افکارمان در باب خود ، عهدی شخصی و میثاقی فردی است برای اعتلای زندگی خودمان و در چارچوبه خود و خانواده و محل کار. امری خصوصی است که در این مقال نمیگنجد، اما دومی عمومی است و می شود بابش را باز نمود.
در سال های اخیر غالبا با حسِ بدفرجامی نوشته ام. به عبارتی پیش از هر دست نوشته ای، عموما از خودم پرسیده ام چه می شود اگر ننویسیم و اگر نگوییم؟
یادی کنم از اندیشمند پراحساس و دلواپس ایرانِ امروز، جناب مستطاب محسن رنانی که در سال ها و دهه اخیر مدام انذار می دهد و غصه می خورد. مدتی قبل یادداشتی از او خوانده بودم که در وادی حیرت و شیدایی با خود اندیشه می کرد که چه سود از این همه اندیشه ورزی و گفتن و نوشتن؟! و در کمال سوگ و اندوه به این نتیجه رسیده بود که بهتر است مدتی سکوت اختیار کند و دم فرو بندد...
از سرِ صدق و راستی، باید اعتراف نمود که این حال و روز ِبسیاری از اندیشه کنندگان و دغدغه مندان توسعه ایران در این سال هاست. به دور از مقام قیاس و تقلید، مایلم اعتراف کنم که آنچه که رنانی بدان رسیده است، سال هاست که کوچکی چون من و بسیاری از بزرگان بلند نظر به کنج عزلت نشسته، نیز بدان رسیده اند!
قصدی برای اظهار فضل ندارم. می خواهم عرض کنم تلخ است که غالبا داریم به این نتیجه می رسیم که ساکت شویم...تلخ است که می فهمیم اما می خواهیم تمرین کنیم که کمتر بفهمیم و کمتر بیندیشیم. تلخ است...
در واقع هم سخت است و هم تلخ که کم کم داریم بخودمان می قبولانیم که واقعیت های کج و معوج را بپذیریم و تلاش برای تغییر واقعیت های بدکارکرد و تکیه بر اصلاحات اصولی را بیهوده و خود سوز تلقی می نماییم. سخت تر و تلخ تر ، کارکردها و سیگنال های ارسالی از سوی ساختار و نظامات موجود است که این چنین منش و رفتاری را ترغیب می کند.
به نظرم وضع دشوار و پرآشوبی شکل گرفته است...اندیشمندان و دغدغه مندان، در دوگانه پذیرش واقعیت ها یا تغییر آنها با خودشان در جدال هستند، چرا که دائما با دو تهدید عدم ثمربخشی و انزوا، مواجه هستند. دو عاملی که اندیشه ورزی و نوشتن و انذار و تبشیر را غیر عقلانی و غیر منطقی نشان می دهند. در چنین شرایطی کدام آدم عاقلی، مایل است برای اصلاح واقعیت های سیستمیک موجد شرایط موجود، خود را به آب و آتش بزند؟ با کدام پشتیبانی و با کدام انگیزه؟
حاصل چنین وضع و شرایطی، خوش اقبالی واقع گرایان ِ خاموش، و بداقبالی و انزوای آدم های متعهد انذار دهنده و اصلاح گرا، شده است...
با توجه به چنین شرایطی، شایسته می دانم در این روزهای نو، برای آنها که چرخ روزگار ما را می چرخانند و زندگی ما ایرانیان و این نسل را رقم می زنند، سخنی برای تامل تقدیم نمایم...شاید در عین نومیدی و از باب مسئولیت اجتماعی و نه کارمندی، ره به جایی ببرد و روزنه ای بگشاید. من این دلواپسی را مدتی پیش با بزرگی که امروز بر منصب وزارتی نام دار نشسته، در میان گزارده بودم...می دانستم که او نیز در هروله درون و برون مانده است و البته روشن بود که او نیز در دو راهی سکوت و سخن مانده است...مدتی بعد(نوروز ۱۳۹۸)، عزیز دیگری مخاطب همان گقت گو بود...آشکار و عمومی اش می کنم:
چهل سال از استقرار جمهوری اسلامی و رخ داد انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ گذشته است. کامیابیهایی بسیار حاصل شده است که قابل فخر و مباهات است. مگر می شود نقاط درخشانِ چهل ساله را ندید و کتمان کرد...اما این همه داستان نیست.
روی دیگر، آن است که فاصله میان آنچه که شده و آنچه که باید بشود، بسیار است و قابل توجه، آن هم در مقایسه با توان بالقوه سرمایه های انسانی و نقاط قوت و مزیت های سرزمین بزرگ ایران در ۱۳۹۸. گویی بسیاری از آنها که در اردوی همراهان قرار می گیرند و به عافیت می رسند، یادشان می رود که آنچه قرار بود بشود، در این حد قرار نبوده باشد...وعده انقلاب ۵۷ ، انسانیت و آب و نان در کنار هم بود...افق هایی بلند و ستودنی و نوید بخش!
سخن کوتاه کنم و عریضه پایان دهم.
چهل سال بسان هر دولت و حکومتی، کامیابیها و دستاوردهای سترگ و قابل افتخاری داشته ایم اما فراموش نکنیم که آنچه شده، در برابر اهداف و نیازها و انتظارات شکل گرفته از ۵۷ تاکنون، کافی نبوده است...این گزاره مهم را عموم منصب داران و سکان داران، از یاد برده اند و گویندگان و باورمندان به چنین گزاره هایی را نیز سوگوارانه از خود دور می کنند که مبادا دژهای بلندشان گزندی ببیند، منصب شان به غباری آغشته شود و موقعیت نسبتا خوشایند هشت ساله شان، لرزان شود...
اگر به توسعه و تدبیر دل بسته ایم، بهتر است صریح و صادق باشیم:
اگر نیمه خالی لیوان را ننگریم، سرمایه های اجتماعی را از دست می دهیم...امید و تکرار هم رنگ می بازند...در آن صورت، اعتماد به حاکمیت و دولت سست تر و سست تر می شود و اگر چنین شود که گویی در حال شدن است، آنگاه باید با فساد و کژی طی طریق کنیم چرا که لاجرم ، در صورت غالبیت قطع امیدِ مردم از دولت و نظام، حلقه مدیریت در حکومت و دولت، و دیگر ارکان و قوا، درونی تر و محفلی تر خواهد شد...حلقه ای که گاهی افرادش با مردم، نظام، و دولت گران حساب خواهند کرد، چرا که آموختند دل ندهند و حق الزحمه گران و منافع شخصی خود و حلقه خود را دنبال نمایند...در آشکار همراه سفره باشند اما در نهان و در میان دوستان، منتقد و مخالف!....در زمان منصب داری و هم سفره گی، به نان و عافیت خود می اندیشند و با حکومت و دولتند اما در زمانِ سختی و اعتراضات مردمی، منتقدند و همه تقصیرها را به نظام نسبت می دهند...اگر چنین وضعی استمرار یابد، یقینا جامعه تبدیل خواهد شد به جامعه ای دو قطبی با دو گروه بالاییون چند پاره و پایینییون یکپارچه...و خدا کند که نشود و نشاید.
در نوروز ۹۸ و در گاهِ سزاوارِ اندیشه، اندکی تامل می تواند ثمربخش و ایران ساز باشد... خوب نیست که بهار را جشن می گیریم اما خانه تکانی را عامدانه فراموش می کنیم !
به ناکامیها و کژرویها ی راه طی شده(با تعظیم در برابر کامیابیها و افتخارات)، بیشتر فکر کنیم... و راه بر متعهدین بگشاییم!
بدرود و درود.