آسیانیوز ایران / پوریا زرشناس ؛ از تعطیلات ناگهانی مراکز اداری و آموزشی و
کسبوکارها با هدف کاهش مصرف گاز قاعدتاً باید به مثابه فرصتی برای فراغت یا تنآسانی
و استراحت استقبال شود، اما شاهدیم برخی به خاطر آن که از خالیشدن ساعتهای کار
احساس خلأ و پوچی میکنند، تعطیلات یا مشخصاً این جور تعطیلیهای ناگهانی را دوست
ندارند. خاصه این که برنامهریزی شده نیست و ناگهانی است یا، چون در این هوای سرد
نمیتوان بار و بندیل سفر بست و مثلا به شمال یا جای دیگر رفت و مهمتر این که با
این اوضاع تورم پول زیاد هم میخواهد و دلِ خوش و به قول سهراب:
دلِ خوش سیری چند؟!
بله، اینکه فعالان بخش خصوصی یا شهروندانِ
دنبالکنندۀ کارهای مهم اداری مثل افرادِ درگیر در پروندههای قضایی یا متقاضیان
وام و اعتبار از بانکها یا درخواستکنندگان انواع و اقسام مجوزهای دولتی از
تعطیلات ادارات راضی نباشند، یا خانمِ خانهدار حوصلۀ دعوا و مرافعۀ بچهها در
خانه را نداشته باشد، چون اوقات مدرسۀ فرزندان تنها وقت استراحت او تلقی میشود،
قابل درک است، اما کسانی بدون بیم اقتصادی و معیشتی و تنها به لحاظ روحی و روانی و
شاید فکری و فلسفی از سپریکردن روزی بدون کار احساس ملال و افسردگی و بطالت میکنند
و همین نشان میدهد برخی چنان اوقات خود را تنها با کار و کسب درآمد پر میکنند که
از یاد بردهاند انسان، تنها برای کار و کار و کار پا به این دنیا نگذاشته است. نه
نگاه خداباور، هدف از خلقت آدمی را تنها کار برای گذران زندگی میداند (و بر عبادت
تأکید دارد) و نه طبیعتگرایان و پیروان فلسفههای دیگر، ولی همۀ ما مقهور چیرگی
اندیشههای سرمایهسالارانه شدهایم و باور کردهایم در این دنیا فقط باید کار
کرد! آن هم کارهایی که اغلب درآمد آنها به تناسب توزیع نمیشود.
مشهورترین نظریه در این باب
کتابی است که برتراند راسل فیلسوف شهیر انگلیسی در سال ۱۹۳۵ با عنوان «در ستایش بطالت»
نوشت و برخی به خاطر بار منفی واژۀ بطالت، به فراغت یا تنآسانی هم برگرداندهاند.
هر چند که در کلام سعدی هم تنآسانی (که غالبا به غلط تنآسایی مینویسند) بار
مثبت ندارد:
ایها الناس جهان جای تنآسانی نیست/ مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست!
راسل مینویسد که
«ظرفیت ما برای شوخطبعی و بازیگوشی توسط
فرهنگ "بهرهوری" سرکوب شده است». از نظر او «انسان مدرن فکر میکند که
هر کاری باید به خاطر هدفی دیگر انجام شود، نه به خاطر خود آن کار.» به عبارت دیگر، بهرهوری به ستاره
راهنمای ما در زندگی امروزی تبدیل شده است. ما کار میکنیم تا چیزهایی را به دست
آوریم و بهندرت انرژی ذهنی خود را صرف کاری میکنیم که فقط به خاطر خودش انجام میشود.
راسل تصور میکند به همین دلیل است که راههای تفریح ما از کارهایی جدی و فعالانه
تبدیل به فعالیتهایی بدونفکر و منفعلانه شدهاند:
«لذتهای مردم شهرنشین عمدتاً
منفعلانه شدهاند: دیدن فیلم، تماشای مسابقات فوتبال، گوش دادن به رادیو و کارهایی
از این دست. دلیل این امر این است که انرژیهای فعال آنها کاملاً در
"کار" مصرف میشود. اگر آنها اوقات فراغت بیشتری داشتند، دوباره از لذتهایی
که خودشان در آن نقش فعال داشتند، بهرهمند میشدند».
راسل برای توضیح بیشتر، چنین تصویری را
مطرح میکند: اگر افراد فقط لازم بود روزانه چهار ساعت کار کنند، چه اتفاقی میافتاد؟
در چنین دنیایی، به گفته راسل:
«هر کسی که کنجکاوی علمی داشته باشد، میتواند
آن را دنبال کند و هر نقاشی میتواند بدون گرسنگی کشیدن نقاشی کند».
چنین دنیایی ممکن است یک رؤیای آرمانشهری
به نظر برسد، اما راسل باور دارد که روشهای تولید مدرن میتوانند زمان فراغت
بیشتری برای همه فراهم کنند. اما از نظر او ما مسیر دیگری را انتخاب کردهایم:
تقویت ارزش، فضیلت و ضرورت کار.
ارزش کار سخت
هیچکس از یک فرد تنبل خوشش نمیآید؛ هیچکس کسی
را دوست ندارد که سهمی در مشارکت جمعی نداشته باشد. اما در حالی که سختکوشی در
برخی زمینهها مهم و ارزشمند است، برتراند راسل معتقد است که باید مراقب باشیم کار
را بیش از حد و به قیمت از دست دادن جنبههای دیگر زندگی ستایش نکنیم. انسان بودن
فقط به کار محدود نمیشود؛ بلکه جنبههای دیگری نیز دارد.
علاوه بر این، ایده اینکه کار کردن فضیلت است،
داستانی است که از زمانهای بسیار دور گفته شده است؛ اما شاید بهتر باشد ببینیم
این داستان به نفع چه کسانی است. اگر اکثر مردم باور داشته باشند که اخلاق کاری یک
فرد نشاندهنده ارزش او بهعنوان یک انسان است، چه کسی از این باور سود میبرد؟
راسل میگوید که این روایت همیشه برای کسانی که
دارای قدرت و ثروت هستند بسیار سودمند بوده است. کارگران تشویق میشوند سرشان را
پایین بیندازند و کارشان را انجام دهند، اما:
«ثروتمندان هزاران سال است
که "شأن و عظمت کار" را تبلیغ میکنند، در حالی که مراقب بودهاند در
این موضوع نقشی برای خودشان قائل نشوند». طبقههای اشرافی در طول
تاریخ بیشتر وقت خود را در اوقات فراغت سپری میکردند و از کار دیگران بهرهمند میشدند.
راسل مینویسد: «طبقه مرفه از مزایایی برخوردار بوده که هیچ
پایهای در عدالت اجتماعی نداشته است؛ این موضوع لزوماً آنها را به طبقهای
سرکوبگر تبدیل کرد، همدلیهایشان را محدود کرد و آنها را وادار ساخت تا نظریههایی
اختراع کنند که بتوانند امتیازات خود را توجیه کنند».
اما با وجود بیعدالتی در این امتیازها و با وجود
اینکه این طبقه زیاد سخت کار نمیکرد، راسل ادعا میکند که طبقه مرفه تقریباً همه
آنچه را که ما «تمدن» مینامیم، به وجود آورده است: «آنها هنرها را پرورش دادند،
علوم را کشف کردند، کتابها را نوشتند، فلسفهها را ابداع کردند و روابط اجتماعی
را اصلاح کردند. حتی آزادسازی ستمدیدگان نیز معمولاً از بالا آغاز شده است».
نکته کلیدی این است که این امر به این دلیل نبود
که اشراف "ذاتاً" از کارگران بهتر یا روشنفکرتر بودند، بلکه به این دلیل
بود که اشراف دسترسی به اوقات فراغت داشتند: «اوقات فراغت برای تمدن ضروری است و
در زمانهای گذشته، اوقات فراغت برای عدهای معدود فقط با کار سخت بسیاری دیگر
ممکن میشد. اما ارزش کار آنها به این دلیل نبود که کار کردن خوب است، بلکه به
این دلیل بود که فراغت خوب است».
بیشتر مردم مجبور بودند بیوقفه کار کنند تا
گروهی اندک بتوانند از اوقات فراغت بهرهمند شوند؛ اما امروزه، روشهای تولید مدرن
به این معناست که میتوانیم به همه افراد فرصت بیشتری برای اوقات فراغت بدهیم. به
عبارت دیگر، ما این فرصت را داریم که طبقهای مرفه ایجاد کنیم که دیگر با بیعدالتی
اجتماعی همراه نباشد؛ طبقهای مرفه که شامل "همه" باشد.
اما به گفته راسل، متاسفانه جامعه مسیر دیگری را
انتخاب کرده است. در حالی که میتوانستیم اوقات فراغت را بهطور عادلانهتری بین
همه تقسیم کنیم، بهجای آن، ارزش کار را در راستای انگیزه سود بیشتر تقویت کردهایم.
اشتغال برای عدهای،
فراغت برای هیچکس
برای نشان دادن مضحک بودن وضعیت کنونی ما،
برتراند راسل از ما میخواهد که یک سناریو در مورد تولید سوزن را تصور کنیم. فرض
کنید تولید سوزن جهان بهاندازه کافی با کارگرانی که روزانه هشت ساعت کار میکنند تأمین
میشود. حال اگر کسی ابزاری اختراع کند که کارایی هر کارگر را دو برابر کند، چه
اتفاقی میافتد؟ به
گفتۀ راسل، «در یک دنیای معقول، همه افرادی که در صنعت تولید سوزن فعالیت دارند،
باید بتوانند روزانه چهار ساعت کار کنند و همه چیز مثل قبل ادامه پیدا کند. اما در
دنیای واقعی کارگران همچنان هشت ساعت کار میکنند و در نتیجه سوزن به تعداد بیش از
حد نیاز تولید میشود؛ در ادامه، برخی کارفرمایان ورشکسته میشوند و نیمی از
افرادی که قبلاً در این صنعت مشغول بودند، بیکار میشوند». بنابراین بهجای اینکه
به همه زمان فراغت بیشتری بدهیم، بخشی از مردم شاغل باقی میمانند و دیگران بهجای
بهرهمند شدن از فراغت، «بیکاری تماموقت» را تجربه میکنند: «در نهایت، میزان
فراغت همان اندازه است که در طرح قبلی بود، اما نیمی از مردم کاملاً بیکار و نیمی
دیگر بیش از حد خسته میشوند. به این ترتیب، اطمینان حاصل میشود که این فراغت
اجتنابناپذیر، به جای اینکه منبعی جهانی برای شادی باشد، باعث بدبختی همگانی شود.
آیا چیزی احمقانهتر از این قابل تصور است؟»
بنابراین اگرچه زمانه تغییر کرده است،
اما انگار اصول زیرین همچنان پابرجاست: زندگی کارگران تنها از طریق کار کردن
ارزشمند، معنادار و شرافتمندانه میشود.
آیا میتوانیم دنیایی با
فراغت بیشتر برای همه تصور کنیم؟
راسل میگوید در دنیایی با فراغت بیشتر،
مسابقه برای «موفقیت» مادی اهمیت کمتری پیدا میکند. مردم میتوانند انرژی بیشتری
به تلاشهای هنری، فکری و اجتماعی خود اختصاص دهند. حتی ممکن است انسانها با
یکدیگر مهربانتر شوند: «مردان و زنان عادی، با داشتن فرصت یک زندگی شاد و آسوده، مهربانتر
میشوند، کمتر آزاردهنده خواهند بود و کمتر دیگران را با سوءظن نگاه میکنند. از
میان تمام ویژگیهای اخلاقی، خوشخلقی همان چیزی است که جهان بیش از همه به آن
نیاز دارد و خوشخلقی نیز نتیجه آسایش و امنیت است، نه نتیجه یک زندگی پر از
مبارزۀ سخت».
بنابراین فراغت بیشتر فقط برای شادی
فردی نیست بلکه برای آینده جمعی بشر نیز ضروری است. بدون فراغت، شهروندان بیش از
حد در حرفههای خاص خود تخصصی میشوند و توانایی تخیل لازم برای پیشرفت جامعه را
از دست میدهند. ایدههای جدید، ارزشهای جدید و فلسفههای نو؛ چه کسی آنها را
ارائه خواهد داد اگر هدف اصلی بشریت فقط پیشرفت در سلسلهمراتب شغلی باشد؟ اگر
اکثریت ما تمام انرژی خود را صرف کار کنیم، آینده خود را به دست چه کسانی میسپاریم؟
بازنگری در ارزشهای کنونی
مقالۀ «در ستایش بطالت» راسل، بیش از
اینکه یک راهنمای عملی برای ارائۀ راهحل باشد، چالشی برای ارزشهای کنونی ماست.
راسل در این مقاله این ایده را مطرح میکند که بهجای اینکه بدون فکر، کار کردن را
مفیدترین، معنادارترین و رضایتبخشترین روش سپری کردن زندگی بدانیم، شاید بهتر
باشد از خود بپرسیم که انسانیت چه اهداف دیگری میتواند داشته باشد. راسل مقاله
خود را اینگونه به پایان میرساند:
«روشهای تولید مدرن امکان آسایش و امنیت را
برای همه ما فراهم کرده است؛ اما ما در عوض، اضافهکاری برای برخی و گرسنگی برای
دیگران را انتخاب کردهایم. تاکنون تصمیم ما این بوده است که درست به اندازۀ زمانی
که ماشینها اختراع نشده بودند کار کنیم؛ این تصمیم ابلهانه بوده است اما هیچ
دلیلی وجود ندارد که برای همیشه ابله بمانیم».
در وضعیت تورم چهلپنجاه درصدی امروز در ایران
البته نمیخواهم توصیههای آقای راسل را نسخۀ این روزها بدانم چرا که جامعۀ نگران
فردا دغدغۀ حفظ ارزش پول خود را دارد و حس میکند قالب یخی در دست دارد که دارد
ذوب میشود و به سرعت آن را باید در جایی بگذارد تا بیش از این آب نشود. به این
جنبه کار ندارم، اما اصل حرف برتراند راسل درست است. چرا فکر کردهایم زندگی بدون
کار به معنی بطالت است؟ این که وقت خود را بفروشیم باطل نیست، ولی این که وقتمان
از آنِ خودمان باشد باطل است؟
راسل البته از بطالت، علیالاطلاق دفاع نمیکند
چرا که بطالتِ ثروتمندان را خطرناک میداند، چون آسودگیِ آنان به بهای ناآسودگیِ
دیگران فراهم آمده است. با منطق اقتصادی هم این حرف تا حدی درست است اگرچه همواره
عامدانه نبوده تا تقابل ایجاد کنیم. وقتی یک دهه رشد اقتصادی ما منفی یا صفر بوده
یعنی حجم اقتصادمان بزرگ نشده در حالی که در همین دهه اختلاف طبقاتی بیش از هر
زمان دیگری در تاریخ ایران افزایش یافته و این به زبان ساده یعنی پول یک عده کثیر
رفته در جیب قلیلی دیگر. چون رشدی در کار نبوده تا آنان از آن برخوردار شده باشند!
وقتی رشد اقتصادی مثبت باشد منبع و منشأ کسب درآمد و تولید ثروت مشخص است، ولی در
رشد منفی و صفر یعنی از طبقاتی به طبقهای منتقل شده یا طبقۀ تازه ایجاد کرده است
(و ما را بگو چه دلخوش بودیم به شعار جامعه بیطبقه!)
ناخرسندی کارگر روزمزد و معلم حقالتدریسی از
تعطیلی غیرمترقبه یا نگرانیِ پیمانکار بخش خصوصی کاملا قابل درک است، اما گاه میبینی
کسی که از حقوق ثابت برخوردار است نیز از اعلام تعطیلی ملول میشود در حالی که میتواند
قدم بزند، فیلم ببیند، کتاب بخواند، سری به دوستی بزند و به یاد آوَرَد تمام زندگی
کار نیست و به چشم برهم زدنی تمام میشود، تمام و به تعبیر بامداد شاعر: زندگی بی
شرمانه کوتاه است؛ موریس مترلینگ میگوید انسان، موجودی عجیب است. همواره از
کوتاهی عمر مینالد با این حال دوست دارد زودتر بازنشسته شود یعنی سالهای جوانی
او زودتر به سر آید! یا دوست دارد زودتر ماه به پایان رسد تا حقوق دریافت کند حال
آن که در واقع عمر خود را داده و پولی دریافت کرده است. با این اوصاف، تعطیلی در
این دی ماه 1403 خورشیدی که دو ماه جوانتریم بهتر است یا
نوروز ۱۴۰4 که دو ماه بر عمر ما افزوده شده؟!
حدس میزنم مخاطب بگوید: نفَس نویسنده از جای
گرم بلند میشود. با بیگازی و سرما و گوشت 800 هزار تومانی (گاه بیشتر است منتها
نمیخواهم رسمیت بدهم!) و تخممرغ شانهای 145هزار تومان (سکه و دلار هم جای خود) و اوضاع چند ماه اخیر کدام تعطیلات؟! اما
اتفاقا برای رهایی از همین فشارها به قدری تنفس نیاز است... اشتباه نشود. اتفاقا
خوب درک میکنم حس یکی از بستگان را که هر ساعت نگران قطع گاز گلخانۀ خود است.
منظور این موارد نیست. این است که گمان نکنیم زندگی فقط در شکل معمول و روتین آن
معنی دارد. بررسیها نشان میدهد افسردگی عصر و غروب روزهای تعطیل خصوصا جمعهها
به خاطر این است که شخص نمیداند با اوقات خالی چه کند، چون آنقدر اوقات خود در روزهای
هفته را در محل کار یا در ترافیک سپری کرده و خسته و کوفته به رختخواب رفته که
وقتی، وقتی خالی میشود از این خلأ میترسد یا خود را در برابر انتظار خانواده که
توقع رفتن به مرکزی تفریحی یا رستوران را دارند و مدام میگویند حوصلهمان سر رفته
ناتوان میبیند.
در حالی که جدای بحثهای اقتصادی نباید نگران
کننده باشد. احتمالا انیمیشنی را دیدهاید که خانم خانه از مرد میپرسد داری چه
کار میکنی و او میگوید هیچ! زن میگوید مراقب باش بیرون سرد است؛ لباسی گرم بپوش!
مرد پاسخ میدهد:، اما من قصد بیرون رفتن ندارم. زن میگوید: پس چه کار داری میکنی
و باز پاسخ قبل را تکرار میکند و انگار پاسخ "هیچ"، برای او باورپذیر
نیست در حالیکه همان گونه که مدتها گذشت تا دریافتند "صفر" هم یک عدد
است، "هیچ" هم یک مفهوم است و مثل صفر اهمیت دارد. در آن حکایت زن آنقدر
ادامه میدهد که پایان کمیکی دارد، ولی انگار برای خانم خانه قابلباور نیست که
مرد میتواند بنشیند و فقط به بیرون نگاه کند. همین! و لازم نیست حتما کار خاصی
انجام دهد. یاد گفتۀ یک رانندۀ مسن مسافربر میافتم که سالها پیش وقتی خانمی زیبا
و آراسته از خودرو پیاده شد و رفت، خطاب به من گفت: اینها که زن نیستند. زن، مادربزرگ
مرحوم من بود که از صبح تا شب کار میکرد. اینها که در خانه کار نمیکنند. در
واقع جارو برقی و پلوپز و ماشین لباسشویی کار میکند. به او گفتم: خوب، این وسایل
اختراع شده تا زندگی آسانتر باشد و زن و مرد کمتر رنج بکشد. مثل همین خودرو که
شما میرانید. کاش زمان مادربزرگ مرحوم شما هم این وسایل بود یا در دسترس شما بود
تا آسودهتر زندگی میکرد. پاسخ او قابل تأمل بود: زندگی برای آسودگی نیست.
نمیخواستم با پیرمرد بحث کنم، ولی میدانیم
که در نگاه سنتی زندگی یکسره رنج است و نگاه مدرن لذتجوست. خواجه عبدالله انصاری
هم میگوید: زندگی آزمایش است نه آسایش.
اما هیچ یک نگفتهاند تمام زندگی باید به کار
بگذرد. تازه برای کار مفید هم نیاز به وقفه و درنگ و حتی ساعاتی بطالت یا تنآسانی
هست. میتوان به جای تلف کردن وقت در ترافیکهای دو ساعته کنار پنجره نشست و به
بیرون نگاه کرد. این که عاطل و باطل در کنار هم به کار میروند (تعطیل و بطالت) به
معنی آن است که در نگاه سنتی تعطیل و بطالت در مقابل کار و فعالیت و به معنی وقفه
و بیکارگی و آویزانی بوده، اما دیدم برخی از دوستان که شیفتۀ به کارگیری پارسیسرهاند
به جای تعطیلات نوروزی میگویند: "آسودمان نوروزی". (آسودمان را به سیاق
"گفتمان و ساختمان و چیدمان" ساختهاند و زیبا هم هست).