- برخورد اول: یک صحنه رویایی و تقریباً دلهره آور که به نظر میرسد مرزهای واقعیت در آن از بین رفته و تنها طیفی از خود به جای گذاشته است، تا درک مرسوم ما از فرم زمان و مکان را به چالش بکشد. استفاده از خاکستری، لایه بندی تصاویر، و فقدان وضوح فرمی به شکل گیری فضایی کمک میکند که هم رازآلود و هم درون گراست.
ترکیب بندیها در ابهام هستند، بدون موضوع یا نقطه کانونی واضحی برای نگاه بیننده. این فقدان یک مرکز قطعی، چشم را مجبور میکند در جستجوی معنا و روایت و نقطهای برای ورود به کار در کل کادر کاوش کند. اشکالی تار، یا آنچه که میتواند بازتاب یا بقایای تصویر قبلی باشد، در هم میآمیزند و تجربهی بصری تلخی ایجاد میکنند. این لایه بندی ممکن است گذر زمان یا همزیستی واقعیتهای متعدد در یک قاب واحد باشد. تصویر به گونهای ساخته شده است که بیننده برای تفسیر صحنه رها میشود تا شکافهای باقی مانده از فرم های نامشخص را به صورت ذهنی و با
قوهی تخیل پر کند.
تصمیم برای ارائه تصویر خاکستری و حذف رنگ قابل توجه است.
برومندی با از بین بردن رنگ، بر تضادهای تونال بین نور و سایه تأکید میکند و توجه بیشتری را به لایههای نرم خاکستری جلب میکند که فرمهای درون قاب را مشخص میکند. گویی این رویکرد تک رنگ کیفیتی ابدی به تصویر میافزاید و حس نوستالژیک یا خاطرهای دور را تداعی میکند که با گذشت زمان محو شده است. پالت خاکستری ها همچنین حال و هوای دروننگر تصویر را افزایش میدهد و بیننده را تشویق میکند تا به زیر و بم احساسی و مفهومی اثر فکر کند.
به نظر میرسد هنرمند، از تکنیکی در نوردهی(مضاعف یا طولانی) استفاده می کند که منجر به روی هم قرار گرفتن تصاویر یا ثبت حرکت در طول زمان میشود. این تکنیک مرز بین لحظات را محو می کند و ترکیبی مسحورکننده از یکپارچگی زمان و مکان ایجاد میکند و درک بیننده از واقعیت را به چالش میکشد. عکس کمتر در مورد ثبت یک لحظه خاص و بیشتر در مورد انتقال حس سیالیت زمانی است، جایی که گذشته، حال و آینده در یک چشم انداز واحد و یکپارچه همگرا میشوند.
- حافظه و ناپایداری: به نظر میرسد این مجموعه به مضامینی چون حافظه و ماهیت گذرای وجود نیز میپردازد. فرمهای تار و لایهای را میتوان به عنوان استعارههای بصری برای نحوه همپوشانی و محو شدن خاطرات در طول زمان تفسیر کرد. چون خاطرات سیال و در معرض تغییر هستند. فرمهای نامشخص ممکن است تکه هایی از خاطره را نشان دهند که ما تلاش میکنیم آنها را کنار هم بگذاریم و مبهم بودن مفهوم گذشته را برجستهتر کنیم.
- کاوشی در ادراک: مجموعهی نابودگی مقیم، به تلاش برای کاوش عمیق تری در ادراک و همچنین نقش بیننده در ساختن معنا نیز توجه دارد. هنرمند با ارائه تصویری که عمداً نامشخص است، بیننده را به چالش میکشد تا فعالانه با اثر درگیر شود، آنچه را که میبیند زیر سوال ببرد و محدودیتهای ادراک خود را در نظر بگیرد. عکس تبدیل به بوم نقاشی میشود که مخاطب تفسیرهای خود را بر روی آن طرح میکند و عمل مشاهده را به یک فرآیند مشترک بین هنرمند و مخاطب تبدیل میکند.
- ارزیابی: مجموعه سرشار از عمق مفهومی و مهارتهای فنی است و چالشهای مهمی را نیز ایجاد میکند. ابهام عمدی تصویر، از نظر فکری و بصری جذاب است. همین حرکت در مرزهای "ابهام" به عنوان یک نقطه قوت بسیار مهم دیده میشود، چرا که باعث خوانشهای متعددی از کار برای مدتی طولانی میشود.
جذابیتهای جوی کار کاملاً بر لبهی انتزاع میچرخد و سپس جسورانه به این ورطه میپرد. تونالیته ملایم و نرم خاکستری و اشکال انتزاعی درعکس، زیبایی را در زمینههایی خاص و محدود میکند. این ظرافت و خویشتنداری حرکت در مسیر خوابوار ترس و رویا برای به تصویر کشیدن و ثبت گذر زمان است که باعث تجدید نظر در روشهایی که در آن معنا را از آنچه که میبینیم و میسازیم، شده است.
در دنیایی اشباع شده از تصاویر پر جنب و جوش و لذت سریع، آثار برومندی جایگزینی آرام و متفکرانه است و البته به صورتی غیرقابل انکار قابل تامل جایی که جزئیات محو و در ناخود آگاه ادغام و تنها سایهای از خود بر جای میگذارند.
چون بقایای یک رویای فراموش شده.