آسیانیوز - در این سبک، بهروشنی نامى از علاقه الهی یا معشوق مادی برده نمیشود و خواننده نمیتواند به قطعیت دریابد که معشوقِ موردنظرِ شاعر کیست.
بدینگونه ایجاد تردید در خواننده باعث میشود که هر کس با هر عقیده یا تفسیری که دارد، بتواند از خواندن غزلها لذت ببرد.
برای سرودن در این سبک قدیمی باید در شعر به میزانی برابر و همطراز، علاقه به معشوق الهی یا معشوق زمینی یا محبوب دیگر ایجاد کرد و سعی نمود اگر در بیتی مفهوم معشوق کمی متمایل به یکی از اینها میگردد، در بیتهای بعدی مفهوم معشوق به سمت مخالف سوق داده شود تا تردید خواننده شعر از بین نرود.
برای سرودن در این شیوه که حدود هزار سال قبل در ایران رواج داشته است (حتی احتمال دارد سبکِ کهن شعر در کشور ما بوده باشد)، شاعر باید هم دینداری را تجربه کرده باشد و هم درباره علاقه به همسر یا معشوق آشنایی کافی داشته باشد و هم رابطه مرشد و شاگرد را درک کرده باشد.
تنها در این صورت است که شاعر میتواند بر روى لبه تیغ حرکت کرده و در حین ابراز علاقه به معشوق، موفق میشود افرادی با طیفهای گوناگون فکرى با مفهوم عشق در شعر همذات و همسانپنداری کنند. بدینگونه هر کس خواهد توانست به ظن خود از خواندن غزل محبتآمیز شاعر لذت ببرد. چنین است که مولوى میگوید: «هر کسی از ظن خود شد یار من/ از درون من نجست اسرار من»
در تبیین پیدایش این شیوه بایستی گفت، چه بسا برخی شاعران قدیمی سعی داشتهاند با ایجاد مفاهیم چند گانه، خوانندگان بیشتری جذب کنند و برخی دیگر، برای اثبات استعدادشان و یا برای اثبات مقام رفیع شعرسراییشان اینگونه غزل بگویند. یا چه بسا محدودیتهای فرهنگی آن دوران چنین اقتضا میکرده که شاعر بهناچار در رمز و راز شعر بگوید تا برای او دردسر نشود، چرا که بعید نیست در گذشته برخی شعر گفتن برای یک زن را نمیپسندیدند و به آن انگ ابتذال میزدند! و یا عدهای دیگر ابراز علاقه کردن به خدا را نمیپسندیدند و شاعر انگ ارتداد میخورد! اگر هم شاعر برای معشوق زمینی - الهی مثل یک پیر یا مرشد یا مرجع تقلید غزل میسرود، این احتمال بود که حکومتی چون حکومت مغول در زمان سعدی برای جلوگیری از اتحاد مردم اجازه آن را ندهد!
اینگونه غزلها به گونهای سروده شده که میتوان کل آن را به معشوق از جنس مخالف، یک مرشد یا خدا نسبت داد و هیچکدام از ابیات آن با انتخاب این معشوقهای مختلف منافاتی پیدا نمیکند. اختلاف زیادی در تفسیر غزلهای برخی شاعران وجود دارد و این امر حکایت از ظرافت هنر برخی شاعران ما در غزلسرایی دارد. البته همین اختلاف است که باعث شده طیف وسیعی از خوانندگان با عقاید متفاوت شیفته این غزلها شوند. در این سبک غزل، شاعر باید درباره هویت معشوق یکی به میخ و یکی به نعل بزند و مخاطب را تا آخر در این تردید و تعلیق حلنشده باقی گذارد. متاسفانه شاعران معاصر اینگونه غزل نمیگویند و این شیوه فراموش شده، ولی امید است با شناسایی این سبک به احیای آن کمک کرده باشیم.
ما که به این شیوه و سبک قدیمی نظر کردهایم، بد نیست نامی هم برای آن برگزینیم: سبک «غازی» بهمعنای «بندباز»در این رهیافت، از دانش و احاطه استاد علی اصغر مهابادی که علاقه من را به سعدی دوچندان کرده است، سپاسگزارم.
نام «غازی» از این جهت انتخاب شده که برخی از شاعران از این حیث بسیار متبحر و زبردستاند و با ایجاد مفهومی چندگانه، گویی در غزل بندبازی میکنند.
میتوان گفت این شیوه قبل از سعدی نیز کم و بیش بهکار برده شده، اما سعدی آن را به کمال و ظرافت رسانده و در این بندبازی ادبی بسیار موفق بوده است. شکی نیست شاعر با سرودن غزل به سبک «غازی» تسلط ادبی و فکری خود را به رخ میکشاند، اما از طرف دیگر، این سبک روشی است برای مخفی نمودن هویت معشوق به منظور حفظ امنیت ارتباط با او. در ناامنی فرهنگی قدیم، مولوی جزو معدود شاعرانی است که هویت محبوب خود را کاملا آشکارا بیان کرده، اما با اینحال او نیز جانب احتیاط را در پیش گرفته و از محبوب خود بهندرت نام برده است.
او در مثنوى از دوستدارانش خواسته است که درباره «شمس» صحبت نکنند: «فتنه و آشوب و خونریزی مجوی/ بیش از این از شمس تبریزی مگوی»
همانطور که گفته شد در این سبک، شاعر با سرودن برای یک معشوق مجهول، خواننده را نسبت به معشوقهای گوناگون مردد نگاه میدارد تا طیف وسیعی از خوانندگان قادر شوند «از ظن خود» از شعر استفاده کنند. البته بایستی گفت همیشه چنین نیست که همه ابیات کاملا خنثی سراییده شده باشند و ممکن است برخی اشارههایی صریح و روشن داشته باشند. در این صورت شاعر اغلب در بیتهای بعدی با سرودن در راستای تفسیر مخالف، تردید خواننده را احیا میکند، بهطوری که بعد از خواندن تمام غزل عاشقانه، بین عموم خوانندگان در تفسیر محبوب مورد نظر شاعر، ابهام و تردید شکل گرفته و این اختلاف حلنشده باقی بماند.
هر چند به قطعیت مشخص نیست که دلیل ابداع این شیوه غزلسرایی که هویت معشوق را مخفی نگاه میدارد، ترس از عقوبت بوده یا دلیل دیگرى داشته، ولی آنچه مشخص است، شرایط حاکم بر جامعه و ذهن شاعران در ادوار دور، سبکی بسیار زیبا اما پیچیده بهوجود آورده که شاعر باید علاوه بر ادبیات و ذوق هنری، در اصول دینی هم مشتاق و صاحبنظر باشد. عشق زمینی را همپای علاقه الهی و عرفانی درک کرده باشد و از همه مهمتر شاعر باید آنقدر زیرک باشد که بتواند مفهومی مبهم و چندگانه را برای خوانندگان خلق کند. (تا اولا از منتقدان انگ نخورد و دوما با ایجاد تردید در طیف وسیعی از خوانندگان، موجب شود آنان «از ظن خود» یارشان را در غزلهای سعدی جستجو کنند.) این دو خط زائد به نظر میرسد چرا که پیشتر دوبار به این مفهوم اشاراه شده است.
در دوره سعدی با حمله مغول به ایران، نا امنی فرهنگی به اوج خود میرسد و همه کتابها و کاغذهای ایرانی به آتش کشیده میشوند. از همین بابت است که نقاشى و هنر روى کاغذ از ایران قبل از حمله مغول به دست ما نرسیده است. خداوند نیاکان ما را رحمت کند که در ادوار گوناگون، برخی آثار خود را در زیر خاک مدفون کردند تا به دست ما برسد، وگرنه بیگمان از هنر و فرهنگ ایران قبل از مغول هیچچیز نمیدانستیم!
در پایان، در بیان عینی و تشریح این بحث، غزلی از سعدی را میآوریم. سعدی در بیت آخر بهشکلی واضح اشاره میکند که قصد ندارد هویت معشوق را در برابر عموم حاشا کند، با اینهمه در این بیت، سعدی تلویحا بیان میکند که دایره کوچکى از افراد، با هویت محبوب او آشنا هستند و بهرغم آن، از خوانندگان بیشمار هنرش میگوید. در واقع تمامی این غزل را میتوان از زبان شیرین برای فرهاد خواند یا از زبان مولوی برای شمس یا آن را از زبان یک سالک برای معبود الهی در نظر گرفت.
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست/ که نیستم خبر از هرچه در دو عالم هست
دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد/ خلیل من همه بتهای آزری بشکست
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال/ در سرای نشاید بر آشنایان بست
در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست/ من از کمند تو تا زندهام نخواهم جست
غلام دولت آنم که پایبند یکیست/ به جانبی متعلق شد از هزار برست
مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت/ اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست
نماز شام قیامت به هوش باز آید/ کسی که خورده بود میز بامداد الست
نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول/ معاشران ز میو عارفان ز ساقی مست
اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی/ چه فتنهها که بخیزد میان اهل نشست
برادران و بزرگان نصیحتم مکنید/ که اختیار من از دست رفت و تیر از شست
حذر کنید ز باران دیدهٔ سعدی/ که قطره سیل شود چون به یکدگر پیوست
خوش است نام تو بردن ولی دریغ بود/ در این سخن که بخواهند برد دست به دست