جمعه / ۱۲ شهریور ۱۴۰۰ / ۱۴:۳۵
کد خبر: 5697
گزارشگر: 213
۴۸۱۶
۱
۰
۱۹
یادداشت/شایان اویسی

چرا روسیه نمی‌تواند به قدرت خود در زمان شوروی بازگردد؟

چرا روسیه نمی‌تواند به قدرت خود در زمان شوروی بازگردد؟
روسیه نتوانسته پس از شوروی در اطراف خود حاشیه امن ایجاد کند؛ ایدئولوژی با جاذبه پدید بیاورد تا از پیشروی غرب جلوگیری کند و ساختار اقتصادی به شدت فاسد و انحصاری‌اش مانع از آن شده تا ثروت در همه جامعه به گردش دربیاید و اقتصاد روسیه توان مقاومت در برابر تحریم را ندارد.

از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی تا کنون همواره مردم و سران روسیه در تلاشی بی‌وقفه جهت دستیابی دوباره به قدرت و جایگاه شوروی هستند اما برخلاف تصور عمومی سران ایالات متحده هیچگاه روسیه را به عنوان قدرتی هم‌سطح خود ندانسته و آن را باور نداشتند.

---------------------------

بیشتر بخوانید:

نقش موج اسلامگرایی در سقوط شوروی

----------------------------------------------------------------------

قدرت هر واحد سیاسی نه صرفا ابزاری برای ایجاد حس غرور ملی، ثبت افتخاری در تاریخ و یا کسب ثروت و احترام جهانی، بلکه راهی است برای نجات از قربانی شدن به عنوان زمین بازی برای قدرت‌های بالاتر! هر قدر یک واحد سیاسی پیروزی بیشتری کسب کند و قدرت بیشتری به دست آورد ابعاد رقابتش بیشتر و حاشیه امن آن برای تبدیل نشدن به زمین بازی قدرت‌ها وسعت می‌یابد. به خاطر همین روسیه در تلاشی دائمی برای بازگشت به جایگاه شوروی در جهان است. قدرت صرفا به قدرت نظامی محدود نمی‌شود هرچند از شروط اصلی و لازم است اما جاذبه ایدئولوژیک، اقتصاد بزرگ و قدرتمند هم جزو لازمه‌های آن هستند.

 

---------------------

بیشتر بخوانید:

اسلامی تر شدن ایران «بدون» «انقلاب ۵۷»؟!

افکار «ایرانی» برای خاورمیانه

-------------------------------------------------------------------

متن زیر کمی پس از سقوط شوروی توسط برژینسکی نوشته‌شده‌است. وضعیتی که روسیه پس از شوروی دارد واقعیتی قابل پذیرش برای مردمش نبوده و نیست.

«سقوط اتحاد شوروی سابق و تجزیه امپراتوری روسیه حتی برای آن دسته از مردم روسیه که شکست‌پذیری آموزه‌های مارکسیستی و دورویی داخلی و عدم کارآیی عملی نظام شوروی را تشخیص داده‌بودند، ضربه عمیقی بود. به یکباره روسیه به یک کشور جهان سومی فقیر و وابسته تنزل کرد که نیازمند پند و اندرز و خیرخواهی غرب است و مورد تمسخر و استهزای مردم غیر روسی. این شرایطی است که بسیاری از روس‌ها را رنج می‌دهد. این شرایط معمولا با فشار فوری محرومیت‌های شدید اجتماعی تقویت می‌شود و هنگامی که با اغتشاشات و درگیری‌های داخلی همراه شود، غیرقابل تحمل خواهدشد.»
(خارج از کنترل/زی‌بیگینیو برژینسکی/ص۱۹۲)

مقامات امریکا نیز همواره تاکید داشته و دارند که روسیه دیگر شوروی نیست و آن را یک ابرقدرت نمی‌دانند و این را خصوصا در جریان اعتراضات اوکراین و تلاشش برای ورود به اتحادیه اروپا مقامات امریکا سعی داشتند به اروپایی‌ها و اوکراینی‌ها نیز بقبولانند.

《مقامات اوکراینی برای حمایت نظامی از ایالات متحده‌ی امریکا درخواست کمک کرده‌بودند اما بایدن به آن‌ها گوشزد کرده‌بود که در کم‌ترین حد ممکن خواهدبود؛ اگر نگوییم اصلا کمکی در کار نخواهدبود. او به من گفت: ما به چند دلیل دیگر بر اساس شرایط جنگ سرد فکر نمی‌کنیم. یکی اینکه هیچ‌کس با ما برابر نیست. هیچ‌کس نزدیک هم نیست. پوتین به غیر از دیوانگی کافی برای فشار دادن یک دکمه، از نظر نظامی هیچ کاری نمی‌تواند انجام دهد تا اساسا منافع امریکا را تغییر دهد》
(جو بایدن؛ رویاپرداز امریکایی/اوان اوسنوس/ص۸۶و۸۷)

اما این واقعیتی نبود که روسیه و در راس آن پوتین بتواند آن را بپذیرد و همواره او خودش را رهبر یک قدرت جهانی در سطح امریکا می‌داند.
《پوتین همیشه از دوران شوروی به بزرگی یاد می‌کرد و ادعای این را داشت که کشورش هنوز در موازنه‌ی قدرت جهانی سهمی برابر با امریکا دارد.》
(هر روز موهبتی است/جان کری/ص۵۶۷)

این که روسیه نباید کشوری عادی و غیرابرقدرت جهانی شود صرفا خواست پوتین نبوده! از فردای فروپاشی شوروی متفکران و صاحب نظران روس بر اینکه باید کشورشان نقشی جهانی با ایدئولوژی جدید برعهده بگیرد در نشریات و رسانه‌های روسیه مطرح شده‌ بود.
《روسیه باید قدرتی  منحصر به فرد و شاید کاملا توانا در ایجاد ارتباط هماهنگ بین اصول مختلف و نمونه کامل آهنگی تاریخی باشد. نقل قول فوق از زبان سرگی استانکویچ سیاستمدار دموکرات روسی جاری شده‌است و گویای این واقعیت است که روسیه در جهان ماموریتی منحصر بفرد و پیامی خاص دارد. حاصل گفتار فوق این است که روسیه باید موقعیتی جهانی برای خود بیابد و به دنبال رهبری کشورهای در حال توسعه باشد. بر این اساس روسیه به خود حق می‌دهد که به عنوان یک وظیفه اخلاقی، دفاع از اتباع روسی مقیم خارج از مرزهای روسیه را به عهده گیرد.》
(خارج از کنترل/زی‌بیگینیو برژینسکی/ص۱۹۳)

اما این نقش و ایدئولوژی مطمئنا کمونیسم نخواهدبود زیرا مردم از آن خاطره بدی داشتند. اما حمایت از ارزش‌های روسی در برابر غرب توانست از همان آغاز سقوط شوروی به عنوان نقشه راه روسیه مطرح شود.
《ناسیونالیسم به معنی بازگشت به کمونیسم نخواهد بود زیرا کمونیسم در آن سرزمین از اعتبار ساقط شده‌است، بسیاری از مردم روسیه مستقیما از حکومت استالینیستی رنج برده‌اند. کمونیسم آنچنان وحشتی در مردم ایجاد کرده‌است که رسانه‌های جمعی روسیه شرم دارند راه را برای یک حکومت کمونیستی هرچند اصلاح شده هموار سازند. اما اندیشه ایجاد یک دولت قدرتمند که بتواند سنت‌های منحصربفرد روسیه را تقویت کند و نظم را تحت عنوان انتخابی آرمانی‌تر ایجاد نماید و هویت جهانی امپراتوری قدرتمند را بازگرداند》
(خرج از کنترل/ص۱۹۵و۱۹۶) 

در کنار مقابله با تهاجم غرب به ارزش‌های روسی، حمایت از روس‌تباران و روس‌زبانان سراسر جهان خصوصا در اروپای شرقی نیز جزو وظایف دولت پس از شوروی روسیه قرار گرفت هر چند در آغاز دوران‌پسا شوروی به خاطر ضعف روسیه چندان قابل اجرا نبود.
《روسیه باید موقعیتی جهانی برای خود بیابد و به دنبال رهبری کشورهای در حال توسعه باشد. بر این اساس روسیه به خود حق می‌دهد که به عنوان یک وظیفه اخلاقی، دفاع از اتباع روسی مقیم خارج از مرزهای روسیه را برعهده گیرد. همین دیدگاه با بیانی شدیداللحن‌تر، از روسیه خواسته‌است تا قویا به حمایت از طبقه‌ای که به ناحق مورد اهانت و ضرب و شتم قرار گرفته‌است برخاسته و از آن‌ها اعاده حیثیت نماید، امری که تاکنون دولت روسیه موفق به انجام آن نشده است》
(خارج از کنترل/زی‌بیگینیو برژینسکی/ص۱۹۳و۱۹۴)

هر چند در دهه ۹۰ قرن گذشته برژینسکی می‌گوید این امر تاکنون موفق به انجام نشده اما دقیقا در جریان وقایع سال ۲۰۱۴ در اوکراین این امر اتفاق افتاد و پوتین بر همین اساس وارد کریمه و دیگر مناطق روس‌زبان اوکراین شد. به هیچ عنوان این وقایع اتفاقی نبودند. وقایع اوکراین از اهمیت بسیاری برخوردار است.
《دولت موقت جدید اوکراین سرمست از پیروزی، بلافاصله برخی مواضع بی‌خردانه اتخاذ کرد؛ از جمله اینکه قصد دارد زبان روسی را به عنوان دومین زبان رسمی در مناطق مختلف لغو کند. با توجه به اینکه روس‌زبانان و کسانی که احساسات موافق روسیه داشتند در این مناطق از جمله شبه جزیره کریمه در اکثریت بودند این موضوع واکنش‌برانگیز شد. همچنین فرصتی برای پروپاگاندای پوتین فراهم کرد؛ موضوعی که به آن نیاز داشت تا پرونده‌ای درست کند دال بر اینکه اقلیت قومی روس در داخل اوکراین نیاز به حمایت دارد. کرملین یک قانون دارد که دولت را مجبور به محافظت از اقلیت روس می‌کند. تعریف این اصطلاح، عامدانه، دشوار شده چون این روسیه است که از بین بحران‌های بالقوه‌ای که ممکن است در قلمرو شوروی سابق رخ بدهد، دست به گزینش می‌زند. هر زمان که منافع کرملین ایجاب کند، اقلیت روس خیلی راحت به عنوان مردمی تعریف می‌شوند که زبان اول آن‌ها روسی است. در دیگر موارد به قانون جدید شهروندی این کشور استناد می‌شود که می‌گوید اگر پدربزرگ و مادربزرگ شما در روسیه زندگی کرده و روسی زبان مادری شماست، می‌توانید شهروندی روسیه را داشته‌باشید》
(زندانیان جغرافیا/تیم مارشال/ص۴۰)

اما این همه طرح روسیه پساشوروی و پوتین نیست و نخواهدبود. پوتین تلاش زیادی دارد تا بتواند روسیه را به قدرت اول انرژی جهان تبدیل کند، حاشیه امنی بین خود با غرب ایجاد کرده و مانع حرکت غرب و اسلامگرایی به سمت مرزهایش شود. مقامات امریکا به خوبی این تلاش‌های پوتین را زیر نظر داشته‌اند.
《پوتین می‌خواهد روسیه را با کنترل منابع و انرژی کشورهای همسایه قدرتمند سازد. همچنین می‌خواهد نقش موثرتری در خاورمیانه ایفا کند و با گسترش نفوذ روسیه در میان کشورهای منطقه، از خطر تهدید کشورهای سرکش مسلمان در مرزهای جنوبی‌اش بکاهد. برای این منظور او باید از نفوذ امریکا در مرکز و شرق اروپا می‌کاست》
(انتخاب‌های سخت/هیلاری کلینتون/ص۲۰۱)

روسیه پوتین سعی دارد با بهره‌گیری از منابع نفت و گاز خود دیپلماسی‌اش را پیش ببرد. روسیه می‌داند بمب اتم شاید ظاهر ابرقدرت را برای او نگه داشته اما نمی‌تواند مانع پیشروی رقبایش شود پس لازم است از ابزارهای بیشتری بهره ببرد.
《اکنون قدرتمندترین سلاح روسیه که موشک‌های هسته‌ای را به کناری زده‌است، نه ارتش و نیروی هوایی، که نفت و گاز است. از نظر ایالات متحده، روسیه دومین کشور بزرگ دارای منبع گاز طبیعی در جهان است و البته از این قدرت برای مطامع خود استفاده می‌کند. روابط بهتر شما با روسیه به معنای پرداخت هزینه‌ی کمتری برای انرژی است》
(زندانیان جغرافیا/تیم مارشال/ص۴۸)

اوباما هم به خوبی شرح می‌دهد که هدف پوتین از اقداماتش چیست. هر چقدر نفوذ روسیه در اروپای شرقی و خاورمیانه بیشتر شود میزان آسیب پذیریش در داخل مرزهایش کمتر است زیرا برگ‌های زیادی برای فشار به رقبای بین‌المللی خود دارد. اما روسیه دیگر آن شوروی گذشته نیست. نه ایدئولوژی دارد که جاذبه‌اش همچون کمونیسم داشته‌باشد و بتواند افرادی را جذب کند و حکومت‌هایی متحد خود مستقر کند و نه روسیه توانسته با کیفیت زندگی غربی و ساختار حکمرانی دموکراسی غربی رقابت کند و الگوی دیگران شود. همین باعث شده نتواند نفوذی با ثبات به دست بیاورد و خود را همچون ابرقدرتی دوباره معرفی کند.
《فقط یک مشکل بر سر راه پوتین قرار داشت: روسیه دیگر ابرقدرت نبود. کشور روسیه با اینکه مقام دوم زرادخانه‌ی هسته‌ای پس از امریکا را داشت، فاقد شبکه‌ای گسترده از متحدان و پایگاه‌هایی بود که به ایالات متحده فرصت می‌دادند تا قدرت نظامی خود را در سراسر کره زمین به نمایش بگذارد...تعداد بسیار اندکی از آفریقایی‌ها، آسیایی‌ها یا آمریکایی‌های لاتین‌تبار جوان شاید هم هیچ فردی در جنگ برای اصلاح جوامع خود از روسیه الهام می‌گرعتند یا احساس می‌کردند که سینما یا موسیقی روسی می‌تواند بر خیال‌پردازی‌های آن‌ها تاثیر بگذارد یا اینکه رویای تحصیل در روسیه را در سر بپرورانند و تعداد بسیار کمتری نیز به روسیه مهاجرت می‌کردند. روسیه‌ی پوتین که از مبنای ایدئولوژیک خود دور شده بود به کشوری منزوی تبدیل شد که به خارجی‌ها بدگمان بود: باید از خارجی‌ها واهمه داشت و نباید از آن‌ها تقلید کرد》
(سرزمین موعود/باراک اوباما/ص۶۶۲و۶۶۳)

از همین رو پوتین سعی داشت با دخالت‌هایش در اروپای شرقی دموکراسی را تخریب کند و مانع اتحاد نیروهای سیاسی رقیب در مرزهایش شود و شکست دموکراسی را پیروزی خودش می‌دانست و در این راه تلاش‌های بسیاری تا کنون کرده‌ است.
《آرزوی پوتین این است که بین اعضای ناتو تفرقه بیندازد و برای رسیدن به این هدف از تبلیغات استفاده وسیعی می‌برد. سوای این، در روند انتخابات کشورهای دیگر هم دست می‌برد تا از این رهگذر، دموکراسی‌ای که این کشورها پس از فروریختن دیوار برلین خواستارش بوده‌اند در چشم همه مخدوش شود.》
(به جهنم و جاهای دیگر/ مادلین آلبرایت/ص۲۴۵)

این امر صرفا یک اقدام موقت نبود بلکه استراتژی هدفمند از سوی مسکو علیه رقبایش در اروپای شرقی بود.
《منطق اساسی جنگ روسیه علیه اوکراین، اروپا و امریکا، نسبی‌گرایی استراتژیک بود. با دزدی مسلم دولتی و وابستگی به صادرات کالا، قدرت دولت روسیه نه می‌توانست زیاد شود و نه تکنولوژی روسیه می‌توانست با اروپا یا امریکا رقابت کند. با این حال، قدرت نسبی می‌توانست از طریق تضعیف دیگران به دست آید. برای مثال از طریق حمله به اوکراین تا آن را از اروپا دور نگه دارند. جنگ اطلاعاتی، همزمان بنا بود اتحادیه اروپا و ایالات متحده را تضعیف کند.》
(در مسیر ناآزادی/ تیموتی اسنایدر/ ص۲۱۰)

اما امریکا همواره به روسیه و شخص پوتین سعی داشته بفهماند که شوروی به تاریخ پیوسته‌است و روسیه جدید دیگر ابرقدرت نیست و نفوذ و دخالت آن در سایر ملل را نمی‌پذیرد!
《در آن کنفرانس اطمینان دادم که هیچ کشوری که قلمرو و حوزه نفوذ داشته‌باشد را به رسمیت نمی‌شناسیم و هر کسی در اتاق منظور من را فهمید که ایالات متحده و متحدانش در ناتو به روسیه اجازه نمی‌دهند که به جماهیر سابق شوروی فشار بیاورد که برخلاف میل و اراده خودشان به مدار و تحت قلمرو او برگردند. نگاه ما مبنی بر اینکه کشورهای مستقل حق تصمیم‌گیری و انتخاب متحدان خودشان را خواهندداشت، اندکی تغییر نخواهد کرد.》
(به من قول بده پدر/جو بایدن/ص۱۲۰)

اوج این دخالت‌ها در ماجرای اوکراین بود. فشار شدید پوتین بر اوکراین تا تظاهرات را سرکوب و شرایط را به حالت قبل برگرداند و از نزدیک شدن به اتحادیه اروپا تا می‌تواند اجتناب کند. پوتین اوکراین را حاشیه امن روسیه در برابر غرب می‌دانست.
《در حالی که فشار مردمی بر دوش یاناکویچ به خاطر عهدش درباره اتحادیه اروپا سنگینی می‌کرد، پوتین آشکارا فشارها را بر او بیشتر می‌کرد تا در برابر این جنبش مقاومت کند و کشور را هر چه بیشتر به روسیه نزدیک کند》
(به من قول بده پدر/ص۱۲۱)

بعد از شکست پوتین در اوکراین، سعی داشت حاشیه امن را با تجزیه اوکراین حفظ کند و سپس تا می‌تواند باعث ایجاد مشکل در دولت جدید اوکراین و شکستش برای موفقیت بر مشکلات شود.
《ولادیمیر پوتین که به خاطر از دست دادن عروسک دست‌نشانده‌اش در کیف ناخرسند بود، فورا نیروهای نظامی را به بیرون مرزها فرستاده و اوبلاست کریمه اوکراین را به خاک خودش افزود...و پوتین هر کاری می‌کرد تا اقتصاد اوکراین را بی‌ثبات بکند و دولت تازه مستقر شده در کیف را رو به فروپاشی ببرد》
(به من قول بده پدر/ص۱۲۳)

استراتژی پوتین در کل جریان فشار بر دولت اوکراین و حمایت از جدایی‌طلبان روس سیاست انکار بود. روسیه هیچگاه نپذیرفت که حمایتی از جدایی‌طلبان داشته و آن‌ها را رهبری می‌کرده‌است.
《در طول جنگ در اوکراین، رهبران روسیه انکاری باورناپذیر را در پیش گرفتند؛ دروغ‌های واضحی می‌گفتند و بعد، از رسانه‌های غربی می‌خواستند درباره‌ی واقعیات تحقیق کنند. ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ پوتین قاطعانه حضور روسیه در جنوب شرقی اوکراین را این‌طور انکار کرد: چرند است. هیچ یگان روسی هیچ نیروی ویژه یا کارشناس نظامی در شرق اوکراین حضور ندارد. همه کارها را ساکنان محلی انجام می‌دهند و گواه این حرف آن است که آن‌ها ماسک‌هایشان را برداشته‌اند.》
(در مسیر ناآزادی/ تیموتی اسنایدر/ص۲۰۹)

این دروغگویی بین‌المللی البته بدون طرح و دلیل نبود. روسیه هیچگاه شواهد جدی از اقداماتش به جا نمی‌گذاشت! و همواره دخالت خود را در امور ملل همسایه‌اش رد می‌کرد.
《حمایت پنهانی از شورش‌ها در شرق اوکراین منطقا نیز کار ساده‌ای بود و این مزیت افزوده را داشت که در صحنه بین‌المللی می‌توانست آن را انکار کند. اگر حریف شما شواهد مستحکمی از اقدامات‌تان نداشته‌باشد، به راحتی می‌توان در سالن جلسات شورای امنیت سازمان ملل متحد علنا دروغ گفت و مهم‌تر از همه اینکه اگر بنا شود در مورد آن اقدامی انجام شود، قادر به اثبات نخواهندبود》
(زندانیان جغرافیا/تیم مارشال/ص۴۳)

جدایی کریمه صرفا به خاطر حفظ حاشیه امن روسیه در برابر غرب نبود و ابعاد استراتژیک هم داشت.
《می‌توان استدلال کرد که پوتین یک انتخاب داشت: می‌توانست به تمامیت ارضی اوکراین احترام بگذارد. اما با توجه به جبر جغرافیا که روسیه در آن گرفتار بود، این گزینه هرگز محلی از اعراب نداشت. او کسی نبود که بازنده شبه جزیره کریمه باشد و تنها بندر مناسب آب گرم را که کشورش به آن دسترسی دارد از دست بدهد》
(زندانیان جغرافیا/تیم مارشال/ص۴۱)

اما بعد از همه مطالبی که درباره تلاش‌های روسیه برای بازگشت به رقابت جهانی در ابعاد ابرقدرتی در حد و اندازه امریکا گفته‌شد مهم‌ترین مانع پوتین درین مسیر اقتصاد است. روسیه چه پیش و چه پس از سقوط شوروی همواره اقتصادش مانع بزرگش برای ابرقدرت شدن بوده‌است.
《اقتصاد روسیه کماکان کوچک‌تر از اقتصاد کشورهایی مانند ایتالیا، کانادا و برزیل بود و تقریبا به کلی بر نفت، گاز، مواد معدنی و صادرات اسلحه متکی بود. مناطق خرید کالاهای گران‌قیمت مسکو گواهی بودند بر تحول کشور از یک اقتصاد دولتی زهوار در رفته به اقتصادی که در آن تعداد روبه‌رشدی از میلیاردرها حضور داشتند؛ اما زندگی مردم عادی روسیه که در تنگنا می‌گذشت نشان داد مقدار بسیار اندکی از آن ثروت جدید به پایین می‌چکد. طبق شاخص‌های متعدد بین‌المللی، سطح فساد و نابرابری در روسیه با بخش‌های در حال توسعه جهان برابری می‌کرد و میزان امید به زندگی مردان آن در سال ۲۰۰۹ پایین‌تر از بنگلادش بود》 
(سرزمین موعود/باراک اوباما/ص۶۶۲)

این اقتصاد ضعیف با توسعه‌طلبی‌های پوتین آسیب‌های بسیاری هم متحمل شد! خصوصا اینکه این توسعه‌طلبی‌ها با تحریم‌های اقتصادی غرب همراه بود که اصلی‌ترین تحریم‌ها هم درین دوران به خاطر دخالت در اوکراین بود.
《بار این تحریم‌ها در اقتصاد روسیه آن‌قدر سنگین بود که بلافاصله سرمایه‌گذاران خارجی از این کشور پا پس کشیدند و طی سه ماهه‌ی اول سال ۲۰۱۴ حدود ۷۰ میلیارد دلار ارز از پایتخت این کشور خارج شد و این برابر با کل رقمی بود که در طول سالیان دراز از روسیه بیرون رفته‌بود. نرخ رشد اقتصادی در سقوطی آزاد به دو تا سه درصد رسید و در همان حال بانک مرکزی این کشور مجبور بود بیش از ۲۰ میلیارد دلار ارز به بازار تزریق کند تا جلوی سقوط ارزش روبل را بگیرد و تاثیر این ضربات پی‌در‌پی را کم کند》
(هر روز موهبتی است/ جان کری/ ص۵۶۵و۵۶۶)

اولویت‌های بین‌المللی پوتین در خاورمیانه و اروپای شرقی و مخارج سنگین نظامی و تحریم‌های بین‌المللی باعث آن شد که اقتصاد روسیه هر چه بیشتر دچار بحران شود. اقتصاد روسیه توان این را نداشت که مخارج سنگین نظامی را همراه با تحریم تامین کند.
《اقتصاد روسیه معیوب و عقب‌مانده بود و پوتین به جای رسیدگی به این کار، بودجه‌اش را به خارج از مرزهای کشورش می‌برد و صرف ماجراجویی‌های غریب در سوریه و اوکراین می‌کرد》
(هر روز موهبتی است/جان کری/ص۵۶۷)

این اقتصاد آسیب‌پذیر و فاسد در کنار مخارج سنگین نظامی و تحریم، چون بسیار وابسته به نفت و گاز است با تغییرات قیمت جهانی انرژی دچار مشکلات متعددی گشت. همین‌ها باعث شد روسیه نتواند قدرت گذشته خود را بازیابد.
《پس از اینکه قیمت نفت در سال ۲۰۱۴ به زیر ۵۰ دلار به ازای هر بشکه سقوط کرد و در سال ۲۰۱۵ نیز همچنان در سطح پایینی باقی ماند، اقتصاد روسیه دچار ضرر زیادی شد. بودجه‌ی سال ۲۰۱۶ این کشور و پیش‌بینی هزینه‌ها برای ۲۰۱۷ بر اساس نفت ۵۰ دلاری بسته شد و به رغم اینکه روسیه رکوردهای جدیدی در تولید نفت برجای گذاشت، با این حال می‌دانست که نمی‌تواند حساب‌ها را تراز کند. به ازای هر یک دلاری که از قیمت نفت کاسته می‌شد روسیه دو میلیارد دلار از درآمد خود را از دست می‌داد و اقتصاد این کشور به طور معمول آسیب دید، زندگی بسیاری از مردم عادی با دشواری زیادی روبرو شد. ولی پیش‌بینی‌ها درباره سقوط حکومت اشتباه از آب درآمدند. روسیه با افزایش بی‌محابای هزینه‌های نظامی دست‌وپنجه نرم می‌کند》
(زندانیان جغرافیا/ تیم مارشال/ ص۵۲)

از همان اوایل سقوط شوروی بسیاری از تحلیلگران می‌دانستند که روس‌ها توان بازگشت به قدرت جهانی را ندارند زیرا که اثرات درازمدت کمونیسم باعث می‌شود که نتوانند به مانند یک قدرت اقتصادی و باثبات به عرصه جهانی ورود کنند. یکی از دلایل اصلی موفقیت بین‌المللی امریکا و چین اقتصاد آن‌هاست. روسیه پس از شوروی با ورود به بازار آزاد نتوانست به اهدافش برسد. گفته زیر از برژینسکی تنها کمی پس از سقوط شوروی نوشته‌شده و می‌توان فهمید درک این واقعیت چیز دشواری نبوده!

《رهبری روسیه پس از کمونیسم هر سیاست اقتصادی که دنبال کند، به هرحال چشم‌اندازهای اقتصادی و سیاسی روسیه در آینده نزدیک اساسا مطلوب نخواهدبود. کمونیسم روح و جسم روسیه را به حدی تخریب کرده‌است که هرگونه تلاش در راه بازسازی اقتصادی این کشور طولانی مدت، رنج‌آور و نتایجی نامطمئن خواهدداشت. چشم‌اندازهای آینده روسیه تیره است، زیرا شواهدی در درست است که روسیه از نظر اقتصادی و اجتماعی با بحرانی بسیار شبیه به بحران بزرگ آمریکا در اوایل دهه ۱۹۳۰ یعنی کاهش شدید تولید و مصرف، تورم بیش از حد و بیکاری فزاینده روبرو خواهدشد. همچنین روسیه با درگیری‌های فزاینده طبقاتی[درگیری‌هایی که در آن‌ها توده‌های فقیر حسادت خود را نسبت به طبقه تازه ثروتمند شده نشان خواهند داد] و تنفر سیاسی مواجه خواهدشد. تحت این شرایط، به نظر نمی‌رسد مردم روسیه بتوانند روح همکاری تجاری و فرهنگ سیاسی مورد نیاز برای رسیدن به انتقال موفق یک نظام آزاد از نظر اقتصادی مبتنی بر منافع جمعی را درک نمایند》
(خارج از کنترل/زی‌بیگنیو برژینسکی/ص۱۹۰)

در همان زمانی که شوروی هنوز مستقر بود هم سران ایالات متحده می‌دانستند روسیه پس از شوروی توان بازیابی قدرت اقتصادی ندارد و نظم بازار آزاد نمی‌تواند در روسیه مشکلی را برطرف کند و منجر به بحران خواهدشد. و این البته بابت خلق و خوی مردم روسیه و روابطشان با دولت‌هایشان بوده‌است.

《مشکل سوم، مردم روسیه را در بر می‌گیرد. برخلاف مردم اروپای شرقی و برخلاف خیلی‌ها در چین، روس‌ها چه در حکومت تزارهای پیشین در قرن نوزدهم و چه در حکومت تزارهای نو در قرن بیستم، هرگز چیزی جز تجارت تحت کنترل دولت نشناخته‌اند. به طور کلی چینی‌ها همان‌طور که موفقیتشان در کشورهایی که مهاجرت کرده‌اند نشان داده‌است، تاجر متولد شده‌اند. اکثر روس‌ها این‌طور نیستند. ما می‌خواهیم باور کنیم مردم همیشه وقتی فرصتی پیش می‌آید خود را نشان می‌دهند. این درست نیست. خیلی‌ها حتی در این کشور که به رفاه عادت کرده‌اند ارزش آن را بالاتر از هرچیز می‌دانند. طعنه‌انگیز است در حالی که مارکس به مذهب به عنوان افیون توده‌ها حمله کرده، ثابت شدهومذهب دنیوی مارکسیسم_لنینیسم، اعتیادآور موذی‌تری است. وقتی مردم به نظامی عادت می‌کنند که امنیت کامل به‌وجود می‌آورد و به آن‌ها می‌گوید: برای پیشرفت به جای فرصت دادن جهت آزمایش راه‌های بهتر، ایمن رفتار کنند، تغییر آنان دشوار خواهدبود》
(پیروزی بدون جنگ/ریچارد نیکسون/ص۴۳)

اینکه بازار آزاد و نظم آن نمی‌تواند کمکی به روسیه پس از شوروی بکند و باعث بحران‌های بیشتر در آن خواهدشد هم جزو برآوردهایی بود که در همان اوایل سقوط شوروی پیش‌بینی شده‌بود.
《یوتوپیای افراطی دنیای غرب، تبلیغ و ترویج بی‌قید و شرط مکانیسم بازار آزاد است که به عنوان مایه رستگاری و رهایی از میراث کمونیسم ارائه می‌شود. بدون توجه به عدم وجود هرگونه پناهگاه امن اجتماعی در برخی از جوامع کمونیستی سابق، تبلیغات دنیای غرب در واقع دست به سوی اصل بقای داروینی دراز کرده‌است. در نتیجه تلاش برای استقرار بازار آزاد در برخی مناطق بر اساس عقاید اولیه عدالت اجتماعی انجام می‌گیرد. البته برای دنیای پس از کمونیسم با توجه به شرایط اقتصادی بسیار بحرانی آن فوق‌العاده دشوار است رفاه اجتماعی مشابه نظام بازار و موفق دنیای غرب را فراهم نمایند》
(خارج از کنترل/زی‌بیگینیو برژینسکی/ص۸۹)

ساختار اقتصاد روسیه پس از شوروی و با ورود به بازار آزاد به شدت فاسد، انحصاری و الیگارشی شد. همین موانع زیادی برای جذب سرمایه، توزیع عادلانه ثروت و دستیابی طبقات پایین جامعه به ثروت گردیده‌است.
《کشور چین در مقایسه با روسیه از نظر تجارت ده برابر امن‌تر بود...با خودم گفتم که نکنه من هم دارم اشتباه می‌کنم. چند سالی بود که رویکرد اصلی من به سرمایه‌گذاری، سهامداری کنشگر بود. این کار در روسیه به معنی ایجاد چالشی برای فساد الیگارشی‌های ثروتمند بود. همان‌هایی که اگرچه تعدادشان بیست و چند نفر بود، بر اساس گزارش‌ها، ۳۹ درصد سرمایه کشور را پس از فروپاشی کمونیسم به تاراج برده‌بودند و در عرض یک شب میلیاردر شده‌بودند. این الیگارشی‌های ثروتمند دولتی صاحب بخش اعظم شرکت‌هایی بودند که در بازار بورس روسیه فعالیت تجاری می‌کردند و اغلب تمام دارایی و سرمایه‌ی این شرکت‌ها را بالا می‌کشیدند》
(اعلان قرمز/بیل براودر/نسخه الکترونیکی طاقچه/ص۶و۷)

مردم روسیه نیز خلق و خوی مبارزه با این الیگارشی و ایستادن در برابر آن‌ها را ندارند و نسبت به اخبار فساد و افشای آن و یا با وجود آگاهی از آن واکنشی نشان نمی‌دهند.
《به طور طبیعی، افشاگری درباره‌ی فسادی بزرگ باید منجر به یک جنبش بزرگ می‌شد، اما در این‌باره سکوتی خفقان‌آور حاکم بود. همه مردم روسیه نسبت به این مسئله با بی‌تفاوتی و وقاحت برخورد می‌کردند. و از آن بدتر اینکه رسانه‌های روسیه هیچ‌گونه پوشش خبری راجع‌به این قضیه انجام ندادند.》
(اعلان قرمز/ص۷۴۶)
می‌توان گفت روسیه نتوانسته پس از شوروی در اطراف خود حاشیه امن ایجاد کند، ایدئولوژی با جاذبه پدید بیاورد تا از پیشروی غرب جلوگیری کند و ساختار اقتصادی به شدت فاسد و انحصاری‌اش مانع از آن شده تا ثروت در همه جامعه به گردش دربیاید و حجم اقتصاد روسیه توان این را ندارد تا در برابر تحریم مقاوم شود و از پس مخارج سنگین نظامی بربیاید. شاید بتوان گفت در نظم پس از جهان تک قطبی امریکا که در حال شکل گیری است روسیه باز هم نمی‌تواند جایگاهی مشابه شوروی بدست بیاورد./

آسیانیوز
https://www.asianewsiran.com/u/3k2
اخبار مرتبط
در مقاله «اسلامی شدن ایران بدون انقلاب ۵۷»که چندی پیش در آسیانیوز منتشر شد، به این موضوع رسیدیم که موج اسلامگرایی و اسلام سیاسی در اواخر دهه شصت قرن گذشته میلادی آغاز و با شکست اعراب در جنگ ۱۹۷۳ با اسرائیل اوج گرفت؛ در واقع موج اسلامگرایی به نحوی باعث شد تا معادلات قدرت در نیمه دوم قرن بیستم به کلی تغییر کرده و با سقوط شوروی بابت ورودش به افغانستان و نابودی متحدانش، نظم جدیدی در جهان شکل بگیرد؛ نظمی که مجددا در اثر بهار عربی تغییرات جدی را تجربه کرد.
در مقاله پیشین با عنوان «افکار ایرانی برای خاورمیانه» به این موضوع پرداخته‌ شد که ایدئولوژی‌ها منجر به ایجاد دوستی و دشمنی واقعی میان حکومت‌ها نمی‌شوند؛ و در این مقاله که به دنبال مطلب پیشین است، هدف این است که آیا ایران بدون انقلاب ۵۷ شبیه ایران پیش از انقلاب باقی می‌ماند؟
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
کرامت سلیمی
۱۴۰۱/۱۱/۱۲
0
0
1

روسیه همیشه در رسانه ها به عنوان دومین ابرقدرت نظامی جهان قلمداد می شد و به گونه ای تبلیغات می کردند که روسیه قادر است طی چند روز کل اروپا را اشغال کند اما به خاطر ترس از رخ دادن جنگ هسته ای این کار را نمی کند. ایا شأن روسیه این است که بعد از حدود یک سال جنگ اعلام کند یک شهر را اشغال کرده است. کاملا مشخص است که روسیه یک ابرقدرت قلابی و جعلیست که توسط گلوبالیستها کنترل و اداره می شود. روسیه کشور مستقلی نیست بلکه  کشوری است که هرموقع گلوبالیستها بخواهند در دنیا بحران ایجاد کنند به این کشور نقشی ظاهری می دهند. روسیه 77 سال در ظاهر نقش رقیب اتمی امریکا را بازی کرد تا امریکا بتواند ترس از سلاح هسته ای را به جهانیان القا کند و در عین حال دنیا را انطوری که خواستند مدیریت و هدایت کردند. از انجایی که ترس ملتها ریخته است و دیگر اعتبار تهدیدات نظامی امریکا از بین رفته است بحران درگیری روسیه و اوکراین را به وجود اوردند تا بتوانند در ادامه نظم نو ین جهانی مورد نظرشان عمل کنند. روسیه یک ببر کاغذیست و با گذشت 330 روز از رویارویی با اوکراین هیچ دست اورد قابل ملاحظه ای نداشته است. یک حرف ترامپ قابل


تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید