البته قرن نهم هجری برهه شکوفایی علم و ادب و فرهنگ و هنر است. چنانکه فیلسوفانی چون جلالالدین دوانی فیلسوف ذوقالتاله، مورخانی چون فضل بن روزبهان خنجی، گویندگانی چون ملاحسین کاشفی، نویسندگانی چون دولتشاه سمرقندی، نقاشانی مانند کمالالدین بهزاد، خوشنویسانی چون سلطانعلی مشهدی، پزشکانی چون یوسفی هروی، معمارانی چون سازندگان مسجد گوهرشاد مشهد و... همه با آثار ماندگار در این قرن داشتهایم؛ اما در مقام مقایسه، شاید به لحاظ جامعیت درخشانترین چهره فرهنگی جامی است.
جامی بزرگترین عالم، محقق، عارف، ادیب و شاعر در ایران بزرگ فرهنگی یا به تعبیر دیگر در جهان اسلام و همزمان تاثیرگذارترین شخصیت فرهنگی قرن نهم است.
جامی، همه چیز دان قرن نهم، محقق در علوم عقلی و نقلی، مجتهد در عقلیات و سمعیات، متخصص در عرفان نظری (شارح فصوص الحکم ابن عربی) و عرفان عملی ( خلیفه طریقت نقشبندیه)، موسیقیدان و به تعبیر نسلهای پیش از ما خاتمالشعرای زبان فارسی است. جامی با جامعیتی بینظیر در همه زمینههای فرهنگی اعم از ادبیات فارسی و عربی، نظم و نثر، الهیات و معارف اسلامی، شریعت و طریقت، عرفان نظری و عملی، تاریخ و تراجم، حدیث و رجال، صاحب اثر و صاحبنظر است.
جامی در سمت رسمی «شیخالاسلام هرات» نه تنها برترین شخصیت دینی دولت تیموریان هرات، بلکه همزمان محترمترین و محبوبترین مرجع علمی و فرهنگی چندین دولت مختلف مسلمان در ایران، هند، عثمانی (آسیای صغیر)، مصر، شام، عراق و حجاز بود. این احترام اجتماعی جهانشمول درحیات خود شخص، آن هم در بین دولتهای اغلب معارض هم، در طول تاریخ بیسابقه است. واقعا این درجه از احترام و محبوبیت، شوخی نیست. سلطان حسین بایقرا، امیر تیموری در هرات، جامی را بر خود مقدم میداشت؛ چنانکه به هنگام مرگ جامی، سلطان حسین بایقرا، شخصاً به خانه جامی رفت و در عزای او هایهای گریست.
مهمتر آنکه در بیرون از قلمرو تیموریان هرات، به هنگامی که جامی از اقامتگاه دایمیاش هرات به سفر حج رفت، سلطان محمد فاتح، پادشاه عثمانی با تقدیم پنج هزار اشرفی خواهان ملاقات او شد. این سلطان عثمانی بر بخشی از اروپا از یونان، بوسنی، هرزگوین و آلبانی گرفته تا جنوب فرانسه فرمان میراند. همزمان ملکالاشرف، پادشاه مصر نیز فرمان داد که همه جا در قلمرو او از جامی استقبال کنند. همچنین امیرحسن بیک آققویونلو معروف به اوزن حسن پادشاه ایران غربی و جنوبی نیز شخصاً در پایتخت خود در تبریز میزبان او شد و از جامی خواست که در تبریز سکونت اختیار کند و جامی با بهانه کردن مادر پیر و عایله خود در هرات این دعوت را نپذیرفت و به هرات بازگشت. پادشاه هند نیز اشتیاق خود را برای دیدار جامی در هند با فرستادن دعوتنامه ویژه به او علنی کرد.
بنابر این شبههای نیست که جامی در حیات خود تأثیرگذارترین چهره فرهنگی نه تنها در هرات، بلکه در کل جهان اسلام بوده است. وجود بیش از هزار نسخه خطی اغلب نفیس از آثار جامی که در همان قرن نهم استنساخ شده و امروز در کتابخانههای مختلف جهان از شبه قاره هند گرفته تا اروپا پراکنده است، نشان از تأثیرگذاری مستقیم جامی در سرتاسر جهان اسلام میدهد. باز به دلیل همین موقعیت بینظیر جامی و کثرت ارجاعات نسلهای بعد به آثار اوست که وقتی شاه اسماعیل صفوی با رسمیت بخشیدن به مذهب تشیع به زدودن آثار و نمادهای فرهنگی اهل سنت دست میزند، پس از فتح هرات در ۹۰۶ قمری، اولاً، آرامگاه جامی را ویران میکند و بعد از نبش قبر، جسد او را آتش میزند و ثانیا، فرمان میدهد که در هر کتابی که نام جامی برده شده باشد، نقطه زیر حرف جیم را بتراشند و در عوض نقطهای را در بالای حرف اول کلمه جامی اضافه کنند، تا جامی، خامی خوانده شود که هاتفی خرجردی خواهرزاده جامی به همین مناسبت شعری سروده است که:
بس عجب دارم ز انصاف شه کشورگشای/ آن که گردون بر درش عمری غلامی کرده است
کز برای خاطر جمعی لوند ناتراش/ نقطه جامی تراشیدهست و خامی کرده است
باری، همین فرمان شاه اسماعیل به سوزاندن جسد جامی و بعد حذف نام جامی از کتب، بیانگر تأثیر چشمگیر و نفوذ بینظیر جامی در میان اکثریت مردم در جهان اسلام است که البته تا قبل از ظهور صفویه، اهل سنت بودند. پس اگر ما جامی را مؤثرترین و بانفوذترین چهره علمی و فرهنگی عصر تیموریان هرات میدانیم، سخنی به گزاف بر قلم نمیآوریم.
موضوع قابل توجه این است که نوعا در طول تاریخ، همه فاتحان به نشانه تسلط بر فرهنگ ملل مغلوب، ساختمانهای نمادین همگانی و آثار مکتوب آنان را خراب میکردند و آتش میزدند. اسکندر نه تنها بهقول مشهور تخت جمشید را به آتش کشید. بلکه به قول نظامی در اسکندرنامه هرکجا آتشکدهای مییافت، تخریب میکرد و منابع زرتشتی از سوزاندن اوستا که با خط زرین بر پوست گاو نوشته شده بود، به فرمان اسکندر سخن میگویند.
اعراب نیز افزون بر قتل و نهب، در ایران و مصر کتابهای ملل مغلوب را سوزاندند. امروز، بعضی از مسلمانان، به آتش افکندن و در آب شستن کتابهای ایرانیان و مصریان به دست اعراب را انکار میکنند، اما من به چند دلیل نابود کردن کتابها و کتابخانههای ایران و مصر را مسلم میدانم:
اول اینکه گزارش این کتاب سوزیها در ایران و مصر، در تعدادی از منابع تاریخی مندرج است.
دوم اینکه همانگونه که در سطور بالا گفته شد، سوزاندن کتابها و تخریب کتابخانهها و حتی عبادتگاهها، زیارتگاهها و گورهای ملل مغلوب به دست نیروهای فاتح، از عصر اسکندر تا زمان سلطان محمود غزنوی و شاه اسماعیل صفوی، سنت معهود و معمول همه فاتحان بوده است.
سوم اینکه انکار این کتابسوزی از ناحیه مسلمانان به این دلیل است که این محله از اهل قلم، انتساب این حرکت را از سوی مسلمانان، خلاف تعالیم اسلام و موجب وهن مسلمین در «فتوحات اسلامی» میدانند، در حالیکه من معتقدم که اکثریت اعراب مهاجم به ایران اعتقاد چندانی به خدا و پیغمبر نداشتند و انگیزه آنان در حمله به ایران و شام و مصر، نه ترویج دین و اخلاق، بلکه غارت و چپاول و به بردگی گرفتن مردم مغلوب بود. شاهد سخن من این است که به تصریح تاریخنگارانی همچون طبری و بلاذری، اکثریت اعراب پس از رحلت پیامبر از اسلام برگشته و مرتد شده بودند و بنا بر این اگر واقعبین باشیم، باید بپذیریم که اولا، تعدادی از اعراب حتی تا زمان رحلت پیامبر هنوز اسلام نیاورده بودند. ثانیاً اکثریت کسانی که در عصر پیغمبر ایمان آورده بودند، پس از او از دین برگشتند و ابوبکر تا پایان خلافتش با این مرتدان جنگید. به همین دلیل در عصر ابوبکر تعداد جنگجویان زیاد نبود، چون مرتدان را اجازه شرکت در جهاد نمیدادند. اما پس از فوت ابوبکر، در خلافت عمر به اهل ردهای که آماده یاریرسانی به رزمندگان باشند، اجازه اعزام به جبهه داده شد و آنها هم در تقسیم غنایم سهیم شدند. با این حساب در مجموع اکثریت مهاجمان عرب، مسلمان نبودهاند.
چهارم اینکه این انکار برادران و خواهران مسلمان من بیدلیل است. چرا که در فقه اسلامی نه تنها در زمان جنگ بلکه حتی در زمان صلح هم نگاه داشتن کتب ضاله حرام است.
پنجم، سوزاندن کتابهای مقدس به صورت نمادین برای اعلام مخالفت (درست مثل سوزاندن پرچم کشور متخاصم) تا همین امروز هم ادامه دارد. در قرن اخیر احمد کسروی «جشن کتاب سوزان» راه میانداخت و بعضی کتابها را در ملا عام میسوزاند. و اینهمه از آنجاست که به قول مولانا: «سختگیری و تعصب خامی است.»