روزهایی خواهند آمد که ماسک های فیلتر دار و ساده را دور خواهیم انداخت. و دیگر مجبور نخواهیم بود که با ماسک از خانه خارج شویم. یادم می آید که در روزهای نخستین کرونا، ماسک ها همه تقریبا یک شکل و یک رنگ بودند. ولی پس از سپری شدن چند ماه، داستان ماسک هم به قول جامعه شناس ها درونی شد. یجورایی همه متوجه شدیم که گویی بیشتر بایستی تحملش کنیم و همزیستی مسالمت آمیز داشته باشیم و به قول معروف این قصه سر دراز دارد. شاید هم برای همین بود که شاهد تولید ماسک های رنگی با اقلام متنوع تر شدیم. ماسک هم دیگر مد شده بود. همه بخوبی متوجه شده بودیم که بایستی قبولش کنیم البته به عنوان قسمتی از پوشش روزانه مان. حالا دیگر ماسک های رنگی و متنوع را باید با لباس هایمان و ذائقه پوستمان ست می کردیم......ولی روزهای پس از کرونا هم فرا خواهند رسید. روزهایی که دیگر اورژانس ها و بیمارستان هایمان مملو از بیماران کرونایی نیست. روزهایی که دیگر تست های کرونا مثبت نخواهند شد. بالاخره کرونا هم از مد خواهد افتاد. و حنایش بیرنگ خواهد شد. کرونا قادر نخواهد بود برای همیشه قدرت نمایی کند. او هم روزی مغلوب خواهد شد، و دیگر قادر نخواهد بود که جولان دهد. و ما مثل سابق روال زندگی مان را ادامه خواهیم داد. به هر کجا دلمان بخواهد خواهیم رفت بدون ترس و بدون دلهره و البته بدون رعایت پروتکل های بهداشتی و صد البته بدون نیاز به حفظ فاصله اجتماعی. کرونا هم با تمام کابوسش بالاخره از مسند قدرت کنار خواهد رفت. و ما خواهیم توانست به مهمانی برویم البته همان مهمانی هایی را می گویم که تا قبل از کرونا بعضی از ما با بهانه های مختلف حضور پیدا نمی کردیم و به زبان ساده حوصله اش را نداشتیم. و برایمان دیگر جذابیتی نداشت. روزی را خواهیم دید که کرونا دیگر قدرت خودنمایی و انتقال سریع در هیچ بدنی را نخواهد داشت و خودش هم زیر آواری از کافور دفن خواهد شد. و ما شاهد خواهیم بود و اینگونه انتقاممان را خواهیم گرفت.
حالا بایستی که صبور باشیم. ولی پس از کرونا چه خواهد شد؟ از کابوس کرونا چه آموختیم؟ و یا شاید بهتر باشد که بگویم چه چیز می توانیم از کرونا بیاموزیم؟ لحظه ایی تفکر کنیم و به قبل از امدن کرونا بیندیشیم. آیا غیر از این بود که دولتمردان در اقصی نقاط جهان همدیگر را تهدید به بمباران و جنگ و قشون کشی می کردند؟ و مدام تهدید و افشا گری نقل و نباتشان بود! چرا راه دور برویم! چرا وارد سیاست بشویم و توپ را انجا بیندازیم ! چرا از خودمان نگوییم! مگر یادتون رفته که بعضی از ما چه فخری به هم می فروختیم. و یا چگونه به جان همدیگر افتاده بودیم و رحم هم نداشتیم! و چه سهل و چه اسان برای هم پاپوش می دوختیم آنهم پاپوش هایی در اقلام مختلف و البته سایزهای مختلف، که به فراخور حال و احوال هر کدام از ماها یکی از این پاپوش ها شامل حالمان می شد و نکته ی جالبش آنجا بود که در اغلب مواقع پاپوش ها را کسانی برایمان می دوختند که انتظارش را هرگز نداشتیم و جالبتر اینکه بعضی اوقات هم در قالب انتقاد دوستانه بسیار حرفه ایی ترور شخصیتی انجام می دادیم و با لبخند رد می شدیم. یا مگر یادتون رفته که دید و بازدیدهایمان را محدود کرده بودیم به ارسال یک پیامک کوتاه و یا اگر خیلی می خواستیم احساسات به خرج دهیم نهایت یک استیکر هم ارسال می کردیم. و یا اینکه دیدارهایمان با اقوام و دوستان محدود شده بود به زمان هایی که بنده خدایی به رحمت خدا می رفت و به اصطلاح دعوت حق را لبیک می گفت و جان به جان آفرین تسلیم می کرد انوقت ما تو مراسم ها حضور پیدا می کردیم و انچنان می گریستیم که گویی هیچ دوری و فقدانی در کار نبوده است. معنای حریم شخصی و یا همان دیوار فرضی به دور خودمان هم کاملا برای همه استنباط شده بود به طوری که تقریبا همه پیر و جوان و مرد و زن و حتی کودکانمان هم خود را ملزم به رعایت آن می دانستند. انگار که حق مسلم شده بود. هر کسی دوست داشت این دیوار را به دور خود بگستراند و داخلش بنشیند گویی دیوار بلند بالای حریم شخصی را حق مسلم خود می دانست و علاقه مند بود که خود را قرنطینه ی اختیاری کند. غافل از اینکه خبر نداشتیم که روزهای قرنطینه ی اجباری در راه هستند. شوک کرونا که آمد دیگر قداره کشی های دولتمردان دنیا از میان رفت و کرونا شد صدر خبرها. حالا دیگر خبرگزاری ها و روزنامه ها از کرونا می نوشتند. کرونا شده بود ورد زبان همه. لحظه ایی تفکر. به راستی که چقدر نعمت داشتیم و نمی دانستیم. همان خیابان های شلوغ از ازدحام جمعیت و ماشین ها و همان مراکز خرید و رستوران هایی که برایمان تکراری و عادی شده بودند و یا همان دید و بازدیدهای فامیل و دوستان که مدام به تاخیر می انداختیم حالا دیگر برایمان ارزو شده بودند. داستان کرونا ما را به یاد تمام دوستت دارم هایی می اندازد که قرار بود چشم تو چشم همدیگر بگوییم ولی نگفتیم و خیال می کردیم در زمانی دیگر خواهیم گفت. کرونا چه آسان جان گرفت. و ما چه تلخ از عزیزانمان جدا شدیم. عزیزی که خیال می کردیم حالاحالاها کنارمان است. هرگز گمان نمی کردیم که با امدن کرونا مجبور خواهیم شد در کاخ تنهایی خود بنشینیم و قرنطینه ی اجباری را تحمل کنیم و چاره ایی جز همان ارسال پیامک هایمان نداشته باشیم. پس چه زیباست که بعد از کرونا عبرت بگیریم اشک هایمان را پاک کنیم و قدر یکدیگر بدانیم و دل خوش همین دلخوشی های هرچند اندک مان باشیم.