جمعه / ۲۱ دی ۱۴۰۳ / ۰۸:۵۸
کد خبر: 27249
گزارشگر: 432
۱۳۷
۰
۰
۷
پرژام پارسی ، آهنگساز و نقاش

بخیه‌های پلاستیکی امیر ترابنده در گالری ثالث

بخیه‌های پلاستیکی امیر ترابنده در گالری ثالث
امیر تُرابنده، نقاش برجسته‌ی معاصر، با خلق آثاری انتزاعی و چندلایه، به بازنمایی زوال، آشوب و جستجوی معنا در جهان معاصر می‌پردازد. آثار او، نه صرفاً نقاشی، بلکه نوعی تأمل فلسفی و زیبایی‌شناختی در بحران‌های وجودی است.
به گزارش آسیانیوز ایران ؛ امیر تُرابنده، نقاش برجسته‌ی معاصر، با آثاری که ترکیبی از فرم‌های ارگانیک و مکانیکی، خطوط شکسته و رنگ‌های روان هستند، به یکی از مهم‌ترین چهره‌های هنر انتزاعی در دوران معاصر بدل شده است. نقاشی‌های او، فراتر از بازنمایی صرف، به‌مثابه رخدادهایی مفهومی ظاهر می‌شوند که در آن‌ها، بیننده با زوال، آشوب و تناقض مواجه می‌شود.

۱. عبور از مرزهای هنر: از فرم تا امر متعالی

نقاشی‌های تُرابنده را می‌توان نوعی «هجرت بصری» دانست؛ سفری که نه از مبدأیی مشخص آغاز می‌شود و نه به مقصدی معلوم می‌رسد. این آثار، انعکاسی از ناپایداری و فرسایش زمانه‌اند؛ زبانی که در میانه‌ی سکوت و فریاد، چیزی را می‌جوید که دیگر قابل بیان نیست. به تعبیری، او در تلاش است که از خلال این خطوط شکسته، گونه‌ای از متافیزیکِ امر ملموس را احضار کند.
نقاشی‌های او، بیشتر از آنکه اشیا یا چهره‌ها را بازنمایی کنند، به بازتاب‌های ناواضحی از «غیاب» شباهت دارند. این غیاب، به‌نوعی نه‌تنها فقدان یک امر عینی، بلکه فقدانِ خویشتنِ بیننده را نیز تداعی می‌کند. مخاطب در مواجهه با این آثار، به ناچار از ساحت مشاهده‌ی صرف خارج شده و به قلمرو اندیشیدن و حتی گم‌شدن در خویش پرتاب می‌شود.

۲. مسئله‌ی ماده و فرم: زوال درونیِ اشیا

تُرابنده، فرم را از حیث ماده به چالش می‌کشد؛ گویی در نقاشی‌های او، هر خط در لحظه‌ی کشیده‌شدن، به سوی زوال و انحطاط میل می‌کند. این زوال، هم نشانه‌ی پوسیدگی است و هم امکان نوعی «تولد ثانوی»؛ گویی فرم‌ها از دل فرسایش و مرگِ بصری، به‌سوی حیاتی دیگرگون قدم می‌گذارند.
در اینجا، مفهوم ماده، به عنصری سیال بدل می‌شود که در آن، رنگ‌ها و خطوط، همواره در حال لغزش و امتداد هستند؛ هیچ نقطه‌ی ثابتی وجود ندارد، هیچ‌چیز ایستا نمی‌ماند. فرم‌های تُرابنده، برخلاف قواعد کلاسیک هنر، از نظم هندسی و متقارن می‌گریزند و به سوی آشوبی زیباشناختی سوق پیدا می‌کنند؛ آشوبی که نه ویران‌کننده، بلکه خاستگاهِ یک «زایش دائمی» است.

۳. از آشوب تا حقیقت: نقش ناخودآگاه در آفرینش

تُرابنده را می‌توان نقاشِ «ناخودآگاه» دانست. خطوط لرزان و رنگ‌های سرریز شده در آثار او، نشانه‌ی یک ذهن درگیر با جهانِ پنهان است؛ جهانی که از منظر فرویدی، همواره سرکوب‌شده و پنهان باقی می‌ماند، اما در بزنگاه‌های هنری، خود را در قالب اثر ظاهر می‌کند. این فرآیند، به نوعی تداعی‌کننده‌ی «روانکاوی بوم» است؛ نوعی کنکاش در ژرف‌ترین لایه‌های ذهن و خاطره که از سطح نقاشی، فراتر رفته و به لایه‌های ناپیدای روحِ هنرمند می‌رسد.
نقاشی‌های تُرابنده، نه تنها بیانگر وضعیت روحی و روانی او هستند، بلکه نوعی تفسیر از روان جمعی نیز ارائه می‌دهند. در پس این خطوط و لکه‌های بی‌نظم، پژواکی از دردهای تاریخی و هراس‌های اجتماعی نهفته است. او با شکستن مرزهای بازنمایی، بستری برای ظهور «امر وحشتناک» فراهم می‌کند؛ همان امر فرویدی که سرکوب‌شده، اما در لحظه‌ای ناخوانده به جهان بازمی‌گردد.

۴. هنر به‌مثابه مقاومت: سرپیچی از بازنمایی سنتی

یکی از مؤلفه‌های کلیدی در آثار تُرابنده، نوعی سرپیچی و طغیان علیه بازنماییِ مرسوم است. نقاشی‌های او، بیشتر از آنکه بر بازتولید امر عینی تمرکز داشته باشند، در تلاش‌اند تا به کشف بُعد دیگری از حقیقت بپردازند؛ حقیقتی که نه در شباهت، بلکه در تفاوت و دگرگونی تجلی می‌یابد.
به تعبیری، تُرابنده از خلال این آثار، به دنبال نوعی «هنر مقاومت» است؛ مقاومتی که نه در بستر سیاست آشکار می‌شود و نه در چارچوب ایدئولوژی، بلکه در سطح زیبایی‌شناسی نمود می‌یابد. او با انحراف از مسیر بازنمایی رئالیستی، به خلق جهانی می‌پردازد که در آن، هیچ فرم ثابتی دوام نمی‌آورد. این امر، به معنای رهایی هنر از سلطه‌ی واقعیت و گذار به سوی نوعی آزادیِ انتزاعی است.

۵. رؤیای امر ناممکن: جست‌وجوی معنا در جهان فروپاشیده

در نهایت، نقاشی‌های امیر تُرابنده، در تلاش‌اند تا معنایی را جست‌وجو کنند که همواره در حال گریز است. این آثار، از منظری اگزیستانسیالیستی، تصویری از «انسانِ بی‌سرزمین» ارائه می‌دهند؛ انسانی که در میانه‌ی آشوب و فقدان، به دنبال معنایی است که هرگز به تمامی قابل دسترس نیست. تُرابنده، از خلال هنر خود، به افق‌هایی می‌نگرد که هرچند دور و محو هستند، اما همچنان نویدبخش‌اند.
به‌واقع، نقاشی‌های او، نه پایان یک روایت، بلکه آغازِ یک مسیر بی‌پایان‌اند؛ مسیری که در آن، هر گام، پرسشی تازه برمی‌انگیزد و هر پاسخ، خود به پرسشی جدید بدل می‌شود. این آثار، بازتابنده‌ی تلاشی انسانی برای درک جهان از خلال هنر هستند؛ تلاشی که هرچند در ناتمامی خود باقی می‌ماند، اما همین ناتمامی، به معنای امیدی است که همچنان ادامه دارد.

- ساحت انتزاع و فروپاشی در هنر تُرابنده: بازنمایی زوال و تَرَک‌های حقیقت

نقاشی‌های امیر تُرابنده، بیش از آنکه در ساحت هنر صرف جای گیرند، به‌منزله‌ی «رخدادهای مفهومی» ظاهر می‌شوند که نه صرفاً در عرصه‌ی بازنمایی بصری، بلکه در میانه‌ی گسل‌های معرفتی و زیبایی‌شناختی رخ می‌دهند. تُرابنده، با به‌کارگیری خطوط شکسته، فرم‌های ناپایدار و رنگ‌هایی که از قواعد رایج می‌گریزند، جهانی را تصویر می‌کند که در آن هر ابژه‌ای در معرضِ نوعی متافیزیکِ فروپاشی قرار دارد؛ گویی نقاشی‌ها، بازتابی از آن چیزی هستند که آدورنو «دیالکتیک منفی» می‌نامد؛ یعنی تأکیدی بر ناسازگاری، بیگانگی و شکاف‌هایی که خود به ماده‌ی اولیه‌ی اثر هنری بدل می‌شوند.
در این آثار، امر زیباشناختی نه در هارمونی، بلکه در تعارض و آشوب متجلی می‌شود؛ تعارضی که گویی در پی نفیِ هرگونه روایت خطی یا وحدت ارگانیک است. تُرابنده، آگاهانه دست به «ویران‌سازی فرم» می‌زند تا از دل این ویرانی، بستری برای ظهور آن چیزی مهیا شود که شاید بتوان آن را «امر ابژکتیوِ منفی» نامید. در واقع، این آثار در برابر سلطه‌ی بازنماییِ عینی مقاومت می‌کنند و از خلال نوعی آشفتگی ظاهری، تلاش دارند تا حقیقت را نه در نظم، بلکه در پراکندگی و تناقض آشکار کنند.
دیالکتیک آشوب و امر فرم‌گریز: هنر به‌مثابه طغیان علیه بازنمایی
تُرابنده، همزمان در دو ساحت حرکت می‌کند: از یک سو، به فرم‌ها و نشانه‌های آشنا چنگ می‌زند – خطوطی که گاه تداعی‌گر پیکره‌ی انسان‌اند یا سازه‌هایی صنعتی که از فرط تکرار، به‌مثابه بخشی از ناخودآگاه جمعی در ذهن مخاطب نقش بسته‌اند – اما در همان لحظه، این فرم‌ها را از درون دچار فروپاشی می‌کند. در این میان، «خطوطِ ناپیوسته» و «رنگ‌های بی‌قرار»، همچون ضربه‌هایی بر پیکر حقیقت وارد می‌شوند تا از خلال آن، امر نمادین ترک بخورد و امر واقعی، ولو به‌صورت لرزان، مجال بروز یابد.
دلوز در «منطق حس» از امری سخن می‌گوید که آن را «شهودِ آشوبناک» می‌نامد؛ شهودی که در آن، هیچ ابژه‌ای استوار و هیچ معنا یا دلالتی قطعی نیست. به‌زعم دلوز، این آشوب، بستری برای زایش است؛ زایشی که نه از خلال نظم، بلکه در دل بی‌نظمی رخ می‌دهد. نقاشی‌های تُرابنده، نمونه‌ی عینی چنین شهودی‌اند؛ گویی او با حرکت بر مرز باریک میان تخریب و خلق، فضایی را احضار می‌کند که در آن، بیننده ناگزیر است خود را در معرض نوعی بی‌ثباتی وجودی قرار دهد.
زوال سوژه و بحران بازنمایی: پژواک اگزیستانسیالیستی در آثار تُرابنده
یکی از مؤلفه‌های بنیادین در نقاشی‌های تُرابنده، فروپاشی سوژه است؛ چهره‌هایی که تنها ردپایی از آن‌ها باقی مانده و خطوطی که به جای تثبیت، به سمت محوشدگی میل می‌کنند. این وضعیت، بیش از هر چیز یادآور بحران سوژه در اندیشه‌ی هایدگر است؛ جایی که «انسان»، دیگر نه به‌عنوان محور جهان، بلکه به‌مثابه موجودی پرتاب‌شده در دل هستی جلوه می‌کند.
تُرابنده در این آثار، بازنمایی انسان را از جایگاه متعارف آن حذف می‌کند و به‌جای آن، چیزی را عرضه می‌کند که می‌توان آن را «سوژه‌ی ازخودبیگانه» نامید؛ سوژه‌ای که دیگر قادر به بازشناسی خود نیست و در میان خطوط و فرم‌های ناپایدار، سرگردان است. این امر، نه‌تنها نشانه‌ی زوال انسان در عصر معاصر است، بلکه به بحران هویت در ساحت جمعی نیز اشاره دارد. در اینجا، «چهره‌ی انسان» به صحنه‌ای برای نمایش تَرَک‌ها و شکست‌های تاریخ بدل می‌شود؛ تاریخی که در آن، فروپاشی امر انسانی به امری گریزناپذیر تبدیل شده است.
سرکوب و بازگشت امر وحشتناک: خوانشی فرویدی از آثار تُرابنده
اگر بخواهیم از منظر فروید به نقاشی‌های تُرابنده بنگریم، می‌توان گفت که این آثار، بازتابی از «بازگشت امر وحشتناک» هستند؛ امری که فروید آن را واپس‌زده می‌نامد و معتقد است که دیر یا زود، به شکلی نمادین یا ناخودآگاه، به ساحت آگاهی بازمی‌گردد. تُرابنده با نقاشی‌هایی که از ساختارهای نامطمئن، خطوط شکسته و رنگ‌های اضطراب‌آور بهره می‌گیرند، به نوعی بازتاب‌دهنده‌ی این بازگشت است.
این بازگشت، بیش از هر چیز در فرم‌های «نیمه‌انسانی» و «پیکره‌های ناقص» جلوه می‌کند؛ فرم‌هایی که گویی در مرحله‌ای میان زایش و انهدام گرفتار شده‌اند و از پسِ لایه‌های رنگ و خطوط، نگاهی خیره به سوی مخاطب می‌افکنند. در این میان، دست‌های بزرگ و چهره‌های محو، بازتابی از آن چیزی هستند که می‌توان آن را «ناخودآگاهِ جمعی» نامید؛ ناخودآگاهی که سرشار از هراس‌ها، امیدها و شکست‌هایی است که در طول تاریخ انباشته شده‌اند.
امر ابژکتیو در مقابل امر زیباشناختی: تأملی بر نقد آدورنو
آدورنو در «نظریه‌ی زیبایی‌شناسی» تأکید می‌کند که هنر راستین، آن هنری است که از بازنمایی ایدئولوژیک بگریزد و به عرصه‌ی «امر ابژکتیو» قدم گذارد؛ به این معنا که هنر نباید در خدمت ارضای حس زیباشناختی صرف باشد، بلکه باید از خلال ایجاد شکاف و تنش، حقیقت پنهان را برملا سازد. تُرابنده، در آثار خود دقیقاً به چنین امری دست می‌یازد؛ آثار او نه به دنبال زیبایی، بلکه در پی افشای زشتیِ پنهان در لایه‌های زیرین جامعه و تاریخ‌اند.
نقاشی‌های تُرابنده، آنچنان که آدورنو می‌گوید، «زخم‌های زمانه» را مرئی می‌کنند. در این نقاشی‌ها، هر خط، نوعی انقطاع در پیوستار تاریخ است و هر لکه‌ی رنگ، نشانی از زخمی است که هنوز التیام نیافته. تُرابنده، از خلال این فرم‌های شکسته، ما را به مواجهه با حقیقتی دعوت می‌کند که همواره در سایه‌ها پنهان بوده است.
تحلیل تکنیکی آثار امیر تُرابنده: تقابل ماده و ذهن در ساحت نقاشی
نقاشی‌های امیر تُرابنده نه صرفاً برآمده از یک تکنیک خاص یا تکرار یک الگوی بصری، بلکه محصول فرآیندی پیچیده و چندلایه هستند که در آن، ماده و ذهن در برخوردی دیالکتیکی به تقابل می‌رسند. تُرابنده از فرم‌های قراردادی و بازنمایی‌های آکادمیک پرهیز می‌کند و در عوض، به تکنیکی دست می‌زند که می‌توان آن را «نقاشی در وضعیت بحران» نامید؛ حالتی که در آن، هر ضربه‌ی قلم، انعکاسی از تلاطم درونی است و هر لکه‌ی رنگ، نشانی از شکاف‌های ذهنی و حسی.

۱. بوم به‌مثابه صحنه‌ی رخداد: ردپای ناخودآگاه در بافت نقاشی

تُرابنده به بوم نقاشی نه به چشم یک سطح خنثی، بلکه همچون «صحنه‌ی رخداد» می‌نگرد؛ جایی که خطوط، رنگ‌ها و اشکال در فرآیندی از زایش و تخریب مستمر، درهم می‌آمیزند و از نو ساخته می‌شوند. این مواجهه، شباهت بسیاری به فرآیند «نقاشی کنشی» (Action Painting) در آثار جکسون پولاک دارد؛ اما در نقاشی‌های تُرابنده، آنچه بیش از هر چیز برجسته می‌شود، نوعی «کنش معکوس» است. درحالی‌که پولاک از بوم به‌عنوان میدان آزاد رقص قلم‌مو بهره می‌برد، تُرابنده، بوم را به صحنه‌ای برای بازنمایی گسست‌ها و تنش‌ها بدل می‌کند.
او با پاشش و خراش‌های کنترل‌شده، بوم را به موجودی زنده تبدیل می‌کند که نه‌تنها بازتاب احساسات هنرمند، بلکه حامل نشانه‌هایی از زوال و فرسایش زمان است. تُرابنده از رنگ نه به‌مثابه عنصر تزیینی، بلکه به‌عنوان ماده‌ای خام بهره می‌گیرد که می‌تواند خصلتی پیکرتراشانه پیدا کند. رنگ، در برخی آثار او همچون زخم یا بریدگی، سطح بوم را می‌شکافد و در برخی دیگر، همچون مایع، روی بوم جاری می‌شود؛ گویی نقاشی، همزمان در دو سطح عمل می‌کند: یکی سطح بیرونی که در آن فرم‌ها آشکار می‌شوند، و دیگری سطحی زیرین که در آن، ماده همچنان در وضعیت نامتعین قرار دارد.

۲. تنش میان خط و رنگ: بازخوانی مفهوم مرز و آشوب

یکی از ویژگی‌های بارز در آثار تُرابنده، تنش مداوم میان خط و رنگ است. خط، در نقاشی‌های او، از نقش مرسوم خود به‌عنوان ابزار تعریف‌کننده‌ی فضا فراتر می‌رود و به عنصری تبدیل می‌شود که هم نظم می‌آفریند و هم آن را ویران می‌کند. تُرابنده از خطوط، نه برای محدود کردن فضا، بلکه برای باز کردن «شکاف‌ها» استفاده می‌کند؛ خطوط، اغلب ناقص و ناتمام‌اند و در میانه‌ی مسیر، گویی از حرکت بازمی‌مانند.
در این میان، رنگ به‌مثابه نیرویی طغیانگر وارد عمل می‌شود و این خطوط را درمی‌نوردد. تُرابنده، با استفاده از تکنیک‌هایی چون پاشش، چکه‌کردن و خراشیدن، اجازه می‌دهد که رنگ، مرزهای ازپیش‌تعیین‌شده را زیر پا بگذارد و از فرم‌ها سرریز کند. این رابطه‌ی پرتنش میان خط و رنگ، یادآور فلسفه‌ی دلوز درباره‌ی «شدن» (Becoming) است؛ حالتی که در آن، هیچ‌چیز ثابت نمی‌ماند و هر ابژه‌ای در فرآیند تغییر و دگرگونی مستمر قرار دارد.

۳. امر ارگانیک در برابر امر مکانیکی: مواجهه با تناقض‌های بصری

تُرابنده در برخی از آثار خود، فرم‌هایی ارگانیک و سیال خلق می‌کند که گویی از دل طبیعت یا ناخودآگاه زاییده شده‌اند. این فرم‌ها، بافتی نرم و نامتقارن دارند و در حرکتی مارپیچ، فضا را به تصرف خود درمی‌آورند. در مقابل، برخی از نقاشی‌های او، با استفاده از فرم‌های هندسی و سازه‌گونه، به نوعی استحکام مکانیکی اشاره دارند. این دوگانگی – ارگانیک در برابر مکانیکی – به یکی از تم‌های بنیادین در آثار تُرابنده تبدیل می‌شود.
اگر بخواهیم این وضعیت را از منظر روانکاوی تحلیل کنیم، می‌توان گفت که فرم‌های ارگانیک، نماد «ناخودآگاه» و فرم‌های مکانیکی، نماینده‌ی «ساختارهای سرکوبگر» در ساحت نمادین هستند. در این میان، نقاشی به میدان مبارزه‌ی این دو نیرو بدل می‌شود؛ جایی که هر دو تلاش دارند تا دیگری را به حاشیه برانند، اما هیچ‌یک قادر به حذف دیگری نیست.

۴. بازی با بافت و ماده: از نقاشی تا پیکرتراشی

یکی دیگر از جنبه‌های تکنیکی در آثار تُرابنده، استفاده‌ی گسترده از بافت‌های متنوع است. او با افزودن لایه‌های ضخیم رنگ و خراش دادن سطح بوم، به آثار خود بُعدی پیکرتراشانه می‌بخشد. این تکنیک، به نوعی تداعی‌کننده‌ی آثار آنتونی تاپیز (Antoni Tàpies) است که در آن، مرز میان نقاشی و پیکرتراشی محو می‌شود و بوم، همچون یک شیء، به حضوری فیزیکی بدل می‌شود.
تُرابنده، از این تکنیک برای خلق نوعی «خشونت بصری» بهره می‌گیرد. رنگ‌های خشن و بافت‌های زبر، حسی از ناآرامی و اضطراب را به مخاطب منتقل می‌کنند؛ گویی بوم، دیگر نه یک سطح خنثی، بلکه میدانی است که در آن، آثار زمان و تاریخ حک شده است.

۵. نور و سایه: خلق فضاهای چندلایه

در برخی از نقاشی‌های تُرابنده، حضور پررنگ سایه و نور، به خلق فضاهایی چندلایه منجر می‌شود. تُرابنده با استفاده از سایه‌های سنگین و رنگ‌های تیره، عمق میدان را افزایش می‌دهد و فضایی را خلق می‌کند که در آن، عناصر نقاشی به‌نظر می‌رسد که از دل تاریکی بیرون آمده‌اند. این تکنیک، نه‌تنها به آثار او حالتی دراماتیک می‌بخشد، بلکه مخاطب را به سوی نوعی تأمل فلسفی درباره‌ی «امر پنهان» و «امر آشکار» هدایت می‌کند.
این بازی نور و سایه، یادآور مفهوم «چشم‌انداز معکوس» در نقاشی‌های موریس مرلو-پونتی است؛ جایی که آنچه دیده می‌شود، همواره سایه‌ای از آن چیزی است که دیده نمی‌شود.

۶. خراش و شکاف: فرم به‌مثابه زخم و انقطاع در بستر نقاشی

یکی از عناصر تکرار‌شونده در نقاشی‌های تُرابنده، استفاده از «خراش» به‌عنوان یک تکنیک بنیادین است؛ خراش‌هایی که گویی نه نتیجه‌ی یک انتخاب زیبایی‌شناختی، بلکه حاصل یک «اجبار درونی» هستند. این خراش‌ها، سطح بوم را دریده و از خلال آن‌ها، شکافی پدیدار می‌شود که در آن، تاریخ، خاطره و فراموشی به طرز گریزناپذیری با یکدیگر درآمیخته‌اند.
خراش در آثار تُرابنده، استعاره‌ای است از «زخم»؛ زخمی که نه به‌عنوان یک آسیب یا نقصان، بلکه به‌مثابه‌ی یک حقیقت غیرقابل کتمان ظاهر می‌شود. این حقیقت، در پی بازنمایی خود نیست، بلکه در وضعیت «امر منفی» (Negative) قرار دارد که آدورنو از آن به‌عنوان لحظه‌ای یاد می‌کند که هنر، از کلیشه‌های زیبایی‌شناختی عبور کرده و به قلمرو حقیقت ورود می‌کند.
تحلیل دیالکتیکی خراش و زخم: از امر آگاه به امر ناخودآگاه
نقاشی‌هایی که خراش‌ها و خطوط درهم آن‌ها از سطح بوم فراتر می‌روند، گویی حامل نوعی «ناخودآگاه تاریخی» هستند. در اینجا می‌توان از مفاهیم بنیامین بهره گرفت؛ او در جستجوی ریشه‌های فراموش‌شده‌ی تاریخ، همواره تأکید می‌کند که در زیر سطح رویدادهای تاریخی، لایه‌هایی نهفته است که تنها در لحظاتی خاص، امکان ظهور می‌یابند. تُرابنده با این خراش‌ها، چنان عمل می‌کند که گویی بوم، صفحه‌ای است که در آن، خاطره‌ی امر سرکوب‌شده آشکار می‌شود؛ امری که فروید آن را «بازگشت امر واپس‌رانده» می‌نامد.

۷. گریز از مرکز: رنگ و ماده در وضعیت سیالیت

در بسیاری از آثار تُرابنده، رنگ‌ها از مرزهای خطوط خارج می‌شوند و همچون مایعی روان، به سوی حاشیه‌های بوم حرکت می‌کنند. این وضعیت، نوعی آشفتگی در فضای اثر ایجاد می‌کند که می‌توان آن را «گریز از مرکز» نامید. این تکنیک، یادآور نظریه‌ی دلوز درباره‌ی «شدن» است؛ مفهومی که در آن، هیچ عنصری در وضعیت ثبات باقی نمی‌ماند و هر چیز، همواره در حال حرکت و تغییر است.
رنگ در نقاشی‌های تُرابنده، گویی اراده‌ای مستقل دارد که خطوط را نادیده می‌گیرد و فضا را تسخیر می‌کند. این امر، ما را به یاد فرم‌های نقاشی اکسپرسیونیسم انتزاعی می‌اندازد، اما تفاوت کلیدی در اینجاست که تُرابنده از این سیالیت، نه برای بیان رهایی یا آزادی، بلکه برای نمایش «بحران» استفاده می‌کند. رنگ‌ها، همچون سیلابی که سدها را شکسته است، مرزهای پیشین را فرو می‌ریزند و نوعی از «فروپاشی فرم» را به نمایش می‌گذارند.

۸. نقاشی به‌مثابه میدان نبرد: ستیز ماده و ذهن

فراتر از جنبه‌ی تکنیکی، نقاشی‌های تُرابنده می‌توانند به‌عنوان عرصه‌ای برای بازنمایی ستیز میان ماده و ذهن تفسیر شوند. در اینجا، بوم نقاشی همچون صحنه‌ی درگیری است که در آن، ماده (رنگ و خط) تلاش دارد تا از سلطه‌ی ذهن (ایده و فرم) فرار کند. این نبرد، یادآور نظریات هگل درباره‌ی «دیالکتیک ارباب و برده» است؛ جایی که برده (ماده) از خلال کار و تلاش، به سوی آزادی گام برمی‌دارد و در نهایت، ارباب (ذهن) را به چالش می‌کشد.
تُرابنده، این دیالکتیک را در سطح بصری بازنمایی می‌کند؛ خطوط هندسی و سازه‌های صنعتی که گویی نمادی از تسلط ذهن بر ماده هستند، به تدریج توسط رنگ‌های بی‌قاعده و فرم‌های ارگانیک درهم می‌شکنند. این وضعیت، به خلق آثاری می‌انجامد که در آن‌ها، هیچ عنصر ثابتی باقی نمی‌ماند و همه چیز در وضعیت ناپایداری و دگرگونی دائمی قرار دارد.

۹. مفهوم لایه‌برداری: آشکارسازی امر پنهان

یکی دیگر از تکنیک‌های مهم در آثار تُرابنده، استفاده از «لایه‌برداری» است. در بسیاری از نقاشی‌های او، بخش‌هایی از بوم به نظر می‌رسد که به عمد خراشیده یا ساییده شده‌اند تا لایه‌های زیرین آشکار شوند. این تکنیک، نه‌تنها به خلق بافت‌های پیچیده می‌انجامد، بلکه نوعی «کاوش در ژرفای ماده» را نشان می‌دهد.
لایه‌برداری در اینجا، استعاره‌ای است از تلاش برای نفوذ به زیر سطح امر واقع و کشف حقیقتی که در پسِ آن نهفته است. این امر، تداعی‌کننده‌ی فلسفه‌ی هایدگر است که معتقد بود حقیقت، چیزی نیست که در سطح اشیا قابل مشاهده باشد، بلکه باید از خلال فرایند «پوشش‌زدایی» (Unconcealment) آشکار شود. تُرابنده، با لایه‌برداری از سطح بوم، این فرآیند را به‌شکلی بصری و زیباشناختی بازنمایی می‌کند.

۱۰. امتزاج فرم و عدم فرم: خلق نقاشی‌های ناتمام

ویژگی دیگری که در آثار تُرابنده به‌چشم می‌خورد، وضعیت «ناتمام» است. بسیاری از نقاشی‌های او، به نظر می‌رسند که در میانه‌ی فرآیند خلق متوقف شده‌اند و هر لحظه امکان تغییر و تحول دارند. این امر، نوعی حس تعلیق ایجاد می‌کند که یادآور ایده‌ی آدورنو درباره‌ی «اثر باز» است؛ اثری که همواره در وضعیت گشودگی باقی می‌ماند و هرگز به پایان نمی‌رسد.
نقاشی‌های ناتمام تُرابنده، مخاطب را دعوت می‌کنند تا به‌جای تماشاگر منفعل، به بخشی از فرآیند خلق تبدیل شود. این آثار، نه‌تنها بازتاب‌دهنده‌ی وضعیت ذهنی هنرمند، بلکه تجسمی از وضعیت جهان معاصر هستند؛ جهانی که در آن، هیچ حقیقتی قطعی نیست و همه چیز در وضعیت سیالیت و تعلیق به‌سر می‌برد.

تحلیل یک اثر: 

بخیه‌های پلاستیکی امیر ترابنده در گالری ثالث

آنچه در این تصویر تجلی می‌یابد، بازنمودی از فروپاشی‌ای است که نه صرفاً در سپهر فرم، بلکه در عرصه‌ی معنای انتولوژیک رخ داده است. این اثر، به مثابه‌ی یک شمایل دکونستراکتیو، بازتاب سوژه‌ای است که وحدت کارکردی خویش را از کف داده و در میانه‌ی خطوط و اشکال درهم‌تنیده، به امری تکه‌تکه‌شده و ناهمگون فروکاسته است. آنچه در مواجهه‌ی اولیه خود را عیان می‌کند، نه تصویری ایستا و قابل تعریف، بلکه عرصه‌ای است که در آن، ماده‌ی تصویری و دلالت‌های مفهومی درگیر نوعی آنتاگونیسم دائمی‌اند.

دیالکتیک انتروپی و ارگنون: فروپاشی تلئولوژیک فرم

در این نقاشی، تراکم خطوط و اشکال گریزنده از محور، همچون شبکه‌های عصبی در وضعیت واگرایی، ساحت بوم را اشغال کرده‌اند. این هندسه‌های دوار، به جای آنکه دلالت‌گر کمال و تاملیت باشند، همچون سپهرهای آشوب‌زده‌ی دازاین، حامل انقطاع و ناتمامی‌اند؛ گویی در فرآیند بازتولید متواتر خویش، به مرکزیت نمی‌رسند و صرفاً بر پراکندگی و واپاشی تأکید می‌ورزند. تُرابنده در اینجا به فرم اجازه می‌دهد که خود را از هرگونه قطعیت آیکونوگرافیک رها سازد و به سوی واسازی (Deconstruction) میل کند.
این خطوط، از حیث معنایی، قابل تطبیق با طرح‌واره‌ی نیچه‌ای «بازگشت جاودانه» هستند؛ چرخه‌هایی که از خلال تکرار فرسایشی خویش، سوژه را به وضعیت فقدان و نیستی می‌رسانند. این امر، نه در مقام یک نیهیلیسم منفعل، بلکه به مثابه‌ی استعلای سوژه‌ی رنجور رخ می‌دهد که در میانه‌ی تناقضات، هستی خویش را می‌سازد و فرو می‌ریزد.

تکنولوژی به‌مثابه امر ابژکتیو: سایه‌ی ابژه در سپهر ارگانیک

فرم‌های صنعتی، خطوط شکسته و عناصر شبه‌مهندسی که در بخش تحتانی اثر به چشم می‌خورند، به مثابه بازمانده‌هایی از تکوین دیرینه‌شناختی (Archaeology) تکنولوژیک ظاهر می‌شوند. این فرم‌ها، نه در مقام سازه‌هایی معطوف به غایت، بلکه به صورت قطعاتی واگسسته و ناپیوسته بازنمود می‌یابند که کارکرد نمادین خویش را از دست داده‌اند. تُرابنده، این فرم‌ها را همچون بقایای ایدئولوژیک به تصویر می‌کشد؛ گویی تکنولوژی مدرن، پس از زوال آرمان‌شهری خویش، چیزی جز انعکاس مخدوش و انقطاع‌یافته از جهان‌بینی سوژه‌ی صنعتی نیست.
این تقابل میان عناصر ارگانیک (خطوط سیال و اشکال آزاد) و مکانیکال (فرم‌های صنعتی)، تداعی‌کننده‌ی جدال دیرپای سوژه و ابژه در فلسفه‌ی کانتی است؛ جایی که امر تجربی (Empirical) در تقابل با امر نومنال (Noumenal) قرار می‌گیرد. در این اثر، امر ابژکتیو (Objective) به واسطه‌ی فرم‌های سخت و سازه‌گون، در برابر امر سوبژکتیو (Subjective) قد علم می‌کند و از دل این ستیز، فرمی واسازانه متولد می‌شود.

پدیدارشناسی زخم: سوبژکتیویته‌ی رنج در بستر ماده

لکه‌های سرخ و سیاه که همچون خونابه‌ای بر سطح بوم رسوب کرده‌اند، در مقام «زخم‌های اپیستمه» (Epistemic Wounds) عمل می‌کنند؛ زخم‌هایی که نه به منزله‌ی نقص، بلکه در قامت دلالت‌هایی بر امر تراژیک در سپهر هستی‌شناختی خودنمایی می‌کنند. این زخم‌ها، به تعبیری دلوزی، حامل نوعی «شدنِ ستیزناک» (Conflictual Becoming) هستند که از خلال آن، سوژه‌ی رنجور به بیان می‌رسد.
در اینجا، اثر تُرابنده را می‌توان به مثابه‌ی بازتاب نوعی آنامورفوز (Anamorphosis) دانست؛ جایی که مخاطب، در مواجهه با آن، از منظری متمایز، امر نهفته را بازمی‌شناسد. این آنامورفوز بصری، ما را به خوانشی فرویدی از اثر سوق می‌دهد که در آن، لکه‌های سرخ و خراش‌های بوم، نمایانگر بازگشت امر سرکوب‌شده (The Return of the Repressed) هستند.

سوژه‌ی محذوف: بدن‌های ناقص و چهره‌های محو

در سپهر تحتانی بوم، پیکره‌ها و چهره‌هایی محو، همچون ردپایی از امر نمادین، ظهور یافته‌اند. این پیکره‌ها، گویی از دل حافظه‌ی تاریخی و روانکاوانه‌ی هنرمند، همچون بازمانده‌هایی از آرکائیسم فرهنگی، سربرآورده‌اند. تُرابنده، با واسازی این پیکره‌ها، نوعی تعلیق (Suspension) در بازنمایی ابژه ایجاد می‌کند که نتیجه‌ی آن، حذف کامل سوژه‌ی تثبیت‌شده و ظهور نوعی آنتی-پورتریت (Anti-Portrait) است.
این چهره‌ها، حامل فقدانی جوهری‌اند که لاکان آن را در نسبت با «امر واقع» (The Real) توضیح می‌دهد. امر واقع، آن بخشی از هستی است که از ساحت نمادین بیرون رانده شده و تنها به‌صورت شکاف یا خلأ ظهور می‌یابد. در این اثر، چهره‌ها به مثابه‌ی سایه‌هایی از امر واقع، سوژه را به مواجهه‌ای بی‌پایان با نقصان وجودی خویش وامی‌دارند.

زمان به‌مثابه امر در تعلیق: آنتولوژی تعویق و تأخیر

در این اثر، مفهوم زمان از حالت خطی و روایی خارج شده و به وضعیت تعلیق درمی‌آید؛ گویی اثر در لحظه‌ای از «تعویق» (Deferment) گرفتار شده است. این تعویق، تداعی‌کننده‌ی زمان کرونوتوپیک (Chronotopic Time) است که در آن، گذشته، حال و آینده در یک لحظه‌ی واحد ادغام می‌شوند.
تُرابنده، از خلال این تعلیق زمانی، اثری را خلق می‌کند که در آن، امر زیباشناختی و تاریخی، همزمان به ظهور می‌رسند و مخاطب را به تأمل در بحران‌های هستی‌شناختی و سوژه‌واره‌ای فرا می‌خوانند. این اثر، نه صرفاً نقاشی، بلکه نوعی تأمل فلسفی است که در آن، سوژه در میانه‌ی خطوط و لکه‌ها، به کاوش در خویشتن و تاریخ خود مشغول می‌شود.

نقاشی به‌مثابه‌ی متن واسازانه

این اثر، در واپسین تحلیل، در مقام یک «متن واسازانه» (Deconstructive Text) ظاهر می‌شود که به‌واسطه‌ی هر خوانش، معنایی نو زاده می‌شود. تُرابنده، با خلق این اثر، ما را به درون چرخه‌ای از خوانش‌ها و تأویل‌ها می‌کشاند که در آن، هر معنا در دل خویش، حامل شکست و واسازی است.
پرژام پارسی ، آهنگساز و نقاش
https://www.asianewsiran.com/u/fWT
اخبار مرتبط
آثار اشکان صانعی، تجلی زیبایی‌شناسی نفی و بازتاب بحران‌های انسان معاصر است که با فرم‌های هندسی و رنگ‌های دیالکتیکی، مفاهیمی عمیق و فلسفی را بازنمایی می‌کند.
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید