اگر روزی بچه دار شوم
هرگز اجازه نمیدهم قصه ی سیندرلا را بشنود
یا کارتونش را ببیند....
این قصه برخلاف ظاهر خوش آب و رنگ و فریبنده ای که دارد
خطرناک ترین و مخرب ترین قصه ی دنیاست.....
سیندرلا در این داستان،به جز این که خوشگل است،هیچ ویژگی جالب توجه ای ندارد
ناخواهری ها هر دو زشت و بدجنسند
اصلا من با اینکه همیشه کلمه ی بدجنس بعد از کلمه ی زشت به کار میرود مشکل دارم....
اولا که آدم وقتی بچه است این داستان را میخواند و وقتی نویسنده میگوید:زشت،او همان زشت را میفهمد
ممکن است نابغه ی مادر زاد باشد و بفهمد که منظور نویسنده این است که ناخواهری ها از بس بدجنس و حسود بودند،ما به آنها گفته ایم زشت
اما همه نابغه نیستند..
تازه اگر هم باشند یا اگر پدر و مادر مسئول و حساس این را برای بچه توضیح دهد،باز هم این سوال وجود برنده دارد که ناخواهر ی ها چرا باید به سیندرلا حسودی کنند؟
مگر نه اینکه سیندرلا نوکر آنهاست و آنها اربابش
پس تنها یک دلیل برای حسودی می ماند:سیندرلا از آنها خوشگل تر است....
همه ی خواننده های قصه که مثل سیندرلا نیستند
ممکن است دختری مثل ناخواهری های سیندرلا زشت باشد وداستان را بخواند
خوب البته چون او آن موقع بچه است و به احتمال زیاد قصه ی جوجه اردک زشت را هم خوانده،این قضیه خیلی روی او تاثیر نمیگذارد
اما اگر بزرگ شود وهمچنان زشت بماند چی؟
آن وقت،وقتی دارد یک کار کاملا بی ربط انجام میدهد
مثلا دستشویی میکند
یا دست توی دماغش کرده
یا موهایش را شانه میکند
یا برای خودش چای میریزد
یکدفعه یاد سیندرلا می افتد و ته دلش از او متنفر میشود
چون سیندرلا فقط به خاطر خوشگلی اش توانست شاهزاده را مال خودش کند
وگرنه شاید اگر مسابقه ی گلدوزی یا خیاطی یا آشپزی یا نقاشی برگزار میکردند ناخواهری های زشت می شدند....
ولی او یادش می آید که هیچ وقت،هیچ فرصتی به ناخواهری ها داده نشد
چون زشت بودند اما سیندرلا هیچ عیبی نداشت و همیشه برنده بود
حتی اگر آنقدر دست و پا چلفتی بود که موقع دویدن کفشش از پایش بیرون بیفتد
و تازه مگر تمام لباس ها و کالسکه و این بند وبساط ها بعد از ساعت دوازده غیب نمیشدند
پس چرا کفشه غیب نشد؟
یعنی سیندرلا آنقدر خوشگل بود که جادوگره هم پارتی بازی کرد؟
دختر زشت بعد یادش می افتد که هیچ وقت،هیچ کس درباره ی غصه های ناخواهری ها حرف نزد
درباره ی تنهایی هایشان....
درباره ی اینکه چه شد اینقدر بدجنس شدند؟
و اصلا ما بدجنسی شان را از کجا فهمیدیم
بجز رفتار بدشان با سیندرلا که آن هم به نظرم حق داشتند به دختری که آنقدر خوشگل است حسودی کنند وقتی خودشان آنقدر زشتند.....
تازه،سیندرلا هم با آن قیافه ی بی عیب و نقص مطمئنا به آنها پز میداده و خودش را از آنها زیباتر میدانسته، چون دخترهای زشت می توانند این را حس کنند
اصلا سیندرلا با شاهزاده خوشبخت شد اما آخر و عاقبت ناخواهری های زشت چی شد؟
چرا داستان نگفت که آنها هم خوشبخت شدندیا نه؟
داستان دیگر در باره ی آنها چیزی نگفت
همیشه همین است....
داستان همیشه در باره ی دخترهای زبباست نه زشت
دخترهای زشت،محکوم به شکستند
سعدی اگر دختر بود،هیچ وقت نمیگفت:صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
چون توی دنیا ی دخترها، همیشه صورت زیبای ظاهر همه چیز است
تازه حضرت سعدی بعد از آن میفرماید:ای برادر سیرت زیبا بیار
که این یعنی خواهر برای تو همان صورت زیبا کافی ست...
تعداد خوشگل های مهربان بیشتر است چون همه با لبخند به آنها نگاه کرده اند
بچه تر که بوده اند، دست روی موهای خوش حالت و نرمشان کشیده و گفته اند:چه دختر خوشگلی...
از آن طرف،زشت ها ی بدجنس بیشترند
لبخندی هم اگر به آنها زده شده، دستی هم اگر روی موهایشان کشیده شده، از روی ترحم بوده و یا از روی ادب و برای احترام به پدر و بیشتر هم مادر دختر تا دلش نشکند....
کسی به آنها نگفته:"خوشگلند."
بدی اش این است که هر دو بزرگ می شوند
هم سیندرلا های خوشگل و مهربان،هم ناخواهری های زشت و بدجنس...
زشتی در بچگی،یک جوجه ی کوچک است و در بزرگسالی یک هیولای بزرگ
بدی اش این است که تنهایی صورت سیندرلاها را که می بیند با سرعت از آنها دور می شود و می رود خودش را می چسباند به زشت های بدجنس و داستان درست گفته...
به ازای هر یک سیندرلا دو ناخواهری هست
و ناخواهری ها آنقدر زشتند که حتی ارزشی ندارد بفهمیم عاقبتشان چه می شود
همین که بدانیم سیندرلا و شاهزاده تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند،کافی ست.../
منبع: انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایران