به گزارش آسیانیوز؛ قرن بیستم، سرشار از رویدادهای پرتلاطمی است که به حق میتوان آن را، عصر انقلابها و جنگها نامید. فراز و فرودهایی که این سده با تمام رویدادهایش پشت سر گذاشت، بیواسطه بر تفکر اندیشمندان هم مؤثر بود و نهضتهای روشنفکری متعددی در این قرن بهویژه در اروپا شکل گرفت، که سارتر را بهعنوان یکی از پایهگذاران الهامبخش و تأثیرگذار آن، یعنی فلسفه وجودگرایی (اگزیستانسیالیسم) میشناسند.
نگاه سارتر به هستیشناسی انسان در قرن بیستم با جذب تمام خوانشهایی که مکاتب فکری از قرنها پیشتر به ارث گذاشته بودند، نگاهی همدلانه، متوقع و مسئولیتمدار بود که در صورتبندی نظریاتش در کتابهایی نظیر «هستی و نیستی»، «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر»، «نقد عقل دیالکتیکی» و... قابل خواندن و مراجعه است. او به انسان پساجنگ دوم، برخلاف نیهیلیسمی که در اندیشههای جاری متفکران این قرن جاری بود، بهگونهای امیدوارانه و عملگرایانه مینگریست و تلاش میکرد چشماندازهای بینش بشری را در مورد مفاهیمی مانند وجود، تقدیرگرایی، رویکرد عقلانی و.. مورد کنکاش قرار دهد و تا آنجا که میتواند روزنههایی به خارج از جبر نظری حاکم بگشاید. آن هم در عصری که تجویزهای مافوق بشری و اخلاقیات مابعدالطبیعه همچنان در مقام نوعی دستاویز به مردمی که عاصی و مأیوس از جنگها و نابسامانیها بودند، پیشنهاد میشدند و رواجی اگر نه گسترده، ولی عمده داشتند.
سارتر در بخشی از کتاب «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» مینویسد: «ما تنهاییم، بدون دستاویزی که عذرخواه ما باشد. این معنی همان است که من با جمله «بشر محکوم به آزادی است»، بیان میکنم. بشر محکوم است زیرا خود را نیافریده، و در عینحال آزاد است، زیرا همین که پا به جهان گذاشت، مسئول تمام کارهایی است که انجام میدهد.»
سارتر از همین رو، به تحولات اجتماعی امید داشت و پشتیبان جنبشهای انقلابی زمان خود بود، از جمله؛ جنبش انقلابی دانشجویی مه ۶۸ فرانسه، انقلاب کوبا، انقلاب مردم ایران علیه محمدرضا شاه پهلوی و... او سفرها و مصاحبهها و سخنرانیهای متعددی در حمایت از جنبشهای آزادیخواهانه مردم در سراسر جهان داشت و از جمله فعالترین فیلسوفان عصر خود بود که علاوه بر نوشتن، به فعالیت علنی اجتماعی میپرداخت. در زمانی که معنای نظریهپردازی و کار روشنفکری، به تدریس در کالجها و اندیشهورزی در محافل نخبهگرایانه محدود میشد، او به دیدار جوانان چپگرا و دانشجویان آزادیخواه، مبارزان پیگیر همچون چهگوارا و رهبران ارتشهای رهاییبخش ملی میرفت و با آنها معاشرت و گفتوگو میکرد و سخنان و دیدگاههایشان را در مطبوعات بازتاب میداد و سعی داشت که نگرش جهانی را دراین خصوص تحت تأثیر قرار بدهد.
فلسفه وجودگرای سارتر در زمان خودش با نقدهایی همراه بود و برخی همقطارانش، او را فیلسوفی بدبین میخواندند که ایدههایش نتیجه اومانیسم افراطی یک روشنفکر ناامید است. او در سطرهای پایانی «اگزیستانسالیسم و اصالت بشر» در پاسخ به این نقدها، مینویسد: «اگزیستانسیالیسم فلسفهای است خوشبین، نظریهای است مبتنی بر عمل، و باید گفت تنها با سوءنیت است که مخالفان، بدبینی خاص خود را به ما نسبت میدهند. بگذارید مسیحیان ما را نومید بخوانند!»