این نداشتن ماهیت یعنی یک بار همسایه رو به روی خانه است و بار دیگر دختر خاله و مادر شوهر و ... که چهار چشمی، نفش مفتش را بازی می کنند تا جایی زمینت بزنند.
این که چیزی و کسی حواسش به ما هست که خطا نکنیم بی چون و چرا باید برای بهتر شدن به ما کمک کند. عیب ماجرا این جاست، نه تنها خوب نمی شویم. بلکه فرسایش به جان ما می افتد و جایی ما نیز برای دیگری نقش مفتش پیدا می کنیم،تا مثلا" انتقام گرفته باشیم.
ژان والژان رمان بینوایان، نمونه خوبی در تغییر شخصیت یک لمپن به سمت انسان اجتماعی در سایه آموزه اخلاقی است، تا آخر رمان خود ساخته پیش می رود.
او یک تعقیب کننده دارد، بازرس ژاور. ژاور اما با آن که سمج، در پی ژان والژان است، اما هیچ نقشی در بهبود شخصیت ژان والژان ندارد. بلکه این رفتار کوتاه اما عمیق پدر روحانی در بخشیدن شمعدانی ها نقره بود که تأثیری عمیق در رفتار او گذاشت.
شبیه فیلم ارثیه که پدر، رسیدن دو پسر خانواده به گنج و ارثیه را در گرو امتیاز مثبت هیأت امنای محله دانست. هرشب با نامه ای به کارهای بد، امتیاز منفی و به کارهای خوب، امتیاز مثبت داده می شد.
جایی در این فیلم بازیگر نقش پسر گفت: «شب خوب نیست کارهای خوب، توی روشنایی روز، بهتر دیده می شود.»
مراقب برای ما نقش بهبود کیفیت را ایفا می کند. اما بهبود یافته اجتماعی نیازی به مراقب بیرونی ندارد.جنبه درونی مراقبت و پرهیز از فرا فکنی برایش اهمیت دارد.
ایرانی ها را آدم های برون ریز نمی شناسند. چرا که احساسات را پشت حجمی از آرایه های ادبی پنهان می کند، تا مبادا کسی بفهمد عاشق دختر بقال سرکوچه شده است.
در نقطه مقابل، راجع به مباحث اجتماعی به شدت برون گرا رفتار می کنیم. برون گرایی که حس می کنیم بوق زدن بی مورد و آشغال ریختن و... یک چیز کاملا طبیعی است و حق شهروندی محسوب می شود.
برون گرایی در سایه پرورش گلخانه ایی، به این شکل خودش را نشان می دهد که من، «خوبم» دیگران دست روی دست گذاشته اند تا شرایط بحرانی اجتماعی برای کشور رقم بخورد.
به شدت به یک بازرس ژاور درونی نیاز داریم، تا چشم بر احساسات ببندد و به مسوولیت اجتماعی اش وفادار بماند.
ما مسوولیت اجتماعی را که می پذیریم. در واقع یک قفل و تابلوی ایست بزرگ جلوی خود می زنیم و قابلیت تطبیق خود با شرایط زمانه را نداریم.
بدی ماجرا به چیزی شبیه «اروتومانیا» است. بیماری که فرد فکر می کند کسی عاشق اوست. این بیماری به حذف ژاورها می انجامد و خود بزرگ پنداری را دامن می زند و فرد، آن قدر خود را خوب می پندارد که باور می کند دیگران عاشق او هستند. این یعنی هیچ کس حق نقد کردن و شکستن این فضا را ندارد. هیچ کس نمی تواند ژاور او باشد.
ژاور برای بازداشت ژان والژان سنگ تمام گذاشت اما ما حتی حاضر نیستیم نقش فردی خود را درست به پیش ببریم. منتظریم یک قهرمان سیاسی یا اجتماعی از صندوق آرا بیرون بیاید و تمام مشکلات خود ساخته ما را یک شبه حل کند.
انگار همه ما به یک تعقیب کننده عینی و آفتاب روز احتیاج داریم تا کارهای نیک انجام دهیم و اصلا مهم نیست که بخشش پدر روحانی تحولی شگرفی در ژان والژان ایجاد کرد. او دیگر از ترس ژاوور به بهبود خودش فکر نکرد بلکه شرم از ایستادن دوباره در مقابل مهربانی پدر روحانی او را آدم کرد.
شاید یک بخشیدن کوچک ما، یک تحول عجیب در دیگری ایجاد کند. شاید کمی منطبق با شرایط حرف زدن ما،حال یک نفر را خوب کند.
چوب و ترکه برداشتن و از دم زدن و بد نشان دادن دیگران نشانه ای بر خوبی ما نیست.
وقتی خوبی ما دیده می شود که چشم بقیه عادت به دیدن خوبی ها داشته باشد وگرنه با ترکه «ریا» رانده می شود.
ژاور بودن و ژاور ماندن گرچه در تقابل با همذات پنداری قهرمانانه ژان والژان، تلخ به نظر می رسد، اما ژاور دارد نقش خودش را درست و به جا ایفا می کند و می کوشد جامعه ای عاری از پلشتی و ناراستی تحویل بدهد. حالا برایش مهم نیست که ما فکر کنیم او نقش منفی رمان بینوایان است.