آلفردو جیمز پاچینو که دیروز80 ساله شد بیش از هر کسی با مارلون براندو مقایسه شده. با همان نابغهی مجنونی که به مرور استعدادش را کنار گذاشت و چنان نسبت به آن بیتفاوت شد که همین وجه از زندگیاش بر هنرش غلبه کرد. اما آلپاچینو هر چقدر در بازی شبیه براندو بود در زندگی شخصی و عملکرد هنری متفاوت از او عمل کرد. یک بار جان لار، مقالهنویس بزرگ نیویورکر مطلبی دربارهی پاچینو نوشت و با این جمله شروع کرد که«مارلون برادنو دو توصیه به آلپاچینو کرد؛ از دادگاهها و بورلی هیلز دوری کن!». پاچینو تا مدت طولانی توانست از دادگاهها دوری کند اما وسوسهی دومی هرگز رهایش نکرد. زندگی او در سالنهای نمایش و بعدها در عالم سینما تغییر کرد. آنها که دربارهی آلپاچینو نوشتهاند، میگویند بسیار کمحرف است و انگار آدمی خجالتی است که حرفی برای گفتن ندارد.
خود او یک بار گفته بود برای همین بازیگر شده برای اینکه با خواندن متنها میتواند دربارهشان فکر کند. با این همه پاچینوی کبیر همیشه از حرف زدن دربارهی کارش طفره رفته نه موقع آموزش و نه بعدها در توصیف بازیها. او تمام تلاشش را کرده تا از تحلیل نقش و حرف زدن دربارهی سینما دوری کند. «نگفتن» بخشی از هویت اوست؛ او حتی با کلمات متنها هم مشکل دارد. مشهور است که موقع بازی در سکانسی از«وکیل مدافع شیطان» به شکلی بداهه شروع به خواندن یک آواز کرده و بیتوجه به فیلمنامه کار خودش را انجام داده است. مایک نیکولز گفته که او هرگز دو بار شبیه به هم نمیتواند یک نقش را بازی کند. هر بار تغییری ایجاد میکند و به شکل تازهای آن را ارائه میکند.
در زندگی نامه آل پاچینو اینگونه آمده است که : آلفردو جیمز پاچینو در ۲۵ آوریل ۱۹۴۰ در شهر نیویورک متولد شد، پدرش سالواتور پاچینو (زاده شهر کورلئونه) کارمند شرکت بیمه و مادرش رز پاچینو (دارای تبار آمریکایی-ایتالیایی) خانه دار بود. والدین وی هنگام کودکی او از هم جدا شدند. پدربزرگ و مادربزرگ او در اصل اهل سیسیل بودند. آل پاچینو در دوران جوانی و در حالی که بیش از ۲۲ سال از زندگی اش نمی گذشت، مادرش را از دست داد.
پاچینو قبل از مرگ مادرش، زندگی چندان لذت بخشی را پشت سر نگذاشته بود و چون والدینش خیلی زود از هم جدا شده بودند، مجبور شد به همراه مادرش به خانه پدربزرگش نقل مکان کند و در آنجا اقامت گزیند.ورود آل پاچینو به عرصهٔ بازیگری را باید سال ۱۹۶۹ دانست. پاچینو در این سال در فیلم “ناتالی و من” نقش آفرینی کرد و دو سال بعد از آن نیز ایفای نقشی در “وحشت در نیلی پارک” را پذیرفت. اما بازی در این دو فیلم هرگز او را راضی نکرد تا اینکه فرانسیس فورد کاپولا تصمیم به ساخت یکی از شاهکارهای تاریخ سینما یعنی فیلم پدرخوانده گرفت و نقش “مایکل کورلئونه” به او واگذار شد. رابرت ردفورد و جک نیکلسون و جمعی دیگر از بازیگران معروف سینما دنیا مورد آزمایش قرار گرفتند. اما کاپولا فقط پاچینو را انتخاب کرد. پاچینو برای این فیلم نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد که به آن نرسید-در سال ۱۹۷۳ او در فیلم های مترسک و سرپیکو بازی کرد. در مترسک نقش آدمی سرگشته را داشت که در پی هویت خویش است و در سرپیکو نیز یک پاچینوی تمام عیار بود.
آل پاچینو در این فیلم نقش فرانک سرپیکو افسر پلیسی را بازی نمود که فساد افسران مافوق خود را افشا میکند. آل پاچینو در همان سال بار دیگر نامزد دریافت اسکار شد اما باز هم این جایزه نصیبش نشد. اما منتقدان، جایزهٔ گلدن گلاب را به سبب بازی در سرپیکو به وی اهدا کردند.
آلپاچینو هیچ وقت مدرسهاش را تمام نکرد. پدرش او و مادرش را رها کرده بود و آل اهل درس خواندن نبود. برای همین بیشتر وقتاش را صرف کلاسهای نمایش میکرد تا مجبور نشود درس بخواند. بازیگر آمریکایی ایتالیایی در شانزده سالگی فهمید که میتواند بازیگر شود. عادت دائمیاش این بود که در خیابان دنبال مردم میافتاد تا طرز راه رفتن، حرکات و لباس پوشیدن آنها را ببیند. برای همین بود که لی استراسبرگ میگفت او خود شخصیت میشود نه یکی شبیه آن. سال ۱۹۶۷ در نمایش «سرخپوست برانکس را میخواهد» در نقش یک جوان خشن خیابانی ظاهر شد با الهام از تجربیاتش در هارلم و برانکس که محل زندگیاش بود. همین نقش او را به اولین جایزهی بازیگریاش رساند.همین نمایش او را به برادوی رساند.این نمایش بعد از چهل اجرا متوقف شد اما پاچینو باز هم بهخاطر بازی در نقش یک معتاد بسیار تحسین شد. همان کاراکتری که دو سال بعد در دومین فیلمش «وحشت در نیدل پارک » دوباره در قالب آن ظاهر شد.
آلپاچینو شبیه جادوگرهاست. هر کسی که به او نگاه میکند جادو میشود. این را نه بازیاش در شاهکارهایی مثل «نفوذی» «پدرخوانده» یا «التهاب» که همین فیلمهای بهظاهر معمولی هم ثابت میکند. فیلمی مثل «دنی کالینز» که دربارهی یک خوانندهی پابهسن گذاشته است و میخواهد آخر عمری به زندگی پسرش معنا بدهد. همان اغراقها و انفجارها در این نقش هم دیده میشود همان جنس بازی که سالهاست همه از آن مینالند ولی راستش پاچینو با همین اجرا همه را خیره میکند؛ آنچه او میتواند ارائه بدهد تصویری انسانی است از شخصیتها. پیچیدگیها، شرمها و خوشحالیهایی که در نگاه و چهرهی پرچینوچروکاش منعکس میشود. او درحالیکه انگار جدا از فضا در عوالم خودش سیر میکند، چنان متوجه اطرافاش است که تماشاگر را با همین دقت و تیزبینیاش شوکه میکند. او را نه فقط بهخاطر شاهکارهایش که به خاطر نقشهای فوقالعادهاش در فیلمهای معمولی هم باید ستایش کرد.