به گزارش آسیانیوز ایران ؛آثار صانعی، در عین حال که زبان هنر جهانی را بهکار میگیرند، حاوی نشانههایی از هویت بومیاند. او با تلفیق فرمها و تکنیکهای مدرن و نشانههای بومی، به بازتعریف هویت در دوران جهانیشدن میپردازد.
بافتشناسی متافیزیکی و تجلی ماده بهمثابه جوهر هستیشناختی نقاشی
در مواجهه با آثار اشکان صانعی، آنچه بهوضوح رخ مینماید، تعاملی است که میان ماده و فرم، فراتر از سطح مرئی، به قلمرو رمزآلود و متافیزیکی گام مینهد. گویی بوم نقاشی به مثابه صحنهای است که در آن ماده، نه تنها همچون ابزاری خام، بلکه بهمنزله گوهر بنیادین هستی اثر به سخن درمیآید. صانعی با طرد تقلیلگرایی صوری که بوم را صرفاً عرصهای برای نمایش فرمهای ایستا میپندارد، آن را به ارگانیسمی زیستمند و تپنده تبدیل کرده است. رفتار او، گاه آزاد و رها چون جریانهای آشفته هستی و گاه محصور در انضباط هندسههای خشک و خطکشی شده، استعارهای از تضادهای بنیادین جهان معاصر میآفرینند.
رنگها، در آثار او، همچون خاطراتی گمشدهاند که با جادوی هنرمند دوباره احضار شدهاند. هارمونی و دیسونانس تنالیتههای سرد و گرم، پویشی دیالکتیکی ایجاد میکند که نه تنها چشم، بلکه ذهن و روان مخاطب را به آشفتگی وامیدارد. اینجا لایههای زیرین بوم همچون لایههای پنهان تاریخ، پر از ردپای تکنیکهای پیچیدهایاند که بهرهگیری از مواد غیرمتعارف را نیز دربرمیگیرند. صانعی در این فرآیند، بهدنبال بازیچهسازی ماده نیست؛ بلکه درصدد کشف حقیقت «شدن» بهعنوان حرکتی بیپایان است که همواره از ساحت ظهور به اعماق نهان بازمیگردد.
ریتم بصری: دیالکتیک فرم و فرافرم
در ژرفکاوی ریتم بصری آثار اشکان صانعی، آنچه بیدرنگ رخ مینماید، تنشی بنیادین میان ساختار و بیساختاری است که نه تنها به بازیهای بصری تقلیل نمییابد، بلکه به سطحی هستیشناختی و معناکاوانه ارتقا مییابد. صانعی، در مقام معماری ازلی فرم، به گونهای خطوط و سطوح را درهممیپیچد که هر سازه بصری، به مثابه رمزگانِ گرهخوردهای از کلیتی بیپایان عمل میکند. اینجا، فرم، دیگر صرفاً عنصری ایستا نیست، بلکه گویی در پویشی دیالکتیکی میان غیاب و حضور، تناقضات بنیادین را به نمایش میگذارد.
در چینش فرمهای هندسی که گاه بینظمی آشوبناک را تداعی میکنند و گاه به معماریهای انتزاعی نزدیک میشوند، نوعی دعوت به کاوش ذهنی احساس میشود؛ سفری که مخاطب را به فراتر از مرزهای عینی دیداری سوق میدهد. خطوطی که به ظاهر بیهدفاند، در واقع مسیریابی نگاه را هدایت کرده، هر نقطه و هر گره را به چرخهای از مکاشفه بدل میکنند. در اینجاست که نقاشی دیگر صرفاً تصویری برای مشاهده نیست، بلکه همچون طوماری باستانی، دعوتی است به خوانش و تفسیر.
زیباییشناسی نفی: فراتر از لذتهای سطحی
آثار صانعی، به گونهای بیرحمانه از کلیشههای زیباییشناسی خوشنما عبور کرده و به قلمرویی وارد میشوند که میتوان آن را «زیباییشناسی نفی» آدورنوئی خواند. اینجا، رنگ و فرم، نه بهمنظور آرامشبخشی، بلکه بهمثابه ابزاری برای تهاجم به آسودگی ذهنی مخاطب عمل میکنند. در هر ضربه قلمو و هر لایه رنگ، چالشی بنیادین نهفته است که لذت سطحی را نفی و امکان تأملی عمیقتر درباره تضادهای ذاتی زیبایی و زشتی را ممکن میسازد.
فرمهای انتزاعی و هندسی صانعی، هرچند در نگاه نخست بینظم مینمایند، اما حامل منطقی پیچیده و دیالکتیکیاند که لایههای تاریخی و اجتماعی را همزمان آشکار میسازند. اینجا، زیباییشناسی دیگر به هدفی منفعل محدود نیست، بلکه تبدیل به ابزاری انتقادی شده که از رهگذر نفی لذت، به امکانهای جدیدی از درک زیبایی میانجامد.
زمان و مکان: از توقف تا تعلیق
یکی از تمهای محوری در آثار صانعی، بازی متناقضنما با مفاهیم زمان و مکان است. او، با استفادهای استادانه از رنگ و فرم، فضایی میآفریند که در آن لحظه، در حالت تعلیق میان توقف و جریان قرار میگیرد. رنگهایی که گاه شفاف و لغزاناند و گاه کدر و سنگین، همچون لایههایی از زمان عمل میکنند؛ زمانهایی که در عین جدایی، با شبکهای از ارتباطات نهان به هم پیوستهاند.
این مفهوم، در سطح مکانی نیز تجلی مییابد؛ جایی که فرمهای هندسی او گاه در فضایی بیکران معلقاند و گاه در چارچوبی تنگ محدود شدهاند. این تناقض، نه تنها مفهومی بصری، بلکه تأملی فلسفی را بازنمایی میکند: آیا مکان و زمان، زندانی ما هستند یا بسترهایی برای خلق آزادی؟
ابعاد هستیشناختی: نقاشی بهمثابه آینه بحران وجودی
صانعی، در هر اثر، پرسشی بنیادین درباره هستی انسان معاصر مطرح میکند؛ پرسشی که در عمق رنگها و پیچیدگی فرمهای او نهفته است. دیالکتیک رنگ و فرم در آثار او، به گونهای عمل میکند که هر رنگ، حضوری است که به غیابی اشاره دارد و هر فرم، مرزی است که هم محدودیت و هم امکان را بازتاب میدهد. این آثار، نه صرفاً محصول تخیل هنری، بلکه نقدی هستیشناختیاند که مخاطب را به تأمل درباره جایگاه خود در جهانی که بهسرعت در حال مکانیکیشدن است، دعوت میکنند.
رابطه با جهانیشدن: صدای محلی در زبان جهانی
آثار صانعی، در میان تناقضات جهانیشدن، همچون پژواکی از هویتهای محلی عمل میکنند که در برابر امواج یکنواختسازی مقاومت میکنند. فرمهای هندسی او، هرچند به زبان هنر جهانی سخن میگویند، حامل نشانههایی از بومیبودناند که در میان رنگها و تکنیکهای او بهطرزی زیرکانه بازنمایی میشوند. اینجا، صانعی، هنری را میآفریند که نه تنها به چالشهای معاصر پاسخ میدهد، بلکه از میان آنها، امکان بازتعریف هویتهای محلی در جهانی پیچیده و متناقض را ممکن میسازد.
در نهایت، آثار اشکان صانعی، تنها مجموعهای از نقاشی نیستند؛ بلکه فراخوانیاند به بازاندیشی درباره زیبایی، زشتی، زمان، مکان و خود انسان. هر رنگ و هر فرم، بهمنزله رمزی است که نیاز به رمزگشایی دارد، و این رمزگشایی، فرآیندی است که مخاطب را از سطح به عمق میکشاند.
صانعی، با هر اثر، این پیام را منتقل میکند که هنر، چیزی فراتر از لذت بصری است؛ هنر، ابزاری است برای پرسشگری، نقد، و کشف معنا در جهانی که روزبهروز پیچیدهتر و گمراهکنندهتر میشود. این آثار، ما را به تماشا، تأمل و تفکر فرا میخوانند؛ به بازاندیشی درباره خود و جایگاهمان در جهانی که هیچ قطعیتی در آن باقی نمانده است.
هنر و دیالکتیک هستیشناسی: مواجههای با تضادهای بنیادین
در کاوش عمیقتر آثار اشکان صانعی، مفهومی که با وضوح هرچه تمامتر به منصه ظهور میرسد، دیالکتیک میان حضور و غیاب، نور و سایه، و تجلی و زوال است. این دیالکتیک، فراتر از تقابلهای سادهانگارانه بصری، به لایههای فلسفی و متافیزیکی نفوذ میکند، جایی که هر رنگ و هر فرم به تجلیای از امکان و محدودیت بدل میشود. صانعی، در مواجهه با این تضادهای بنیادین، نه به دنبال حلوفصل آنها، بلکه در پی برجستهسازیشان است؛ گویی هر اثر او آیینهای است که در آن تناقضهای جهان معاصر بازتاب مییابند.
دیالکتیک رنگ در آثار او، میان شفافیت و کدری، همچون دیالکتیکی میان روشنی و تاریکی عمل میکند. رنگهای شفاف، بهمثابه حضوری زودگذر و شکننده، و رنگهای کدر، بهعنوان بقایایی از گذشته، در یک همزیستی متناقضنما حضور دارند. اینجا، نه تنها رنگها، بلکه سکوت میان خطوط و فضای خالی بوم نیز بهسان عناصری حیاتی در روایت فلسفی صانعی عمل میکنند؛ سکوتی که گویی پژواکی از غیاب است و حضوری که به یادآوری نیستی میانجامد.
فرم بهعنوان استعارهای از بحران انسان مدرن
فرمهای هندسی و ساختارشکنانه صانعی، که در برخی لحظات آشفتگی انتزاعی را القا میکنند، در حقیقت بازتابی از بحران انسان معاصر در مواجهه با ساختارهای اجتماعی و فرهنگیاند. این فرمها، گاه بهسان شبکههایی پیچیده و گاه همچون سازههایی فروپاشیده، نمایانگر جدال انسان با خود و جهان پیرامون اویند. در این میان، خطوطی که به ظاهر بیهدف در فضا کشیده شدهاند، در واقع بهمثابه نشانههایی برای راهبری ذهن مخاطب عمل میکنند؛ راهبریای که نه برای کشف پاسخی مشخص، بلکه برای مواجهه با پرسشی بنیادین طراحی شده است.
این پرسش، چیزی جز تأمل درباره جایگاه انسان در جهانی که روزبهروز بیشتر به سوی مکانیکیشدن سوق مییابد، نیست. صانعی، در آثار خود، فرم را به ابزاری برای بازتاب این بحران بدل میسازد؛ فرمی که همزمان بیانگر انزوا و مقاومت، و بازتابی از کشمکشهای درونی و بیرونی است. گویی هر خط و هر سطح، بهمثابه فریادی خاموش، در پی جلب توجه به رنجها و تناقضهای هستی است.
زیباییشناسی و تنشهای تاریخی: از بومیگرایی تا جهانوطنگرایی
در بررسی زیباییشناسی آثار صانعی، یکی از جنبههای برجسته، رابطه پیچیده میان عناصر بومی و جهانی است. او، با استفاده از فرمهایی که در عین حال حامل نشانههایی از هویت ایرانیاند، نوعی زیباییشناسی جهانی خلق میکند که نه تنها ریشه در تاریخ و فرهنگ دارد، بلکه بهعنوان پاسخی به بحرانهای جهانیشدن عمل میکند. اینجا، زیباییشناسی او، نه تنها بهعنوان امری دیداری، بلکه بهعنوان ابزاری برای نقد و تأمل عمل میکند.
تناقض میان بومیگرایی و جهانوطنگرایی در آثار صانعی، بازتابی از چالشهایی است که هنر معاصر با آن مواجه است. او، با استفاده از رنگها و فرمهایی که همزمان سنت و مدرنیته را به نمایش میگذارند، نوعی دیالکتیک تاریخی خلق میکند که نه تنها به بحرانهای فرهنگی، بلکه به امکانهای تازهای از بازتعریف هویت نیز اشاره دارد.
زمان، مکان و مسئله اصالت در هنر معاصر
یکی از تمهای کلیدی در آثار صانعی، بازی متناقض با مفاهیم زمان و مکان است. او، با استفاده از لایهبندیهای پیچیده و فرمهایی که گاه بهنظر میرسد در زمان و مکان تعلیق شدهاند، تأملی فلسفی درباره مسئله اصالت را پیش میکشد. در آثار او، مکان دیگر صرفاً بستری برای فرمها نیست، بلکه بهمثابه عاملی فعال در شکلگیری معنا عمل میکند. اینجا، هر فرم، همچون نقشی از حافظه، به گذشتهای اشاره دارد که همچنان در اکنون حضور دارد.
زمان، در آثار او، همچون جریانی بیپایان عمل میکند كه در آن لحظهها به یکدیگر پیوند خوردهاند. رنگها و لایههای مختلف بوم، همچون حافظهای جمعی، ما را به تأمل درباره رابطه میان گذشته، حال، و آینده دعوت میکنند. اینجا، صانعی، با به چالش کشیدن مفهوم خطی زمان، امکانهایی تازه برای درک آن را پیش روی ما میگذارد.
رابطه هنر و تکنولوژی: از تهدید تا امکان
آثار صانعی، با استفاده از تکنیکها و مواد متنوع، رابطه پیچیده هنر و تکنولوژی را به نمایش میگذارند. او، با بهرهگیری از موادی که بهنظر میرسد از جهان صنعتی و مکانیکی به عاریت گرفته شدهاند، نوعی نقد ضمنی از تأثیر تکنولوژی بر هنر و فرهنگ معاصر ارائه میدهد. اینجا، تکنولوژی، نه تنها بهعنوان ابزاری برای خلق، بلکه بهعنوان عنصری که امکانها و محدودیتهای جدیدی ایجاد میکند، مورد تأمل قرار میگیرد.
صانعی، در این آثار، بهجای طرد تکنولوژی، آن را بهعنوان ابزاری برای بازتعریف هنر به کار میگیرد. او، با استفاده از موادی که بهطور سنتی در نقاشی به کار نمیروند، نوعی زیباییشناسی جدید خلق میکند که نه تنها به چالشهای معاصر پاسخ میدهد، بلکه امکانهای تازهای برای بازاندیشی درباره رابطه انسان، هنر، و تکنولوژی فراهم میکند.
تلاقی فرم و معنا
در نهایت، آثار اشکان صانعی، چیزی فراتر از نقاشیاند؛ آنها ما را به تأملی فلسفی و وجودی دعوت میکنند که در آن هر فرم و هر رنگ، بهمثابه رمزی برای کشف و تفسیر عمل میکند. این آثار، در عین حال که به بحرانهای دوران ما اشاره دارند، ما را به بازنگری درباره خود و جایگاهمان در جهان فرامیخوانند.
صانعی، با هر اثر خود، این پیام را منتقل میکند که هنر، چیزی بیش از زیبایی بصری است؛ هنر، راهی است برای پرسشگری، برای نقد، و برای کشف معنا در جهانی که روزبهروز پیچیدهتر و مبهمتر میشود. او، با دعوت به مکاشفه، به ما یادآوری میکند که زیبایی نه در سطح، بلکه در عمق و در میان تناقضات نهفته است؛ جایی که فرمها و رنگها، بهسان آینههایی از روح ما، ما را به دیدن، اندیشیدن، و بازاندیشیدن فرا میخوانند.