چهارشنبه / ۱۴ مهر ۱۴۰۰ / ۰۷:۴۷
کد خبر: 6129
گزارشگر: 213
۷۷۲۸
۱
۰
۱۷
یادداشت/شایان اویسی

«نقش شوروی» در انقلاب سال ۵۷

«نقش شوروی» در انقلاب سال ۵۷
گروه‌های چپ ایرانی برخلاف تصور عمومی چه برای شاه و چه برای حکومت اسلامی تازه تاسیس خطری جدی نبودند! از سویی انقلاب ایران باعث تقویت موج اسلامگرایی در منطقه شد و ضربات مرگباری به شوروی در افغانستان و مرزهای جنوبی‌اش وارد کرد و نقشی اساسی در سقوط شوروی داشت.

بسیاری از تحلیلگران و مورخان ایرانی که انقلاب سال ۵۷ را بررسی کرده‌اند نقش بسیار زیادی را برای شوروی و نیروهای چپ ایرانی در رقم خوردن آن اتفاق درنظر گرفته‌اند.

 

--------------------------

بیشتر بخوانید:

نقش موج اسلامگرایی در سقوط شوروی

----------------------------------------------------------------------

 عموم این تحلیلگران تصور می‌کنند تضادی شدید میان ایران و شوروی در همان سطح دهه ۵۰ قرن بیستم در اواخر دهه ۷۰م که انقلاب سال ۵۷ اتفاق افتاد؛ وجود داشته‌است و مسکو همواره دنبال ایجاد بی‌ثباتی در ایران بوده تا بتواند از آن برای پیشروی در خاک ایران و رسیدن به خلیج فارس بهره ببرد. در طرف دیگر نیز تحلیلگران و مورخان بسیاری عمده تقصیر وقوع انقلاب سال ۵۷ را به گردن شاه و سیاست‌های آن انداخته و امریکا را دوست شاه و ایران دانسته که با انقلاب ضرر زیادی را متحمل شد.

اما با بررسی دقیق‌تر منابع و وقایع سال‌های منتهی به انقلاب سال ۵۷ می‌توان فهمید شوروی نه تنها در آن‌ دوره به دنبال بی‌ثباتی و ایجاد جنگ داخلی و انقلاب در ایران نبوده بلکه با شاه به تفاهمی رسیده‌بود تا مرزهای جنوبی‌اش که متشکل از مسلمانان بود دستخوش ناآرامی و بی‌ثباتی به خاطر موج‌اسلامگرایی نشود و از طرفی دیگر تفکر سوسیالیستی و قلمرو شوروی به عنوان نماد و آرمانشهر آن دیگر جاذبه سابق را در این مقطع تاریخی که انقلاب ایران در آن اتفاق افتاد؛ چه در دنیا و خاک خود شوروی و چه در خاورمیانه نداشته‌ است.

گروه‌های چپ ایرانی نیز برخلاف تصور عمومی چه برای شاه و چه برای حکومت اسلامی تازه تاسیس خطری جدی نبودند! از طرفی انقلاب ایران باعث تقویت موج اسلامگرایی در منطقه گردید و ضربات مرگباری به شوروی در افغانستان و مرزهای جنوبی‌اش وارد کرد و نقشی اساسی در سقوط شوروی داشت و امریکا به کمک آن پیروز جنگ سرد شد. هدف از این مقاله بررسی و اثبات همین موضوع است.

---------------------

بیشتر بخوانید:

اسلامی تر شدن ایران «بدون» «انقلاب ۵۷»؟!

افکار «ایرانی» برای خاورمیانه

-------------------------------------------------------------------

شوروی از اواسط دهه هفتاد قرن بیستم همانند کل جهان درگیر بحران اقتصادی شده‌بود و به خاطر نوع ساختارش بیش از سایر نقاط جهان دچار بحران بود. بحرانی که حتی مردم خود شوروی را نیز دچار ناامیدی از سوسیالیسم کرده‌بود.


«قاره‌ی اروپا چه در شرق چه در غرب پس از پایان جنگ جهانی دوم وارد یک دوره بازسازی شد. به این ترتیب اروپایی‌ها در دهه‌ی ۱۹۵۰ و در اوایل دهه‌ی ۱۹۶۰ رشد اقتصادی چشمگیری را تجربه کردند. کشورهای سوسیالیستی از این حیث از کشورهای غربی جلو افتادند...اما دیری نگذشت که آن‌ها عقب ماندند و هر چه گذشت، فاصله‌شان با کشورهای غربی بیشتر شد. رشد اقتصادی کشورهای کمونیست اروپایی در فاصله ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۵ به طور متوسط حدود ۴/۹ درصد در سال بود. در فاصله ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۰ این عدد به ۲ درصد کاهش و سیر نزولی همین‌طور ادامه یافت.》

(انقلاب‌های ۱۹۸۹/ویکتور شبشتین/ص۴۱)

شوروی و تفکر سوسیالیستی در این دوران به هیچ وجه جاذبه‌‌ی گذشته را نداشت و این حتی در خاورمیانه نیز مشهود بود و سیا کاملا از آن آگاه بود.

《سیا فهرستی از محدودیت‌های سیاست شوروی در ایران و تمام منطقه تهیه کرد. و مهم‌ترینشان را برشمرد: پرهیز از تقابل سیاسی یا نظامی با ایالات متحده، تمایل بیشتر کشورها به ارز و فناوری غرب و جو عمومی ضد کمونیستی تقریبا در میان همه ملت‌های عرب، حتی آن‌ها که با اتحاد جماهیر شوروی پیوندهای نزدیکی دارند. ضمن آن‌که استفاده مسکو از فروش تسلیحات برای برقراری روابط با همسایگان عرب ایران با تلاش برای ایجاد روابط پایدار با رژیم ایران همخوانی نداشت. از نظر سیا اکراه مسکو از بروز کشمکش جدی در منطقه با نیاز به تنش برای ایجاد بازار سلاح سازگار نبود》
(سیاست خارجه امریکا/کریستین امری/ص۱۸۸)

مقامات امریکا نیز به خوبی ازین افول جاذبه آگاه بودند و می‌دانستند تاثیر آن در معادلات قدرت بین‌المللی‌‌ چیست. ریچارد نیکسون به خوبی این را در اواخر دوران شوروی شرح داده‌بود.

«وقتی گورباچف به نبرد اندیشه‌ها می‌نگرد، می‌بیند ایدئولوژی کمونیسم جاذبه‌ی خود را از دست داده‌است. لینکلن استیفنز خبرنگار یک روزنامه‌ی لیبرال ۷۰ سال پیش، پس از دیداری از اتحاد شوروی نوشت:[من آینده را دیدم، موفق خواهدبود]. اینک ما همه آینده را دیده‌ایم و موفق نخواهدبود. این اصل نه تنها در اروپای شرقی و خود اتحاد شوروی که مردم در عمل تحت کمونیسم زندگی می‌کنند، بلکه همچنین در بقیه جهان صادق است. در سال‌های دهه ۱۹۵۰ بسیاری از کشورهای غیرکمونیست در جهان سوم الگوی توسعه‌ی اقتصادی شوروی را ستایش می‌کردند. امروز هیچ‌یک از دولت‌های جهان سوم آرزو ندارد به دیوان سالاری شوروی که با جنگل کاغذبازی و باطلاق راکد اقتصاد خود به کابوسی می‌ماند، گرفتار شود. در سال‌های دهه‌ی ۱۹۳۰ آمریکایی‌هایی که برای مسکو جاسوسی می‌کردند، این کار را از روی اعتقادات ایدئولوژیکی خود انجام می‌دادند. امروزه آمریکایی‌هایی که به جرم جاسوسی برای شوروی محکوم می‌شوند، این کار را برای پول انجام می‌دهند》

(پیروزی بدون جنگ/ریچارد نیکسون/ص۳۶)

همانند کل جهان در ایران نیز دیگر حزب توده و تفکر چپ نفوذ و اثرگذاری گذشته را نداشت! امریکا نیز می‌دانست چپ‌ها توان کنار زدن اسلامگراها را ندارند و تهدیدی برای حکومت اسلامی تازه تاسیس به حساب نمی‌آیند.

《آن ترس‌های اولیه از فعالیت حزب توده نیز فروکش کرد. آمریکا به این ارزیابی رسید که حزب توده نمی‌تواند تهدید سیاسی عمده‌ای برای دولت موقت باشد...گویا کرملین نیز به برآورد واقع‌بینانه مشابهی درباره نفوذ اندک حزب توده در ایران رسیده‌بود...در اواخر اکتبر سفارت امریکا اندک اندک دریافت که حزب توده دارد ضعیف می‌شود، هم اعضایش کاهش یافته و هم بی‌اعتبار از هم گسیخته و فاقد رهبری کاریزماتیک شده‌است》
(سیاست خارجه امریکا/ص۱۸۸و۱۸۹)

سوال بعد این است که آیا شوروی در دهه ۷۰م همان انگیزه و تمایل دهه‌های قبل را برای توسعه طلبی داشته‌است؟ شوروی در کنار بحران اقتصادی درگیر کهولت سن انقلابی هم شده‌بود و دیگر تمایلی برای توسعه‌طلبی همانند قبل نداشت.

《انقلاب روسیه درباره‌ی جوانی بود، درباره‌ی شروعی تازه بعد از کاپیتالیسم. این تصویر، در داخل و خصوصا در خارج از کشور، به تصفیه‌های خونین بستگی داشت که به مردان و زنان تازه‌کار این امکان را می‌داد تا در رتبه‌های حزب ارتقا یابند. زمانی که این رویدادها در دهه‌ی ۱۹۶۰ متوقف شد، رهبران شوروی نیز در کنار دولت شوروی پا به سن گذاشتند. به جای سخن گفتن درباره‌ی پیروزی آینده‌ی کمونیسم، برژنف در دهه‌ی ۱۹۷۰ درباره‌ی سوسیالیسم واقعی سخن می‌راند. هنگامی که شهروندان روسیه از آینده هیچ انتظار پیشرفتی نداشتند، نوستالژی باید در خلا ایجاد شده توسط آرمانشهر را پر می‌کرد. برژنف وعده‌ی آینده‌ی متعالی را با کیش استالین و رهبریت‌اش در جنگ جهانی دوم جایگزین کرد. داستان انقلاب درباره‌ی آینده‌ای تقدیرناگزیر بود؛ خاطره‌ی جنگ درباره‌ی گذشته‌ای ازلی و ابدی. این گذشته باید گذشته‌ای از قربانی شدنی پاک می‌بود: در واقع، گفتن اینکه استالین جنگ را به عنوان متحد هیتلر شروع کرد ممنوع و غیرقانونی محسوب می‌شد. برای اینکه یک سیاست تقدیرناگزیر به سیاست تقدیر ازلی و ابدی تبدیل شود، واقعیات تاریخ باید قربانی شوند. اسطوره‌ی انقلاب اکتبر همه چیز را وعده می‌داد؛ حال آنکه اسطوره‌ی جنگ کبیر میهنی هیچ وعده‌ای نمی‌داد》
(در مسیر ناآزادی/تیموتی اسنایدر/ص۵۴)

حال باید پرسید با شرایطی که گفته‌شد؛ آیا شوروی در پی توسعه طلبی به سمت ایران شاهنشاهی بوده است؟ آیا به دنبال سقوط شاه بوده‌است؟ مشخص است سران شوروی دیگر جوانان انقلابی ماجراجوی گذشته با تمایلات شدید توسعه طلبی نبودند و مردم شوروی نیز چندان مانند قبل به دنبال توسعه طلبی و تحمل تبعات آن نبودند. این چیزی بود که مقامات وقت آمریکا نیز به آن اعتراف کرده‌بودند. مطلب زیر را وزیر امور خارجه کارتر در خاطراتش گفته است.

《من سقوط شاه را نتیجه طرح کلی شوروی برای تخریب سیستم امنیتی آمریکا در آسیای جنوب غربی و تلاش این کشور برای باز کردن راهی به خلیج فارس هم نمی‌دانم. شوروی‌ها همیشه درصدد بوده‌اند تا هر اندازه که بتوانند از آشوب و بی‌ثباتی در هر نقطه از جهان بهره بگیرند. با این حال، آنها برای ثبات در مرزهای خود، حداکثر اهمیت را قائل بوده‌اند. مسکو در طول سال‌ها به یک زندگی مسالمت‌آمیز با شاه دست یافته‌بود، چرا که در او نیرویی برای کنترل بنیادگرایی اسلامی احیا شده می‌دید. ما همیشه باید ترس تاریخی روس‌ها از بیداری اسلامی را به یاد داشته‌باشیم. بیداری‌ای که اقلیت‌های قومی مسلمان به سرعت در حال رشد را در جمهوری‌های شوروی در آسیای مرکزی به مخالفت با سلطه‌ی کمونیستی تحریک می‌کند. بنابراین خمینی به همان اندازه که برای واشنگتن نگران‌کننده بود، برای مسکو نیز بود》
(انتخاب دشوار/سایروس ونس/ص۹۵)

حرف سایروس ونس درباره عدم دخالت مسکو در انقلاب ایران را هایزر هم زده‌بود. ژنرال‌های ایران که سعی داشتند مقامات امریکا را با ترساندن از کمونیسم به حمایت جدی از خود در برابر آشوب و بی‌ثباتی سال ۵۷ ترغیب و جذب کنند زیرا تجربه موفق همکاری در ۲۸ مرداد ۳۲ را در خاطر داشتند، اصلا در جریان نبودند چه خبر است. آمریکا هیچ نگرانی از جانب مسکو در قبال ایران و انقلابی که در جریان بود نداشت و مسکو نیز در پی ایجاد بحران در ایران نبود.

《ظاهرا همه تیمسارها می‌خواستند با تاکید روی تهدید کمونیست‌ها، توجه مرا بیشتر جلب کنند. البته، آموزش آن‌ها هم این بود که پشت هر درختی یک شبح سرخ را تصویر کنند. در حالی که من مطمئن بودم نادرست است که مقاصد و جاه‌طلبی‌های مسکو را در ایران مطرح کنیم.》
(ماموریت در تهران/هایزر/ص۴۵و۴۶)

هایزر خودش این را بارها در اثرش می‌گوید که سال ۵۷ دیگر سال ۳۲ نیست و شوروی و چپ‌ها به هیچ وجه اثر و قدرتی نداشتند و نگرانی افسران ایران از سوی چپ‌ها بی‌دلیل بود.

《افسران ایرانی دست کم در مورد ۵ مطلب اشتراک نظر داشتند...۵) ناآرامی‌های جاری در ایران، نتیجه‌ی توطئه‌ی کمونیست‌ها است. اما مطلب پنجم را به سختی می‌شد باور کرد، آن هم در حالی که اکثریت جناح اپوزسیون را اعضای جبهه‌ی ملی و طرفداران مخلص خمینی تشکیل می‌دادند》(ماموریت در تهران/ص۴۸)

تصور افسران شاهنشاهی کماکان همان تصورات اوایل جنگ سرد و دهه ۳۰ خورشیدی بود که شوروی به دنبال جدایی آذربایجان و کردستان است در حالی که امریکا کاملا آگاه بود شوروی هرگز در آن دوران چنین هدفی نداشت.

《آن‌ها هنوز از تهدیدات خارجی نگران بودند. سوال می‌کردند که چرا من نگران نیستم. من نگران نبودم، چون شواهد تازه‌ای پیدا نکرده‌بودم. آن‌ها کاملا مطمئن بودند که روس‌ها آماده شده‌اند و هدفشان از پا در آوردن یک یا دو استان و تجزیه ایران است. می‌گفتند شواهدی در دست دارند که نشان‌دهنده‌ی تلاش روس‌ها برای تجزیه‌ی ارتش است.》
(ماموریت در تهران/ص۸۳)

اما چرا افسران ارتش شاهنشاهی و ساواک مدام شوروی و عوامل آن را باعث و بانی آشوب‌ها می‌دانستند؟ علت آن دقت و مهارت بسیار زیاد اقدامات انقلابیون بود. ارتش و ساواک باور نمی‌کردند نیروهایی تعلیم‌ندیده و مردمی از پس بسیاری از کارها بربیایند. کارهایی به شدت تخصصی و نیازمند اطلاعات وسیع، نیروهای تعلیم‌دیده و منابع مالی نامحدود!

《به اعتقاد ربیعی، در محافل مذهبی ایران هیچکس قدرت نداشت تظاهراتی با دقت تظاهرات جاری ترتیب دهد. زمان‌بندی دقیق اعتصابات، گشودن و باز کردن مراکز حساس در ایران، کشور را به سمت نابودی پیش می‌برد و باید اقدام فوری برای حفظ اوضاع صورت داد》
(ماموریت در تهران/ص۳۳)

و همین طور بسیاری از سران ارتش اعتقاد داشتند یک نیروی خارجی به این نیروها آموزش و تجهیزات می‌دهد. تصور اولیه هم این بود که شوروی و متحدانش در منطقه مانند لیبی و فلسطین چنین کاری می‌کنند.

《دریادار حبیب‌اللهی هم همان تحلیل ربیعی را داشت که خارجیان در طراحی اوضاع دست دارند، زیرا آنچه در حال رخ دادن است، پیچیده‌تر از آن است که تراوش مغز ایرانی باشد》(ماموریت در تهران/ص۳۶)

اما مگر انقلابیون چه کاری انجام می‌دادند که ژنرال‌ها چنین تصوراتی داشتند؟ باید گفت بنا به روایت خود هایزر از صحبت با ارتشیان و مشاهدات شخصی‌اش انقلابیون گمرک، شبکه برق رسانی و شرکت نفت را در کنترل داشتند و اعتصابات را اجباری کرده و مردمی که از آن سر باز می‌زدند مجازات می‌کردند و نظام بانکی و مالی را نیز نابود کرده‌بودند. هر کدام ازین اقدامات نیازمند یک پروژه بزرگ بود!

《برخی مغازه‌های مواد غذایی برای مدت کوتاهی در روز باز می‌شد، اما بقیه‌ی مغازه‌ها تعطیل بودند. تهدید شده‌بودند اگر باز کنند با خشونت با آن‌ها رفتار خواهدشد》
( ماموریت در تهران/ص۱۸)

وضعیت گمرک نیز مانند اعتصابات بود.
«گمرک در مرز ترکیه، راه را به روی کامیون‌های مواد غذایی که به شدت مورد نیاز ایران بود، بسته بود.》
(ماموریت در تهران/ص۸۰)

برق شهرهای بزرگ برای افزایش نارضایتی مردم توسط انقلابیون قطع می‌شد و کنترل آن را در اختیار داشتند.

《برق شهر هر شب چند ساعتی قطع می‌شد. ساعات خاموشی از هشت و نیم شروع می‌شد و این اقدام به مثابه نوعی عمل آزار دهنده از سوی مخالفان بود》
(ماموریت در تهران/ص۱۹)

ارتش سوخت برای حمل و نقل نیرو نداشت زیرا شرکت نفت در کنترل انقلابیون بود و به خاطر کنترل گمرک هم تجهیزات کافی به ارتش در آستانه زمستان نمی‌رسید. و پولی هم از فروش نفت به ارتش نمی‌رسید

《هنوز یک مسئله مهم را پیش رو داشتیم که به شرکت ملی نفت ایران مربوط می‌شد. سهمیه سوخت ارتش را به شدت محدود کرده‌بودند و این، همان چیزی بود که برای ما مسئله ایجاد کرده‌بود. گروه نگران بود.》
(ماموریت در تهران/ص۱۵۰)

نظام بانکی هم دیگر انگار وجود نداشت و دولت و ارتش توان انجام معاملات و کارهای مالی را نداشتند.

《با نظام بانکی فعلی که در حالت آشفتگی کامل بود هیچ پولی وجود نداشت و ایرانیان هم آن‌قدر مسئله فوری و فوتی در پیش رو داشتند که فرصت فکر کردن به ماه‌ها و سال‌های آینده را نداشتند》
(ماموریت در تهران/ص۱۵۱)

این‌ها کار نیروهای چپ و شوروی نبود! و امریکا هم به خوبی این را می‌دانست و سران ارتش هم تا حدودی به آن پی برده بودند.

《طوفانیان پس از نگرانی خود نسبت به نیروهای مخالف صحبت کرد. بخصوص از جبهه‌ی ملی و طرفداران خمینی که در حقیقت شبکه‌های سوخت‌رسانی، برق و ارتباطات را در دست داشتند》
(ماموریت در تهران/ص۲۶)

این اقدامات نیروهای نظامی را کاملا متوقف کرده‌بود. نه بودجه‌ای دولت به خاطر عدم کنترل شرکت نفت داشت و نه ارتش سوختی برای ماشین‌هایش و جابجایی نیرو و نه تجهیزاتی دریافت می‌کردند زیرا کنترلی بر گمرک نداشتند که بتواند تجهیزات دریافت کند.

《تیمسار طوفانیان گفت: ارتش فاقد برخی تدارکات حیاتی است و بنابراین نمی‌تواند به طور کامل وظیفه‌ی خود را انجام دهد.》
(ماموریت در تهران/ص۳۰)

از سویی هایزر و امریکا به خوبی اردوگاه مذهبی‌ها را زیر نظر داشتند و می‌دانستند ارتباطی بین آن‌ها را شوروی نیست و این اردوگاه البته هیچ کمکی را هم رد نمی‌کرد! حتی از بلوک شرق

《من اغلب از ادعاهای آن‌ها در مورد روابط خمینی با مسکو تعجب می‌کردم، اما علی‌رغم اختلاف موجود اصولی فی‌مابین(مسکو و خمینی) تشخیص داده‌بودم که خمینی، احتمالا هر کمکی که بتواند اعم از پولی و مادی از هر منبعی دریافت خواهدکرد》
(ماموریت در تهران/ص۷۱و۷۲)

این را هایزر در جاهای مختلف اثرش گفته‌است و بر آن تاکید دارد و خیال امریکا هم از جانب آن‌ها راحت بوده‌ است که منافع آمریکا از جانب آن‌ها در ایران به خطر نخواهد افتاد.

《شایعات متعددی از تماس‌های تلفنی آیت‌الله با مسکو و لیبی وجود داشت اما نمی‌توانستیم این شایعات را تایید کنیم. نفرت او از رژیم شاه بر همگان روشن بود و این مسئله به زعم ما احتمال آن را که او از هر منبعی که بتواند او را به هدف خود برساند صرف نظر از اعتقادات و ایدئولوژی استفاده کند، افزایش داده بود.》
(ماموریت در تهران/ص۱۳۱)

اما وظیفه اصلی هایزر در سفر خود به ایران این بود که مانع کودتای افسران شاهنشاهی با خروج شاه از ایران بشود. جالب است در همان زمان که هایزر از طرف امریکا ماموریت داشت تا ارتش شاهنشاهی کودتا نکند ارتش دو کشور متحد امریکا در جنگ سرد یعنی ترکیه و پاکستان کودتا کرده‌بودند. زیرا در شرایط بی‌ثباتی مشابه ایران قرار داشتند.

《در خلال صحبت‌ها با افراد اداره مستشاری و سفارت، شایعات پرقدرتی در مورد یک گروه از افسران ایرانی شنیدم که سرگرم کار، روی یک طرح کودتا بودند. هیچکس خارج از این گروه نمی‌دانست که اعضای آن چه کسانی هستند و چه طرحی دارند》
(ماموریت در تهران/ص۲۴)

آمریکا نه تنها نگرانی از جانب اردوگاه اسلامگراها نداشت بلکه مدام مطالبات ارتش در قبال آن‌ها را رد می‌کرد! امریکا هیچ اقدامی حتی در حد تبلیغاتی علیه اسلامگراها و به نفع شاه و ارتش انجام نمی‌داد. اعتراضات شدید سران ارتش به هایزر هم همین بود.

《ربیعی پرسید: چرا امریکا بر خمینی فشار نیاورده است؟ برای موفقیت دولت جدید این فشار لازم است اما امریکا در این باره کاری نکرده است》
(ماموریت در تهران/ص۳۲)

《قره‌باغی ادامه داد: امریکا باید فورا خمینی را وادار به همکاری کند. هیچ راهی نمانده‌است که ایران بتواند انجام دهد》
(ماموریت در تهران/ص۴۳)

《ربیعی باز هم علیه امریکا داد و بیداد راه انداخت که امریکا، با این همه بازوان قوی، چرا نمی‌تواند به سادگی خمینی را کنترل کند؟ دست‌کم باید فشار کافی بر وی وارد شود که او به مذهب بپردازد و به سیاست کاری نداشته‌باشد. گفتم: واشنگتن ممکن است در گذشته از این کارها کرده‌باشد، اما امروز نمی‌تواند.》
(ماموریت در تهران/ص۹۴)

《طوفانیان گفت: آیا در مورد خمینی کاری کرده‌اید؟ کنار رفتن خمینی مسائل زیادی را حل خواهدکرد. می‌گفت: بالاخره راهی وجود دارد که بشود او را پایین کشید. شاید باید از دولت فرانسه خواست که همه ارتباطات را قطع کند. مساجد نوارهای تازه او را پخش می‌کردند. نوارهایی که باید با تماس تلفن دریافت می‌شد باید راهی برای کنترل آن وجود داشته‌باشد.》
(ماموریت در تهران/ص۹۶و۹۷)

وظیفه دیگر هایزر در عین ناباوری این بود که بعد از رفتن شاه افسران ارتش شاهنشاهی را مجاب به همکاری با اسلامگراها کند!

《از ربیعی پرسیدم: آیا کسی از اعضای گروه با طرفداران خمینی تماس گرفته‌است؟ من این تماس را غیرمحتمل می‌دانستم و ربیعی هم تکذیب کرد. آن‌ها باید تعدادی از آخوندها و آیت‌الله‌ها را شخصا می‌شناختند، آیا صلاح نبود که روابطشان را با آن‌ها گرم کنند تا موانع و عدم اعتماد موجود بین دو جناح را از بین ببرند؟ ربیعی گفت که هیچکدام از آن‌ها این طور فکر نمی‌کنند》
(ماموریت در تهران/ص۱۰۴و۱۰۵)

《با قره باغی در مورد احتمال ملاقات با رهبران مذهبی صحبت کردم و پرسیدم آیا در این کار پیشرفتی حاصل شده‌است؟ گفت: این احتمال وجود دارد که مقدم با آن‌ها ملاقات کند. ولی نگفت کی و کجا، اما به نظر می‌رسید که هدف از این ملاقات ترتیب دادن مقرراتی برای روز رفتن شاه بود. گروه از برداشتن گام‌هایی در این باره اکراه داشت. گفتم: من و سفیر هر چه بتوانیم انجام خواهیم داد که هر جلسه‌ای از این قبیل شکل بگیرد》
(ماموریت در تهران/ص۱۲۴)

این همکاری لازمه‌اش ایجاد یک وحشت مشترک بود زیرا فرماندهان ارتش حاضر به پذیرش این خواسته امریکا نبودند. چپ‌های ایران و شوروی کارکردشان برای امریکا در این زمان همین بود که بتواند ارتش و اسلامگراها را با هم متحد کند زیرا هر دو ترس مشترکی به نام کمونیسم داشتند.

《از شنیدن این‌که، مارکسیست‌ها علنی شده‌اند، خوشحال شدم. این امر نشان می‌داد که مارکسیست‌ها وجود دارند و ساخته و پرداخته خیالات رهبران ارتش نیستند. باید می‌توانستیم علیه آن‌ها نوعی آرمان مشترک با رهبران مذهبی به وجود آوریم، زیرا هدف آن‌ها، علنا در تضاد مستقیم با اهداف ملت ایران بود》
(ماموریت در تهران/ص۱۸۵)

مدیای جهانی و انقلابیون و در راس همه بی بی سی فارسی به تریبون اصلی مخالفان شاه تبدیل شده‌بود و بدترین تبلیغات را علیه نظامیان آغاز کرده‌بود و انواع آمارهای تایید نشده از وضعیت حقوق بشر و وسعت اعتراضات در ایران ارائه می‌دادند که به نفع انقلابیون بود. این رسانه تبدیل به جایی برای هماهنگی نیروهای انقلابی شده‌بود.

《سوال بعدی طوفانیان این بود که آیا آمریکا نمی‌تواند صدای بخش فارسی بی بی سی را خفه کند؟ وی می‌گفت: ایرانیان، پیر و جوان رادیو ترانزیستوری همراه دارند. از آنجا کا نیروهای مخالف رادیو داخلی را از کار انداخته‌بودند، تنها راه کسب خبر، گوش دادن به برنامه‌ی بخش فارسی بی بی سی بود که از طریق جزیره مسیره تقویت می‌شد》
(ماموریت در تهران/ص۲۸)

《ربیعی همچون طوفانیان از اخبار فارسی بی بی سی دلخور بود و مدعی بود که بی بی سی اخبار نادرستی را از آنتن پر قدرت خود پخش می‌کند. ربیعی یک نمونه داد: شب قبل بی بی سی به دروغ گزارش داده‌است که ربیعی قصد استعفا دارد. این دروغ در سراسر کشور شنیده شده و در میان غیر نظامیان و نظامیان ایجاد نگرانی کرده‌است.》
(ماموریت در تهران/ص۳۲)

《قره‌باغی پرسید: چرا آمریکا صدای بی بی سی را خفه نمی‌کند؟ برنامه‌های بی بی سی کاملا مخرب است، برای اینکه تقریبا همه مردم به آن گوش می‌دهند.》
(ماموریت در تهران/ص۴۴)

رئیس وقت سیا نیز گفته است انقلاب ایران برخلاف باور عمومی یک طرح بزرگ پشت آن نبوده‌است و البته منظورش شوروی است و نه کشور خودش! هرچند وی سعی دارد بگوید این انقلاب صرفا یک خیزش مردمی بوده‌است.

《گزارش‌های مربوط به جریان انقلاب اسلامی ایران نیز به گونه‌ای بود که مسائل مورد نظرش آن‌قدرها نمی‌توانست به اطلاعات محرمانه مرتبط باشد. زیرا در جریان کار، نه یک طرح بزرگ انقلابی وجود داشت که بشود بر آن دست یافت و نه حتی یک ستاد انقلاب قابل تشخیص بود که نفوذ جاسوسان ما در آن امکان‌پذیر باشد》
(پنهان‌کاری و دموکراسی /استانسفیلد ترنر/ص۱۸۴و۱۸۵)
با این شواهد باید پرسید اثر این وقایع در ایران بیشتر به ضرر امریکا بود یا شوروی؟ موج اسلامگرایی در ایران چه تاثیری بر جنگ سرد گذاشت؟

《رژیم شاه ایران در فوریه ۱۹۷۹ فروپاشیده‌بود. به زودی معلوم شد که این اتفاق نه تنها ضربه‌ای بزرگ به ایالات متحده، بلکه به اتحاد شوروی نیز بوده‌است. کرملین انتظار داشت که آمریکایی‌ها برای حفظ شاه و بار دیگر برای نجات دیپلمات‌های آمریکایی به گروگان گرفته‌شده در سفارت آمریکا در تهران مداخله نظامی بکنند، اما موقعی که آمریکایی‌ها هیچ دخالت مستقیمی نکردند و سپاه پاسداران خیابان‌های تهران را تحت کنترل خودش گرفت، رهبری شوروی ناگهان احساس کرد که از جانب جمهوری اسلامی آیت‌الله خمینی دارد تهدید می‌شود. بنا به گفته واسیلی سافرانچوک مسئول امور خاورمیانه در وزارت خارجه شوروی: نگرانی اصلی ما امنیت مرزهای جنوبی شوروی... و شیوع بنیادگرایی اسلامی بود.》
(انقلاب‌های ۱۹۸۹/ویکتور شبشتین/ص۱۱۴و۱۱۵)

وقوع انقلاب ایران باعث شد مردم مسلمان شوروی و خصوصا افغانستان دچار بیداری سیاسی شوند و آن را الگو خود در مقابله با شوروی قرار دهند. شوروی با بحرانی بزرگ پس از انقلاب سال ۵۷ روبرو شد.

《نشانه‌هایی هم حاکی از نگرانی روزافزون مسکو از بنیادگرایی اسلامی در شوروی وجود داشت. این خبر را نماینده بریتانیا در ناتو به مقامات ایالات متحده داد. انگلستان احتمال این را که مسلمانان شوروی تحت تاثیر بازخیزش اسلامی در ایران قرار بگیرند اندک می‌دانست. به ویژه آن‌که مسلمانان شوروی شرایط متفاوتی داشتند و شیعیان در آن‌جا اقلیتی کوچک به شمار می‌رفتند. با این حال، ارزیابی مزبور به گزارش سرویس عربی رادیو تهران استناد کرد که برنامه‌هایی علیه اتحاد شوروی و رفتارش با مسلمانان این کشور پخش می‌کرد. افزون بر این ممنوعیت سخنرانی‌های خمینی در آذربایجان شوروی را شاهدی بر نگرانی روزافزون نسکو درنظر گرفته‌بود》
(سیاست خارجی امریکا/ص۱۹۱و۱۹۲)

این بیداری سیاسی مسلمانان و الگو گرفتن از انقلاب ایران در کل دهه هشتاد و تا زمان سقوط شوروی ادامه داشت. بیشترین اثرگذاری را نیز این جنبش در مناطق شیعی شوروی و افغانستان داشت.

《از زمانی که گورباچف تا حدی فضا را بازگذاشت توجه‌ها به جمهوری‌ها جلب شد. مسئله زمانی اوج گرفت که در آذربایجان حرکت‌های مردمی شکل گرفت. برخی مردم آن سوی مرز که تعدادشان نسبتا زیاد بود با پلاکارد به سمت مرزهای مشترک با ایران پیش آمدند. تظاهرات می‌کردند و به ایران علاقه نشان می‌دادند و خواهان رفت‌وآمد بودند. پشت مرزها می‌آمدند و حتی گاهی مرز را می‌شکستند》
(ماموریت در مسکو/نعمت‌اله ایزدی/ص۱۴۸)

یکی از مهم‌ترین اثرات بین‌المللی انقلاب اسلامی ایران، گرفتن جایگاه شوروی بود. شوروی دیگر الگوی جهان سوم و خصوصا مردم آمریکا لاتین، آفریقا و خاورمیانه در مبارزات رهایی‌بخش نبود! همین به معنای پایان عصر شوروی در قرن بیستم بود.

《به اعتقاد من تا زمانی که شوروی رقیبی نداشت متوجه نبود که دقیقا به کدامین سو می‌رود و چه می‌کند. اما بعد از این که رقیب پیدا کرد دچار مشکل شد. رقیب اصلی آن‌ها ایران بود، چرا که بعد از شصت و اندی سال کشوری پیدا شده‌بود که اولا با ایدئولوژی دیگری انقلاب کرده‌بود و ثانیا تقریبا حرف‌های شوروی را می‌زد و به دنبال این این بود که انقلاب خود را به همه دنیا صادر کند و دنیا را به سمت عدالت ببرد. می‌خواست کشورها را اصلاح کند. از زمانی که لنین احزاب کمونیست دنیا را دور هم جمع کرده و ایده‌ها و آرمان‌های شوروی مطرح شده‌بود، هیچ کشوری جز ایران به این سمت نرفته‌بود. البته چین بعد از انقلاب فرهنگی مائو کمی از شوروی فاصله گرفت. مائوئیست‌هایی در دنیا پیدا شدند که اندیشه‌های کمونیستی آن‌ها توام با گرایش‌های مائو بود اما آن‌ها نه آن‌چنان قدرتی پیدا کردند و نه به این شکل به دنبال صدور انقلاب بودند. بنابراین ایران تنها کشوری بود که این رقابت را نانوشته سازماندهی کرد. شوروی فقط امپریالیسم اروپا و امریکا را هدف گرفته‌بود، اما ایران همه را هدف گرفت و گفت نه شرقی نه غربی و این که فقط حکومت‌های عادل را می‌پذیرد و انقلاب خود را به همه دنیا صادر می‌کند...البته ایران نه به اندازه شوروی پول داشت که هزینه کند و نه به چنین پولی نیاز داشت. انقلاب ایران واقعه بسیار عجیبی بود که توجه همه دنیا را به خود جلب کرده‌بود به همین دلیل بدون هیچ هزینه‌ای گسترش یافت و شناخته شد. تمام کشورهای جهان سومی که شوروی در آن‌ها نفوذ کرده‌بود چه مسلمان چه غیرمسلمان توجهشان از شوروی به انقلاب ایران معطوف شد》
(ماموریت در مسکو/ص۱۲۵و۱۲۶)

بعد از انقلاب اسلامی نیز امریکا هیچگاه طرحی جدی برای براندازی نظام اسلامی نداشت و از مخالفان حکومت به عنوان ابزاری برای فشار بر حکومت استفاده می‌کرد تا آن را کنترل کند. این عدم تمایل به براندازی در زمانی که شوروی هنوز سقوط نکرده‌بود بسیار بیشتر از دوران بعد از آن بود.

《واقعیت آن است که دیپلمات‌های امریکایی دست رد به سینه‌ی گروه‌های تبعیدی ایرانی می‌زدند که خواهان کمک واشنگتن به بی‌ثبات ساختن دولت انقلابی بودند. اسناد موجود حاکی از آن است که مقامات آمریکایی به جای توطئه‌چینی برای سرنگونی دولت ایران، نگران آسیب‌پذیری‌اش بودند و بی‌ثبات ساختن آن را زمینه‌ساز ماجراجویی بیشتر شوروی در خلیج فارس می‌پنداشتند. دولت کارتر در روزهای پایانی‌اش به دولت منتخب ریگان توصیه کرد که از گروه‌های تبعیدی‌ای که مصرانه در حال توطئه‌چینی علیه جمهوری اسلامی هستند دوری کنند. حتی پس از بحران گروگان‌گیری دولت کارتر پیوسته از اقداماتی که آشتی دو کشور را در آینده به خطر می‌انداخت پرهیز کرد؛ و به دولت بعدی هم توصیه کرد همین کار را بکند》
(سیاست خارجی امریکا و انقلاب ایران/کریستین امری/ص۱۵)

باید در آخر این را به مقاله افزود شاه در اواخر عمر خود پی به همه ماجرا برده‌بود و آن را در یک مصاحبه گفته بود.

《شاه شخص پرزیدنت کارتر را مسئول سقوط کشورش می‌داند... شاه گفته‌بود: پرزیدنت کارتر در مراسم سال نو در سال ۱۹۷۷ گیلاس مشروبش را به سلامتی و دوستی، برادری و پایداری ما سر کشیده‌بود، در حالی که از همان زمان به بعد واشنگتن بنای ناسازگاری را با ما گذاشته‌بود. شاه نتیجه گرفته‌بود علت عدم برخورد قاطعانه او در برابر بحران سیاسی ایران و عدم درک وخامت اوضاع، ازن بوده‌است که نتوانسته‌بود روی حمایت و پشتیبانی واشنگتن حساب کند. شاه، سرانجام گفته‌بود که واشنگتن کوشیده‌است او را مجبور به کناره‌گیری کند، وقتی هم که او، با کناره‌گیری از قدرت مخالفت کرده‌بود، سازمان سیا دستور خرابکاری علیه او را صادر کرده‌بود. وی افزوده بود، سازمان سیا دستور خرابکاری علیه او را صادر کرده‌بودند. وی افزود که از روش کلی پرزیدنت کارتر در قبال خلیج فارس یکه خورده است و از دکترین او تعجب کرده‌است که گفته‌است آمریکا دیگر در منطقه ژاندارم احتیاج ندارد. شاه ظاهرا از پریزدنت کارتر و امریکاییان گله کرده‌بود که ابعاد جاه طلبی‌های روس‌ها را درک نکرده‌اند》
(ماموریت در تهران/ص۲۴۱و۲۴۲)

اشاره شاه به فشارهای شدید حقوق بشری کارتر و مدیا جهانی به شاه است. شاه می‌دانست که وضع حقوق بشر در سایر کشورهای خاورمیانه که متحد امریکا بودند از پاکستان و عربستان تا ترکیه و اردن و مصر به مراتب بدتر از ایران بود، اما عمده توجه کارتر به ایران بود. کارتر با این کار باعث بی‌ثباتی ایران در مقطعی از تاریخ بود که بحران اقتصادی در کل جهان به وقوع پیوسته‌بود و کشورهای دموکراتیک هم فضای رسانه‌ای را محدود کرده و تجمعات و اعتصاب‌ها را سرکوب می‌کردند. سیر تقویت و همکاری اپوزسیون شاه با کارتر را برادر امیرعباس هویدا در کتابش به طور کامل آورده‌ است.

《همزمان با مبارزات انتخاباتی کارتر برای ریاست جمهوری آمریکا و توجه فراوانی که نسبت به مسئله حقوق بشر نشان داده شد، مخالفان رژیم ایران نیز به تقلید از ناراضیان شوروی احساس دلگرمی بیشتری کردند و درصدد ایجاد تشکیلاتی برای خود برآمدند. کریم سنجابی جبهه ملی را که حزب مشترک مصدق محسوب می‌شد احیا کرد.

مهدی بازرگان و عبدالکریم لاهیجی با همکاری یکدیگر کمیته دفاع از آزادی و حقوق بشر را تشکیل دادند و به دنبال این نوع اقدامات نیز جزوات و رسالات گوناگون سیاسی به صورت گسترده‌ای بین مردم پخش شد. در ماه مه ۱۹۷۷ بیش از ۵۰ حقوق‌دان اعلامیه‌ای را امضا کردند که در آن نسبت به دخالت‌های دولت در امور قضایی اعتراض شده‌بود.

در ماه ژوئن حدود ۴۰ تن از نویسندگان طی انتشار بیانیه‌ای خواستار آزادی بیان و لغو سانسور در کشور شدند و در ماه ژوئیه نیز چند تن از روشنفکران کریم سنجابی، شاپور بختیار، داریوش فروهر نانه‌ای سرگشاده به شاه نوشتند و از او خواستند تا هر چه زودتر به خودکامگی پایان دهد... همزمان با این اقدامات، شاه بر اثر فشار امریکا ناچار به اعلام رسمی برنامه فضای باز سیاسی شد و متعاقب آن نیز اجازه داد تا حدودی از دولت او مطبوعات و درون حوزه‌های حزب رستاخیر انتقادهایی به عمل آید. ساواک هم در این میان گرچه بر کلیه مسائل و حرکت‌ها نظارت دقیق داشت ولی ترجیح داد در مورد نویسندگان و توزیع کنندگان جزوات و نامه‌های محرمانه به هیچ وجه مزاحمتی فراهم نکند》
(سقوط شاه/فریدون هویدا/ص۱۴)

تبعات آن فشار کارتر برای ایران و شخص شاه بسیار سنگین بود. و بی‌ثباتی شدید ایجاد کرد.

گرچه در سال ۱۹۷۷ مخالفین جزوات و نامه‌های سرگشاده خود را با اتکا به پشتیبانی کارتر منتشر می‌ساختند و اعمال خود را نیز با نیت وی منطبق می‌دانستند، ولی با این حال موقعی که از سوی شاه اجازه بحث و مناظره به مطبوعات و حوزه‌های حزب رستاخیز داده شد، آتشی از آن پدید آمد که به نظر مهارنشدنی می‌رسید. و با مشاهده این وضع هم کسی نبود که انتقادهای گذشته شاه در مورد دموکراسی‌های غربی را به یاد نیاورد》
(سقوط شاه/ص۱۵)

آمریکا برای ضربه زدن به شاه فقط به همین بسنده نکرد و اسناد فساد حکومتی ایران را خودش افشا و در اختیار رسانه‌ها قرار می‌داد آن هم در اوج بی‌ثباتی ایران!

《یکبار کمیسیون تحقیق سنای آمریکا افشا کرد که در جریان یکی از معاملات با کمپانی‌های آمریکایی عده زیادی از جمله شوهر خواهر شاه و فرمانده نیروهای هوایی ایران به اتفاق پسر بزرگ والاحضرت اشرف رشوه هنگفتی دریافت کرده‌اند و نیز در موقعی دیگر همه با خبر شدند که دریادار رمزی عطایی فرمانده نیروی دریایی ضمن یک معامله تسلیحاتی حدود سه میلیون دلار رشوه گرفته است》
(سقوط شاه/ص۹۰)

نمی‌توان در این ماجرا فقط امریکا و قدرت‌های غربی را مقصر دانست، بلکه اعتماد بیش از حد شاه به امریکا هم جزو دلایل اصلی آن بود. حسین شهیدزاده دیپلمات آگاه ایرانی در زمان پهلوی دوم در کتاب خاطراتش در بخش سفر به اسپانیا ضمن تمجید از فرانکو کنایه‌ای به این رفتار شاه می‌زند و او را با فرانکو مقایسه می‌کند.

《از خصوصیات حکومت فرانکو یکی این بود که با وجود آن‌که با دنیای غرب، به خصوص کشورهای متحده‌ی امریکا همکاری نزدیک داشت و در قلمرو خود به آن‌ها پایگاه‌هایی داده‌بود، برخلاف بعضی از هم‌پیمان‌های دیگر، حرف‌شنوی دربست از آن‌ها نداشت و به سبک و سیاق خود کشور را اداره می‌کرد. در چند مورد که آمریکایی‌ها خواسته‌بودند در زمینه‌ی سیاست داخلی یا خارجی راهی پیش پای او بگذارند، زیر بار نرفته و گفته‌بود: اگر من رهبر اسپانیا هستم و مردم این سرزمین را می‌شناسم خود می‌دانم چگونه کارها را به سامان برسانم》
(ره‌آورد روزگار/حسین شهیدزاده/ص۱۸۲)

هرچند اگر شاه اعتمادی به امریکا نداشت و جلو آن‌ها می‌ایستاد شاید قدرت‌ها روش‌های بدتری علیه او به کار می‌بردند و ایران خسارت‌های بیشتری را متحمل می‌شد و محمدرضا شاه نیز به خوبی ازین ماجرا با خبر بود.

«شاه به سولیوان گفته‌بود، فکر نمی‌کند سیاست مشت آهنین کارساز شود، زیرا در صورت به کارگیری چنین سیاستی اعتصاب‌کنندگان اقتصاد را خراب خواهندکرد»
(انتخاب دشوار/سایروس ونس/ص۶۹)

اسلام سیاسی بهترین جا برای وقوعش ایران بود زیرا هم این موج را در مرزهای وسیع با شوروی به راه می‌انداخت و هم ایران به خاطر شیعه بودن توان رهبری کل جهان اسلام و اتحاد تمام مسلمین را نداشت و اسلام سیاسی قدرتی محدود به آن می‌داد و قابل کنترل بود. بهترین کشور برای وقوع این انقلاب ایران بود. در همان زمان که رسانه‌ها در حال تبلیغ آیت‌الله خمینی بودند سید قطب سال‌ها قبل اعدام شد و همزمان با انقلاب ایران جهیمان عتیبی در قیام مسجد الحرام با سلاح سنگین ارتش عربستان مواجه و دستگیر و اعدام شد و اربکان در ترکیه‌ای که ژنرال کنان اورن با کودتا قدرت را در دست داشت در زندان بود.

هر کدام ازین کشورها می‌توانستند گزینه وقوع انقلاب اسلامی باشند. زیرا هم درگیر بحران اقتصادی بودند و هم درگیر موج اسلامگرایی. اما چنین اتفاقی برای آن‌ها نیفتاد!/

آسیانیوز
https://www.asianewsiran.com/u/3vl
اخبار مرتبط
روسیه نتوانسته پس از شوروی در اطراف خود حاشیه امن ایجاد کند؛ ایدئولوژی با جاذبه پدید بیاورد تا از پیشروی غرب جلوگیری کند و ساختار اقتصادی به شدت فاسد و انحصاری‌اش مانع از آن شده تا ثروت در همه جامعه به گردش دربیاید و اقتصاد روسیه توان مقاومت در برابر تحریم را ندارد.
در مقاله «اسلامی شدن ایران بدون انقلاب ۵۷»که چندی پیش در آسیانیوز منتشر شد، به این موضوع رسیدیم که موج اسلامگرایی و اسلام سیاسی در اواخر دهه شصت قرن گذشته میلادی آغاز و با شکست اعراب در جنگ ۱۹۷۳ با اسرائیل اوج گرفت؛ در واقع موج اسلامگرایی به نحوی باعث شد تا معادلات قدرت در نیمه دوم قرن بیستم به کلی تغییر کرده و با سقوط شوروی بابت ورودش به افغانستان و نابودی متحدانش، نظم جدیدی در جهان شکل بگیرد؛ نظمی که مجددا در اثر بهار عربی تغییرات جدی را تجربه کرد.
در مقاله پیشین با عنوان «افکار ایرانی برای خاورمیانه» به این موضوع پرداخته‌ شد که ایدئولوژی‌ها منجر به ایجاد دوستی و دشمنی واقعی میان حکومت‌ها نمی‌شوند؛ و در این مقاله که به دنبال مطلب پیشین است، هدف این است که آیا ایران بدون انقلاب ۵۷ شبیه ایران پیش از انقلاب باقی می‌ماند؟
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
تارا
۱۴۰۳/۰۴/۳۰
0
0
0

😆😆😆تحلیل های آبدوخیاری ....شوروی جوری ایران و بلعید که بعد فروپاشی هم در دامان روسیه افتاده.نگاه کنی جز کشور های کمونیستی با هیچ کشور دیگری رابطه ندارد ا ی ر ا ن


تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید