به گزارش آسیانیوز ایران ؛ فاوست اثر گوته یکی از برترین نمایشنامههای جهان است که جهانیان را به حیرت واداشته است. داستانی که به عنوان گل سرسبد ادبیات آلمان شناخته میشود و اقتباسهای موسیقیایی، سینمایی و ادبی زیادی از آن شده است. ماجرای دکتر فاوست، شخصی که تحصیلات عالیه را تا آخرین مرحله گذرانده است، فردی که همه به او احترام میگذارند و او را الگو قرار میدهند، اما همچنان از زندگی ناراضی است. دلیل این نارضایتی چیست؟ او هیچچیز کم ندارد. در اینجا، گوته طمع و حرص انسان را به قویترین شکل ممکن نشان میدهد. فاوست میخواهد از چارچوب محدودیتهای انسان خارج شود، او به دنبال دانشی والا و بیپایان است، دقیقاً همان چیزی که شیطان در کالبد مار به آدم و حوا وعده داد و ما در سفر آفرینش با آن روبرو میشویم. فاوست روح خود را در معاملهای عجیب با شیطان معاوضه میکند تا به چیزهایی دست یابد که دیگر انسانها توان رسیدن به آن را ندارند.
گـوته چه میخواهد به ما بگوید؟ او ما را به عمق ذات بشر و به درههای تـاریخ، امپراطوران، دزدان و فاحشهها میبرد، جایی که مفیستوفلس قصد دارد فاوست را از راه بدر کند، همانطور که در داستان ایوب، خواست شیطان بود. اسم او به معنای «تنفر از نور» است و ذات او با تاریکی عجین شده است. هر کسی که به او نزدیک شود یا با او دوستی کند، به کام تاریکی خواهد رفت. باید گفت که با وجود اینکه مفیستوفلس در مقابل فاوست به عنوان اهریمن و نماینده شیطان ظاهر میشود، منتقدان بر این عقیدهاند که او به دنبال فاسد کردن انسانها نیست، بلکه در جستجوی خدمت به نفرینشدگان است. پس از انجام خدمات، روح آنها را به دوزخ میفرستد. او در برابر فاوست ظاهر میشود زیرا گمان میکند که وی فاسد شده است یا در معرض فساد قرار دارد. بنابراین، او تنها یک خدمتگزار است که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد، روح دوزخیان را به دوزخ هدایت کند و زمین را از وجود طمعکاران و نفرینشدگان پاک نماید.
بیایید نگاهی به نمایشنامه بیاندازیم. در پرده اول، مقدمهای از بهشت را میبینیم، جایی که مفیستوفلس همانند داستان ایوب با خدا معاملهای میکند تا فاوست را که همهچیز دارد، بیازماید. در این رولت روسی، آیا خدا برنده میشود یا شیطان؟ مفیستوفلس به زمین میآید و فاوست را وسوسه میکند. فاوست سالخوردهای که اگر با شیطان معامله کند، دوباره جوان خواهد شد و به ماجراجوییهای فراوانی خواهد پرداخت. او فرصت خواهد داشت تا دوباره عاشق شود و لذتهای مادی و معنوی را تجربه کند.
در قسمت اول نمایشنامه، فاوست چیزهای زیادی را تجربه میکند؛ عشق، دوری از معشوق و لذتهای سطحی، اما همچنان در همان شهوت، شهرت و قدرت باقی میماند. اما در بخش دوم، داستان شکل دیگری به خود میگیرد. در این بخش، ما به شعری عمیق پرتاب میشویم که همانند دریا ما را در خود غرق کرده و سپس گم میکند. فاوست همهچیز را تجربه میکند، اما هنوز به آنچه که میخواهد نمیرسد. او از دربار امپراطوران و دخمه شیاطین گذر کرده، با مارگارت در خیابان رقصیده، اما در پایان، همان فاوست پیر و شکستخورده را میبینیم که دوست دارد زندگی عادی را پیشه کند. در کمال ناباوری، او این زندگی عادی را دوست دارد. در اینجا، مفیستوفلس شکست میخورد، همانطور که در داستان ایوب شکست خورد. وسوسه او در نهایت کارساز نمیشود، اما فاوست توانسته چیزهای جدیدی را تجربه کند. او حالا حداقل میداند که خواستههای ماوراءالطبیعه دیگر پاسخگوی نیازهایش نیستند و به این زندگی زمینی راضی است.
فاوست گوته یک نمایشنامه عمیق، فلسفی و به شدت سختخوان است؛ اثری که گوته تماماً با آن آمیخته شده است. اثری که ادبیات آلمان را وارد دورهای عجیب، ترسناک و در عین حال ماندگار کرده است. گوته شخصی که در دوران زندگیش لحظات رمانتیک زیادی را از سر گذرانده بود، دیگر آن گوتهای که ما در کتاب رنجهای ورتر جوان میبینیم نیست. او شیطان، خدا، دین و کلیسا را به شدیدترین شکل ممکن به چالش میکشد، چالشی که تنها خودش به عنوان ناظر از آن پیروز بیرون نمیآید، بلکه به کمک دکتر فاوست به رستگاری دست پیدا میکند. شاید برای اولین بار در ادبیات باشد که یک نویسنده توسط شخصیتی که خود آن را خلق کرده، نجات پیدا میکند.
در پایان، باید بدانیم که مفیستوفلس خود را اینگونه معرفی میکند:
«من آن روحم که همیشه بر سر انکار است؛ و این رفتاری است برحق، زیرا هر آنچه وجود دارد شایسته ویرانی است، پس بهتر آن که هیچ چیز وجود نداشته باشد. بدین سان، همه آنچه شما نام گناه، ویرانی، یا مختصر بگویم، آنچه تعبیر به شر میشود به آن میدهید، همان سرشت من است.»
هر چیزی که وجود داشته باشد، شایسته ویرانی است. هیچ چیزی نباید باقی بماند. او شر مطلق است. ما باید بتوانیم او را به درستی قضاوت کنیم. آیا در اینجا ما گوته را قضاوت میکنیم یا شیطان راندهشده از عرش الهی؟ به گمان من، ما باید در جایجای این متن، هر سه ضلع این مثلث الهی را قضاوت کنیم. در جایی باید با فاوست همدل شویم، و در جایی حق را به مفیستوفلس بدهیم. و در لحظهای که میبینیم هر دوی آنها دروغ میگویند، باید حقیقت را از گوته، این عروسکگردان بزرگ، بپرسیم. اما برای من، گاهی پیش آمده است که حتی گوته هم نتوانسته است جوابی به من بدهد. پس من باید پاسخم را از چه کسی بگیرم؟ مطمئناً خدا همانطور که ایوب را گمراه کرد، من را هم گمراه خواهد کرد؛ چرا که او توقع دارد من در هر لحظه ایمانم نسبت به او را از دست ندهم. به گمانم این توقع بیجایی است. باید نسبت به همهچیز، حداقل حق و حداقل حضور و پاسخگویی را داشته باشیم، وگرنه به جرگه کافران ملحق خواهیم شد.
من به فـاوست حق میدهم. زمانی که زندگیاش عاری از معنا باشد، با شیطان وارد معامله میشود. او انسانی است که همهچیز دارد و همهچیز را تجربه کرده است. پس قطعاً راحتترین طعمه برای نقشههای ابلیس است. در جایی از فاوست میخوانیم که:
«ای تنهاییها، ای بیابانها، آیا به جستجوی پناهگاههای خود نپرداختهام؟ و برای آنکه رها شده، به خود تنها و بدبخت زندگی نکنم، سرانجام آیا ناچار نشدهام که روحم را به شیطان بفروشم؟»
مـفیستوفلس: «خب! پیش از آنکه ترک هم بگوییم، به تو تبریک میگویم و میبینم که تو اکنون شیطانت را میشناسی. بیا، این کلید را از من بگیر.»
فاوست به وضوح میگوید که در تنهایی، هیچکس سراغش را نگرفت و او مجبور به معامله با شیطان شد. او باید به زندگی خود معنا ببخشد. پس اگر کسی این معنا را به او ارزانی نمیدارد، خود به دنبال معنا خواهد رفت. آری، او دیگر از خدای خود ناامید شده است و میخواهد با توسل به رقیب و آفریدهاش، به زندگی خود معنا ببخشد. فاوست را باید خواهیم شناخت؛ نه یک بار، بلکه چندین بار. ما همگی باید فاوست درون خود را کشف کنیم تا به حقایق دست پیدا کنیم. گوته همانند نوری ما را در این مسیر هدایت خواهد کرد. باید خودمان را به دستان باکفایت گوته بسپاریم و در این راه با دکتر فاوست، مفیستوفلس و حتی مارگارت همراه شویم.
در پایان، باید بگویم یکی از مهمترین رمانهای تاریخ ادبیات، یعنی مرشد و مارگاریتا میخائیل بولگاگف، تأثیر زیادی از فاوست گوته گرفته است. ادبیات و سینمای امروز، بسیار مدیون فاوست است. ما باید با فاوست زندگی کنیم و همواره مواظب باشیم که به دام مفیستوفلس نیفتیم.
و در نهایت، متن خود را با سخنان گفتهشده در انجیل به پایان میرسانم تا رسالت خود را به درستی به پایان برسانم:
«ای پدر عزیز، میدانم که گناهکار هستم و نمیتوانم کارهایی را که در گذشته کردهام تغییر دهم. لیکن اگر اکنون زندگیام را به تو تقدیم کنم، میتوانی حیات تازه به من ببخشی. گناهانم را بیامرز و مرا در خانوادهٔ مقدس خودت بپذیر. ایمان دارم که پسر یگانهٔ خود، عیسای مسیح را به این جهان فرستادی تا بهخاطر گناهان من قربانی شود. ایمان دارم که او راه و راستی و حیات است و اکنون او را بهعنوان خداوند و نجاتدهندهٔ خود میپذیرم. سپاسگزارم که دعای مرا میشنوی و شکر میکنم که حیات جاودان را بهخاطر مسیح به من عطا کردی.»