به گزارش آسیانیوز، در مقاله《چرا خاورمیانه از دهه ۷۰م نوستالژی دارد؟》به این پرداخته شد که چطور افزایش و کاهش سرعت رشد اقتصادی ایران و خاورمیانه پس از جنگ جهانی دوم منجر به ایجاد یک نوستالژی جمعی در این مناطق و به طور کلی جهان سوم از دهه ۷۰م شد و اینکه چگونه این رشد سریع باعث شد جمعیت زیادی از چرخه فقر خارج شده و رشد طبقاتی را تجربه کنند و این چیزی بود که به مرور با بحرانهای اقتصادی جهان، پایان جنگ سرد و آغاز جنگهای متوالی بعد از موج بنیادگرایی دینی در خاورمیانه از میان رفت و نسلهای بعد، دیگر نتوانستند آن رشد طبقاتی را بدست بیاورند.
یکی از اهدافم برای نوشتن آن مطلب این بود تا از نسلمان دفاع کنم که زیر بار فشار سنگین روانی نسلهای قبل قرار دارد و آن فشار روانی نیز به علت درکی است که نسلهای قبل از موفقیت و سیر مناسب زندگی به تبع آن رشد سریع اقتصادی دوران جنگ سرد بدست آورده اند؛ ولی چون چندان به آن وجه از نوشته توجهی نشد، لازم دانستم تا این مطلب را جهت درک بهتر موضوع بنویسم.
این مطلب همانند مقاله قبل درباره دهه ۷۰ است البته نه دهه ۷۰ میلادی بلکه دهه ۷۰ خورشیدی و البته نه درباره کسانی که در آن دهه حکومت و یا زندگی میکردند بلکه آنهایی که در این دهه به دنیا آمدهاند و برخلاف مطالب قبلی درباره مسائل کلان و چهرههای بزرگ و نامآور هم نیست و درباره معمولیترین افرادی از ایران است که همانند سیاستمداران، تاریخ هم هیچ توجهی به عواطف و احساسات آنها نخواهد کرد.
در این نوشته هدف این است که نسلهای قبل انتظار نداشتهباشند نسل ما در سن فعلی، در جایی که آنها در سنی مشابه بودند قرار بگیرد و نسلمان نیز بداند ذهنیت ساخته شده از موفقیت که نسل قبل به ما القا کرده لااقل تا این جای کار و با این وضعیت سیاسی و اقتصادی ایران برای ما قابل تحقق نخواهد بود و آنها نیز اگر دهه سوم عمرشان در دوران ما قرار داشت بسیار محال بود به چیزهایی که دست یافتهاند مجددا میرسیدند.
نسل ما وضعیت وخیمی از هر نظر خصوصا روحی پیدا کردهاست! البته وضعیت متولدین دههی قبل و بعد نه آنکه بهتر از ما بوده یا خواهد بود اما نسل ما در بدترین شرایط روانی ممکن قرار گرفت زیرا از یک طرف نسلهای قبل با ذهنیتی زیاده خواهانه از موفقیت که به تبع زندگی در دوران جنگ سرد و انفجارهای نفتی و توسعه خاورمیانه بوده رشد کرده بودند و از طرفی در دوران دهه سوم عمر نسل ما، ایران شاهد کاهش شدید رشد اقتصادی و بحرانهای بینالمللی بود به نحوی که شخصیتش به همین خاطر خرد و درهم شکسته و آیندهاش تا حد زیادی نابود شد و وضع چندان مطلوبی ندارد.
دوران ما در ظاهر سختتر از دوران قحطی جنگ اول و دوم جهانی و جنگ ۸ ساله نبوده اما از نظر نگاه نسلهای قبل به ما و توقعشان به مراتب جو روانی بدتری نسبت به آن نسلها داشتهایم. ذهنیت عمر ایرانیان نسلهای قبل بارش بر دوش ما سنگینی میکند. یعنی بنا به سیر زندگی که نسلهای گذشته با رشد اقتصادی آن دوران تجربه کردند درکی از موفقیت، سیر مناسب زندگی و پیشرفت بدست آورده که هر فرد در هر سن میبایست در چه جایگاه حداقلی قرار بگیرد.
اینکه منظورم از ذهنیت عمر چیست را به طور دقیقتر میتوانم با مثالی توضیح بدهم. جملات و کنایههای فضای مجازی با این محتوا بیداد میکند که افراد نسل ما وضعیت خود را در سنی که هستند با وضعیت برادر بزرگتر، پدر و پدربزرگ خود در سن فعلیشان مقایسه میکنند و میگویند که برخلاف آنها تا این سن هیچ بدست نیاورده و دستاوردی نداشتهاند و فرقی هم ندارد متعلق به کدام بخش از ایران باشند و این شامل همه اقشار طبقات میانه تا خصوصا فرودست شهری و غیر شهری میشود.
[یک بعد دیگر این ماجرا در اقشار ثروتمند و صاحب قدرت در جریان است. نسل قبل این قشر کوچک اکنون شاهد رشد سریع طبقاتی افرادی مشابه خود است. در سیاست، ورزش، هنر و فعالان فضای مجازی نسل جدید با کارایی و زحمت کمتر از نظر نسل قبل ثروت هنگفتی را کسب کردهاست و این دقیقا عکس رابطه نسلی در طبقات میانی و پایین جامعه است و آنجا جای نسل قدیم و جدید تغییر کرده است و نسل جدید نگاهی متفاوت به رشد طبقاتی دارد و نسل قبل از خود را بازنده فرض کردهاست و مفهوم نویی از موفقیت را مدنظر قرار داده و نسل قبل زیر فشار روحی به سر میبرد.]
خرید اولین خانه، ماشین، به دست آوردن شغل مناسب، ازدواج و مقدار پسانداز ماهیانه را به عنوان معیار اگر در نظر بگیریم افراد مدام میگویند: برادر بزرگم ۲۷ سال داشت چند سال بود که استخدام رسمی شدهبود و توانستهبود با حقوق خوبی که داشت پسانداز کافی تهیه کند و سفر خارجی هم رفتهبود.
پدرم ۲۵ سال داشت خانه خرید و ازدواج کردهبود و فرزند هم داشت. پدر بزرگم در ۲۰ سالگی وضعیتش مانند پدرم در ۲۵ سالگی بود و خرج پدر و مادر و سایر خواهر و برادرانش را هم میداد. همگی بدون کمک و رانت هم به چنین جایگاهی رسیده بودند و نسبت به نسل قبل از خود رشد طبقاتی و مستقل شدن را تجربه کردند اما من الان با ۲۵ و یا ۳۰ سال سن نه شغل دائم و مرتبط با تحصیلاتم دارم و نه توانستم پساندازی داشتهباشم و خرید خانه و یا خودرو هم که دیگر جای خود دارد.
این قبیل مطالب حاصل ذهنیت از عمر نسل قبل و ایجاد یک توقع نسلی شدهاست. تمام این افراد پیشرفت خود را حاصل زحمت خودشان میدانند اما توجهی به رشد اقتصادی ایران در دهههای پس از جنگ جهانی دوم و قیمت جهانی نفت در سه دهه اخیر و سیاستهای نظام آموزشی و پذیرش دانشگاهها نداشته و گمان میکنند خروج از چرخه فقر و رشد طبقاتی صرفا حاصل زحماتشان بوده است.
این تازه اول مکافات نسل ما از ذهنیت عمر این نسل است. قبولی در دانشگاه را هم باید به این موارد افزود. عموم افرادی که پیش از انقلاب دانشگاه رفتهاند گمان میکنند به صرف تلاش شخصی میتوان در این رقابت موفق شد. نسبت جمعیت متقاضی برای ورود به دانشگاه به ظرفیت و از سوی دیگر عدالت آموزشی و سهمیههای مختلف را معمولا در این قضاوتهای نسلی چندان لحاظ نمیکنند و اگر لحاظ کنند هم تلاش و هوش را اولویت قرار میدهند.
ذهنیت عمومی از استقلال فرد از خانواده چیزیست که بیش از آنکه با وضعیت اقتصاد سنجیده شود برای نسل ما با تواناییهای فردی سنجیده میشود. نسلهای قبل هر چند فاجعه اقتصادی اکنون را میپذیرند و میدانند که شرایط فرق کرده و سقوط بزرگ طبقاتی را میلیونها خانواده تجربه کردهاند اما همواره عُرضه و توانایی نسل ما را زیر سوال میبرند و نسل ما نیز به مرور هم در تواناییهای خود دچار تردید شدهاست.
تازه این برای کسانی هست که دست یاری رسان والدین را برای زیستن دارند. آنهایی که والدینشان هم مانند خودشان بودند و خانوادهشان دچار سقوط طبقاتی شده وضعیت وخیمتری دارند. نسل ما اندک موفقهای خودساخته شاید داشته که رشد طبقاتی کرده یا انتظار اطرافیان را برآورده کند اما این قبیل افراد همواره در طول تاریخ و در میان همه ملل وجود داشتهاند و تاثیری بر تحلیل وضع موجود نخواهند گذاشت.
ذهنیت عمر نسلهای قبل اکثر افراد نسل ما را بیکار، بیمهارت و بیانگیزه و در یک کلام بازنده میداند و به خاطر همین نگاه نسل قبل، نسل ما احساس میکند جوانیاش نابود شده و انتظار محیط از خودش را نتوانسته برآورده کند و نوعی تخریب هویت را تجربه کرده است و این البته بیش از آنکه واقعیت داشته باشد القای ناشی از ذهنیت عمر نسل قبل است. بسیاری از افراد این دهه سنشان با ذهنیت عمر خانوادگی و زندگی آنها همخوانی ندارد. فارغ از رشد طبقاتی کاری جامعهپسند و متناسب انتظار طبقه اجتماعی خود بدست نیاورده و مستقل نشدهاند.
معمولا اولین واکنش به چنین حرفهایی که نسل قبل میزند و ذهنیت آنها از عمر، ترویج بیتفاوتی و بیاهمیتی به حرف و ذهنیت نسلهای قبل و حفظ امید و تلاش برای رسیدن به اهداف است.
حرفهای این گونه را افرادی که سخنرانیهای انگیزشی دارند و چهره جهانی هستند هم میزنند و مدام تاکید دارند که ازین افراد و حرفها تا میتوانیم باید دوری کنیم و واقعا هم راهکار خوبی هست. اما این روش یعنی بیتفاوتی نمیتواند کمکی به روان رنجور نسل ما بکند زیرا اکثر افراد نسل ما زندگی منطبق با ذهنیت عمر اکثر افراد نسلهای قبل ندارد و صرفا این راهکار باعث افزایش شکاف نسلی، انزوا و تنش بیشتر بین دو گروه میشود.
هرچند پند اخلاقی فرهنگ ما هم این است که به حرف دیگران توجه نکن و برای خودت زندگی کن! بیشتر این حرف مقصودش این است که به حرف افراد غیرمتخصص و حسود گوش ندهیم و کار خودمان را انجام دهیم و اهدافمان را دنبال کنیم. اینکه برای نجات از ذهنیت عمر نسل قبل، نسل ما که درگیر وضعیت بسیار بحرانی شده مسیر بیتفاوتی و یا دوری از آن نسل را پیش بگیرد به نوعی اعلام جنگ و گریز از نسل قبل است چون ذهنیت عمر اکثر افراد نسل قبل با واقعیت زندگی نسل ما همخوانی ندارد.
واقعیت امر این است که بعید است موفقیت چندانی در انتظار نسل ما با ادامه وضع موجود باشد و باورهای نسل قبل دیگر به شکل حرف فرد بیاهمیت دیگر نیستند و جزوی از ذهنیت و باور نسل ما شده و از طرفی افراد سرنوشتساز در زندگی نسل ما که متعلق به نسل قبل هستند بخشهای مهم موثر بر زندگی همه ما از استخدام، استادی دانشگاه تا ادارات و نهادهای مختلف دولتی و ... را در اختیار گرفتهاند و معیار آنها برای سنجیدن افراد نیز بر مبنای همان ذهنیت گذشته از عمر است.
نسل قبل در همه جا از محیط دوستان و فامیل تا کار و ادارات و ... ما را محاصره کردهاند و ذهنیت عمر آنها همه جا حضور دارد. بخش بزرگی از حیات اجتماعی ما هم بسته به نظر دیگران است و البته لازم به تاکید است که نه هر شخص دیگری! در هر شغلی و کاری نظر مصرف کننده و کارفرما و کارشناس مهم است و اساس زیست اجتماعی و اقتصاد بر همین اساس جلب رضایت دیگری پیش میرود.
فهم ما از خوشبختی، استفاده مناسب از عمر و فرصتها نیز متاثر از ذهنت عمر نسل قبل است. میتوان حتی ادعا کرد این دنیا چیزی نیست جز مجموعهای از ذهنهای ادراک کننده و غیر از آن چیزی وجود ندارد و وجود هر چیزی بسته به ادراک شدن توسط آنهاست. در فلسفه نیز میتوان مطالبی یافت که وجود را ملزم به ادراک شدن توسط ذهنهای انسانها میدانند. بدین معنی که تا شیئ توسط ذهنی ادراک نشود وجود نداشته و اصلا بیرون از ذهن چیزی وجود ندارد و ما هستیم و ذهن و تصورات در آن.
《ما میگوییم که اشیا محسوس منحصرا تصوراتی هستند که بی آنکه ادراک شوند وجود نمییابند؛ اما از این گفته لازم نمیآید که آنها جز هنگامی که ما آنها را ادراک میکنیم موجود نباشند، زیرا ممکن است در حالی که ما آنها را ادراک نمیکنیم ذهن دیگری باشد و آنها را ادراک نماید.》
(رساله در اصول علم انسانی/ جرج بارکلی/اصل ۴۸)
اگر انسان و دستاوردها و اقداماتش را همچون شیئ در نظر بگیریم به خوبی متوجه اهمیت نظر دیگران و ادراک شدن توسط ذهنهای دیگر میشویم. چیزی که در فلسفه از باستان تا کنون ذهن بسیاری از متفکران را به خود مشغول کرده و فارغ از تایید و رد آن کشف و رسیدن به علتش برایشان اهمیت داشتهاست.
《اغلب از این امر در شگفت میمانم که هر انسانی با آنکه خود را بیش از دیگران دوست دارد به عقاید دیگران درباره خودش بیش از عقیده خود درباره خویشتن اهمیت میدهد. مطمئنا اگر خدایی یا مشاور فرزانهای به او فرمان دهد که هر فکر و قصدی را که به قلبش خطور میکند بیدرنگ علنی سازد حتی یک روز هم به این حالت را تحمل نخواهد کرد. بنابراین ما به قضاوت دیگران درباره خودمان بسیار بیشتر از قضاوت خویش درباره خودمان اهمیت میدهیم》
(تاملات/مارکوس اورلیوس/ص۱۵۰)
مقابله با میل به دیده شدن، شهرت و جلب توجه بیش از آنکه مقابله با ذات این امر باشد به جهت مقابله با عواقب آن است که فرد را از مسیر اصلی خود دور نکند و رذائل اخلاقی او را فرانگیرد. چه بسیار بزرگان خرد و اندیشه که مخالف شهرت طلبی بودند حین خلق آثار خود جز به آنکه جزو نام آورانی شوند و در تاریخ نامشان ثبت گردد انگیزهای نداشتند! شاید حرف آدمهای بسیاری برایمان اهمیتی نداشتهباشد اما برای هر آدمی حتی آنهایی که شهرت جهانی دارند نظر تعدادی از افراد مهم هست و آن شهرت را برای جلب نظر همان عده کم میخواهند.
《آدمی بیشتر از پسند شدن از جانب کسانی که خود بدانها ارج مینهد و تاییدشان میکند رضایت حاصل میکند تا از پسند شدن از جانب کسانی که از آنها منزجر و بیزار است. به همین ترتیب آدمی اصولا از کوچک شدن توسط افرادی که برای داوریشان ارزش قائل است میرنجد در حالی که تا حد زیادی نسبت به عقاید سایر ابنای بشر بیاعتناست. اما اگر ذهن از مجرای غریزهای اصیل میل به شهرت و بیزاری از گمنامی را کسب کردهبود در این صورت شهرت و گمنامی بیهیچ تفاوتی بر آدمی تاثیر میگذاشتند؛ و هر عقیدهای بر حسب مطلوب و نامطلوب بودنش به یک اندازه آن میل یا بیزاری را برمیانگیخت. در آن صورت داوری انسانی احمق و داوری مردی حکیم معادل داوری انسانی معمولی است و فقط از حیث تاثیرش روی داوری خود آدمی نازلتر است》
(رسالهای در باره طبیعت آدمی/دیوید هیوم/جلد دوم/ص۷۱)
نمیتوان بدون نظر اساتید پایاننامه نوشت و نمیتوان بدون توجه به نظر کارفرما پروژهای را انجام داد و نمیتوان بدون نظر فالورهای یک پیج تبلیغی پستی گذاشت و یا فیلمی ساخت و بدون توجه به مصرف کننده محصولی تولید کرد و از همه مهمتر نمیتوان به راحتی بدون نظر خانواده وارد مسیری جدید در زندگی شد و تحمل شرایط سقوط طبقاتی و از دست دادن اعتبار، احترام و جایگاه اجتماعی گذشته کمی سخت و ناممکن است. جهت درک بهتر مطلب باید کمی به اقتصاد هم بپردازیم. ارزش صرفا امری ذهنی و بسته به باور عمومی است و در ذات شیئی چیزی که آن را ارزشمند کند وجود ندارد و در برخی مکاتب اقتصادی بسیار به این امر توجه شدهاست.
《ارزش نه جزو خصوصیات لاینفک کالاها و نه چیزی مستقل میباشد که فینفسه وجود دارد. ارزش آگاهی افراد نسبت به اهمیت کالاهایی است که در اختیار دارند》
(اصول علم اقتصاد/کارل منگر/ص۱۲۲)
محیط خانواده و جلب نظر و احترام و تایید آنها به ما هدف و انگیزه میدهد و مفهوم موفقیت را انسان از نسل قبل از خود دریافت میکند. جوایز و عنوانها نیز بدون تایید توسط ذهن جمعی دیگران معنا و مفهومی ندارد حتی اگر بزرگترین رکوردها و اقدامات انجام شود و دیگرانی شاهد آن نباشند انگار وجود نخواهد داشت.
《شهرت، شخصیت و نام آدمی اموری با وزن و اهمیت زیاد تلقی میشوند و سایر علل تکبر هم، از جمله فضیلت و زیبایی و ثروت در صورتی که از طریق عقاید و احساسات دیگران تایید نشوند تاثیری بسیار اندک خواهند داشت.》
(رسالهای در باره طبیعت آدمی/دیوید هیوم/جلد دوم/ص۶۵)
ما انسانیم و موجودی جمعی هستیم. حرف دیگران و نظرشان[و باز هم لازم است تاکید کنم نه هر کسی] درباره ما زندگی و هویت ما را میسازد. انگیزه افراد برای پیشرفت اجتماعی تایید و جلب نظر اطرافیانشان بوده و میخواستند تا خود را به آنها ثابت کنند. بسیاری از نامآوران جهان تمام هدفشان از پیشرفت و رشد در حرفهشان نیز تایید شدن توسط اطرافیانشان بوده است.
《پس از مرگ پدر، وینستون چرچیل عزم خود را جزم کرد تا برای زمده کردن نام پدر و رفع اتهامات علیه او و بلند آوازه کردن اعتبار وی هرچه سریعتر و زودتر سکه خود را در عالم سیاست ضرب کند》
(چرچیل؛ قهرمان پیشبینی ناپذیر/پاول ادیسون/ص۲۰)
در هر جمع فامیل، کاری و رفاقتی هم نظر دیگران برای حفظ ارتباط حائز اهمیت است و نمیتوان آن را نادیده گرفت. افرادی که دوستشان داریم را هم نمیتوانیم بیتفاوت نسبت به نظر آنها درباره خودمان زندگی و رفتار کنیم و اگر واقعا چنین کاری بکنیم نه کاری خواهیم داشت نه دوستی! نمیتوان به راحتی دوستان را کنار گذاشت و دوستی را کم اهمیت جلوه داد.
البته روانشناسان و کارشناسان انگیزشی بر روی حذف افرادی با ذهنیت مخرب تاکید دارند و اتفاقا بسیار حرف موثر و مفیدی است اما واقعیت این است که با این روش نسل ما باید تمام دوستانی که از نسل قبل دارد را حذف کند. دوستی مفهومی ساده و کم اهمیت نیست و از زمان باستان تا کنون ذهن متفکران را به خود مشغول کرده است.
《دوستی از ضروریات زندگی است زیرا هیچکس حتی اگر از همه مواهب بهرهور باشد، آماده نیست بیدوست زندگی کند و توانگران و صاحبان مناصب دولتی و فرمانروایان بیش از دیگران نیازمند دوستانند زیرا رفاه و مواهب زندگی چه فایدهای دارد اگر آدمی نتواند به دیگران نیکی کند خاصه به دوستان؛ یا چگونه میتواند همه این مواهب را محفوظ نگاه دارد و از آنها دفاع کند: مواهب زندگی هرچه بزرگتر باشند در معرض خطرهای بزرگتر قرار دارند. در تنگدستی و دیگر بدبختیها نیز دوستان یگانه پناه آدمیند...چنین مینماید که جامعهها را نیز دوستی پیوسته بهم نگاه میدارد، و قانونگذاران نیز برای دوستی ارجی بیشتر از عدالت مینهند》
(اخلاق نیکوماخوس/ارسطو/ص۲۹۱و۲۹۲)
و گاه کار از بررسی فلسفی هم گذشته و مسیر شعر و ستایش مبالغهآمیز را دنبال میکند که به دلیل اهمیت آن است.
《نظر به اینکه دوستی فواید و مزایای بسیار عظیم دارد، بیتردید از این حیث بر همه دیگر امور تفوق دارد چرا که شعاع تابناک امید به آینده را پرتوافکن میسازد و روح را به رنج ضعف و سقوط وانمیدارد. از دیگر سو کسی که به دوست حقیقی مینگرد گویی به گونهای به تصویر خویشتن نظر میافکند. از این روی، دوستان گرچه غایب باشند در حضورند، گرچه اندک باشند بسیارند گرچه ضعیف باشند توانمندند و بیان این سخن سخت است که گرچه مرده باشند زندهاند؛ گرامیداشت و نیز یادآوری پرمهر و اشتیاق ژرف دوستان در حق یکدیگر آن سان عظیم است که همیشه آنان را همراهی میکند》
(در باب دوستی/سیسرو/ص۵۳)
حتی اگر بهترین در کار و جذابترین در بین دوستان باشیم باز هم باید کمی خودمان نباشیم یا خودمان را تغییر دهیم تا بتوانیم جمع را حفظ کنیم که البته به معنی نقش بازی کردن یا تحمل کردن هر آدمی نیست و این حرفها توصیه نیست بلکه دوری از بیتفاوتی به محیط و خودخواهی و شرح واقعیت موجود است و هدف از همه این حرفها این است که ذهنیت عمر نسل قبل با ادامه روند دوری کردن، بیتفاوتی و یا مقصر دانستن آنها در ایجاد وضع موجود توسط ما منجر به ادامه تنش و حرکت نسل ما به سمت انزوا طلبی از نسل قبل میگردد چیزی که از فضای مجازی به خوبی قابل درک و فهم است و در روابط اجتماعی هم با تنش بیشتر در جریان است.
《هیچ یک از صفات شخصیت آدمی، فینفسه و هم از حیث نتایج، قابل توجهتر از کششی نیست که آدمی برای همدلی با دیگران و دریافت[درک] تمایلات و احساسات آنها از طریق تعامل، در خود احساس میکند، حتی اگر آن تمایلات و احساسات خود شخص تفاوت داشته یا حتی متناقض باشد. این امر فقط در کودکان که هر عقیده عرضه شدهای را به طور ضمنی میپذیرند، برجسته نیست، بلکه در انسانهای دارای بالاترین درجات قوه تمییز و داوری نیز چنین است که تبعیت از عقل و تمایلات خویش را اگر در تقابل با عقل و تمایلات دوستان و معاشران هر روزهشان باشد بسیار دشوار مییابد. هماهنگی بالایی که در تطابق رفتار و مسیر فکر افراد متعلق به یک ملت مشاهده میکنیم از این اصل ناشی میشود..هر انسان خوشخلقی در حضور جمع، رفتاری مطابق با جمع بروز میدهد.》
(رسالهای درباره طبیعت آدمی/دیوید هیوم/جلد دوم/ص۶۵)
باز هم لازم است تاکید کنم این حرفها به معنی تحمل دیگران، نقش بازی کردن و زندگی کردن به خواست و حرف بقیه نیست بلکه هدف آن است تا بگویم بنا به شرایط نسل ما که سقوط طبقاتی را نسبت به نسل قبل و حتی خانواده تجربه کرده و اقتصاد هم رشدی نداشته و انگار نخواهد داشت و در کنارش بار ذهنیت عمر نسل قبل بر دوشش سنگینی میکند اگر بخواهد مدام مسیر دوری و بیتفاوتی به اطرافیان را پیش بگیرد هم زیست اجتماعیاش نابود خواهد شد و به انزوا خواهد رفت و هم در ستیز دائمی با جامعه و خانواده قرار خواهد گرفت.
《اگر به انتقادهای موجه از رفتارمان گوش دادهایم، به اضطرابهای هدفمند مربوط به آرزوهایمان توجه کردهایم و مسئولیت شکستهای خود را پذیرفتهایم و با این حال هنوز در جامعه جایگاه نازلی داریم احتمالا وسوسه میشویم رویکرد برخی از بزرگترین فلاسفه غرب را پیش بگیریم. ممکن است ضمن شناختی عاری از هرگونه کجخیالی در مورد اشکالات نظام ارزشگذاری محیطمان و بدون هرگونه حالت تدافعی یا غرور، موضع مردمگریزی هوشمندانه را اتخاذ میکنیم. فلاسفه همواره معتقد بودهاند وقتی عقاید دیگران را موشکافی میکنیم به کشفی غمانگیز و در عین حال بسیار رهاییبخش دست مییابیم: اینکه نظر اکثر مردم درباره اکثر موضوعات به شدت دستخوش سردرگمی و خطاست.》
(اضطراب جایگاه اجتماعی/آلن دوباتن/ص۱۰۶)
این البته همه ماجرا نیست و ادامه این تنشها منجر میشود که دو طرف ماجرا سلامت روانی خود را نیز از دست بدهند. این حرفها صرفا شعار و فلسفهبافی نیست و واقعیت علمی هم دارد. عملکرد مغز ما در مدیریت بدنمان هم بسته به روابطمان است و تقابل، تنش و انزوا میتواند به ما آسیب بزند و نباید گمان کنیم بیتفاوتی، انزوا و ستیز با محیط اطراف راه حلی مناسب برای رفع این بحران ذهنیت عمر است.
《بعضی از مغزها نسبت به افراد دور و برشان توجه بیشتری دارند و برخی دیگر کمتر، ولی بالاخره هر کسی تا حدودی توجه دارد(حتی افراد روانی هم وابسته به افراد دیگرند، ولی به صورتی ناخوشایند) نهایتا خانواده، دوستان و همسایههای شما و حتی افراد غریبه در ساختار و عملکرد مغز شما نقش دارند، و به مغز شما کمک میکنند که بتواند بدنتان را اداره کند. این تنظیم مشترکاتی قابل اندازهگیری دارد. خیلی وقتها، تغییراتی در بدن شخص موجب تغییراتی در بدن شخص دیگر میشود، صرف نظر از اینکه رابطهای عاشقانه با هم داشتهباشند یا اینکه فقط دوست داشتهباشند و یا حتی افرادی غریبه باشند که برای نخستین بار با هم ملاقات میکنند. وقتی همراه کسی هستید که به او اهمیت میدهید ممکن است تنفس شما و حتی ضربان قلب شما همگام شود، خواه مشغول گفتوگویی معمولی باشید و خواه بحث و جدل...همچنین، ما بودجه بدنی خود را بر اساس اعمالمان تنظیم میکنیم. اگر صدایتان را بلند کنید یا حتی ابرویتان را بالا ببرید ممکن است بر آنچه در درون بدن فرد دیگری میگذرد مثلا بر ضربان قلب یا مواد شیمیایی درون گردش خون او تاثیر بگذارد. اگر یکی از عزیزان شما درد داشته باشد میتوانید صرفا با در دست گرفتن دست او میزان درد و رنجش را کمتر کرد》
(۷/۵ درس درباره مغز/لیزا فلدمن بارت/ص۸۴و۸۵)
عشق مفهوم پیچیده و مهمی در زندگی انسان است. البته نه صرفا از نوع زناشویی بلکه در همه ابعاد زندگی. اینکه محیط ما را تایید کند و بگوید لااقل تو همانی هستی که باید باشی.
احساس کنی مورد توجه و علاقه جمعی هستی و برایشان اهمیت داری بسیار در تعیین رفتار بشر و سلامت روانی مهم بوده و هست. هویت، اعتماد به نفس و بسیاری از امور دیگر بسته به نگاه و تایید دیگران به ماست. بیاهمیت بودن، فراموش شدن، تایید نشدن، پایینتر از انتظار بودن و عقب افتادن در رقابت کابوس در بیداری هر انسانی هست حتی بیتفاوتترین آنها به محیط اطراف هم شامل این گفته میشوند.
اینکه بسیاری از افراد دوست دارند خود را فردی چند بعدی نشان دهند و در کنار آموختن یک ساز موسیقی یا هنری دیگر به ورزشها و سرگرمیهای متنوعی از اسکی و گلف و بیلیارد تا قایق سواری و آموختن زبانی جدید روی میآورند بعید است ربطی به علایق شخصی و صرفا برای دل خود انجام دادن باشد و بیشتر برای جلب نظر اطرافیان و کسب تایید خود از سوی آنها و تایید طبقه اجتماعیشان است زیرا هیچ انسانی وقت و تمرکز کافی برای انجام همه این امور به طور دائم و هم زمان را بعید است که داشتهباشد.
《فقدان عشق چه تاثیری در ما میگذارد؟ چرا نادیده گرفته شدن ما را به چنان خشم و درماندگی عاجزانهای دچار میکند که شکنجه جسمی در مقابل آن تسکینبخش به نظر میرسد؟ شاید بتوان گفت توجه دیگران از این لحاظ برای ما حایز اهمیت است که ذاتا در مورد ارزش خود دچار تردید هستیم در نتیجه آنچه دیگران درباره ما فکر میکنند نقش مهمی در تصور ما از خودمان دارد. حس هویت ما در بند قضاوتهای اطرافیانمان است. اگر شوخیهایمان آنها را سرگرم سازد، به قدرت شوخطبعیمان اطمینان پیدا میکنیم. اگر تحسینمان کنند یا پس از پی بردن به شغلمان نشانههایی از بیحوصلگی در آنها مشاهده کنیم، دستخوش تردید میشویم و احساس بیارزش بودن میکنیم. در دنیایی آرمانی میتوان نفوذناپذیرتر بود. چه نادیده گرفته شویم چه تحسین شویم و چه تمسخر تزلزلناپذیر باقی میمانیم. اگر کسی اغواگرانه مجیزمان را بگوید بیش از حد تحت تاثیر قرار نمیگیریم. و اگر قضاوت منصفانهای در مورد خود داشتهباشیم و به ارزش خود پی بردهباشیم نظر نامربوط دیگری لطمهای به ما وارد نمیکند. ما ارزش خود را میدانیم و خصوصیاتمان را میشناسیم. اما در دنیای غیرآرمانی درون ما مجموعهای از دیدگاههای متضاد درباره خودمان وجود دارد. هم از زیرکیهای خود آگاهیم و هم از حماقتهایمان هم از شوخطبعی و هم از کسالتبار بودنمان و هم مهم بودنمانو هم زیادی بودنمان. و در چنین وضعیت متزلزلی مسئله تعیین منزلت ما به دیدگاه جامعه درباره ما بستگی دارد. بیتوجهی به ما ارزیابیهای بدمان را تشدید میکند و لبخندی یا تعریفی به همان سرعت موجب تشدید ارزیابیهای خوب ما از خودمان میشود. ما برای پذیرفتن خود نیازمند مرحمت دیگرانیم. ایگو یا تصور ما از خودمان را میتوان بادکنک سوراخی در نظر گرفت که همواره نیازمند هلیوم عشق از دنیای خارج است تا باد کرده باقی بماند، بادکنکی که در مقابل کمترین خراشیدگیهای ناشی از بیتوجهیهای دیگرانبه شدت آسیبپذیر است. میزان خوشحالی ناشی از توجه دیگران و لطمهای که بیتوجهی آنها به ما وارد میسازد تاملبرانگیز و در عین حال نامعقول است》
(اضطراب جایگاه اجتماعی/آلن دوباتن/ص۱۶و۱۷)
این گفتهها اکنون بیش از هر زمانی برای ما قابل درک و بررسی هست زیرا فضای مجازی و قابلیت لایک و کامنت منجر شده تا این میل بشر به خوبی قابل بررسی و اندازهگیری باشد.
مفهوم موفقیت، پیروزی و اعتبار و منزلت اجتماعی نیز مطلق نیستند و حاصل مقایسه فرد با دیگری است. این مفاهیم نسبی بوده و به همین دلیل کاملا وابسته به اطرافیان فرد هستند تا معنا داشتهباشند.
《آدمی به ندرت درباره چیزها به اعتبار ارزش ذاتیشان داوری میکند، بلکه به اعتبار مقایسه با سایر چیزها تصوراتمان را از آنها شکل میدهیم، در نتیجه مطابق با این که دیگران را بیشتر یا کمتر بهرهمند از نیکبختی یا شوربختی ببینیم، باید نیکبختی یا شوربختی خود را ارزیابی کنیم و رنج و لذت حاصل از این مقایسه را احساس کنیم. شوربختی دیگری تصوری زندهتر از نیکبختی خودمان به دست میدهد و نیکبختی او تصوری سرزندهتر از شوربختی ما. بنابراین حالت نخست رضایت به بار میآورد و حالت دوم ناراحتی...در همه اقسام مقایسه، یک متعلق باعث میشود آدمی همواره از متعلقی دیگر که با آن مقایسه میشود حسی دریافت کند متضاد با آنچه از خود متعلق و هنگام بررسی مستقیمو بیواسطهاش ناشی میشود. متعلقی کوچک باعث میشود متعلق بزرگ بزرگتر بنماید. متعلقی بزرگ باعث میشود متعلق کوچک کوچکتر بنماید...طبیعتا بررسی مستقیم لذت شخصی دیگر به آدمی لذت میبخشد و از این رو هنگامی که با لذت خود آدمی مقایسه شود باعث ایجاد رنج میشود. رنج او در صورتی که به خودی خود مورد تامل قرار گیرد برای آدمی دردناک است اما تصور نیکبختی خود آدمی را تقویت میکند و به آدمی لذت میبخشد》
(رسالهای درباره طبیعت آدمی/دیوید هیوم/جلد دوم/ص۱۳۷و۱۳۸)
این گفته هیوم نیز صرفا حرفی فلسفی نبوده و در علم اقتصاد و روان شناسی نیز بسیار به آن پرداخته شدهاست. امور بسیاری درباره آنکه اندازه هستند یا نه بسته به مقایسه بوده و معیاری مطلق نداشته و نسبی هستند.
《افراد بدون اینکه به تلاش نیاز داشتهباشند، همهچیز از روشنایی گرفته تا وزن، تا طبقه اجتماعی را از طریق مقایسه نسبی قضاوت میکنند: موقعیت سایر افراد را در یک نگاه بررسی میکنند و از نظر فیزیکی مشتاق بالاتر بودن نسبت به دیگران در نردبان موقعیتاند. اگر این یافتهها را کنار هم بگذارید به یک دستورالعمل برای موجودی خواهید رسید که به شکلی باورنکردنی نه تنها به ثروت مادی، بلکه به خود نابرابری حساس است. همچنین همانطور که مشاهده کردیم وقتی نوبت به نیازهای پایهای مثل غذا میرسد، معده و مغز نمیتوانند دقیقا مشخص کنند چه موقع به اندازه کافی دریافت کردهایم. قضاوتهای انتزاعیتر به عنوان مثال اینکه آیا پول کافی، خانه به اندازه کافی بزرگ یا خودرویی که به اندازه کافی خوب باشد داریمیا نه احتمالا بیشتر تحت تاثیر مقایسه نسبی شکل میگیرند؛ چرا که برای این نوع گرسنگی هیچ حسگر و برای این نوع مزه هیچ جوانه چشایی نداریم》
(نردبان شکسته/کیت پین/ص۵۰)
این مقایسه اصول مشخصی دارد. ما به هر کسی حسادت نمیکنیم و به تبع آن با هر کسی وارد رقابت نمیشویم. محیط اطراف و نزدیکانمان رقابت و موفقیت را برای ما میسازند. چیزی که باید حتما با دقت به آن توجه کرد تا متوجه این بشویم که چرا ذهنیت از عمر نسل قبل بارش به دوش ما سنگینی میکند.
《ارزش توجه به حسدی که از وجود برتری در دیگران ناشی میشوددر آن است که نشان میدهد بیتناسبی فاحش میان آدمی و دیگران موجد حسد نیست، بلکه برعکس قرابت جایگاه ما با یکدیگر موجد حسد است. یک سرباز آن اندازه که به سرجوخه یا گروهبان خود حسد میبرد به سردار خویش حسد نمیبرد. همچنین نویسندهای برجسته آنقدر که به نویسندگانی که از از حیث قدرت نویسندگی در حال نزدیک شدن به او هستند رشک میبرد به یک روزنامهچی مزدبگیر رشک نمیبرد. در واقع میتوان چنین اندیشید که هرچقدر میزان عدم تناسب افزایش مییابد ناخرسندی حاصل از مقایسه نیز فزونی مییابد. اما از سوی دیگر باید به این امر نیز توجه کنیم که عدم تناسب زیاد نسبت را قطع میکند بدین صورت که یا آدمی را از مقایسه خویش با آنچه دور از ماست بازمیدارد یا آثار و نتایج مقایسه را از بین میبرد. شباهت و قرابت همواره باعث ایجاد نسبت میان تصورات میشوند》
(رسالهای درباره طبیعت آدمی/دیوید هیوم/جلد دوم/ص۱۴۰)
اینکه در فامیل، همکلاسیها و آشنایانمان چه کسانی موفق شدهاند برای ما اهمیت دارد. جف بزوس و ایلان ماسک با هم در ثروت و نوآوری رقابت میکنند اما هیچ میلیونری خودش را با این دو ارزیابی نمیکند. فوتبالیستهای ایران هم خود را با لیگهای برتر اروپایی در رقابت نمیدانند و از پیشرفت مسی و رونالدو احساس حسادت نمیکنند اما به هم باشگاهی که به لیگ اروپایی میرود یا رقم بیشتری کسب میکند حسادت میکنند. فضای مجازی و تعداد فالور و لایک و کامنت و فن پیج هم بستری نو برای رقابت و حسادت ایجاد کرده که باید به موارد قبل افزود. انفجار تورمی و کاهش رشد اقتصادی معمولا منجر به سقوط طبقاتی عمومی و رشد طبقاتی عدهای کم میشود و این چیزی هست که منجر به اوج تنش و حسادت در جامه میشود و افرادی که تا دیروز هم سطح هم بودند ناگهان دچار فاصله مالی بسیار میشوند.
《چرا وقتی مردم پول بیشتری درمیآورند باید رضایت کمتری داشتهباشند؟ یک دلیل آن این است که وقتی از نردبان بالا میروید مقایسههای شما هم تغییر میکند. برتراند راسل زمانی میگفت گداها به میلیونرها حسادت نمیکنند هرچند به گداهای دیگری که موفقترند غبطه میخورند. اگر در میان ۲۰ درصد بالای دستمزدبگیران باشید، آسمان، حدیست که ممکن است خود را با آن مقایسه کنید.》
(نردبان شکسته/کیت پین/ص۵۱)
این حرفها صرفا شامل زمان حال نمیشود. یک بخش مهم مقایسه در بعد تاریخ و نسلی انجام میشود که مثلا فرد خود را با پدر و برادر بزرگترش و سایر فامیلهای بزرگتر مقایسه میکند و حسادتش برانگیخته میشود. چه فرد حالش را با گذشته خودش ارزیابی کند و چه حال خود را با گذشته نزدیکانش در سن خودش.
《اگر آدمی از وضعیت فعلی خویش خرسند باشد، فکر کردن به رنجهای گذشته مطبوع خواهدبود؛ همانگونه که از جهتی دیگر اگر در شرایط فعلی از چیزی به اندازه لذتهای گذشته لذت نبریم لذتهای گذشته باعث ناراحتی ما میشوند. از آنجا که هنگام تامل بر احساسات دیگران، مقایسه فوق به یکسان صادق است باید همان آثار و نتایج را به همراه داشتهباشد》
(رسالهای درباره طبیعت آدمی/دیوید هیوم/جلد دوم/ص۱۳۸)
تصور اشتباه همه کارشناسان هم این است که باید حداقلهایی را برای همه فراهم کرد تا احساس رضایت حاصل شود. اما طبع بشر هیچگاه به دنبال این نبوده که به حداقلی برسد و اساس ذهن بر پایه مقایسه پیش میرود و معیار مطلقی وجود ندارد تا همه احساس خوشبختی حداقلی داشتهباشند.
《در مقالهای در نیویورک تایمز مورخ یکم اوت ۱۹۹۹ ناراحتیها و نگرانیهای اقتصادی طبقه متوسط آمریکا [مرفهترین انسانهایی که تا کنون در این سیاره زندگی کردهاند] مطرح گردید. اگر چه در این مقاله، خانواده متوسط در کنار استخر خانه خود نشستهاست اما عنوان اصلی مقاله میگوید: «آمریکایی متوسط فقط زنده است»…خلاصه آنکه خواستههای آمریکاییان طبقه متوسط فراتر از چیزی است که به راحتی میتوانند به دست آورند اگر چه این وضعیت برای مردم بسیاری از کشورهای جهان یا حتی نسلهای پیشین آمریکا رفاهی باورنکردنی تلقی میشود》
(اصول اساسی علم اقتصاد/توماس ساول/ص۱۰)
اما اینکه چرا ساختار ذهن انسان اینگونه است باید ساختار پاداش و لذت مغز را بررسی کرد. پیروزی و کسب موفقیتی که منجر به حس لذت میشود ساختاری یکنواخت ندارد و به مرور ذهن در هر سطحی از پاداش قرار بگیرد به سمت سطوح بالاتر حرکت میکند. رفتار مغز در قبال مخدر و سایر محرکها اثبات همین است.
《در مورد هرزهنگاری هم مانند اعتیاد به مواد با ویژگی تحمل یا تولرانس روبرو هستیم. یعنی پس از مدتی مقدار اولیه مصرف دیگر جواب نمیدهد. وقتی فرد معتاد به مشاهده تصاویر جنسی به طور مکرر تصاویر مشابهی را میبیند از شدت علاقهاش کم میشود. همچنین فعالیت مدارهای دوپامین مغزش هم کاهش پیدا میکند. همین پدیده در مردان سالمی که تصاویر هرزهنگاری به آنان نشان داده میشود دیده میشود. اما اگر به این افراد ویدئوی جدیدی نشان دهند، فعالیت سیستم دوپامین دوباره اوج میگیرد. این پدیده(یعنی افزایش ترشح دوپامین ناشی از مشاهده تصاویر جدید به دنبال کاهش دوپامین ناشی از دیدن تصاویر تکراری)میتواند افراد معتاد را وادار کند تا در پی یافتن مواد و مصالح تازهای برای تحریک خود برآیند.》
(دوپامین، مولکولی با خواص شگفتانگیز/دانیل لیبرمن، مایکل لانگ/ص۶۱)
مشوق ما برای حرکت به سمت جلو سطح ترشح دوپامین است. این مولکول ما را وامیدارد تا به پیش برویم و صرفا با پاداشهای پیشبینیناپذیر یا بیشتر از انتظار ترشح میشود.
《از دید دوپامین، داشتن مهم نیست، به دست آوردن مهم است. اگر مثل یک آواره زیر یک پل زندگی میکنید دوپامین کاری میکند که هوس داشتن یک خیمه به سرتان بزند. اما اگر در گرانترین عمارت جهان زندگی میکنید، دوپامین کاری میکند آرزو کنید که قصری روی ماه داشتهباشید. دوپامین استانداردی برای خوب ندارد و دنبال رسیدن به هیچ خط پایانی نیست. مدارهای دوپامینی مغز را فقط با احتمال بروز پیشامدهای جدید و دلپذیر میتوان تحریک کرد》
(دوپامین مولکول شگفت انگیز/دنیل لیبرمن، مایکل لانگ/ص۲۶)
ظهور عصری نو با فراگیر شدن شبکههای اجتماعی و فضای مجازی وضع را برای نسل ما بدتر هم کرده! هرچند این فضای مجازی منجر به بیداری سیاسی و تغییر مفهوم آزادی شده اما به جولانگاهی برای نابودی روان افرادی که دچار سقوط طبقاتی شدهاند گردیده است.
دایرهای از دوستان، فامیل و سلبریتیهای مجازی ما را محاصره کردهاند که همواره بهترین وضعیت خود را به نمایش میدهند. چنین وضعی منجر به حالتی میشود که فرد با مقایسه سن و موقعیت خود با آنها مدام حسرت خواهد خورد! و اگر قبلا گهگاه در مجلات و روزنامه و تلویزیون و آلبوم خانوادگی با این اخبار طرف بودیم؛ اکنون با فضای مجازی ذهنمان در حال بمباران شدن لحظه به لحظه است. تبعات چنین وضعی منجر به اثرات ویرانگر روحی نسل ما شده است.
یک موضوع دیگر که اهمیت ویژه دارد هزینه فرصت است. اینکه گمان کنیم عمرمان را در مسیری نادرست هدر دادهایم و میتوانستیم تصمیم بهتری بگیریم از تبعات دیگر احساس سقوط طبقاتی و ذهنیت عمر نسلهای قبل است. این مفهومی ساده نیست بلکه بسیار مهم و دارای ابعاد مختلف است و در علم اقتصاد نیز بسیار به آن پرداخته شدهاست. حسرت هزینه فرصت اثرات مخربتری نسبت به موارد قبل بر روان نسل ما دارد زیرا مدام حسرت گذشته را میخوریم و میگوییم کجای راه را اشتباه رفتیم؟!
《هزینه فرصت یک کالا برابر است با ارزش سایر کالاهایی که باید از خرید آنها صرفنظر کنیم تا یک واحد کالای مورد نظر خود را به دست آوریم. هر تصمیمی که اتخاذ میکنیم(مانند رفتن به دانشگاه) باید از هزینههای فرصت خود مطلع باشید. این هزینهها کاملا واقعی هستند. ورزشکاران دانشگاه که میتوانند با رها کردن تحصیل سالانه دهها میلیون دلار به دست آورند، در واقع از همین هزینههای فرصت بسیار زیاد درس خواندن اطلاع دارند. بنابراین تعجبی ندارد که آنها به این نتیجه برسند که درس خواندن ارزش این همه هزینه کردن را ندارد》
(کلیات علم اقتصاد/گریگوری منکیو/ص۷)
فضای مجازی باعث شده تا هزینه فرصت عمر خود را بر مبنای مقایسههای متوالی بسیار زیادتر از آنچه هست فرض کنیم. یک بعد هزینه فرصت این است که در زمانی که مشغول کاری هستید یا اصلا کاری نمیکند چه کار ارزشمند دیگری یا به تعبیر اقتصادیتر پردرآمدتری میتوانستید انجام دهید. یک بعد دیگر آن این است که چه کارهایی محدودیت سنی دارد و زمان مناسب را به کار نبریم و از دست بدهیم دچار بحران خواهیم شد. حرفهای امیدوارکننده در مواجهه با هزینه فرصت این است که هیچ زمانی برای یادگیری دیر نیست. برای این حرف حتی دلایل علمی نیز آورده میشود
《در سن ۲۵ سالگی دگرگونیهای مربوط به دوران کودکی و نوجوانی به پایان رسیده و تغییرات اساسی در عرصههای هویت و شخصیت انجام شده و اینگونه به نظر میرسد که مغز به رشد کامل دست یافتهاست. بنابراین ممکن است تصور کنیم که شخصیت بالغ ما کاملا شکل گرفته و دیگر تغییر نمیکند. اما اینطور نیست: در بزرگسالی نیز مغز ما همچنان تغییر میکند. وقتی جسمی بتواند تغییر شکل یابد و بتواند شکل به دست آمده را حفظ کند یعنی انعطافپذیر بوده و مانند پلاستیک است. مغز ما حتی در دوره بزرگسالی نیز انعطاف دارد و با از سر گذراندن تجربههایی دچار تغییر میشود. تغییرهایی که پابرجا میمانند》
(مغز: داستان شما/دیوید ایگلمن/ص۲۱)
اما این دلایل هم چندان کمکی به ما نخواهند کرد وقتی بیشتر درباره کارکرد و رفتار مغز بدانیم متوجه خواهیم شد که ساختار مغز و یادگیری با وجود انعطاف و امکان پذیری موانع زیادی را هم جلو ما قرار خواهند داد.
《اگرچه انعطاف سیستم عصبی راهی برای فرار از جبرگرایی ژنتیک پیش رو میگذارد[روزنهای برای تفکر آزاد و اراده آزاد] با این حال جبرگرایی خاص خودش را هم به ما تحمیل میکند. با قوام گرفتن مدارهای خاصی در مغزمان از راه تکرار فعالیتهای فیزیکی یا ذهنی، فعالیتها تبدیل به عادت میشوند. بنا به اظهار دویج، تناقض انعطاف سیستم عصبی، با تمام انعطاف ذهنیای که به ما میبخشد، در این است که میتواند ما را در رفتارهای صلب قفل کند. سیناپسهای شیمیایی فعال شده مغز نورونها را به هم متصل میکنند، در عمل چنان برنامهریزیمان میکنند که همان مدارهای شکل گرفته را مشق کنیم...به عبارت دیگر پلاستیک دقیقا کشسان نیست، حلقههای مغزی ما مانند یک تکه کش لاستیکی به حالت قبلیشان برنمیگردند بلکه شکل جدیدشان را حفظ میکند و قرار هم نیست که وضعیت جدید حتما بهتر باشد》
(کم عمقها/نیکلاس کار/ص۴۷)
انتظار از نزدیکان چیزی است که دیگر در زمان ما به نوعی از میان رفته است. ساختارهای قبیلهای که افراد به هم کمک میکردند و دست هم را در شرایط سخت میگرفتند به تدریج از میان رفتهاست. اقتصاد هدیه چیزی بود که افراد در گذشته از آن برخوردار بودند و اکنون دیگر چندان اثری از آن به جا نماندهاست هرچند تصور عمومی درباره رانت و فامیل بازی به قدرت خود پا برجا مانده اما در سطح اجتماعی به شدت کمک به فامیل نزول پیدا کردهاست.
《در طول بیش از ۹۵ درصد تاریخ بشر ما انسانها با شکار و جمعآوری غذا زندگی کردهایم که انسانشناسان آن را اقتصاد هدیه مینامند. افراد هیچ پولی نداشتند و هیچگونه مبادله پایاپای یا تجارت در بین اعضای یک گروه وجود نداشت. تجارت فقط بین اعضای جوامع مختلف وجود داشت...اعتماد ضرورت داشت و اساس بقای شخص بود و رقابت سبب از بین رفتن اعتماد میشد. تجارت در ذات خود رقابتی است. هر نفر در تجارت سعی در دستیابی به بهترین مبادله را حتی به قیمت منافع نفر دیگر دارد. برای شکارچیان همکاری و نه رقابت راه موفقیت بود و لذا رقابت طبیعی و ذاتی در مراسم سنتی و مذهبی نیز کمرنگ بود. این در حالی بود که یک وضعیت کاملا وابستگی و مدیون بودن متقابل به یکدیگر به طور کلی یک رفتار همراه با همکاری از طرف هر نفر را ایجاد میکرد. امروزه ما هنوز از اثرات اقتصاد هدیه به خصوص در فامیل لذت میبریم. ما آنچنان دقت نمیکنیم که چه میزان برای فرزند سه ساله خود خرج میکنیم و تلاش میکنیم که حسابها را بعدا حل و فصل کنیم...اغلب باقیماندههای جوامع مبتنی بر شکار سخاوتمندی شگفتآور مردمی را مشاهده کردند که علاقهمند بودند همهچیز در مالکیت خود را شراکت کنند و این کار را علیرغم اینکه تقریبا سود آنچنانی نداشتند و رسما توسط آژانسهای خیریه جزء فقیرترین مردم روی سیاره زمین لیست شده بودند انجام میدادند. در برخی موارد، مردمشناسان از سخاوتمندی آنان احساس شرم میکردند و پس از اینکه یک غذایی یا یک سبد دستساز به عنوان هدیه از آنان دریافت میکردند بلافاصله به آنان یک چاقوی ساخت کارخانه یا یک زیورآلات پیشنهاد میکردند و فکر میکردند آن مردمان محلی از دریافت آن خوشحال میشوند ولی دریافتند که آنان ظاهرا از این کار احساس اهانت به خود کردهاند. چه اتفاقی افتاده بود؟ هدیه اول آن مردمان به نوعی پیام این بود که شما بخشی از فامیل ما هستید و خوش آمدید ولی پیشنهاد متقابل هدیه برای آنان به معنی تجارت بود که فقط با غریبهها انجام میشود و به این معنی بود که مردم شناسان بگویند نه متشکریم من نمیخواهم بخشی از فامیل شما باشم و میخواهم با شما غریبه باشم》
(پایان رشد/ریچارد هاینبرگ/ص۴۶و۴۷و۴۸)
تبعات چنین وضعی البته برای روان افراد نسل ما بسیار مخرب است. جهت فهم بهتر مطلب باید به مفهوم اضطراب جایگاه اجتماعی پرداخت. چیزی که ذهن و روان نسل ما را فراگرفتهاست و با توجه به کاهش رشد اقتصادی ایران و بحرانهای دیگر اقشار بسیاری دچار سقوط طبقاتی شدهاند.
《اضطراب جایگاه اجتماعی نوعی نگرانی که چنان تباهکننده است که میتواند گسترههای مختلف زندگی ما را نابود کند، نگرانی از این که نتوانیم خود را با آرمانهای موفقیت که جامعه تعیینکنندهی آن است تطبیق دهیم و از شان و احترام محروم شویم؛ نوعی نگرانی از اینکه از لحاظ منزلت اجتماعی در پایینترین رتبه یا در آستانه سقوط به مرتبهای پایینتر قرار داشتهباشیم. این اضطراب در نتیجهی رکود اقتصادی، اخراج از کار، ترفیع گرفتن همکاران، بازنشستگی، گفتگو با همکاران در صنعتی مشابه، خواندن شرح موفقیتهای بزرگ دوستان در روزنامهها و مواردی از این قبیل ایجاد میشود》
(اضطراب جایگاه اجتماعی/آلن دوباتن/ص۸)
اهمیت اضطراب جایگاه اجتماعی را نباید دست کم گرفت. بسیاری از جنبشها و جریانهای اجتماعی حاصل همین پدیده بوده و کماکان نیز هستند. فارغ از آنکه رشد اقتصادی جهان و منطقه چه وضعی داشتهاست چرخه رقابت اجتماعی نیز با خواست حکومت به سمت انحصار حرکت کرد. حکومت برای حفظ ثبات سیاسی و مقابله با بیداری سیاسی اقشار مختلف جامعه سعی کرد نیروهای وفادار به خود و حامی وضع موجود را در ادارات و دانشگاههای دولتی جذب کند تا هم ثروت و هم تحصیلات در انحصار خانوادههای حامی وضع موجود و وفادار به خودش باقی بماند و هم اقشار پایین جامعه دچار بیداری سیاسی نشوند. زیرا اقشاری که نسلهای متوالی ثروت و تحصیلاتی نتوانستند کسب کنند چندان به سمت کسب سهم بیشتر در قدرت و تصمیمگیری سیاسی پیش نخواهند رفت و عمدتا در بحرانهای اقتصادی اقدام به اعتراض ساده معیشتی میکنند[قیام دی ماه ۹۶ هرچند یک استثنا در این قاعده بود که اقشار فرودست با یک ایدئولوژی و خواست سیاسی قیام کردند اما این مبنا سالها اساس کار حکومت جهت مقابله با بیداری سیاسی بوده و کماکان نیز آن را دنبال میکند ولی میتوان رشد فضای مجازی را یک مولفه جدی در ظهور قیام دی در اقشار فرودست جامعه لحاظ کرد] اینکه بیداری سیاسی و ارتباط آن با رشد اقتصادی و سواد چیست لازم به توضیح بیشتری دارد.
《پدیده بیداری سیاسی تودهها از اواخر قرن هجدهم در اروپا شروع شد. و در طول قرن نوزدهم گسترش یافت و سرانجام در شمار پدیدههای مهم قرن بیستم درآمد. ظهور پدیده بیداری سیاسی تودهها را که در اواخر قرن نوزدهم رونق و در درآمد. ظهور پدیده بیداری سیاسی تودهها را که در اواخر قرن نوزدهم رونق و در قرن بیستم ابعادی پویا یافت، میتوان به سه عامل مهم گسترش سوادآموزی، انقلاب صنعتی و شهرنشینی نسبت داد. گسترش سوادآموزی عامل مهمی جهت درهم شکستن بیتفاوتی سیاسی تودهها بود، چه موجب شد تا ابتدا از طریق اعلامیه، تودههایی که اساسا از نظر سیاسی بدوی بودند با تفکرات و شعارها و مفاهیم ساده سیاسی آشنا شوند و نسبت به آنها واکنش نشان دهند. بدین ترتیب دیگر بیعدالتی موجود، اراده خداوندی محسوب نمیشد، بلکه پدیدهای کاملا زشت و منفور به حساب میآمد و عامه مردم به ویژه طبقه کشاورز دیگر در سلسله مراتب طبقاتی تغییرناپذیر قرار نمیگرفتند، بلکه همه آنها اعضای یک جامعه یا یک ملت با یک هویت حقوقی و ارزشهای مشترک بودند...اگرچه سوادآموزی امکان نشر اندیشههای سیاسی را فراهم میساخت، اما موجب شد تا اندیشههای سیاسی از طریق ایدئولوژی و تبلیغاتبه تصورات سادهای تنزل یابند》
(خارج از کنترل/زیبیگنیو برژینسکی/ص۳۵و۳۶)
بیداری سیاسی نوعی سهم خواهی سیاسی هست که افراد فارغ از گرایش ایدئولوژیک تمایل به کسب مقام سیاسی، قانون گذاری و تعیین معادلات قدرت در سطح جهانی نیز دارند و نمیتوان به صرف برآوردن مطالباتی محدود مانع آن شد. در قرن نوزدهم در اروپا و در قرن بیستم در آسیا و خصوصا خاورمیانه بیداری سیاسی به وقوع پیوست. این بیداری در روسیه تزاری توانست یک انقلاب بزرگ را در اوایل قرن بیستم رقم بزند. رشد سوادآموزی و بزرگ شدن اقتصاد روسیه و افزایش ثروت اقشار مختلف منجر به آن شد. هرچند این اقشار که دچار بیداری سیاسی میشوند هدف خود را تغییرات سیاسی و ساختاری معرفی میکنند اما در اصل به دنبال کسب قدرت و سهم از آن هستند و به همین علت اگر حاکم اصلاحات مدنظر آنها را انجام دهد باز هم خبری از کاهش اعتراضات نبود.
《جذابیت اندیشههای رادیکال در بین روسهای جوان طی سه دهه قبل از آغاز جنگ جهانی اول شدید بود. امپراتور و وزرایش تغییرات اجتماعی و اقتصادی زیادی را در کشور به وجود آوردهبودند، اما جوانان انقلابی روس اعتبار کمی به آنها میدادند. از نظر این جوانها نظام سیاسی امپراتوری ترمزی بود بر پیشرفت مطلوب کشور》
(کاهن معبد سرخ/رابرت سرویس/ص۸۳و۸۴)
سواد صرفا محدود به خواندن و نوشتن نمیشود و در هر دورهای مدل جدیدی از آن و دستیابی به آن منجر به بیداری سیاسی اقشار مختلف میشود از امکان رفتن به مدرسه و دانشگاه تا رشد حتی فضای مجازی و دسترسی به آن. این بیداری سیاسی توانست در دهههای آخر قرن بیستم خاورمیانه و در راس آن ایران را تغییر دهد. و همین باعث شد مقامات فعلی با دقت مراقب این باشند که بیداری سیاسی در نسلهای بعدی اتفاق نیفتد.
《گزارشهایی که در مورد ایران به من (کارتر) رسیده بود، حکایت از این داشت که با وجود بالا رفتن سطح زندگی به علت افزایش درآمد سرشار نفت، بلندپروازیهای شاه و تصمیمگیریهای یکجانبهی او در نحوهی مصرف این درآمد بسیار، موجبات نارضایتی گروه روشنفکر و سایر گروههایی را فراهم آورده بود که میل داشتند در تصمیمات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور خویش مشارکت بیشتری داشته باشند…
برداشت من(کارتر) این است که بیشتر ناآرامیهای موجود بین روحانیون و دیگر رهبران مذهبی و نیز ناآرامیهای موجود بین طبقه متوسط جدید که در جستوجوی دخالت بیشتر در امور سیاسی هستند.》
(ایران در خاطرات جیمی کارتر/ص۱۷و۱۹)
اقتصاد تنها زمین بازی نیست که دهه ما شکست خوردهاست. با وجود رقم زدن رادیکالترین، بزرگترین و مرگبارترین قیامهای اجتماعی قرن جدید میلادی در ایران از دی ۹۶ تا کنون نسل ما نتوانسته تغییری که مدنظرش است را در سیاست اجرا کند و وضعیتش را تغییر دهد و حتی جهان لااقل فعلا شرایطی را ندارد که نسل ما بتواند با آرزوی مهاجرت دل خود را خوش کند. در هر مدلی از مقایسه با نسلهای قبل، دهه ما بازنده است و زیر بار فشار سنگین ذهنیت عمر نسل قبل، روان جمعی این نسل در حال جان دادن است.
بیداری سیاسی و سهمخواهی از قدرت البته با وجود سیاستهای انحصاری حکومت اسلامی در اقتصاد و تحصیل و پست اجرایی به جایی نرسیده و یک بحران بزرگ برای آینده ایران جنگ سهمخواهی نسل جوان است.
نیروهای جوان ارزشی که سالها در صف نیروهای کهنسال نظام بودهاند و با وجود فعالیتهای نظامی و اداری متعدد در منطقه و ایران نتوانستند به جایی برسند در کنار جوانان زیادی که با دل بستن به پادشاهی و با وجود رشادتهای زیاد طی چهار سال اخیر همانند نیروهای جوان ارزشی به موفقیتی در سیاست دست نیافتند دو بحران بزرگ آینده سیاسی ایران هستند.
در کل در کنار رشد کم اقتصاد ایران و حرکت از رقابت به انحصار به جهت حفظ ثبات سیاسی و کنترل بیداری سیاسی منجر به وضعی شد که برخلاف نسلهای قبل که جمعیت زیادی از آنها خروج از فقر و رشد طبقاتی را تجربه کردند نسل بعد از آنها چنین چیزی را تجربه نکرد.
ذهنیت عمومی نسبت به ثروت این است که حاصل زحمت و استعداد فرد در رقابتی برابر است. اما لااقل نسل ما پی برده این چنین چیزی برای یک هزارم درصد افراد هم در ایران درست نیست. ساختار تقسیم کار و توزیع ثروت ایران اصلا چیزی نیست که رسانههای حکومتی سعی در القای آن دارند! ورود به آن بحث را به سمت مناقشههای سیاسی هدایت میکند و بهتر است وارد آن نشویم. شاید یک سیاح فرانسوی که زمان فتحعلی شاه قاجار به ایران آمده بتواند ما را در درک این مسئله کمک کند.
«راهنمای ما چراغعلی خان به طرف ما آمد و مطابق یک سنت مرسوم در دربار ایران دستهای ما را از سکههای تازه ضرب طلا و نقره پر کرد. منظور از این کار این بود که همه بدانند که شاه در این سرزمین تنها صاحب و توزیع کننده ثروت است. بنا به دلخواه خود به هر کس که بخواهد میبخشد و از هرکس که بخواهد پس میگیرد. رمز کامیابی استبداد در همین نکته نهفته است》
(سفرنامه تانکوانی/ص۲۵۰و۲۵۱)
این نیز چنانچه گفته شد برای حفظ ثبات سیاسی و مقابله با بیداری سیاسی و سهم خواهی اجتماعی از سوی حکومت اسلامی انجام شده است. کنترل انحصاری بر ثروت و قدرت همانند کنترل سوادآموزی و رتبه اجتماعی توانست مانع بیداری سیاسی اقشار مختلف در طی این دوران شود. مدل اداری و کنترل گردش و توزیع ثروت راهکاری موثر برای دوام ثبات سیاسی و حفظ قدرت است.
《بزرگی دولتت چقدر باید باشد؟ پاسخ دادن به این پرسش مشکل است زیرا هر وزارتخانهی تازهای که ایجاد میکنی به ناچار به افزایش کارمندان، درخواست حقوق، درخواست فضای کار، درخواست تجهیزات و وسایل و غیره منجر میشود. پاسخ گفتن به این درخواستها به پول نیاز دارد و اگر کشورت فقیر باشد مجبور به گرفتن وام از خارجیها خواهی شد. بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول شاید حاضر شوند برای تقویت اقتصاد کشورت به تو وام دهند اما آنها به شرطی وام میدهند که اندازه دولتت را کوچک و محدود نگه داری و این یعنی شرمساری واقعی زیرا استخدام کارمندان تازه و بزرگتر کردن اندازه دولت حتی اگر آدمهای استخدام شده کار چندانی هم برای انجام دادن نداشتهباشند شیوه دیرینهای برای توزیع شغل است. به بیان دیگر با درست کردن وزارتخانهها و ادارات تازه به چند هدف میرسی: خلق فرصتهایی برای حامیپروری، اعمال نفوذ روی افراد و افزایش اندازه تیمی که در انتخاباتهای آتی برایت کارزار و از تو حمایت خواهندکرد. در واقع باید اینگونه فکر کنی که هر کارمند دولت مجبور است به تو رای دهد چون در صورت شکست تو در انتخابات، او هم شغل خود را از دست خواهد داد...تو به گروهی قوی از حامیانت نیاز داری. تو باید شکم اینها را خوب سیر کنی و بهترین روش برای این کار، توزیع مشاغل دولتی بین آنهاست. اما یادت باشد که این وزارتخانهسازیها و استخدامها باعث ورم کردن دولتت میشود. چارهای نیست اما حداقل مطمئن شو که این تازه استخدامشدهها در ازای لطفی که به آنها کردهای به تو وفادار خواهند بود، در تظاهرات فرمایشی به نفع تو شرکت خواهند کرد و نام تو را در صندوق آرا خواهند انداخت. اگر به این وظایف عمل کنند دیگر مهم نیست کل روز را در دفتر کارشان چرت بزنند و قهوه بخورند. تو به آنچه خواهانش بودهای رسیدهای و مابقیاش مهم نیست》
(خودآموز دیکتاتورها/رندال وود، کارمینه دولوکا/ص۹۲)
همه حاکمان با دو بحران جدی در کنترل اجتماعی روبرو هستند. از یکسو تمدن برای بقا شدیدا نیازمند ثبات برای بقاست و یک راه حل موثر برای حفظ ثبات مقابله با بیداری سیاسی است و بهترین روش کنترل گردش ثروت و سواد است. از طرفی یک تمدن برای ثبات نیازمند عدالت و گردش نخبگان نیز هست و افزایش قدرت و ثروت نیازمند همان گردش نخبگان است. این بحران و یافتن راه حلی برای آن بزرگترین سوال سیاستمداران و حاکمان طول تاریخ بشریت بودهاست.
《در سرمایهداری جدید، پدیدهای وجود دارد که جامعهشناسان آن را تحرک اجتماعی میخوانند. ویلفردو پارتو جامعهشناس و اقتصاددان ایتالیایی آن عامل را که موجب این تحرک اجتماعی میشود گردش نخبگان مینامد. یعنی همیشه کسانی در راس هرم اجتماعی هستند که ثروتمند و از جهت سیاسی مهم هستند، اما این افراد یا نخبگان، مدام جایشان عوض میشود. در جامعه سرمایهداری، دقیقا همین وضع جاری است؛ اما در جوامع سلسله مراتبی ماقبل سرمایهداری اینگونه نبود. خاندانهایی که زمانی خاندانهای اشرافی بزرگ اروپا شمرده میشدند، هنوز هم هستند یا به تعبیر دیگر، خاندانهای امروزی اعقاب همان خاندانهای قدیمی اروپا هستند که هشتصد سال پیش، هزار سال پیش یا قبل از آن میزیستهاند…حال آنکه در جامعه سرمایهداری مدام تحرک اجتماعی رخ میدهد و تهیدستان به ثروتمندان تبدیل میشوند و ثروتمندان به تهیدستان》
(سیاست اقتصادی/لئودویگ میزس/ص۷۱و۷۲/نسخه الکترونیکی طاقچه)
رشد و شکوفایی استعداد و رشد طبقاتی و خروج از فقر در کنار رشد اقتصادی نیاز به تمدن قدرتمند هم دارد. مفهوم موفقیت در رقابتهای اجتماعی معنا پیدا میکند. این رقابتها نیاز به بازیگردانی به نام دولت تمدن ساز دارد. وقتی عرصهای برای کشف استعداد، تعلیم، حمایت و ایجاد رقابت و برگزاری مناسب آن نباشد موفقیت معنایی ندارد. به همین خاطر در میانه جنگهای بزرگ جهانی و یا داخلی رقابتهای بشری تعطیل شده و دیگر خبری از ساخت فیلم، برنده شدن بهترین کتاب، برنده نوبل و برگزاری مسابقات ورزشی و رشد اقتصاد و تولید نخواهد بود. نبوغ در تمدن معنا پیدا میکند و بدون آن رقابتی وجود ندارد. رکود تمدنی جزو بزرگترین بحرانهایی است که همه ملل نگران آن بوده و سعی دارند تا مانع آن شوند.
《بر اساس نظر کروبر، نوابغ محصول فرهنگاند. بدون انگیزش فرهنگی، هیچ نابغهای وجود نخواهد داشت، البته بدون در نظر گرفتن توانایی طبیعی فرد. اگر نیوتن در زمان و مکان دیگری متولد شدهبود، هرگز نیوتن نمیشد و حتی هیچ موفقیتی را در هیچ حوزهای کسب نمیکرد. نوابغ به صورت شایستهای در واقع ظهور خارجی تاریخی تغییرات عمیقتر در سیستم فرهنگی اجتماعیاند. هنگامی که فرهنگی شکوفا میشود در اصل نوابغ نشانههای شکوفایی آن فرهنگ هستند. اما وقتی فرهنگی تسلیم رکود و نابودی میشود نوابغ نیز کاملا ناپدید میشوند.》
(نبوغ/دین کیت سیمونتون/ص۱۷۵)
توقع ظهور استعدادها و رشد افراد بدون تمدن غیرممکن است. شاید بتوان گفت تمام مشکل ایران و نسل متولدین دهه ۷۰ خورشیدی اقتصادی نیست و تمدن ایران به دلایل سیاسی و بینالمللی در حال افول است.
《شاید بد نباشد بین محیط کلان اجتماعی، فرهنگی و بافت سازمانی که فرد در آن زندگی میکند و محیط خرد و بلافصل که فرد در آن کار میکند تمایز قائل شویم. در چارچوب بافت گستردهتر، بدون تردید مقدار مشخصی مازاد ثروت هرگز بیفایده نیست. مراکز خلاقیت آنن در روزهای شکوفاییاش، شهرهای عربی قرن دهم، فلورانس دوران رنسانس، پاریس، لندن و وین در قرن نوزدهم و نیویورک در قرن بیستم توانگر و بینالمللی بودند. این شهرها محل تقاطع فرهنگها بودند، جایی که اطلاعات مبادله و ترکیب میشدند. آنها همچنین مرکز تغییرات اجتماعی و اغلب دستخوش کشمکشهای نژادی، اقتصادی یا گروههای اجتماعی بودند. نه تنها دولتها که موسسهها هم میتوانند ایدههای خلاق را پرورش دهند. مدرسه عالی علوم برونکس و آزمایشگاههای بل به دلیل تواناییشان در پرورش اندیشههای تازه و مهم افسانهای شدند. هر دانشگاه یا مرکز تحقیقاتی امیدوار است که محلی باشد که ستارههای آینده را جذب میکند. چنین محیطهای موفقی، آزادی عمل و انگیزش ایدهها را همراه با رویکردی محترمانه و برانگیزنده نسبت به نابغههای بالقوه تامین میکنند؛ نابغههایی با ایگوهای بسیار حساس و نیازمند مراقبت ملایم و عاشقانه》
(خلاقیت/میهای چیکسنت میهای/ص۱۵۲)
این شرایط سخت در زمان ما که دیگر نه خبری از اقتصاد هدیه است و نه رشد اقتصادی؛ در کنار ذهنیت عمر نسلهای قبل و فشار جامعه، نسل ما را دچار فروپاشی روانی جمعی کردهاست زیرا باور جمعی بین ما ایجاد شده که ارتش بازندگان، تنبلها و بیهنرها هستیم. این اما همه ماجرا نیست! تبعات چنین فشاری و احساس فقر بر اخلاقیات نیز اثر میگذارد و حس فقر و افزایش فشار روحی و حس خویشتنداری و تحلیل قوای ذهنی منجر به تبعاتی ویرانگر خواهدبود.
《میچ کالن روانشناس و همکارانش میگویند وقتی افراد احساس فقیر بودن میکنند، کوتهبین میشوند و هر چیزی را که بتوانند فورا به دست بیاورند میپذیرند و آینده را نادیده میگیرند. وقتی هم احساس ثروتمندبودن میکنند، آیندهنگر میشوند》
(نردبان شکسته/ص۷۱)
اینکه تبعات چنین شرایطی چه خواهد بود و فرو ریختن باور جمعی جامعه به آرمانی اخلاقی و ایجاد خوشبختی جمعی و حرکت به ثروت اندوزی فردی چه تبعاتی برای یک تمدن دارد را برژینسکی به خوبی شرح دادهاست. او هرچند در حال تحلیل وضعیت غرب و شوروی پس از نابودی در نیمه اول دهه ۹۰ قرن گذشته میلادی بوده اما توانسته به خوبی وضعیتی را که درگیر آن هستیم شرح دهد. وضعی که هرچند سرانجام هر تمدنی است و نمیتوان آن را منحصر به ایران دانست اما در ایران سرعت عجیبی داشتهاست.
《خطر ثروتاندوزی اساسا در جامعهای بروز میکند که انحطاط معیارهای اخلاقی به تدریج افزایش یافته و ارضای تمایلات فردی و عشق به مادیات به دنبال آن حاکم گردد. برخلاف مدینه فاضله تحمیلی، ثروتاندوزی در پی خوشبختی و رستگاری پایدار جامعه نیست. بلکه بیشتر بر ارضای تمایلات فردی توجه دارد و این در شرایطی است که لذت گرایی فردی و جمعی انگیزه اصلی رفتار انسانی میشود. در چنین شرایطی انحطاط معیارهای اخلاقی همراه با مصرفگرایی به بیبند و باری در عمل و حرص مادی در انگیزه منتهی میشود. فساد ذاتی ثروتاندوزی بیحد و مرز تنها زاییده نعمت و فراوانی موجود نیست، بلکه نتیجه فقدان یا انکار چنین نعمتی از دیدگاه کسانی است که از طریق تبلیغات تلویزیونی از وجود این نعمتها آگاه میشوند اما شخصا خود را از فیض این نعمتها محروم میبینند》
(خارج از کنترل/زیبیگینیو برژینسکی/ص۸۱)
این وضعیت هرچند پشت مفهوم آزادی شاید پیش برود اما تمدن را از مفهوم خالی کرده و به سمت توحش پیش میرود.
《در جامعهای که از نظر فرهنگی حداکثر کردن رضایت فردی و حداقل رساندن محدودیتهای اخلاقی مورد تاکید قرار میگیرد آزادی مدنی به سمت خودمحوری مطلق گرایش مییابد. به بیان دیگر آزادی مدنی از مسئولیت مدنی جدا میشود...آزادی به مفهوم حقوق و اختیارات فردی و مجوزی برای هر نوع اظهار وجود و بیبندوباری فردی مبدل شدهاست. موضوع تسلط بر نفس و تقید به خدمات اجتماعی اعتبار خود را از دست داده است. از این رو در عمل، آزادی فردی در فقدان محدودیتهای اخلاقی تجلی مییابد و محدودیت هنگامی معنی پیدا میکند که قانون برای دفاع از منافع مادی افراد حکومت کند. چنین تعریفی از مفهوم آزادی، یعنی دور شدن از آزادی مدنی مبتنی بر مسئولیت پذیری و نزدیک شدن به آزادی فردی مبتنی بر وحشیگری به طور کلی چیزی است که پیوسته از طریق رسانههای جمعی امریکا القا میشود》
(خارج از کنترل/زیبیگینیو برژینسکی/ص۸۴و۸۵)
احساس فقر و سقوط طبقاتی بدترین و دردناکترین پدیده اجتماعی است که با ابرتورم و رکود بزرگ و کاهش رشد اقتصادی و جنگ و بحرانهای بینالمللی ایجاد میشود. امتداد آن نیز میتواند یک تمدن را نابود کند. اما در نهایت باید بگویم ما اگر محرومترین و مظلومترین نسل نبودیم اما از لحاظ روحی بیشترین ضربات را خوردیم! شاید آینده چنین باقی نماند و سهم ایران از اقتصاد جهان به نحوی شود که این روند از میان برود. اما بعید است این ذهنیت از عمر به سادگی تغییر کند و حسرت عمری که سپری شده باقی خواهد ماند. در کل آینده تمدنها و ملل آن چنان هم تحلیلناپذیر و جدای از گذشته و متفاوت نسبت به آن نیست و ما نیز چندان متفاوتتر و منحصربهفردتر از گذشتگان نبوده و نیستیم و البته نخواهیم بود!
《اگر گذشته را بنگری و ظهور و سقوط امپراتوریهای دائما در حال تغییر را ملاحظه کنی میتوانی آینده را هم پیشگویی کنی. آینده دقیقا مشابه گذشته خواهد بود؛ زیرا نمیتواند خود را از جریان پیوسته آفرینش جدا سازد. بنابراین فرقی نمیکند که زندگی مردم را چهل سال مشاهده کنی یا چهل هزار سال؛ زیرا مگر چه چیز بیشتری خواهی دید؟》
(تاملات/مارکوس اورلیوس/ص۸۷و۸۸)/