1. مشتریان ناشناخته، مهمترین علامت شکست یک برند
با اینکه در بسیاری از مقالات بازاریابی و برندینگ به این حوزه اشاره شده است، اما باز هم تمرکز دقیق روی این مقوله به نفع کسب و کارهاست.
هدف از شناخت مشتریان به عنوان مهمترین عامل، این است که برندها، واقعا در ذهن مشتریانشان وارد شوند. پاسخ به این سوالات را بدانند که آنها با چه مشکلاتی روبرو هستند؟ چه ترسهایی را تجربه کرده اند؟ به دنبال چه اهدافی هستند؟
شاخت و دانستن دقیق دغدغه های مشتری، شانس باقی ماندن را کاهش می دهد.
2. گیرکردن در چاله های ذهنی، بیشتر از بی پولی ضربه میزند
همه صاحبان برندها، از مدلهای فکر مستقلی پیروی می کنند. این مدل فکری ممکن است پیشزمینه های فرهنگی داشته باشد، یا بر اساس نمونه های موفق جهان شکل گرفته باشد. حتی شاید این مدل فکری از یک نوشته آنلاین ایجاد شده باشد.
هر مدلی که به ذهن صاحب کسب و کار شکل دهی می کند، می بایست انعطاف پذیر باشد. معنی انعطاف پذیر چیست؟ دانستن این نکته که همیشه مدیرعامل درست نمی گوید.
تجربه کردن رویدادهای جدید و دور شدن از سندروم مدیرعامل ابرقهرمان، می تواند برندها را از شکست نجات دهد، زیرا در اینچنین استارت آپی، ایده پردازی راحت و موفق خواهد بود.
3. بی توجهی به نیروهای بازار، شکستهای متعجب کننده به بار می آورد
بازار، در بسیاری موارد غیر قابل پیش بینی است! شاید ندانستن اینکه گران تر شدن نرخ دلار، چه میزان بر صنعت خاصی تاثیرگذار است ترسناک باشد، اما هرطور شده باید خطرات معامله با بازار را به جان خرید.
وانمود کردن اینکه تغییرات بازار نظیر تحریم های وب سایتی مانند گوگل، افزایش نرخ دلار و یا هر رویداد منفی دیگری بر کسب و کار قطعاً بی تاثیر خواهد بود، اولین قدم شکست در ماه های آینده خواهد بود.
در جمع بندی آخر باید اشاره کرد؛ اداره یک کسب و کار واقعاً کار سختی است! شروع یک کسب و کار استارت آپی به نوعی یک قمار است، می تواند پایانی با از دست رفتن سرمایه یا اعتماد به نفس داشته باشد.
با توجه به نرخ 90% شکست، شاید شروع یک کسب و کار عاقلانه به نظر نرسد، اما حقیقت غیرقابل تغییر این است که رونق بازار امروز، مرهون موفقیت استارت آپ هایی است که بسیاری از ما آنها را به خوبی میشناسیم. پس، همیشه جای امید هست.