آسیانیوز - و بعد از وی میپرسد: «تو دیوونهای چیزی هستی؟ تو دانشمندی... مگه به این چیزا اعتقاد داری؟ چرا اینو نصب کردی؟»
بور پاسخ می¬دهد: «درسته من اعتقادی بهش ندارم، اما اونو نصب کردم چون بهم گفتن حتی اگه اعتقادی بهش نداشته باشی بازم کار میکنه!!!»
فروید در کتاب «آینده یک پندار»، بخش ارزشهای معنوی به ایدهآلهای اجتماعی میپردازد. آنجا که از طریق باورهای جمعی میتوان توده مردم را تحت سلطه قرار داد. در این بخش شرح میدهد که تحقق ایدهآلهای اجتماعی باعث تثبیت لذت میشود. پس آرمان سازی میتواند ابزار مناسبی برای حُکام باشد. مسئله امروز ما این است که هنوز نتوانستیم در جامعه عقل و هوش را جایگزین خرافات کنیم... به تعبیر فروید هنوز زیر سلطهی ترسهاى انسانهاى اولیه قرار داریم. هنوز با هزار و یک سنت و خرافات زندگى مىکنیم. خرافاتی که از ما بَرده و سرباز میسازند.
در اروپا و آمریکا نعل اسب را به عنوان وسیله ای برای شانس آوردن استفاده می کنند. به گفته برخی کارشناسان این موضوع از اسپانیای قدیم (اندلس) وارد اروپا و بعد وارد آمریکا شده است و سرزمین اندلس (اسپانیای کنونی) نیز در دوران حکومت مسلمین، که در حقیقت حکومت امویان به شمار می آمد، رسم آویختن نعل اسب را به عنوان برکت و خیرداشتن مورد استفاده قرار می دادند. به گفته مورخان، مردمان اندلس نیز این رسم را از امویان کسب کرده بودند. رسم نعل اسب زدن امویان و ریشه بوجود آمدن آن، به رخدادی تأثر آور که نه تنها شیعیان و مسلمانان بلکه تمام جامعه بشریت را تحت الشعاع خود قرار داده و روز به روز بر گسترش دائره آن افزوده می شود، باز می¬گردد. همۀ ماجرای نعل اسب از آنجا آغاز می شود که در واقعه عاشورا، در برابر فرمانی که ابن زیاد صادر کرده بود، «ابن سعد» مأمور بود پس از شهادت امام حسین (ع)، بدن مبارکش را زیر سمّ اسبان قرار دهد؛ وی که به خاطر تقرّب به ابن زیاد و در خیال خامش برای رسیدن به حکومت ری، از هیچ جنایتی خودداری نمیکرد، در میان اصحابش فریاد زد: «کیست که داوطلبانه بر پیکر حسین اسب بتازد تا سینه و پشت وی را زیر سم اسبان پایمال کند؟!» شمر که قساوت فوقالعادهای داشت، پس از شنیدن این فرمان، به همراه ده نفر دیگر، پیشقدم شد و بر بدن پاک شهدای کربلا اسب تاخت. از این پس بود که خانواده هایی در شام پس از حادثه کربلا، با عناوین تازه ای معرفی شدند. مانند بنو السرج؛ فرزندان آنانی بودند که بر پیکر امام اسب تاختند و پس از جنگ، نعل اسب¬ها را به مردم به قیمت بالایی فروختند و مردم نعل ها را بر سر در خانه خود آویختند و به آن افتخار کردند!!!
این، اساس این سنت غلط، و یاد آور آن حرکت غیر انسانی و ددمنشانه در بسیاری از جوامع اروپایی و امریکایی و به ویژه کشورهای اسلامی است و این رسم و آیین غلط، در همین راستا به جوامع شیعه نشین عراق و ایران و... نفوذ کرده و این حرکت و سنت اموی تا بدانجا نفوذ کرده است که تا کنون با کمال تأسف ملاحظه می کنیم که شاهد چنین آویزهایی بر درب خانه ها و یا محل کسب افراد بوده و از این آویز به عنوان خوش یمنی و برکت آوردن، بهره می گیرند، در حالیکه نمی دانند این رسم أموی از کجا آغاز گردید.
کتاب پوست در بازی (Skin in the Game) از نسیم نیکولاس یک کتاب متفاوت است چونکه راجع به اقلیت متعصب صحبت میکند که تا به امروز کسی درباره آنها حرف نزده است. نویسنده سراغ باورهای مشهور و قدیمی درمورد ریسک و پاداش، سیاست و مذهب، مبادلات مالی و مسئولیتپذیری شخصی میرود و آنها را به چالش میکشد.
گاهی نظر گروهی کوچک بر اکثریت حاکم است
بسیاری از افراد نمیتوانند درک کنند که چطور گروه اقلیت قادر است برای اکثریت مردم تصمیم بگیرد. آیا میتوانید با مشاهده رفتار یک مورچه، متوجه شوید که کلونی مورچهها چطور رفتار میکند؟
به طرز شگفتآوری خیر. برای درک رفتار کلونی، باید خود کلونی را بررسی کنید. جامعه انسانی هم بیشباهت به کلونی مورچهها نیست. برای همین مطالعه اجزای جامعه (افراد) الزاما باعث نمیشود که رفتار گروهی یک جامعه را درک کنید. به این دلیل که برهمکنش بین افراد است که رفتار جمعی را میسازد.جالب اینجاست که همین رفتارهای بین فردی، از قواعدی ساده پیروی میکند که نتایج شگرفی در پی دارد. چیرهشدن اقلیت یکی از مثالهای جالب برای این شرایط است. این مفهوم خاص، قانون اقلیت نامیده میشود و نشان میدهد که جوامع تقاضا برای کالاهای خاص را بر اساس خواست یک اقلیت انعطافناپذیر تطبیق خواهند داد. در این مورد اکثریت همیشه تصمیم نمیگیرند.
به عنوان مثال، ۷۰% از گوشت بره وارداتی انگلستان از نیوزلند بر اساس استانداردهای حلال فرآوری میشود. این در حالی است که تنها ۴% از جمعیت این کشور مسلمان هستند که این گروه اصلی خواهان گوشت حلال هستند. اکثریت اهمیتی نمیدهند، بنابراین اقلیت به آنچه میخواهند میرسند. با این حال، زمانی که اقلیت غالب شود، این موضوع میتواند به مشکل تبدیل شود، زیرا تهاجمیتر یا نابردبارتر رفتار میکند و دقیقاً به خاطر همین عدم تحمل است که چیزی را به اکثریت تحمیل میکند.
چیره شدن اقلیت
چیرهشدن اقلیت به شرایطی اشاره دارد که در آن تصمیمهای جمعیتی اندک و غیرمنعطف (مثلا تنها ۳% از جامعه) بر ترجیحهای اکثریت مردم، تقدم داشته باشد.
چرا این اتفاق میافتد؟ چون در مثالهایی از این دست، اکثریت نسبت به اقلیت انعطافپذیری بیشتری دارد. غیرمسلمانان با خوردن گوشت حلال مشکلی ندارند. اما مسلمانان نمیتوانند گوشت غیرحلال بخورند. بنابراین برای فروشگاههای انگلیسی توجیه اقتصادی دارد که به تمام مشتریان خود گوشت حلال بفروشند تا هیچ قسمتی از بازار را از دست ندهند. شاید این رفتار اقتصادی به نظر شما واضح بیاید. اما شرکتهایی که بهدنبال تغییر در رفتار مشتری هستند، معمولا چیرگی اقلیت را فراموش میکنند.
شرکتهای بزرگ کشاورزی مثل مونسانتو، مدتها است میکوشد مردم آمریکا را متقاعد کند که مصرف محصولات تراریخت هیچ اشکالی ندارد و این غذاها ناسالم نیستند. اما مونسانتو غافل است که کسانی که با خوردن محصولات تراریخت مشکلی ندارند، محصولات اصلاحنشده را به سادگی میپذیرند. اما برعکس این شرایط صادق نیست. بنابراین اگر تنها یک عضو از یک خانواده ۵ نفره با غذای تراریخت و اصلاح ژنتیکی شده مشکل داشته باشد، کل خانواده در هنگام خرید هفتگی سعی میکند محصولات اصطلاحنشدهای را بخرد که از نظر هزینه و طعم تفاوت چندانی با هم ندارند. در واقع هزینه میلیوندلاری در صنایع غذایی برای راضی نگاه داشتن اکثریت بیفایده است. عامل تعیینکننده همچنان عدمانعطاف گروه اقلیت خواهد بود.
اقلیت متعصب
اقلیت متعصب می تواند به دو شکل بر جامعه تاثیر بگذارد، اولا جامعه را به هنجار مورد علاقه خودش تسلیم کند، ثانیا ناظر ناآگاه را، به این نتیجه گیری غلط بیندازد که آن چه که در جامعه رخ داده، خواست اکثریت جامعه بوده است. تنها پیش نیاز موفق شدن اقلیت متعصب، پراکندگی جغرافیایی مناسب است، به طوری که در هر منطقهای از جامعه، بتوانند این هنجار را تحمیل کنند. کافی است که 3 یا 4% از هر روستا، شهر یا استان، از اقلیت متعصب پای کار تشکیل شده باشد. همین برای تبعیت کل جامعه از هنجار مدنظر کفایت می کند.
مثال های متعدد و جالبی از همه گیر شدن جهانی خیلی از مسایل تاریخی و اجتماعی و اقتصادی وجود دارد که بر اساس قاعده ی اقلیت متعصب منطبق است، مثلا همه گیر شدن زبان انگلیسی. فرض کنید که در یک ملاقات اداری بین المللی، ۱۹ نفر به آلمانی مسلط باشند، و یک نفر آلمانی بلد نباشد. نتیجه اینکه جلسه به انگلیسی برگزار می شود.
نتیجه اینکه قاعده ی اقلیت متعصب، لزوما، به نتایج ناگوار ختم نمی شود. این قاعده برعکس، گاهی می تواند جامعه را در مسیر درست جلو ببرد. بر اساس قاعده ی اقلیت متعصب، برای پیش بردن یک جامعه، نیازی نیست که اکثریت آن جامعه مترقی باشند، تنها حضور یک اقلیت نخبه، که سرسختانه بر موضع درست پافشاری می کند برای پیش بردن جامعه به سمت مطلوب کفایت میکند.
ابن سینا:
به قومی مبتلا شده ایم که فکر می¬کنند که خدا جز آن¬ها کس دیگری را هدایت نکرده!
سه آفت برخاسته از بدفهمی دین
در مقاله ای از مصطفی ملکیان، وی معتقد است فهم اینکه دین درست و راستین چیست، متوقف است بر تعریفى که از دین داریم. دین را هم به صور و اشکال بسیار متعددى تعریف کردهاند که تنها یکى از آنها تعریف کارکردى است، یعنى تعریف دین بر حسب کارکردى که دارد یا باید داشته باشد. اما کارکرد یا کارکردهایى که دین دارد یا باید داشته باشد نیز مورد اجماع نیست. اما اجمالا میتوانم بگویم که به طور کلى، سه نوع آفت میتواند عارض دین شود. گاهى دین تضعیف میشود، گاهى به بیراهه میرود، و گاهى هدفى که از آن در نظر بوده است معکوس میشود.
به عبارت دیگر گاهى قدرت دین کم مىشود، گاهى قدرتش ضایع میشود و به هدر میرود، و گاهى از قدرتش سوء استفاده میشود. بعید نیست که بتوان ادعا کرد که همه قبول دارند که این سه نوع آفت میتوانند دامنگیر دین شوند. فقط اختلاف بر سر مصادیق این سه نوع است:
۱) تضعیف شدن دین فقط به این نیست که تعداد پیروان آن کاهش یابد یا پیروانش مثلا روزهاى یکشنبه به کلیسا نروند یا روزهاى جمعه به نماز جمعه. بلکه آنچه مهمتر است این است که دین منحصر به چند عمل عبادى شود که کسرى و درصدى ازکل اوقات شبانه روز فرد را به خود اختصاص دهند، چنانکه گویى فرد کسرى از شبانه روز را در خواب است، کسر دیگرى را در حال کسب درآمد، کسر دیگرى را در حال خرید مایحتاج زندگى ، و... و کسر دیگرى را هم در حال دیندارى. دیندارى بخشى از اشتغالات شبانه روزى آدمى نیست، بلکه روحیهاى است که آدمى با آن روحیه در همه اشتغالات شبانه روزیاش حضور مییابد. همانطور که مثلا نمیتوان گفت که آدمى در بخشى از اوقات شبانه روزش نفس میکشد و از اکسیژن هوا استفاده میکند و در سایر بخشهاى شبانه روز به کارهاى دیگرى میپردازد، بلکه، در واقع، در تمام اوقات در عین اینکه از اکسیژن هوا بهره میبرد به کارهاى گونه گون خود مشغول است، درست به همین نحو، نمیتوان دیندارى را منحصر به بخشى از اوقات شبانه روز کرد.
۲) و اما به بیراهه رفتن دین. دین وقتى به بیراهه میرود و قدرتش ضایع میشود که متدین، دین را دستمایه افتخار و مباهات کند و تمام دغدغهاش این شود که به دیگران بباوراند که تنها دین او دین حقیقى است و تنها او و همکیشانش در زمره فرقه ناجیهاند. کوهنورد واقعى کسى نیست که در دامنه کوه بایستد تا به همه کسانى که در تیررس صداى اویند اعلام کند که تنها راهى که او در پیش گرفته است به قله مىرسد، بلکه کسى است که از همه امکاناتى که در اختیار دارد کمال استفاده را مىکند تا راهى بیابد که سریع¬تر، سهل¬تر، و مطمئنتر به قله رهنمون شود. انتساب به یک دین و مذهب خاص، که در اکثریت قریب به اتفاق موارد هم چیزى نیست جز دین و مذهب آباء و اجدادى و بنابراین، مثل بسیارى از دارایی¬هاى دیگر، ارثى است، نه حسن و هنرى است (در مورد دین و مذهب خودمان) و نه قبح و عیبى است (در مورد دین و مذهب دیگران)؛ آنچه مهم است این است که همه نیرویمان را صرف سلوک دینى کنیم.
۳) معکوس شدن هدف دین هم چندین مصداق دارد؛ از جمله یکى اینکه هدف دین را حفظ یک سلسله قوالب و ظواهر بدانیم و نفهمیم که قالب و ظاهر دین، اگر ارزشى دارد، به سبب این است که مقدمه و وسیله ی وصول به محتوا و باطن دین است. همین سوء فهم است که موجب تقدیس قوالب و ظواهر دینى و تحجر و جمود ورزیدن بر آن¬ها، به قیمت از کف دادن محتوا و باطن دین، میشود. مصداق دیگر معکوس شدن هدف دین این است که گمان کنیم که دین آمده است تا بهشتى زمینى پدید آورد. ما آدمیان را یک بار براى همیشه از بهشت زمینى بیرون کردهاند. نباید، تحت تاثیر ناکجاآبادها و مدینههاى فاضلهاى که مکاتب غیر دینى به بشر وعده دادهاند و براى اینکه، به گمان خودمان، از رقباى غیر دینى خود عقب نیفتیم، هدف دین را هم ایجاد بهشتى زمینى تلقى کنیم. حتى اگر قبول کنیم که دین براى کاهش درد و رنج بشر آمده است (که من قبول دارم) و حتى اگر بپذیریم که اگر انسان¬ها واقعا متدینانه زندگى کنند، حیات دنیویشان هم آبادتر و معمورتر میشود، باز نتیجه نمیشود که دین براى ایجاد ناکجاآباد (utopia) زمینى آمده است. دین آمده است که درون هر یک از ما را بهشتى کند. دین آمده است که روان ما را آباد و معمور کند و آبادى و معمورى روان به این است که از آرامش، شادى، و امید بهرهور باشد، حصول این سه وصف بهشتى پیامد دیندارى واقعىاند. اشتباه نشود. من با پدید آمدن بهشت زمینى هیچگونه مخالفتى ندارم؛ سخن من فقط این است که وعدهاى را که دین نداده است ما از سوى دین به مردم ندهیم. در عوض، مفاد وعدهاى را که دین واقعا داده است به مخاطبانمان تفهیم کنیم. دین می تواند با فرد آدمى کارى کند که آن فرد، حتى اگر در جامعهاى ناسالم و فاسد و جهنمى هم به سر میبرد، خود سالم و صالح و بهشتى باشد، مانند نیلوفرى خوشرنگ و دل انگیز که از دل باتلاقى آلوده و متعفن سر برمىآورد.
دکتر رسول جعفریان، در مقاله ای با عنوان «عبدالحسین زرین کوب به تمدن اسلامی چگونه می نگریست؟» بیان می دارد:
زمانی که بحث از ورود به قرن پانزدهم هجری بر اساس سالشمار قمری در ایران مطرح شد، فعالیتهایی به ویژه در حسینیه ارشاد در تهران دنبال شد. کتاب «محمد خاتم پیامبران» در دو جلد، از آثاری بود که عمدتا با فکر و مشورت آقای مطهری دنبال شد. این دو جلد مجموعه مقالاتی متناسب با شخصیت پیامبر، و همین طور مباحثی بود که به نوعی با اسلام و تمدّن اسلامی ارتباط داشت. برای مثال، همان وقت فخرالدین حجازی در اندیشه نوشتن مقالهای در باره نقش انبیاء در تمدّن انسانی بود.
مرحوم زرین کوب، برای مجلد دوم آن اثر، همین «کارنامه اسلام» را نوشت. وی پیش از آن کتاب دو قرن سکوت را ابتدا در سال ۱۳۳۰ و بعدا در سال ۱۳۳۶ بازنویسی و منتشر کرد. این کتاب، تاریخ تحولات دو قرن اول اسلامی بود که ضمنا با رویکرد همان سکوت، از وضعیت ایران سخن گفته شده بود. آقای مطهری بعدها در خدمات متقابل اسلام و ایران، از آن نگاه – که هم در این کتاب و هم در کتاب دیگرش، تعبیر «دو قرن سکوت» را از آن سر جان مالکوم میداند – انتقاد کرد. آقای مطهری میکوشد نشان دهد که در همین دو قرن نیز، «گروهی از ایرانیان به واسطه پیشوایی در قرائت یاتفسیر، یا حدیث یا فقه، به مقام پیشوایی دین و قداست مذهبی در میان ملل دیگر نایل شدند». سپس از شماری از آنان یاد کرده است.
کارنامه اسلام در سال ۱۳۴۸ منتشر شد و جالب است که همان سال، شرکت سهامی انتشار هم کتاب کارنامه اسلام را با مقدمه احمد آرام منتشر کرد. نویسنده کارنامه اسلام کتاب را با هدف گزارش کلی از تمدّن اسلامی و دستاورهای آن نوشت. بارها اشاره کرده ایم که این زمان، گفتمان تمدّن اسلامی قوی بود و کتاب¬های دیگری هم با همین رویکرد در این دوره نوشته شد، که همین جا برخی از آن¬ها را مرور میکنیم. مرحوم آرام که خود از بانیان افکار تمدّنی با رویکرد اسلامی و تاریخ علم بود، مقدمهای بر کتاب کارنامه اسلام دارد. در این مقدمه، اسلام را دین تفکر دانسته، روی عدم تعصب در دنیای اسلام به عنوان عاملی برای پیشرفت تمدّن اسلامی یاد کرده، و از حمایت امامان و نیز خلفا از گفتگوهای آزاد سخن گفته است. وی همچنین از قشری گری به عنوان مانعی برابر رشد فکری – تمدّنی سخن گفته و همزمان به تأثیر دنیای اسلام در غرب و رنسانس علمی آن تأکید کرده است. او توقف تمدّن اسلامی را ناشی از همان مشکلی میداند که در غرب مسیحی پیش آمد: «برای بعضی از کشورهای مسلمان، درست همان حالتی پیش آمد که در دوران تاریک قرون وسطی برای مغرب زمین پیش آمده بود و مانع پیشرفت علم در آن بلاد میشد، و دانشمندان را به بهانه این که گفتههایشان با نص کتاب مقدس سازگار نیست، آزار و شکنجه میدادند.». آرام میگوید، البته این درست بود که «جغرافیا و فرانسه و لوگاریتم خواندن مایه بیدینی است» اما «از چنان دین ساختگی گریختن شایستهتر بود». وی باز تأکید میکند که «باید بدانیم که در ساختن این مغرب، ما شرقیان سهم عمدهای داریم و این سهم نباید فراموش شود» و «اگر سرنخ دانش روزی در دست ما بوده و به علتی بریده شده، و اینک به دست مغرب و مغرب مغرب، یعنی امریکا رسیده، واجب است که بار دیگر بجنبیم و سرنخ گم شده را پیدا کنیم و گذشته و حاضر آن را بهم گره بزنیم و راهی را که در زندگی در پیش داریم در امتداد همین رشته بپیماییم، و گرنه فاصلهای که با مغرب زمین داریم روز به روز زیادتر میشود، و آفت دریوزگی از مغرب زمین و احساس حقارتی که نسبت به ساکنان آن گونه سرزمینها داریم، پیوسته بیشتر مایه رنج ما خواهد شد»
مرحوم زرین کوب، مقدمه مفصلی درباره عصر درخشان اسلامی و تأثیر آن در بخشهای مختلف فرهنگ غرب، از حکمت و علوم تجربی و ادبیات هنر دارد و سعی میکند شواهدی را برای هر کدام مثال بزند. از نفوذ افکار ابن سینا، غزالی، ابن باجه و ابن رشد، ترجمههایی که شده، نظریاتی از مسلمانان که میان برخی از متفکران قرون وسطی نفوذ یافته، و حتی افکار ابن عربی که در کسانی مانند دانته تأثیر گذاشته است. «بدین ترتیب تمدّن امروز دنیا، در ادب، در فلسفه، در عرفان، و در علم، تا حد زیادی به اسلام و فرهنگ اسلامی مدیون است»
در نخستین فصل، مطلب با این سخن آغاز میشود که «کارنامه اسلام یک فصل درخشان انسانی است، نه فقط از جهت توفیقی که مسلمین در ایجاد یک فرهنگ تازه جهانی یافته اند، بلکه نیز به سبب فتوحاتی که آنها را موفق کرد به ایجاد یک دنیای تازه ورای شرق و غرب، قلمرو اسلام که در واقع نه شرق بود و نه غرب»
دراینجا روی اسلام اختیاری برای مردمان مناطق فتح شده تکیه شده، و این که گرچه غنیمت مهم بود، اما اجر اخروی هم در نظر اعراب بود. حکومت مسلمانان هم دینی یا به تعبیر وی الهی بود، ضمن آن که میان مسلمانان در باره مشروعیت آن اختلاف نظر وجود داشت. نگاهی به خلافت اموی و عباسی هم شده و این که «هارون و فرزندانش بغداد را کانون درخشان تمدّن و فرهنگ شرق کردند». در این فصل عبور سریعی بر تاریخ سیاسی دنیای اسلام شده، اقدامات صلیبیان، تنقید شده، و آمده است که وقتی مسلمانان به انحطاط رفتند، حتی دولت عثمانی هم نتوانست آنان را از این ورطه نجات دهد. خودآگاهی مسلمانان از حمله ناپلئون به مصر شروع شد. اینجا کلماتی بلد شده! این که غرب در دو قرن اخیر نوعی جنگ صلیبی علیه مسلمانان به راه انداخته و در باره این سوال که اکنون چاره چیست، میگوید: «اگر دنیای اسلام میخواهد در این معرکه مخفی هم، دست کم به قدر معرکه قدیم پیروزی بیابد، چارهای جز آن ندارد که در «نوع اسلحه» خویش تجدید نظر کند، و بر اساس علم و فرهنگ گذشته خویش – نه آنچه کورکورانه از غرب گرفته است – بنای علم و فرهنگ تازهای بگذارد». او تأکید میکند که سوابق مسلمانان نشان میدهد که این کار شدنی است. گفتنی است که زرین کوب، پیش از این هم تعبیر غرب زدگی را بکار برده بود و اینجا هم نگرانی خود را نشان میدهد.
فصل دوم کتاب با عنوان «تسامح، مادر تمدّن انسانی اسلام»، شرحی است از اختلاط نژادها در تمدّن عظیم اسلامی، سهم هر کدام از اینها در تمدّن اسلامی، و نقشی که اسلام در ایجاد سازگاری و فراهم کردن زمینه مشارکت آنها بر عهده گرفت. اسلام «با تشویق مسلمین به علم و ترویج نشاط حیاتی، روح معاضدت و تساهل را جانشین تعصبات دنیای باستانی کرد» (ص 22). عکس آن هم درست است «تمدّن اسلامی فقط از وقتی به رکود و انحطاط افتاد که در آن تعصبات قومی و محلی پدید آمد» (ص 23). مهم ترین شاهد، نقش اهل ذمّه در دنیای اسلام است به طوری که «تعاون اهل کتاب با مسلمین» را شاهد هستیم. وی زندقه کشی زمان مهدی عباسی را بیشتر دارای جنبه «سیاسی و اداری» میداند نه فکری. و نتیجه این که «همین تسامح و بیتعصبی بود که در قلمرو اسلام بین اقوام و امم گوناگون تعاون و معاضدتی را که لازم پیشرفت تمدّن واقعی است بوجود آورد»
اسلام بستگی به هیچ نژادی ندارد. اقوام هم هر کدام عیبی دارند، اما در این تمدّن مشارکت دارند. عنصر ایرانی و هندی هم کمتر عنصر یونانی نیست. سرزمین وسیعی که تمدّن اسلامی در آن هست «نه اختلاف جنسیت در آن مطرح بود و نه اختلاف تابعیت». در این تمدّن، به طور مداوم نامهای مدینه، دمشق، بغداد، ری، نیشابور، قاهره، قرطبه، غرناطه، قونیه، قسطنطنیه، کابل، لاهور و دهلی شنیده میشود. هر منطقهای سهمی در این تمدّن دارد. از کاغذ سمرقند تا کتان مصری و ...
در فصل دیگری از این کتاب، تمدّن اسلامی، منشأ یک فرهنگ عظیم انسانی، این تمدّن را با «نهضت علمی صد ساله اخیر ژاپن» مقایسه میکند و این که جز این، نظیری برای آن نیست. خوب ممکن است یک تاریخ نویس ساده دل غربی «خالصانه گمان میکند اسلام هیچ فرهنگ تازهای بوجود نیاورده است و جز آن که فرهنگ یونان قدیم را به دنیای غرب منتقل کند، کاری نکرده». طبعا «عذرش روشن است!».
عناد با اسلام در عمق وجود اروپاییان، سبب این قضاوتها میشود. مولف شرحی از سوابق این نفرت میآورد، هرچند هستند کسانی که «از این مرده ریگ تقالید و سنن قدیم کلیسا» خود را رها کرده و میتوانند ارزش واقعی فرهنگ و تمدّن اسلام را درست تخمین بزنند.
در نهایت از فرهنگ و تمدّن اسلامی به عنوان یک «معجزه» یاد میکند، شبیه «معجزه یونانی». تازه یونان، خود مدیون شرق، یعنی تمدّن مصر و بابل بود. شاخص این معجزه اسلامی، «ذوق معرفت جویی و حس کنجکاوی» است ابن خلدون میگوید: «بیشترین حاملان علم، عجم هست، و اگر دقت کنیم، سرزمین این عجمان عالم، خوارزم فرغانه و فاریاب و سند، قبل از اسلام «فعالیت علمی» نداشت و این اسلام بود که آنها را به تحرّک واداشت». وی نمونههایی از کنجکاویهای علمی مسلمانان را آورده است. بخشی از آن یادگیری علوم یونانی بود.
به همین ترتیب فصلهای بعدی هر کدام به موضوعی خاص اختصاص دارد. مثلا فصل هشتم مدارس و دانشگاه¬ها، فصل نهم نهضت علمی مسلمانان [در ترجمه آثار علمی یونانی و برخی از موارد ایرانی و هندی]، فصل دهم علم طب و بیمارستان¬ها، فصل یازدهم داروسازی و علوم طبیعی، فصل دوازدهم نجوم و ریاضیات، فصل سیزدهم فیزیک و شیمی و فنون صناعت، فصل چهاردهم جغرافیا و جهانگردی، فصل پانزدهم تاریخ نویسی، فصل شانزدهم ملل و نحل، فصل هفدهم عقاید و مذاهب، فصل هیجدهم فلسفه و کلام و حکمت، فصل نوزدهم روش تربیتی اسلام، فصل بیستم اوضاع سیاسی و اجتماعی و اداری، فصل بیست و یکم هنرهای زیبا، فصل بیست و دوم عرفان اسلامی، فصل بیست و سوم ادب اسلامی، فصل بیست و چهارم فرهنگ جامع، و فصل آخر یا بیست و پنجم اسلام و فرهنگ غرب است که در صفحه 174 تمام میشود. اغلب این مباحث از چند صفحه تجاوز نمیکند و مطالب هر کدام، با ذکر چند شاهد دنبال شده است. به گفته زرین کوب در آخرین سطور کتاب «اسلام به قدر کافی افتخارات راستین دارد که نیازی به گزاف و دعوی نداشته باشد»
در بخش حکمت، زرین کوب، صرفا جنبههای مثبت را میبیند، و از نفوذ اهل حدیث و اخباریها یادی نمیکند. حتی میکوشد غزالی را به رغم مبارزهاش با فلسفه و حکمت، یک فیلسوف بداند و این سخن زاخائو را که در مقدمه آثار الباقیه گفته بود عرب – مسلمانان – بدون اشعری و غزالی قومی میشدند از نژاد گالیلهها و کپلرها و نیوتونها، گزاف میداند. وی عقب ماندگی قرن ششم به بعد را متوجه غزالی ندانسته و اشکال را در آن میداند که شرایط این قرون، و حتی به رغم وجود خواجه نصیر، شیخ اشراق و غیاث الدین جمشید کاشانی بدان دلیل بود که «چندان فرصتی برای پیدایش و پرورش نوابغ بزرگ علمی حاصل نیامد» و نباید صرفا غزالی را مسوول این مشکل دانست. متاسفانه باید گفت، بدنه دنیای اسلام، رنگ حکمت نداشت، بله غالبا رنگ اشعری و اهل حدیث از نوع حنبلی داشت.
زرین کوب، در سراسر این کتاب روی جنبه «انسانی» بودن فرهنگ اسلامی تأکید دارد و در آغاز فصل بیست و چهارم میگوید: «محققی که با دنیای اسلام آشنایی درست دارد، پروایی ندارد که اسلام را دینی بیابد مناسب با احوال انسانی، حتی بیش از آنچه راجع به فرهنگ فرانسوی ادعا میکنند، قبایی به قامت انسانیت». او میافزاید: «این نتیجه را غرب فقط بعد از رهایی از تعصبهای کهن خویش میتواند بگیرد، و شرق تنها آنگاه که از این بیماری خفت انگیز که غرب زدگی میخوانند شفا بیابد». وی میافزاید: «آنچه دنیا به اسلام و مسلمانان مدیونست آن اندازه هست که نشان دهد برخلاف بعضی دعوی¬ها، اسلام هرگز جریان فرهنگ انسانی را سد نکرده است؛ حتی آن را به پیش رانده است». وی ضمن نادرست دانستن مبالغه و تعصب میگوید: «اسلام هرچه هست و هرچه بوده است یک مرحله از تکامل انسانیت را نشان میدهد که از هیچ مرحله دیگر کم اهمیتتر نیست»
زرین کوب، بر این باور است و البته از قول دیگران نقل میکند که «پیشرفت عجیب تمدّن اسلامی را نیز مثل پیشرفت فرهنگ یونانی، نوعی معجزه خواندهاند، معجزه اسلامی... اگر این معجزه اسلامی نیز به اندازه معجزه یونانی درست است، برای آن است که در این مورد نیز مثل دوران یونانی، آنچه روی داد، چنان سریع و شگرف بود که منطق و تعبیر عادی از عهده تفسیر آن بر نمیآید». وی سپس شرحی از تأثیر فرهنگ و علوم و فلسفه اسلامی در اروپا بدست میدهد. وی حتی از تأثیر اسلام در ادبیات اروپا هم یاد میکند. فهرست منابع زرین کوب میتواند دامنه ارجاع او را به منابعی که از آنها استفاده کرده است نشان دهد. از جمله منابع او آثار دکتر حسین نصر، کتاب سرگذشت علم از سارتون ترجمه بیرشک، تاریخ علوم در اسلام تقی زاده، تاریخ تمدّن اسلام جرجی زیدان، الحضارة الاسلامیه آدم متز، تمدّن اسلام و عرب گوستاولوبون، به علاوه شماری از منابع قدیمی است.
در یک قرن اخیر جریانی مشکوک با سوء استفاده از احساسات ملی-میهنی ابرانیان، تلاش کرده است که اسلام و تشیع را در تقابل با ایرانیت تعریف کند. این جریان در یک دهه اخیر با حمایت همهجانبه رسانهای اروپا و اسرائیل و ناتو و... به بخشی از جامعه اینگونه القا کرده است که اسلام و تشیع، هویتی بیرونی و غیرایرانی است و تا زمانی که ایرانیان دست از اسلام و تشیع برندارند در مسیر پیشرفت و توسعه قرار نخواهند گرفت. فارغ از جوسازیهای رسانههای امنیتی دشمنان که با هدف برهم زدن عناصر وفاق ایرانیان (تشیع، زبان فارسی و...) صورت میگیرد، باید به خاطر داشت که ایران و اسلام (به ویژه مذهب تشیع) در ۱۴۰۰ سال اخیر به مانند دو بال یک پرنده هستند و هر کسی که در صدد تضیف یکی برآمده در نهایت منجر به ایجاد دودستگی در جامعه و تضعیف ایران شده است.
به خاطر داشته باشیم که ایرانیان در تنها جنگ ۲۰۰ سال اخیر خود که خاک و سرزمین از دست ندادند و غیرت ملی در نهایت شور و غیرت خود به منصه ظهور رسید، همان جنگی بود که عموم رزمندگان با شعار و سربند یا حسین و یا زهرا به پیکار دشمن رفته و نام عملیاتهای خود را از قرآن و اسلام و مذهب تشیع گرفتند.
شاهنامه و عاشورا
استواری جامعه ایران به همان میزان که وامدار نیروی اساطیری و حماسی شاهنامه است به نیروی معنوی و حماسی تشیع و کربلا و عاشورا نیز وامدار است.
تمدن ایرانی از دو بال بزرگ و قدرتمند تشکیل شده است که یکی ریشه در اساطیر و پهلوانان شاهنامه دارد و دیگری از روح معنوی و حماسی حادثه عاشورا نشات میگیرد. این دو روحیه حماسی همیشه در بزنگاههای تاریخی به کمک ایران آمده و در مقابل دشمن بیرونی ایستادگی و مقاومت فرهنگی و نظامی و معنوی کرده است.
این دو بال فرهنگی عقیدتی یک روز در میدان نبرد با رجزخوانی: «چون ایران نباشد تن من مباد» به صف دشمن زده است و روز دیگر با شعار «لبیک یا حسین» و «لبیک یا زهرا» به مقابله با دشمن برخاسته است.
حال هر کسی، به هر نام و مسلکی اگر سعی در تضعیف یکی از این دو بال داشته باشد، دانسته یا ندانسته دشمن ایران است و هدفی جز تضعیف کشور و از بین بردن روحیه ایستادگی و خودباوری ایرانیان ندارد. روح معنوی و حماسی شاهنامه و عاشورا از جنگ چالدران و جنگهای ایران و روس تا لحظه لحظه دفاع مقدس، در خدمت آرمان دفاع از وطن قرار گرفته و رشادتها و دلیریهایی فراوانی را رقم زده است.
قیام حداقلی و قیام حداکثری؛ کجای دین در خطر بود؟
یک جمله کلیشه ای و پرتکرار این است که دین در خطر بود و امام حسین(ع) به هدف امر به معروف و نهی از منکر قیام نمودند! اما کجای دین در خطر بود؟ نمازخوان فراوان، حجاب رعایت، حج پابرجا، قاری قرآن زیاد... از کدام منکر باید نهی می شد که نیاز به قیام داشت؟
در واقع باید به دو نوع نگاه به قیام امام حسین(ع) توجه نمود:
۱. قیام حداقلی
۲. قیام حداکثری
قیام حداقلی نگاه آن گروه و دسته است که اصرار دارند حرکت امام حسین(ع) را احیاگر فرایض فردی و برخی از عبادات جمعی معرفی کنند. آیا احیا نماز هدف حضرت نبود؟ قدر مسلم بود. ایشان با وجود خطر جانی و کمبود نیرو در میانه آن جنگ نابرابر به اقامه نماز جماعت پرداختند. اما این نگاه، نگاه حداقلی به آن قیام بزرگ، پرهزینه و خونین است.
در نگاه دوم، نگاه حداکثری به اهداف قیام، معنای تاکیدات حضرت بر امر به معروف و نهی از منکر جامع تر قابل درک است. امام خطر بزرگی را برای نظام اسلامی متصور بودند. این خطر بزرگ از جانب حاکم جائر و طاغوت، اصل و اساس دیانت را تهدید میکرد. آن منکر بزرگ بی نمازی یا بی حجابی نبود، آن منکر بزرگمبارزه با حکومت غیرمشروع بود. بزرگترین معروف اقامه حکومت اسلامی و بزرگترین منکر حیات حکومت طاغوت است. نفس وجود طاغوت، ظلم است و انسان مسلمان به دستور قرآن باید کافر به طاغوت باشد.
حسینبنعلی(ع) در برابر فساد سیستماتیک
به اعتقاد مرحوم دکتر داود فیرحی، دولت صدر اسلام به نوعی یک دولت رانتی است، رانت مبتنی بر غنیمت به این معنی که پول زیادی دست دولت است و بنابراین همه چیز سرنوشت جامعه وارد کف باکفایت یا بیکفایت دولتمردان میشود و به همین دلیل در چنین جامعهای ما شاهد یکه تازی دولت هستیم، دولتها در چنین جامعهای تمامیت خواه میشوند و سرنوشت کلیت جامعه را در دست میگیرند، نه تنها قدرت اقتصادی دستشان است، یعنی به جای اینکه سیاست منطقِ اقتصاد پیدا کند، اقتصاد منطقِ سیاست پیدا میکند و دولت با پولی که دستش هست، دین، فرهنگ و نظام آموزش و پرورش، افکار عمومی و رسانهها را کنترل میکند و در چنین شرایطی اختناق برای آزادی خواهان و فرصتطلبی برای فرصت طلبان رخ میدهد و لذا جامعه را به دو بخش معترضان و بهرهمندان از وضعیت موجود تقسیم میکند.
با نگاهی به جامعه عرب قبل از اسلام، مشاهده میکنیم که هنوز دولت به معنای علمی امروز آن شکل نگرفته است و آنچه وجود دارد دولت-شهر، ادامه سنت یونانی-رومی است که از طریق شام به مکه سرازیر شده و در حال ورود به مدینه هم هست. از درون این سنت تاریخی ما با دو الگوی کوچک حکمرانی مکه با سنت اشرافی و الگوی مدینه با سنت شورایی روبرو هستیم؛ وقتی پیامبر اسلام وارد مدینه میشود، سنت مدنی را انتخاب میکند و حکومت را به سمت سلسله قراردادها کشانده و یک رگه شورایی به حکومت میدهد اما از بعد از پیامبر کم کم شاهد ادغام سنت مدینه با مکه و به تدریج غلبه سنت مکه بر تمدن اسلامی هستیم. ابن خلدون در مقدمه خود میگوید: «اگر مناقشه بین بنیهاشم و بنیامیه شکل بگیرد چون پتانسیل قدرت بنیامیه بالاست، سرانجام، بنیامیه، قدرت را خواهد برد». یعنی خلافت، ظاهر مبتنی بر بیعت پیدا میکند اما باطنی در درون اشرافیت در حال ساخت است و به تدریج ابن خلدون توضیح میدهد که چنین خلافتی در سه مرحله قابل انتقال به سلطنت است. ابتدا کمی دموکراتیک است، سپس ظاهر دموکراتیک پیدا می کند و سرانجام بعد از ۴۰ سال به شدت و سرعت به سلطنت میغلتد و عناصر خود را نشان میدهد.
سال ۱۵ هجرت برای تاریخ ایران و شام سال مهمی است چون در این دوره، قادسیه در حال شکل گیری است و به پایانش میرسد و امپراطوری ثروتمند ایران و بلافاصله روم در هم میشکند و تمام ثروت آن وارد مدینه میشود و به این ترتیب سیستمی با توجه به ورود این ثروت به خزانه دولت، پدیدهای به نام رانت وارد مدینه میشود. تا سال ۱۳ هجرت، اگر غنیمتی هم بود به صورت مساوی تقسیم میشد، نویسندهای به نام الکان دهلوی در کتاب حیات الصحابه توضیح دقیقی از این دگردیسی و تحولات داده است و میگوید وقتی خلیفه اول میخواست بیت المال را تقسیم کند میگفت برای من مجاهد و غیر مجاهد تفاوتی ندارد، فضل و امتیاز و ثواب آن¬ها نزد خداوند است، این پول برای شکم آنهاست، فرقی ندارد مجاهد باشد یا قائد.
خلیفه دوم در سال ۱۵ هجرت فرمولی را برای توزیع غنائم تعریف کرد که این فرمول تا آخر بنیامیه باقی بود و آغاز فساد دولت اسلامی بود، فرمول از این قرار بود که سهم هر شهروند یا مسلمان مساوی با میزان نزدیکی نسبی به پیامبر، ضرب در سبقت در اسلام میشود. عمر خلیفه دوم مساله را فهمیده بود و بنابراین گفت حق تبدیل ثروت به سرمایه را ندارید اما میتوانید از ثروت استفاده کنید جالب این که فرزندان اینها به فساد افتادند. در مقابل، خلیفه سوم، خصوصی سازی را آغاز کرد و سکه را تبدیل به زمینهای زراعی کرد و تمام انفال کم کم به صحابه فروخته شد.
در این شرایط گسست ساختاری بین دولت و جامعه به وجود میآید و دولت به شدت امنیتی میشود و تلاش میکند خود را حفظ کند و برای حفظ خود ازهیچ اقدام خشنی پرهیز نمیکند. در این شرایط از لحاظ روانشناسی اجتماعی، در مدینه و مکه و جاهای دیگر، یک دوگانگی شکل گرفت، یعنی مردم مدینه و مکه و شام غرق ثروت هستند و جاهای دیگر دارد تبدیل به جوامع فرسوده میشود و در آنها نوعی احساس پوچی شکل میگیرد.
جامعهای که دچار ظلم ساختاری و فساد سیستماتیک شد و مصلحان در آن جامعه، صدایشان خفه شد، آن جامعه به صورت اتوماتیک در چرخهی ویرانی افتاده و در حرکت است و هیچ کسی، ترمزی برای آن نمیتواند داشته باشد. امام حسین میبیند که جامعه در این شیب قرار گرفته است و لذا تلاشهایی را مأیوسانه آغاز میکند.
بیگانگان با تمدن
اگر این گزاره ایرانستیزان (طیف وسیعی از برخی اساتید جامعهشناسی و علوم سیاسی تا تجزیهطلبان و بنیادگرایان حوزوی در این مسئله پیوند مشترکی با یکدیگر دارند) مبنی بر اینکه ایران قبل از اسلام هیچ تمدن و فرهنگی نداشته و ایرانیان مشتی عقب مانده بیاباننشین بودند که چیزی از ادبیات و الهیات و زندگی اجتماعی نمیدانستند و با راهزنی زندگی میگذرانند و پس از ورود اسلام بود که ایرانیان با هنر و معماری و ادبیات آشنا شدند را بپذیریم، حال سوالی که ایجاد میشود این است که نسبت شما با همین تمدن اسلامی چیست؟ شما مگر نمیگویید ایران پس از ورود اسلام صاحب تمدن و فرهنگ و هنر شده است، پس چرا خود شما تاثیری از این تمدن نپذیرفتید؟ چرا از شاهنامه گریزانید و مولوی را تکفیر میکنید؟ چرا بوعلی سینا و ملاصدرا و شمس تبریزی و بایزید در به در شدند و سهروردی و عینالقضات و حلاج به طرز فجیعی به قتل رسیدند؟ چه نسبتی با اندیشمندان و شاعران و متفکران بزرگ این تمدن دارید؟ چرا به جای ارزشهای انسانی مستتر در بطن همین تمدن بیبهرهاید و به عصبیت قبیلهای و جمودیت فکری و حذف «دیگری» مبادرت میکنید؟ چه نسبتی با رواداری و تساهل و جهاندیدگی موجود در بطن اندیشه آفرینندگان این تمدن بزرگ دارید؟ چرا درکتان از هنر عظیم این تمدن، سطحی و مبتذل است؟
این طیف ایرانستیز که به دروغ به تمدن اسلامی پناه میبرد و آن را وسیلهای برای کوبیدن و تحقیر ایران ماقبل اسلام میکند نه نماینده و سخنگوی تمدن اسلامی (شکل گرفته دل در ایران) بلکه سخنگو و نماینده همان گفتگو زاهدمآب و خشک مغزی است که خون به دل بزرگان این تمدن کردند و از حافظ و فردوسی و خیام تا ملاصدرا و سهروردی و بایزید و مولوی را از زهر جمودیت و تعصب خود بی نصیب نگذاشتند.
به عنوان حسن ختام، شمس گفت: تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده. به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند و بگوید" چه کنم! تقدیرم این بوده،" نشانه¬ی جهالت است. تقدیر همه¬ی راه نیست، فقط تا سر دو راهی هاست . گذرگاه مشخص است، اما انتخاب در دست مسافر است. پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی...
بنا بر حدیثی از پیامبر اکرم(ص)، هر کس به خدا توکل کند، خداوند هزینه او را کفایت میکند و از جایی که گمان نمیبرد به او روزی میدهد. اما روزی رسول اکرم(ص) گروهی را که کشت و کار نمیکردند، دیدند و فرمودند: شما چه کاره اید؟ عرض کردند ما توکل کنندگانیم.
فرمودند: نه، شما سر بارید!