آسیانیوز - در این مراسم که به مناسبت ۵۰ سال کوششهای فلسفی، ادبی، حقوقی و فرهنگی پروفسور امین برگزار شد، پروفسور داریوش فرهود، دکتر سیدحسین صفایی، دکتر محمدرضا ضیایی بیگدلی، دکتر گودرز افتخار جهرمی، دکتر شهین اعوانی، استاد مصطفی ملکیان، استاد منوچهر صدوقی سها، دکتر تهمورث بشیریه، دکتر نادر کریمیان سردشتی، دکتر پرستو یمینی و دیگر استادان فلسفه و حقوق و ادبیات، در مورد آثار و جایگاه علمی پروفسور امین به ایراد سخنرانی پرداختند.
استاد مصطفی ملکیان، فیلسوف اخلاق به عنوان دومین سخنران در مورد اهمیت و لزوم ابراز و بیان دستاوردهای علمی و فرهنگی چهرههایی همچون امین در برگزاری چنین رویداهایی تاکید کرد و گفت: «کوتاهی در بیان کوششهای چهرههای علمی، فرهنگی و ادبی ایران همچون پروفسور امین در فلسفه اخلاق کتمان شهادت است و مورد نکوهش. به این معنا که کسی که شاهد است، باید بر ابراز شهادت کوشش ورزد.»
روزبه یقینی ـ شرکت در مجلس بزرگداشت پروفسور حسن امین در خانه اندیشمندان علوم انسانی، در زادروز این مرد بزرگ، مرا یادآورِ سرنوشتِ تلخ بزرگان این سرزمین شد. از یکسو خوشحال بودم که سنت رایج مردهپرستی در این مراسم وزین منسوخ شده، تا در دورانِ حیات خادمان بزرگ مردم، فرهنگ و میهنِ رنجدیدهمان از آنان تجلیل و سپاسگزاری بشود و از سوی دیگر غمگین و دلآزرده از اینکه میدانستم؛ در تاریخ خونبار و غمبار ما چه بر بزرگان ما رفته و چه ناسپاسیها از آنان شده است.
اساسا بر همین اساس بود که تصمیم گرفتم، تا در سلسله یادداشتهایی تحت عنوان «نقد و معرفی شاهنامه امین» ضمن معرفی این کتاب رشکانگیز، سنت منحط مردهپرستی را بشکنم و سپاسگزار پنجاه سال دود چراغ خوردن این مرد بزرگ در راه خدمت به فرهنگ این سرزمین باشم. تا شاید با غلبه بر این سنت ضدفرهنگی (مردهپرستی) بتوانیم از بزرگان دیگری که در این راه ناهموار گام برداشتهاند، تجلیل و سپاسگزاری کنیم.
بیشتر بخوانید
مراسم تکریم و بزرگداشت پروفسور امین
در درازنای تاریخ خونبار و ناسپاس میهن ما، بزرگان ما چه رنجهایی که نکشیدند و چه ناسپاسیها که ندیدند؟ بزرگترین ناسپاسی در حق استاد توسی منجی زبان پارسی و هویت ملی ایرانی روا داشته شد، تا متعصبین سنگ به دست به تحریک ملای شهر، در راهِ پیکر پاک و بیجانِ، شخص اول این سرزمین قرار بگیرند و فریاد کنند؛ اگر پیکر این رافضی بددین را به گورستان مسلمانان ببرید، شما و پیکر او را سنگباران خواهیم کرد!
هاینریش هاینه یکی از پر آوازهترین شاعران آلمان در قرن نوزدهم و شاعر رمانتیک، سیاسی و اجتماعی قرن نوزدهم و از شیفتگان ادبیات فارسی و ایرانزمین در منظومهای با عنوان «فردوسی شاعر» در بزرگداشت شاهنامه و سراینده بزرگ آن اشاراتی به تراژدی تلخ زندگانی استاد توسی دارد و به رنجی که فردوسی در سرودن شاهنامه کشید. اما در این منظومه این شاعر بزرگ آلمانی (هاینه) بیش از همه به ستمی که در حق فردوسی روا داشته شد، پرداخته و از ناسپاسی سلطان محمود غزنوی گفته است و از پشیمانی دیرهنگام او. هاینه در ابیات پایانی این منظومه صحنه دردناکی را به تصویر کشیده است:
«در حالی که صدای جرس کاروان هدایای سلطان محمود غزنوی و بانگ تکبیر شتررانان از بیرون دروازه غربی شهر توس به گوش میرسد، کاروان تشییع جنازه فردوسی از دروازه شرقی شهر خارج میشود.» این شاعر بزرگ کاربلد آلمانی، خوب بلد است که چگونه اشک بر چشمانِ عاشقان فرهنگ و عاشقان ایرانزمین جاری سازد.
یکی دیگر از بزرگترینِ قربانیان فرهنگ نخبهکش و ناسپاس ما حافظ (یگانهترین شاعر تاریخ ما) است، شاعری که قربانی حسادت و ناسپاسیهای معمول زمانه خود و نزدیکترین دوست و رفیق خود (شاهشجاع) و پیش از آن امیرمبارز شد و آواره تبعید و تهدید، تا فریاد برآورد:
سخندانیّ و خوشخوانی نمیورزند در شیراز/ بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
و پس از آوارگی فریاد کند:
نمازِ شامِ غریبان چو گریه آغازم/ به مویههایِ غریبانه قِصه پردازم
به یادِ یار و دیار آن چُنان بِگِریَم زار/ که از جهان رَه و رسمِ سفر براندازم
بهراستی بر مردم آن روزگار چه رفته بود تا در حق بزرگترین ایرانیان و عزیزترین عزیزِ دل این دیار اینگونه نارواییها روا دارند؟ مردم دوران فردوسی و حافظ، در حق آنان ناسپاسی و بیمعرفتی کردند، اما مردمان دورانِ منصور پسر حلاج و حسنکوزیر ایشان را بر دار و مثله کردند. تراژدی بر دار شدن منصور حلاج هرچند سرِ دار را سربلند کرد:
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
داستان حلاج بیگمان یکی از غمگینترین و تراژیکترین سرنوشتهای بزرگانِ این دیار است. سرِ دار سربلند از او شد چون هنگامیکه او را دستبسته و در حالیکه زنجیر گرانی بر گردن داشت در باب الطاق به پای دار آوردند، هیچ نشان ترس و هیچ علامت پشیمانی در رفتار و کردار او دیده نشد. وقتی منصور نزدیک دار رسید از شبلی، که آنجا ایستاده بود و غرق اشک و آه بود، درخواست تا سجده خود را برای وی روی به قبله بگستراند. بعد منصور با آرامش، نماز خواند، مناجات کرد، کُشندگان خود را دعا کرد و بخشود.
(توگویی ماندلا از وی آموخته بود تا شکنجهگران خود را ببخشاید) سپس شادمانه و بی هیچ ترس و تزلزل بر پلههایی که او را به بالای دار میبرد قدم نهاد. در این میانه خواهر شجاع حلاج (حنونه) با سر و موی گشاده در بین جمع مبهوت و دیوانهوار ایستاده بود - نه فریاد میکرد، نه اشک میریخت. پیرمردی در بین جمعیت به او در پیچید که چرا روی و موی خود را نمیپوشاند؟