به گزارش آسیانیوز، امید یعقوب زاده: هنر و علوم انسانی را می توان از یک جنس دانست. هر دوی آن ها به انسان و به ویژه به بعد معنوی و ذهنی آن می پردازند.
یک جامعه زمانی هنر و علوم انسانی (از جمله تاریخ، فلسفه، سیاست، جامعه شناسی و...) را مورد توجه قرار می دهد که از مسائل و نیازهای اولیه و روزمره خود فارغ شده باشد و بتواند به تعالی بعد غیر مادی خود بپردازد.
البته که علوم انسانی صرفا به مسائل غیر مادی نمی پردازند اما اغلب مسائلی که مورد توجه این علوم است را روابط غیرمادی انسانی و یا روابط انسان با انسان تشکیل می دهد و نه صرف ماده بی جان. هنر نیز درصدد صیقل دادن روح انسانی است، هنرهای هفتگانه از جمله موسیقی و نقاشی و نمایش و رقص و مجسمه سازی و شعر و بازیگری و... درپی تاثیر بر بعد غیر مادی انسان هستند، چراکه تفاوت اصلی انسان با دیگر موجودات و حیوانات را می توان از یک منظر دارا بودن بعد غیرحیوانی و مادی او با دیگر موجودات دانست.
از سوی دیگر وجه تشابه دیگر هنرهای هفتگانه و علوم انسانی را باید در تولید یک اثر دانست. حال این اثر می تواند یک نقاشی باشد و یا یک مقاله، می تواند یک موسیقی باشد و یا یک کتاب؛ اینکه اثر تولید شده به چه شکلی در می آید اهمیتی ندارد، چیزی که دارای اهمیت است آنکه اثر تولید شده چه تاثیری بر انسان یا انسان ها داشته باشد. هدف را می توان تاثیرگذاری دانست اما وسیله می تواند به انواع مختلف دربیاید.
چه بسا یک نقاشی یا یک قطعه موسیقی چنان تاثیری بر یک جامعه بگذارد که چندین کتاب و مقاله و سخنرانی چنین تاثیری نداشته باشند. بر این اساس می توان علوم انسانی و هنرهای هفتگانه را متمایز از علوم ریاضی و تجربی و مهندسی و... دانست. با این وجود نگارنده به عنوان بخشی از اصحاب قلم مقایسه ای خواهد داشت بین اصحاب هنر و اصحاب قلم که از یک جنس هستند اما وضعیت متفاوتی در جامعه امروز ما دارند.
پیش از شروع این مقایسه باید به این موضوع اشاره کرد که منظور از "وضعیت" ناظر به شرایط عمومی اقتصادی و اجتماعی موجود اصحاب هنر و اصحاب قلم است. به عنوان مثال جایگاه اجتماعی یک شخص تحصیلکرده در یکی از رشته های علوم انسانی مانند تاریخ چه تفاوتی با یک موسیقی دان در نظر عامه مردم دارد؟ و یا اینکه وضعیت اقتصادی یک جامعه شناس در صورتی که به صورت اختصاصی به اشتغال در حوزه تخصصی خود بپردازد چه تفاوتی با یک نقاش یا بازیگر سینما خواهد داشت؟
چیزی که غیرقابل کتمان است آنکه در یک نگاه کلی و در مقایسه بین وضعیت اصحاب هنر و اصحاب قلم از سویی و سایر تخصص های موجود در جامعه ما مانند مهندسان و پزشکان و بازاریان و... می توان به این نتیجه رسید که این دو یعنی اصحاب هنر و پیروان علوم انسانی چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ اجتماعی در وضعیت مناسبی به سر نمی برند و در مقایسه با دیگر تخصص های موجود در جامعه ما از جایگاه نازلی برخوردار هستند.
اما با پذیرش همین شرایط موجود کدام یک از این دو که از یک ریشه واحد بر می خیزند وضعیت بهتری دارند؟ ابتدا نگاهی خواهم داشت به پرستیژ یا جایگاه اجتماعی این دو برادر یا هم ریشه از منظر عمومی که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
اولین مقطعی که این تفاوت بین جایگاه علوم انسانی و رشته های هنری را می توان در آن شاهد بود در انتخاب رشته دانش آموزان در دوره دبیرستان یا متوسطه دوم است. چیزی که به یک رویه رایج درآمده است آنکه امتیاز گذاری از نظر اهمیت رشته ها به این صورت است که دانش آموزان با نمره های خیلی خوب به شاخه های علوم تجربی و بعد از آن علوم ریاضی می روند، پس از آن عده ای که از این دو شاخه جا مانده اند به هنرستان ها یا مدارس فنی و حرفه ای می روند و جاماندگان از همه جا از روی اجبار وارد شاخه علوم انسانی می شوند.
حتی همین مسئله که ما در نظام آموزشی خود مدارس یا محیط های آموزشی تحت عنوان "هنرستان" داریم اما حتی یک مدرسه که صرفا به "علوم انسانی" اختصاص داشته باشد نداریم، یکی از تبعیض هایی است که در جامعه ما بین این دو هم ریشه وجود دارد.
حتی اگر به مدارس غیر انتفاعی رجوع کنیم شاهد آن خواهیم بود که بسیاری از مدارس صرفا در رشته های علوم ریاضی و تجربی به جذب دانش آموزان می پردازند و فاقد رشته علوم انسانی هستند. به راستی چرا در کشور ما هیچ مدرسه ای به صورت تخصصی به جذب و پرورش دانش آموزان رشته علوم انسانی نمی پردازد؟
از نظر دیدگاه عمومی جامعه ما در مورد تحصیلکردگان این دو هم ریشه نیز می توان به جایگاه نازل اصحاب علوم انسانی نسبت به اصحاب هنر پی برد. تحصیلکردگان رشته های علوم انسانی حداقل یک بار در تعاملات اجتماعی خود با تحقیر و تمسخر افراد مختلف نسبت به مدرک تحصیلی خود مواجه شده اند. جملاتی مانند: چرا وارد این رشته شدی؟ برای این رشته کار هست؟ به چه دردی می خورد این رشته؟ و... که در پس همه این سوالات به صورت مستقیم یا غیر مستقیم و مودبانه یا غیر مودبانه عناصری از تحقیر و تمسخر را میتوان حس کرد.
در صورتی که یک تحصیلکرده رشته بازیگری یا نقاشی یا موسیقی یا معماری و... عموما با چنین نگاهی دیده نمی شوند. حتی یک پدر یا مادر نیز از اینکه پسر یا دختری با تخصص موسیقی یا نقاشی یا معماری و بازیگری و... داشته باشند حس بهتری دارند تا یک پسر یا دختری که دارای مدرک تحصیلی و تخصص در رشته هایی چون تاریخ و فلسفه و سیاست و ادبیات و... است.
زمانی که وارد بررسی تفاوت وضعیت اقتصادی این دو هم ریشه می شویم تبعیض ها بسیار بیشتر خود را نمایان می کنند. تا جایی که یکی از اصحاب هنر می تواند به درآمد های میلیاردی برسد و دیگری محتاج نان شب باشد. البته که چنین تفاوت هایی در مقیاس کلان اندک هستند اما وجود دارند. اما اگر نگاهی کلی تر داشته باشیم به این نتیجه می رسیم که اساسا اصحاب علوم انسانی به جز تعداد بسیار اندکی که شاید به چشم نیایند، نمی توانند به تخصص خود به عنوان یک شغل بیاندیشند.
اما یک نقاش، یک موسیقی دان، یک مجسمه ساز و بازیگر و... ولو اینکه درآمد کمتری از آن چه ارزش وافعی کار آن هاست را به دست بیاورند اما می توانند چشم امیدی به کسب درآمد از تخصص خود داشته باشند. اما یک فارغ التحصیل رشته تاریخ یا ادبیات یا فلسفه و جامعه شناسی و... چطور؟ می توان گفت که بازهم به جز اندک مواردی هیچ آینده ای به جز تدریس برای امرار معاش این قشر متصور نیست که آن هم در صورتی که وزارت آموزش و پرورش به جذب این فارغ التحصیلان نا امید بپردازد.
راه دیگر دست بردن به قلم است. چه به صورت کتاب و یا نگارش مقاله در روزنامه ها و مجلات و... که نویسندگی را نیز اساسا نمی توان یک "شغل" دانست. به عنوان مثال نگارنده به عنوان یک نویسنده تا به حال چهار کتاب و چندین مقاله دانشگاهی و ژورنالی را به نگارش درآورده است بدون اینکه حتی یک میلیون تومان عایدی مادی داشته باشد.
این وضعیت در سطوح بالای اصحاب قلم بیشتر نمایان است. به عنوان مثال یک نقاش معروف می تواند تنها یک اثر خود را در یک گالری به قیمت هایی بالغ بر چند صد میلیون به فروش برساند، در حالی که دیده شده برخی از بزرگان اصحاب قلم هیچ عایدی مالی از نگارش یک کتاب بسیار باکیفیت و بااهمیت علمی بالا به دست نیاورده اند! این وضعیت باعث آن شده است که بسیاری از اصحاب قلم و تحصیلکردگان علوم انسانی به تخصص خود به عنوان شغل نگاه نکنند و به اموری که کاملا غیرمرتبط با تخصص اصلی آن هاست اشتغال داشته باشند.
باری! همه از وضعیت غیرقابل قبول هنرمندان کشور آگاه هستند. همواره گفته اند و می گویند که آن گونه که باید هنر را در این دیار ارج نمی نهند.
اما در مورد وضعیت نابسامان اصحاب علوم انسانی به عنوان هم ریشه و برادر هنر کسی لب به سخن نمی گشاید. نگارنده در این مقاله قصد داشت که بخشی از کم توجهی ها و جایگاه بسیار اسف بار علوم انسانی در این کشور را بازگو کند. هرچند نقدهایی به اصحاب علوم انسانی وارد است؛ از جمله اینکه بسیاری از فارغ التحصیلان علوم انسانی صرفا دارای مدرک تحصیلی هستند و هیچ دست آورد فکری یا نظری ندارند و یا اینکه اساسا کشور ما به پرورش این حجم از تحصیلکرده در این رشته ها نیازی ندارد.
اما باید توجه داشت که علوم انسانی در دنیای امروز از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. چراکه مدیریت جامعه و پرورش انسان ها و ساختن جامعه ای قانون مدار و شایسته فقط و فقط به دست نخبگان و متخصصان علوم انسانی صورت می گیرد و بی توجهی به علوم انسانی به معنی بی توجهی به آینده فرزندان و کلیت این کشور است. به امید روزی که علوم انسانی نیز از جایگاهی متناسب با ارزش واقعی خود برخوردار شود./