاب شبی با کافکا ست.
۳- در شبی با کافکا دو نیروی عشق و پول با هم نبرد میکنند، به نظر شما
کدام پیروز می شود؟
- به شخصه دوست دارم با مثبت اندیشی و به دور از شعار و کلیشه،
جواب شمارو با کلمه عشق بدم. اما این جواب به طور مطلق و صد در
صد، درباره آدم هایی صدق میکنه که در مدینه فاضله فارابی در قرن ۳
میزیستند نه آدم های قرن ۲۱! به طور کل فکر می کنم، جواب این
سوال شما نسبت به هر شخص و منطقی که داره، فرق میکنه. اما اگه
بخوام به جای جواب دادن به سوال شما، چالشی رو که خودم در داستان
شبی با کافکا داشتم بگم، این بود که؛ حضور اون حشره کوچک، که حتی
میتونیم به عنوان وجدان هر یک از ما آدم ها درنظر بگیریمش. و نقد
هایی که از من آدمیزاد میکنه شاید تلنگری باشه هر چند کوچک، که در
راهی قرار بگیریم و راهی رو انتخاب کنیم که در پایان راه زندگی،
حسرت کمتری گریبانمون رو بگیره. همیشه باید یادمون باشه، زندگی از
اون چیزی که ما تصور میکنیم خیلی کوتاه تره.
۴- به انتخاب خودتان یکی از داستانهای تان را برای خوانندگان روزنامه
تعریف کنید.
داستان دخمه از نظر خودم خیلی جالبه، چون الهام گرفته از یکی از آیین
نیاکانمان است و از طرفی، وفاداری به عشق و وفای به عهد، حتی تا
آخرین نفس را می شود در این داستان حس کرد.
داستان در شهر یزد قدیم روایت میشود و درباره شهربانو دختر رئیس
طائفه زرتشتی و زینل پسری مسلمان که دربان خانه پدری اش است،
میباشد. شهربانو که در بستر بیماری افتاده آخرین وصیتش به زینل این
است که اجازه ندهد جنازه اش را طبق رسوم طائفه به دخمه ببرند تا
غذای کرکس ها شود و از زینل میخواهد که در خاک دفن شود. زینل
جنازه را می دزدد و رو در روی طائفه می ایستد. اما در آخرین لحظه
که پدر شهربانو میخواهد جنازه بی جان شهربانو را از او بگیرد، زینل که
دیگر حق انتخابی ندارد، مجبور میشود برای آنکه معشوقه اش را به
آرزویش برساند، از جان خودش نیز بگذرد.
۵- رهاورد مثبت شما از زندگی با داستان و دنیای داستان چه بود؟
- همان طور که گفتم به طور تصادفی با نوشتن آشنا شدم. از نظر خودم
آخرین کاری که می تونستم انجام بدم نوشتن بود. اما حالا بعد از چند سال
که از آشنا شدن با استاد موسوی میگذره مطمئنم یکی از بهترین و
زیباترین انتخاب های زندگیم بوده و هست. قدیمی ها میگفتن: هر کسی
باید سنگ صبور داشته باشه والا دق میکنه. به نظر من کاغذ و قلم
بهترین سنگ صبور هر کسی میتونه باشه.
کلا وقتی تو یه حرفه و کاری قدم میگذاری با آدم های آشنا میشی که شبیه
خودت هستند و هم فکرند و هیچ چیز زیبا تر از این نیست که اطرافت پر
باشه از کتاب ها و شخصیت هایی که هر روز خلق میشن. و عزیزانی
که می نویسند و تلاش میکنند دنیاهایی متفاوت خلق کنند.
در آخر میخوام اول از استاد بزرگم سید سعید موسوی و بعد استاد
علیرضا مهرداد و آقای رحیمی و آقای محمد زاده و تمام کسانی که تو این
راه مشوق و همراه من بودند تشکر کنم./