هشدار: امکان لو رفتن داستان.
شاج متیو، نیویورکر— اورهان پاموک در زندگینامه شخصیاش به نام استانبول، خاطرات و شهر۱،که همین ماه تجدید چاپ شد، اذعان میکند که «مثل همۀ نویسندگان استانبولی که همواره یک نگاهشان به غرب است، من نیز گاهی دچار سردرگمی میشوم». پاموک توضیح میدهد که ریشههای این سردرگمی به دهۀ ۱۹۲۰ برمیگردد. در این دهه امپراتوری عثمانی سقوط کرد، جمهوری ترکیه متولد شد، و رئیسجمهور مصطفی کمال آتاتورک، نوسازی آمرانۀ کشور را آغاز کرد. در نتیجۀ اصلاحاتِ آتاتورک، دولت سکولار شد، الفبا به حروف لاتین تغییر کرد، گاهشمار میلادی رایج گردید، و استفاده از کلاه فِس۲ غیرقانونی اعلام شد. در این دوران، که برای رهایی از گذشتۀ عثمانی و ورود به آیندۀ غربی مسابقهای در گرفته بود، از نظر پاموک نخبگان تُرک اشتباهی مرتکب شدند که گریبانگیر نسلهای آینده نیز شد. او در مصاحبهای با پاریس ریویو در سال ۲۰۰۵، در اینباره میگوید: «آنها تلاش نکردند که یک فرهنگ استانبولی خلق کنند که ترکیبی ارگانیک از شرق و غرب باشد، آنها فقط عناصر شرقی و غربی را کنار یکدیگر گذاشتند».
پاموک مدتهاست که در داستانهایش نگرانیهای موجود دربارۀ نوسازی و غربیسازی در ترکیه را بازتاب میدهد. او در رمان تازهاش، موقرمز، دو اسطوره را گرد هم میآورد، یکی شاهنامۀ فردوسی، حماسۀ ایرانی و دیگری اُدیپ شهریار، تراژدی سوفوکل. او این دو را برترین اسطورههای شرق و غرب میداند. این دو اسطوره عکس یکدیگر هستند. در ادیپ، پسرْ پدر را بهقتل میرساند و در یکی از داستانهای شاهنامه پدرْ پسر خود را میکُشد. اما در موقرمز، پاموک به پدر دیگری نظر دارد که گرچه نامی از او برده نمیشود، اما سایۀ حضورش بر فراز داستان نمایان است: آتاتورک، که برگردان لفظیِ نامش میشود «پدر ترکها». این رمان به بازاندیشی دربارۀ اصلاحات آتاتورک، صدسال پس از تصویبشان، مینشیند. در این زمان که ترکیه دارد از ایدههای سکولارش فاصله میگیرد، این کتاب کشوری را به تصویر میکشد که رابطهاش با پدر سیاسی خود بیش از پیش متزلزل شده است.
پاموک به منظور روایت این داستان، مسیر یک زندگی را پس از کودتای نظامی سال ۱۹۸۰ در ترکیه دنبال میکند. موقرمز به روایت سرنوشت جِم چِلیک میپردازد. او در آغاز رمان، نوجوانی است که در استانبول زندگی میکند. پدرش پس از کودتا به زندان میافتد، امّا طی این دوران نگاه جم منحصراً خیره در درون خودش است. او در خط اول رمان میگوید: «همیشه دوست داشتم نویسنده شوم». جم در یک کتابفروشی مشغول به کار است و با مادرش زندگی میکند؛ پدرش درواقع در این تصویر جایی ندارد، حتّی پس از آزادی از زندان. جم در مجموعۀ آثار فروید بهطور اتفاقی به خلاصهای از داستان ادیپ شهریار برمیخورد. این داستان زندگی او را دگرگون میکند؛ زندگیای که در ادامه به این نمایشنامه شباهتهایی پیدا خواهد کرد. جم برای اینکه از عهدۀ هزینۀ کلاسهای کنکورش برآید، به کاری طاقتفرسا با دستمزد بالاتر مشغول میشود. به حاشیه شهر میرود و وردست یک استاد چاهکن، شاگردی میکند. شبها پس از کار، برای گشتوگذار به شهر اونگورن میرود و در همین شهر، زن موقرمزِ عنوانِ کتاب را بهطور اتفاقی میبیند. این زن عضو یک گروه تئاتر دورهگرد است و جم برخلاف میل استادکارش، که حالا رابطۀ صمیمانهای با هم دارند، به تماشای نمایش افسانههای عبرتآموز آنها میرود. یک روز در چاه حادثهای رخ میدهد، جم تصور میکند که با بیدقتیاش باعث مرگ استادش شده است و میترسد مسئول مرگ او شناخته شود. وقتی دارد با خودش کلنجار میرود که از صحنه فرار کند یا بماند، به پند حکیمانهای از ادیپ متوسّل میشود: «تلاش ادیپ برای گریز از سرنوشت و طالع شوم خود، سرانجام به جایی رسید که پدر خود را بهقتل رساند... پس فهمیدم که اگر میخواهم مثل آدمهای معمولیِ دیگر یک زندگی ’عادی‘ داشته باشم، باید خلافِ کاری که ادیپ کرد را انجام دهم، یعنی طوری رفتار کنم که انگارنهانگار اتفاق بدی افتاده است».
رمان به این شیوه ادامه مییابد و با هر پیشروی در پیرنگ داستان، از روی وفاداری یا بهصورت ناخودآگاه برای آن دو اسطورۀ تمدن سَری تکان میدهد. جم در میانسالی نویسنده نشده است، بلکه یک شرکت ساختمانی تأسیس کرده و نام آن را «سهراب»، پسر کشتهشده در شاهنامه، گذاشته است. او با دوستدخترش در کالج ازدواج کرده و ثروتمند شده، امّا احساس ویرانگر گناه هنوز با او باقی است. او زندگی خود را بهشکل مجموعهای از نشانهها میبیند که باید آنها را تفسیر کند. هر کدام از این نشانهها، او را با حقایقی مواجه میکنند دربارۀ پدری که ترکش کرده، پدرگونهای که ممکن است او را کشته باشد، و پدری که خودش در آینده خواهد شد.
جم یک روز بعدازظهر در تهران به یک مهمانی کاری میرود و در آنجا یک مینیاتور از شاهنامه روی دیوار نظرش را جلب میکند. نقاشی لحظهای را بهتصویر میکشد که رستم پسرش سهراب را، که تازه به قتل رسانده، در آغوش گرفته است. جم که کمی مست است با خود میاندیشد که اگر ترکیه در دوران تلاش برای مدرنشدن، نگاهش را به شرق دوخته بود، امروز به چه شکلی درآمده بود. او تأسف میخورد که «ما ترکها از زمانی که به غرب رو آوردیم، ایران را بهکلّی فراموش کردیم. ایرانیها مثل ما ترکها نبودند. ما بهقدری غربی شدیم که شاعران و اسطورههای کهن خودمان را به باد فراموشی سپردیم. آنها هرگز گذشتۀ خود را و بهخصوص شاعرانشان را از یاد نبردند». بهنظر میرسد که پاموک در این جملهها نسل ترکهایی را سرزنش میکند که با تفکر جهانوطنی خود، از آثار باقیمانده از دورۀ عثمانی در ترکیه بهکلّی دست شستند تا نوسازی اروپایی را هرچهبیشتر تحقق بخشند. پاموک در زندگینامۀ شخصیاش استعارهای تمام عیار از این روند ارائه میدهد: عمارتهای چوبی دوران عثمانی، یا همان یالیها۳، که در امتداد بُسفُر۴ به حال خود رها شده و در شعلههای آتش میسوزند. برای نسل پاموک این عمارتهای سوزان نمادی بودند از «انهدام ناگهانی آخرین آثار از فرهنگیْ بزرگ متعلق به تمدنی بزرگ، که ما شایستگی یا آمادگی میراثداری آن را نداشتیم، چون در جنون تبدیل استانبول به تقلیدی بیروح، بیمایه و درجهدوم از شهرهای غربی بهسر میبردیم».
در طول زندگی جم، جمعیت استانبول بهشدت افزایش مییابد و علاقه او به داستانهای پدرکُشی و پسرکُشی به وسواسی فکری تبدیل میشود. او فرزندی ندارد، به همین دلیل وقت این را دارد که ردپای آثار سوفوکل و فردوسی را در کل دنیا دنبال کند، در نقاشیهای گوستاو مورو۵، سینمای پیِر پائولو پازولینی۶ و نسخههای خطی شاهنامه. با خود میگوید: «اگر به کاوش در دریای بیکران داستانها ادامه دهم، ممکن است سرانجام بتوانم معمای زندگی خودم را حل کنم و در ساحلی آرام پهلو بگیرم». مانند بسیاری دیگر از شخصیتهای پاموک، جم نیز نمیتواند بین هنر و زندگی تمایزی قائل شود.
موقرمز در واکنش به سرنوشت قهرمانان تراژیک سوفوکل و فردوسی، با دو حالت افراطی برخورد میکند: آرامش و جوشش. رمان در فصلهای آخر سرعت آرامتری دارد. یک شخصیت جدید به نام سِرهات پدیدار میشود. او جوانی مسلمان و دیندار است که وقتش را با سرودن شعرهای مذهبی میگذراند و در زادگاهش، اونگورن، زندگی میکند، همان جایی که شرکت ساختمانی جم شروع به توسعه و ساختوساز کرده است. وقتی جم برای معرفی شرکت خود به این شهر میآید، سرهات او را ملاقات و احساس نفرتی آنی نسبت به او پیدا میکند. جم بهمنزلۀ یک غربزده سروکلهاش از استانبول پیدا شده است و هیچ درکی از مناسبات سیاسی آن منطقه ندارد. سرهات بر سر جم، که همه زندگیاش را با تقلیل تمام تمدنها به داستان ای کهن گذرانده است، فریاد میزند: «من به این دوگانههای مسخرۀ چپی و راستی، یا مذهبی و مدرن هیچ کاری ندارم». سرهات در داستانهای پاموک شخصیتی نادر است: شخصیت محافظهکار جوان. او نماد حزب راستگرای کنونی ترکیه است، ملّیگرایی که احتمالاً حامی سیاستهای رئیسجمهور، رجب طیّب اردوغان است. امسال در یک رفراندم که با اتهام تقلب انتخاباتی نیز مواجه شد، اردوغان به قدرت ریاست جمهوریِ باورناپذیری رسید. دیدگاه مذهبی و عثمانی نوینی اکنون مورد حمایت اردوغان است که در ۱۹۲۰ بهدست آتاتورک کنار نهاده شده بود. این دیدگاه نهتنها از طرف افراد رادیکالی همچون سرهات حمایت شد، بلکه ساکنان مذهبی حومۀ شهرها و روستاها نیز از آن حمایت کردند، و حالا مداوماً در حال افزایش قدرت است. با ظهور سرهات در رمان، ایدۀ تکاندهندۀ رمان سرانجام روشن میشود: موقرمز وضعیت سیاسی ترکیه را مستور در زبانِ اسطوره بیان میکند، و خاطر نشان میسازد که زوجهای ادیپ و لائوس، و سهراب و رستم در دنیای امروز نیز نظایری دارند. با این حساب آیا اردوغان، کسی غیر از پسر آتاتورک است؟
ترجمۀ: عرفانه محبی
وب سایت ترجمان علوم انسانی