معرفی و مقدمه
مازیار رازی نخستین تروتسکیست ایرانی در اروپا بود. وی در نوجوانی نزد ارنست مندل نظریه پرداز بزرگ مارکسیست به آموزش مارکسیسم پرداخت و تحت تأثیر او همکاری و فعالیت در جنبش جهانی تروتسکیستی و دبیرخانهی متحد بینالملل چهارم را آغاز کرد؛ و در انگلستان در گروه بین الملل مارکسیستی International Marxist Group -IMG بخش دبیر خانه بین الملل چهارم عضویت یافت.
از اواخر دههی ۱۳۴۵، هنگامی که در لندن تحصیل میکرد یکی از فعالان و سازماندهای دانشجویی در جنبش ضد جنگ ویتنام بود. هم زمان با این فعالیتها وی در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا نیز فعال بود و موفق شد همراه با رفقایش یک گروه تئوریک را حول نشریه ی «کند و کاو» به وجود آورد. نشریه «کندو کاو» در آذر ۱۳۵۳ انتشار یافت، و بازتاب کننده نظریات مارکسیسم انقلابی (تروتسکیسم) بود. گروه طرفدار «کند و کاو» محور اصلی فعالیتهایش را بحثهای تئوریکی قرار داد که تا آن هنگام در چپ ایران کم سابقه بود. همچنین گروه به شکلی پیگیر در دفاع از حقوق بشر در ایران و حقوق زندانیان سیاسی در «کمیته ضد اختناق در ایران» فعال بود و کمپینهای بیشماری را در اروپا بر علیه جنایات رژیم شاهنشاهی سابق ایران سازمان داد. در سال ۱۳۵۵ گروه نخستین تماسهایش در ایران را میان کارگران و دانشجویان برقرار کرد و در اوایل سال۱۳۵۷ خود را به ایران منتقل کرد (رجوع شود به کارنامه مارکسیست های انقلابی ایران).پس از پیروزی انقلاب بهمن، گروه نشریات «چه باید کرد»، و سپس «کارگر» و نهایتاً «کارگران سوسیالیست» و نشریه کارگری «نظم کارگر» در ایران انتشار داد. پس از تبعید نشریه تئوریک «سوسیالیزم و انقلاب»، و در ادامه آن گاهنامه دیدگاه سوسیالیزم انقلابی، و نشر کارگری سوسیالیستی را منتشر کرد. مازیار رازی در نخستین تهاجمات علیه کمونیستها توسط رژیم سال ۱۳۵۸ همراه با تنی چند از رفقایش در اهواز دستگیر شد. در سالهای پس از انقلاب که اکثر گروهها و احزاب چپ به حمایت از خمینی در برابر امپریالیزم امریکا پرداختند، در حزب کارگران سوسیالیست نیز دو جبهه به وجود آمد، نخستین جناح به نمایندگی بابک زهرایی خواستار دفاع از خمینی و جمهوری اسلامی بود؛ از سوی دیگر، مازیار رازی و رفقای خود معتقد به مبارزهای پیگیر و قاطع علیه ارتجاع اسلامی بود. سرانجام با وارد آمدن ضربات سهمگین رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی، حزب مخفی شد و پس از دورهای برخی از رهبران به تبعید برگشتند. در سالهای تبعید، مازیار رازی و رفقایش آغاز به انتشار دفترهای کارگری سوسیالیستی کردند. در پی آن، در «اتحادیه سوسیالیستهای انقلابی ایران»، با انتشار نشریات کارگر سوسیالیست،جوان سوسیالیست مبادرت ورزید. نهایتاً در اول مهر ۱۳۷۸ گرایش مارکسیست های انقلابی تاسیس شد و مازیار رازی به عنوان سردبیر نشریه میلیتانت به فعالیت های خود تداوم بخشید.مازیار رازی کتب، جزوات و مقالات بی شماری را منتشر کرده است.مازیار رازی با همکاری با آرشیو مارکسیست ها در اینترنت پیشگفتارهایی به آثار کلاسیک مارکس، لنین و تروتسکی نگاشته است .سخنرانی ها، مناظرات و مصاحبات اخیر دیداری/شنیداری مازیار رازی در مورد مسایل پایه ای مارکسیستی، مسایل کارگری و مسایل بین المللی در یوتیوب جمع آوری شده است.
متن مصاحبه
۱.چرا روشنفکران ایران اغلب چپ بودند؟
در پاسخ به سوال اول با مقدمه ای آغاز می کنیم و سپس ریشه های تاریخی این موضوع را به شکل اجمالی بررسی می کنیم. اصولا ترقیخواهی از موضع چپ است و به این دلیل روشنفکران ترقیخواه تمایل چپ پیدا میکنند. گرایشات مذهبی در چند دهه اخیر برای جبران این کمبود ادعایی به نام روشنفکر دینی را متداول کردند. این مفهوم تناقضات درونی خود را با خود حمل میکند، زیرا که دین به خودی خود جنبه ترقیخواهانه ندارد و یک اعتقاد فیکس شده برای همهی اعصار است؛ در نتیجه نمیتواند دارای بار روشنگری و روشنفکری باشد. البته روشنفکر چپ نیز ضعفهای اساسی خود را دارد. اگر ترقیخواهی نیازمند تغییرات متحول کننده باشد، روشنفکر چپ تنها در مورد آن روشنگری میکند، و این در حالی است که ترقیخواهی نیازمند دخالت عملی است و نه تنها دخالت نظری،تاریخ بارها نشان داده که روشنفکران راستگرا عموماً محافظه کار بوده، وجود طبقات و تضاد ناشی از آن را جزو لاینفک نظام طبیعت دانسته و ترجیح میدهند سر سبز را با زبان سرخ بر باد ندهند. بسیاری از روشنفکرانی که به فلاسفه روشنگری مشهورند و نقش بسیار مهمی در تدارک نظری انقلابات بورژوائی در اروپا، تدوین آلترناتیو پارلمانی و به قدرت رسیدن سرمایهداری داشتند، از درون اشرافیت برخواسته و در نتیجه آلوده به بسیاری از دیدگاهها و نقطهنظرهای اشرافیت، من جمله دید تحقیرآمیز نسبت به توده مردم بودند.
برای اثبات این موضوع کافیست به چند نقل قول از این طیف از روشنفکران اشاره کنیم. ولتر که یکی از سرآمدان فلاسفه روشنگری بود میگوید: " مردم گاوند و آنچه به آن احتیاج دارند یوغ و سیخک و علوفه است". امانوئل کانت معتقد بود که نافرمانی در برابر دولت ولو مستبدترین نوع آن گناهی نابخشودنی است. در واقع فیلسوفان عصر روشنگری خود را به عنوان تافته جدا بافته در نظر گرفته و بی دلیل نبود که به عنوان مثال دکارت پیشنهاد آموزش به ملکه الیزابت را دریافت کرد یا فردریش هگل به ریاست دانشگاه برگزیده شد. هگل زمانی که ناپلئون به پشت دروازه های آلمان رسید، وی را فرزند انقلاب و مجری دموکراسی نامید. "رودریارد کیپلینگ" نویسندهای انگلیسی بود که اورول درباره وی مینویسد: اگر کیلپینگ نبوغ خود را به امپریالیسم قرض نداده بود، نویسندهای بهتر و دوست داشتنیتر میبود. همچنین درباره مارک توآین نیز مینویسد با اینکه وی فرزند فکری ولتر بود و رگههای انقلابی داشت؛ ترجیح داد پشت نقاب دوست داشتنیِ "چهره سرشناس" قایم شده و معاصران خود را نیز به سخره بگیرد. در واقع روشنفکران زمانی که وفاداری خود را به طبقه حاکم اثبات کنند از نظر کسب شأن و جایگاه اجتماعی پیشرفت بیشتری خواهند کرد . روشنفکران لیبرال سازشکار بودن و محافظه کار بودن خود را نوعی تعلق خاطر به میهن و یا واقع بینی تلقی نموده و در مقابل روشنفکران چپگرا را افرادی آرمانگرا و رویاپرداز معرفی میکنند و به بیان سادهتر محافظه کاری خود را معادل روشنبینی در نظر میگیرند. اما نقش واقعی روشنفکر نه سازش و مماشات بلکه شفاف سازی و برملا کردن منازعات اجتماعی، به چالش کشیدن طبقه سلطه جو و غلبه بر سکوت تحمیلی و خاموشی عادی شده در جامعه است..روشنفکر لیبرال معمولاً تضاد و اختلاف طبقاتی را طبیعی دانسته و طبقه ستمکش را به تلاش بیشتر و یا تشکیل سندیکا و نهایتاً اصلاحات تشویق میکند.
در پارهای اوقات هم ممکن است طبقات فرودست را به سرکشی و انقلاب تشویق نماید اما خود از کنار گود به تماشا نشسته و در اتاقهای در بسته، تنها به نقد و انتقاد میپردازد تا در زمان معین و پس از پیروزی تودهها بر دولت جبار، نقش میوهچین را ایفا کند. اما روشنفکر چپگرا میخواهد نظام مبتنی بر ظلم و تضادهای طبقاتی را نابود و جامعه را دگرگون سازد. رویا و آرمان وی جامعهای بر پایه عدالت و برابری است که استثمار انسان از انسان در آن وجود ندارد.
روشنفکر چپگرا نه تنها خود را از تودهها جدا نمیسازد بلکه خود به میان تودهها میرود و صرفاً نقش تماشاچی ایفا نمیکند. وی از دستگیری و تبعید نیز ابا نداشته و به هر صورت ممکن، ظلم و ستم موجود را آماج حملات قلم تیز خود قرار میدهد. نویسنده چپگرا به توجیه ستم طبقه سلطه جو و یا الزام وجود اختلافات طبقاتی نمیپردازد بلکه تنها یک موضوع برای نوشتن دارد؛ رهایی ستمدیدگان و رفع نابرابری است.
۲.چرا چپ به عنوان اندیشه غالب تاریخ ایران امروز قدرت خود را از دست داده است؟
«نیازی به اثبات ندارد که حکومتها، افکار عمومی را جهت میدهند. جرج اورول در رمان 1984 به نوعی از این جهتدهی، با حذف یا تغییر کلمهها از لغتنامهها اشاره کرد؛ و اینکه چگونه این فرایند منجر به تغییر یا حذف مفاهیم و انسداد فکری در میان عموم خواهد شد»
«سانسور در جوامع پیشرفته به شیوای است که مردم اصلا متوجه نمی شوند که حقیقتی موجود است»
جورج اورول
کم رنگ شدن گرایشات چپ گرایانه در ایران فقط به خود ایران مربوط نمی شود این مسئله را باید به مثابه یک مسئله بین المللی بررسی کرد تا دلایل واقعی آن مشخص شود، همچنین روشن شود که کم رنگ شدن گرایشات چپ در جامعه پروژه چه کسانی بوده و منفعت چه کسانی را تامین می کند.در این مطلب به طور اجمالی به این سوالات پاسخ داده می شود و مختصری به تاریخ این مسئله می پردازیم.پس پیروزی انقلاب طبقه کارگر به رهبری بلشویکها در اکتبر ۱۹۱۷، موجی عظیم بر سرمایه داری بین المللی کوفت.
دو سال پس از انقلاب مذکور ۱۴ کشور به رهبری چرچیل به روسیه حمله کردند و همچنین هزینه های هنگفتی پرداخت شد تا افسران دوران تزار خود را سازمان دهند تا از داخل روسیه به دولت جوان حمله کنند و جنگ داخلی به را اندازند. زیرا می دانستند که انقلاب اکتبر پیشروی می کند و متحد طبقه کارگر سایر کشورها می شود. انقلاب اکتبر برای ما فقط تا ۱۹۲۳ قابل دفاع است زیرا پس از مرگ لنین استالین مخالفان خود را به حاشیه می راند، کثیف ترین حیله ها را بکار می گیرد، مخالفان را تبعید می کند، و در نهایت آنها را به جوخه های اعدام می سپارد.این موج انقلابی در اروپا برای بین الملل کمونیست که در روسیه تشکیل شده بود متحدین بسیاری را بوجود می آورد، و در نهایت تورم افسار گسیخته در کشورهای اروپایی مخصوصا آلمان و ایتالیا و همچنین خطر انقلاب کارگری، حکومت های وقت اروپا را برای سرکوب گسترده طبقه کارگر و متحدین انقلابی اش به فاشیسم سوق می دهد، زیرا فاشیسم دولت را به اندازه جامعه گسترش می دهد و تمام نهادها و حتی کارخانه ها را تصرف می کند تا دست نیروهای انقلابی به آنها نرسد.تمام اروپا درگیر نژاد پرستی و کشت و کشتار می شود تا تقسیم منابع و قدرت جدیدی را به جهان حاکم کند. پس از جنگ جهانی دوم و خسارتهای عظیم آن و برای جلوگیری از وقوع تجربیات مشابه وارد دوره ای می شویم که اقتصاد کینزی در آن ایفای نقش می کند. کینز مسئولیت دولت در حفظ نظم و جلوگیری از تورم و تجربیات نام برده را بسیار موثر می دانست و معتقد بود که با گرفتن مالیات از ثروتمندان و تحت اختیار قرار دادن صنایع بزرگ و تامین انرژی در دست دولت می شود تعادلی به بازار آزاد داد و قیمتها را کنترل کرد تا توزیع منابع و ثروت در جامعه به شیوه ای باشد که توسط آن تورم کاسته شود و از انقلابات جلوگیری گردد. اما این شیوه کار باب میل سرمایه داران بزرگ و مالکین شرکت ها بین المللی نبود.
از آنجایی که این شرکتها و صندوق بین المللی پول و بانگ جهانی نمی توانستند علنی بگویند که ما این قوانین را نمی پذیریم و می خواهم تمام دنیا را غارت کنیم! به دنبال کسانی گشتند که منافع آنها را با زبان علم اقتصاد و در آزمایشگاه ها و روی نمودار، به مثابه شیوه جدید توسعه و رسیدن به دموکراسی نشان دهند. در این راستا آنها میلتون فریدمن و فریدریش فن هایک و مکتب شیکاگو را یافتند که بعدا به آن بر می گردیم.در دورانی که از آن به عنوان دوران تاثیرات کینز نام بردم، کشورهای قیف جنوبی آمریکای لاتین مانند شیلی، آرژانتین، برزیل، بولیوی و ... و همچنین اندوزی از مدافعان ملی کردن صنایع بزرگ و منابع انرژی بودند و همچنین اتحادیه های کارگری قدرتمندی در آنها بوجود آمده بود. در کشورهایی که آنها را جهان سوم می نامند نظرات توسعه گرایانه برای مبارزه با امپریالیسم که یکی از نمودهای آن همانطور که گفتم خارج کردن منابع انرژی و صنایع سنگین از تسلط امپریالیسم و ملی کردن آنها بود.
مکتب شیکاگو به رهبری میلتون فریدمن تمام این کشورها را سوسیالیست نامید و گفت آنچه که آنها از آن دفاع می کنند اقتصاد سوسیالیستی! است که بر ضد دموکراسی عمل می کند. دموکراسی واقعی از نظر مکتب شیکاگو فقط در بازار آزاد ممکن میشد. قوانین این بازار آزاد شمامل: ۱ از بین بردن دخالت دولت در امر بازار و قیمتها ۲- مقررات ضدایی از سرمایه داران ۳- سپاردن تمام امکانات دولت به بخش خصوصی ۴- حذف هرگونه مالیات برای شرکتهای خصوصی.در سال ۱۹۶۵ تا ۷۵ اجماع واشنگتن با مشاوره مستقیم میلتون فریدمن رئیس جمهور اندونزی سوهارنو را با کودتا برکنار کردند و به جای آن سوکارنو که تحت امر مکتب شیکاگو بود را با قتل عام اتحادیه های کارگری و تمام نیروهای چپ گرا سر کار آوردن.