زلف غزل را شانه میزنم به دلنوازی های شهر عشاق تا به رخ هستی بکشم، همان عالَمی را که "به جهان خرم از اویم" و اذن دخول میطلبم از دروازه ای که از هر جهتش راه بر دل میگشاید و زلف و رخ و خال و خط و عارض و قامت تاریخِ یک ملت است.
-------------------------------
بیشتر بخوانید:
حرکت در «هوای ابری» گردشگری/هر هشت گردشگر یک شغل ایجاد می کند
ضرورت فعال شدن توریسم ایران در سکوت گردشگری جهان
حذف روادید گردشگری و افزایش مناسبات تجاری
------------------------------------------------------------------------------------------------
اینجا بر ملل دروازه می گشایند، اینجا خاک را به ادب کیمیا کنند، اینجا سمرقند و بخارا به ارمغان می آورند تا شکوه و عظمت کوروش و داریوش را به طنازی و کرشمه شیراز ساز کنند. نسیم بهار نارنجش سحر دل را چنان جلا می دهد که عالِم غزل در وصف بی مثالش قاصر است، بر باغ و باغستانش غنچه خرد شکوفه می کند و بارِ گلستان و بوستان می دهد.
حکایت نور را شنیده ای، اینجا آفتاب بر هنر می تابد و ارسی ها و پنج دری ها رنگ را به رقص می آورند تا تو را راهی کنند به نارنجستان و زینت بخشند ملک سلیمان را. دل بگشا و راهی قدم های دلبرانه اِرم شو، سر به افلاک بساز و ارگ دل در ملک کریم خان بلرزان، ز روی نیاز حضرت دل را وکیل کن و در قامت مسجدش سجود عشق را فریاد کن، بازار شلوغ روح و جان را از چهارسوق مهر به سرای مشیر راهی کن، به کعبه ی پندار نیک دل ببند، در تنگه تاریخ چوگان عشق بباز و همچون "بهرام که گور میگرفتی همه عمر" تو "دیدی که چگونه عشق عالم بگرفت".
شیرازِ جانْ تو معنای تاریخ شده ای، تو روح بر تمدن تابیده ای، تو فرهنگ را تعبیر کرده ای، تو ساز ملتی هستی که وجود خویش با تو کوک میکنند، تو مهد جاودانگی شده ای، خاک تو را سرمه چشم میکنم تا نگاهم به امیدِ خردِ ساری در تو شکوه آینده را نظاره گر باشد./
روز شیراز شاد باد.