شنبه / ۱۸ دی ۱۴۰۰ / ۰۲:۱۷
کد خبر: 7575
گزارشگر: 213
۱۸۵۲
۰
۰
۱۷
یادداشت/شایان اویسی

شگرد آمریکایی چیست؟

شگرد آمریکایی چیست؟
آمریکا همواره سعی دارد به دولت‌های مستقر با انواع امتیازات در قبال همراهی با خود ثابت کند که به دنبال حفظ و ثباتشان است و همزمان به اپوزیسیون و مردم ناراضی نیز اینگونه وانمود کند که چیزی تا براندازی و کسب قدرت باقی نمانده است و در کنار آن‌هاست.

به گزارش آسیانیوز، آمریکا همواره سعی دارد تا خود را رهبر جهان معرفی کند و نه قدرتی سلطه جو؛ به این معنا که می‌خواهد وانمود کند سیاستگذاری‌هایش نه در جهت منافع ملی و حفظ موقعیتش به عنوان قدرت اول جهان، بلکه در راستای سعادت تمدن بشری و تمامی ملل دنیا است و همواره در تلاش است اینگونه تبلیغ کند که جهان و تمدن بشری را از خطراتی که آن را تهدید می‌کند نجات داده و به سمتی متعالی رهبری می‌کند.

مقابله با توتالیتاریسم؛ چه به شکل فاشیسم و چه کمونیسم، حمایت از لیبرال دموکراسی و از همه مهم‌تر حقوق بشر از جمله موارد ادعای امریکا برای رهبری جهان بوده و در حال حاضر نیز مقابله با تغییرات اقلیمی و تبعیض فرهنگی هم به این موارد ادعایی امریکا افزوده شده‌است.

آمریکا به عنوان ابرقدرت جهان وظیفه حفظ صلح جهانی را نیز برعهده دارد تا مانع وقوع جنگ‌های بزرگ در سراسر جهان شود زیرا منجر به جنگی جهانی و تغییر نظم بین‌المللی می‌گردد و با توجه به قدرت تسلیحات بشری یک جنگ فراگیر جهانی می‌تواند بشریت را در خطر انقراض قرار دهد.

شگرد آمریکایی

 

امریکا با همه این توضیحات به خودش حق این را می‌دهد با قدرتی که دارد تعیین کند حدود قدرت کشورهای دیگر تا چه اندازه باشد زیرا اگر قدرت کشوری اعم از اقتصادی، ایدئولوژیک، نظامی و ... ناگهان افزایش یا کاهش یابد میزان نفوذ و اثرگذاری بین‌المللی آن و به تبع آن نظم منطقه‌ای و جهانی تغییر می‌کند زیرا با افزایش قدرت آن واحد سیاسی به طبع رو به توسعه طلبی آورده و معاهدات پیشین را کنار می‌گذارد و با کاهش شدید قدرت به مرور تحلیل رفته و زمین بازی و توسعه‌طلبی سایر قدرت‌های مجاورش شده و هرج و مرج و جنگ‌های جدید در هر دو حالت به وقوع خواهد پیوست.

از طرفی یک نظم ایدئولوژیکی هم در سراسر دنیا برقرار است و امریکا در حفظ و یا تغییر آن کنترل دقیقی دارد. زیرا به قدرت رسیدن هر ایدئولوژی در یک کشور و یا افزایش قدرت آن ایدئولوژی چه با شمار هواداران و یا قدرت نظامی و اقتصادی می‌تواند ثبات سایر کشورها را تغییر دهد و از طرفی سقوط یک ایدئولوژی حاکم هم می‌تواند منجر به هرج و مرج و جنگ‌های وسیع در یک منطقه شود. انقلاب کبیر فرانسه و بولشویکی در روسیه در کنار قدرتگیری فاشیسم و نازیسم در ایتالیا و آلمان توانست نظم اروپا را دچار تغییرات اساسی کند و سقوط همگی نیز منجر به موجی از هرج و مرج و تغییر مرزها و ایجاد کشورهای جدید گردید. از طرفی به این علت که هر ایدئولوژی توان تغییر نظم جایی از جهان را دارد بسیار در کنترل آن امریکا تلاش دارد.

《اگر بتوانی یک ایدئولوژی ملی و مردمی برای خودت درست کنی، بخت این را خواهی یافت که هم مدعی نظم جهانی تازه‌ای شوی هم در داخل کشور برنامه‌هایت را راحت پیش ببری》
(خودآموز دیکتاتورها/رندال وود، کارمینه دولوکا/ص۴۶)

هیچگاه نباید تغییرات و اتفاقات یک کشور را در خلا تحلیل کرد! کشوری تک افتاده در عالم وجود ندارد. هر تحولی در یک منطقه از جهان جزئی از یک جریان در ابعادی وسیع‌تر است. هر انقلاب، کودتا، تغییر دولت و تغییر روش حکمرانی در هر کشوری اثرات وسیعی بر روی حکمرانی ملل مجاورش می‌گذارد و حتی ممکن است موجی وسیع از تغییرات به راه بیفتد و نظمی نو شکل بگیرد.

تغییر میزان قدرت نظامی، اطلاعاتی و اقتصادی هر کشور هم می‌تواند نظم قدرت در هر منطقه را دگرگون کند و منجر به افزایش تنش و رقابت و حتی بهم خوردن صلح و توافقات بین‌المللی شود. پس بسیار طبیعی است که ابرقدرت‌ها در طول تاریخ و خصوصا قرون جدید سعی داشتند هر نوع تغییری در هر جای عالم را کنترل کنند و به خاطر همین در بسیاری از کشورها با کودتا یا حمایت از موجی انقلابی حاکمی را کنار می‌زنند و یا سعی می‌کنند مانع از انقلاب یا کوتا در جایی شوند و یا به حکومتی فشار اقتصادی وارد کرده و یا از کشوری دیگر با حمایت مالی سعی در تقویت موقعیتش می‌کنند. به همین دلیل نباید تصور کرد امور یک کشور صرفا به خود آن ملت مربوط است و هر تصمیمی که حاکم یا مردم یک کشور بگیرند مورد احترام و حمایت سایر ملل باید قرار بگیرد.

شگرد آمریکایی

با همین بهانه یعنی حفظ صلح جهانی امریکا ممکن است جهت کنترل و حفظ یک نظم یا ایجاد نظمی نو در یک منطقه از جهان کشوری را تبدیل به زمین بازی چند قدرت دیگر و حتی دچار تغییرات اساسی سیاسی کند و یا مانع تغییراتی بر پایه مطالبات مردمی شود که هر دو مغایر با قوانین بین‌المللی از جمله دخالت در امور یک کشور و مقابله با حق تعیین سرنوشت یک ملت است. به همین خاطر تمام کشورهای جهان در تلاش برای افزایش قدرتشان بوده تا ازین خطر قربانی شدن برای حفظ نظم جهانی خود را نجات دهند و هزینه تغییرات و تبدیل شدن به زمین بازی را برای امریکا افزایش دهند و البته هستند ملت‌ها و دولت‌هایی که انرژی و انگیزه بالایی برای توسعه طلبی دارند و امریکا بسته به منافعش یا دست آن‌ها را برای این کار باز گذاشته یا به شدت آن‌ها را محدود و سرکوب می‌کند.

امریکایی‌ها برای کنترل قدرت‌ها و واحدهای سیاسی در راستای سیاست‌هایشان بیش از آنکه اتحاد و دوستی با یک حکومت مستقر در کشوری برایشان اهمیت داشته‌باشد کنترل اپوزیسیون آن کشور برایشان ارزشمند است. مقامات امریکا همواره سعی داشتند تا بتوانند اپوزیسیون‌های کشورهایی که منافع مهمی در آن دارند را کنترل کرده؛ حتی اپوزیسیون‌هایی که کاملا ضد امریکایی هستند از چپ‌ترین تا اسلامگراترین نیروها! زیرا امریکا با ایجاد، مدیریت و فرماندهی اعتراضات و مبارزات سیاسی و گاهی مسلحانه می‌تواند مخالفان را اهرم فشار و کنترل سرسخت‌ترین دشمنان و حتی نزدیک‌ترین دوستان خود کند.

 

امریکا همواره سعی دارد به دولت‌های مستقر با انواع امتیازات در قبال همراهی با خود ثابت کند به دنبال حفظ و ثباتشان است و همزمان به اپوزیسیون و مردم ناراضی نیز اینگونه وانمود کند که چیزی تا براندازی و کسب قدرت باقی نمانده است و در کنار آن‌هاست و همین ذهنیت در اپوزیسیون‌های در کنترل امریکا باعث شده با وقوع هر بحران و کمک امریکایی‌ها به معترضان اپوزیسیون گمان کند در مسیر کسب قدرت است اما صرفا بحرانی موقتی برای فشار به حکومت مرکزی را امریکا با استفاده از آن‌ها در حال سازماندهی است.[امریکا در موارد متعدد به اپوزسیون‌هایی که حتی دموکراتیک بودند رسانه‌ای نداد و سرکوب شدید آن‌ها را مورد انتقاد قرار نداد، اما در مواردی از گروه‌های تروریستی حمایت کرد و به آن‌ها رسانه داد از جمله در جریان جنگ داخلی افغانستان و امریکای مرکزی، امریکا به مجاهدین افغان و در همان زمان به کنتراها رسانه، پول و اسلحه داد] از طرفی امریکا در کنار آنکه تعیین می‌کند چه ایدئولوژی در چه منطقه‌ای قدرت بگیرد، اینکه اپوزبسیون اصلی آن ایدئولوژی چه باشد را هم مشخص می‌کند.

 کاری تقریبا غیرممکن در مدیریت دنیا که امریکا تا کنون توانسته با ترفندهای مختلف آن‌را انجام دهد و بقیه قدرت‌های جهانی با وجود تلاش برای انجام آن از پس این برنیامده‌اند. زیرا حکومت‌ها معمولا با حمایت کشوری از اپوزیسیون‌شان شدیدا به آن کشور اعتراض می‌کنند و روابطشان از حالت عادی خارج شده و اپوزیسیون‌ها هم با دوستی کشوری با حکومتی که مخالف آن هستند آن کشور را دشمن خود می‌شناسند. با این توضیحات می‌توان فهمید چیزی به عنوان دوست و دشمن برای امریکا وجود ندارد. در هر واحد زمانی یک ایدئولوژی و دشمن سرسخت می‌تواند به دوستی نزدیک و یک دوست نزدیک تبدیل به یک مزاحم و دشمن سرسخت برای امریکا تبدیل شود.

اینکه روی کار آمدن یک ایدئولوژی و تقویت آن چطور می‌تواند الگو بقیه کشورهای مجاور قرار گیرد و نظم یک منطقه را تغییر دهد و بی‌ثباتی ایجاد کند بهترین مثال ماجرای اردوغان و بهار عربی است. یک دهه پیش از بهار عربی نیز امریکا با روی کار آوردن اردوغان کمی قبل از حمله به عراق و تقویت اقتصاد ترکیه تحت کنترل حزب او و الگو قرار دادن آن برای جهان عرب توانست نظم جهان عرب را تغییر دهد.

《در اوایل سال ۲۰۰۳، ترکیه به شدت زیر فشار امریکا بود. امریکا می‌خواست اگر به عراق حمله کند، ترکیه با او همکاری نزدیک داشته‌باشد. اما وقتی دیک چنی معاون رئیس جمهور امریکا در سال ۲۰۰۲ به ترکیه سفر کرد و از مقامات این کشور اجازه خواست که در ناحیه شمال عراق و در ترکیه جبهه‌ای علیه عراق بگشاید، نخست‌وزیر ترکیه بولنت اجویت درخواست چنی را رد کرد. با این حساب امریکا از پیروزی حزب عدالت و توسعه در انتخابات نوامبر سال ۲۰۰۲ بسیار به وجد آمد. در تاریخ ۵ فوریه نخست‌وزیر ترکیه، عبدالله گل اعلام داشت که از حمله امریکا به ترکیه حمایت می‌کند و پایگاه‌های نظامی خود را در اختیار ارتش امریکا قرار می‌دهد.》
(سلطان جدید/سونر کاگاپتای/نسخه الکترونیکی طاقچه/ص۱۸۸)

هرچند اردوغان ظاهر مبارزه با امریکا و درگیری با آن را حفظ کرد و هرچند مجلس رای به این اقدام نداد اما در نهایت هواپیماهای امریکا از پایگاه‌ها و حریم هوایی ترکیه استفاده کردند. اردوغان همواره تعهداتش در قبال ناتو و امریکا را کامل انجام داده‌است. با این وجود اردوغان حامی اخوان‌المسلمین بود و از تمام شعبات آن خصوصا در سوریه حمایت می‌کرد.

《حزب عدالت و توسعه به این نتیجه رسید که می‌تواند الگویی برای احزاب اخوان‌المسلمین باشد، احزاب مرتبط با جنبش اخوان المسلمین مانند آن‌هایی که در مصر، تونس، لیبی و سوریه فعالیت می‌کردند. به اعتقاد حزب عدالت و توسعه آن‌ها می‌توانند با روی آوردن به سیاست‌های اعتدالی و انتخابات دموکراتیک موقعیت خود را بهتر کنند. این تحول می‌توانست برای ترکیه متحدان بیشتری به همراه آورد. در واقع موقعیت اخوان‌المسلمین به خصوص در مصر، پنداره ترک‌ها به نظر می‌رسید که به بار نشسته است》
(سلطان جدید/سونر کاگاپتای/نسخه الکترونیکی طاقچه/ص۳۱۴)

تمام این موارد باعث شد تا اردوغان حامی و الگوی شعبات اخوان المسلمین قرار گیرد و به نوعی بهار عربی اینگونه به وقوع پیوست. اما به چه شکل؟ رشد اقتصادی ترکیه با کمک همه جانبه امریکا بعد از حمله‌اش به عراق به جاذبه حزب اردوغان تبدیل شد و توانست نظم خاورمیانه را تغییر دهد. هرچند در ترکیه انقلاب، جنگ و کودتایی اتفاق نیفتاد و رژیمی تغییر نکرد اما همانند وقوع یک انقلاب ظهور اردوغان نظم خاورمیانه در قرن ۲۱م را تغییر داد.

《نتیجه شگفت‌انگیزی که به دست آمد این بود که بین سال‌های ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۰ سهم کل صادرات ترکیه به خاورمیانه از ۱۰ تا ۲۰ درصد افزایش یافت و کل صادرات این کشور به منطقه از ۳ میلیارد دلار به ۲۳ میلیارد دلار افزایش یافت. نام‌های تجاری ترکیه قفسه‌های فروشگاه‌های بزرگ را پر کرد و پیمان‌کاران ترکیه تجربه‌ای را که از رونق ساخت‌وساز در ترکیه داشتند در اختیار علاقه‌مندان در کشورهای عربی قرار دادند. ترکیه با این رشد اقتصادی توانس وجهه بهتری در منطقه پیدا کند. این مسئله که یک دولت اسلام‌گرا توانسته مردم را به سوی رشد و بالندگی سوق بدهد در میان کشورهای خاورمیانه بسیار چشمگیر بود. در زمان خیزش‌های بهار عربی، اتاق فکر موسوم به بنیاد مطالعات اقتصادی و اجتماعی ترکیه در استانبول نظرسنجی‌هایی در کشورهای عربی انجام داد که نشان می‌داد چهل درصد از افراد مورد بررسی، اقتصاد را مهم‌ترین مشکل کشورشان می‌دانند و ترکیه نخستین کشوری است که اکثر مردم به خاطر پیشرفت‌های اقتصادی و تولیدی‌اش، معتقدند می‌تواند در این زمینه رهبر کشورهای منطقه باشد》
(امپراتوری اردوغان/سونر کاگاپتای/ص۹۶)

در جریان وقوع بهار عربی امریکا دوستان خود را قربانی تغییرات نظم نوینی کرد که سعی داشت در منطقه ایجاد کند. اما این کار را پشت افکار عمومی امریکا پنهان و توجیه کرد.

《برای دولت اوباما تظاهرات در مصر موقعیت حساسی را به وجود آورده‌بود. مبارک در طول چندین دهه، برای ایالات متحده هم‌پیمانی استراتژیک بود. اما افکار امریکایی‌ها با جوانانی که فریاد می‌زدند نان، آزادی و احترام نزدیکی بیشتری داشت.》
(انتخاب‌های سخت/هیلاری کلینتون/ص۲۹۲)

گمان عمومی آن است که امریکا همچون برج مراقبتی که محافظ دموکراسی هست هر جا گزارشی از نقض حقوق بشر دریافت کند سریعا اقدام خواهد کرد اما در واقعیت امریکا وقتی که بخواهد نظم منطقه‌ای را تغییر دهد و یا بخواهد برای تغییر رفتار بین‌المللی به کشوری فشار بیاورد از برگ حقوق بشر بهره خواهد برد. مصر سال‌ها وضعیتش همین بود اما در زمانی که بهار عربی به وجود آمد امریکا ازین برگ برای حمایت از معترضان بهره برد. در سال‌های قبل و بعد امریکا هیچ واکنشی به وقایع دیگر خاورمیانه به این شکل نداشت.

اکنون نیز که امریکا افغانستان را تحویل طالبان داد؛ نوع روابط طالب با امریکا به الگویی برای اسلامگرایان سراسر دنیا و خصوصا آسیای میانه و جمهوری‌های مسلمانی که پس از سقوط شوروی شکل گرفته‌اند تبدیل شده و همگی باور پیدا کرده‌اند که می‌توانند قلمرویی بدست آورند به شرطی که طالب را الگو قرار دهند. تعامل قدرت‌های شرقی با پدیده بازگشت طالب نیز بسیار مهم است.

طالبان را که امریکا دشمنی خطرناک و حامی ۱۱ سپتامبر معرفی می‌کرد؛ جهت کنترل چین و تغییر نظم آسیای میانه[شاید وقوع یک بهار عربی در آنجا مدنظر امریکا است و شاید تاجیکستان سوریه بعدی است!] همچون دوستی نزدیک مجددا به قدرت رساند و تسلیحات فراوانی هم برایش به جا گذاشت. هرچند امریکا تا اینجای کار خطر قدرتگیری داعش خراسان و بحران انسانی را اهرم فشار برای پذیرش طالب در قدرت افغانستان به کار برده‌است و سعی دارد ملل مجاور افغانستان و قدرت‌های شرقی ابتدا آن را به رسمیت بشناسند و خودش پیش قدم برای ورود طالب به جوامع بین‌المللی نشود.

زیرا این کشورها هرچند از خروج امریکا از افغانستان خوشحال هستند و عرصه را برای ورود خود به آنجا آماده می‌دانند اما متوجه این شده‌اند که امریکا با به قدرت رساندن طالب ثبات مرزهای مسلمان نشین آن‌ها را دچار بحران‌های بلند مدت کرده‌است و اهرمی قوی برای کنترل آن‌ها امریکا توانسته‌است که در آن منطقه مستقر کند. از طرفی امریکا سعی دارد اسلام سیاسی را از مدیترانه پس از یک دهه از آغاز بهار عربی تا می‌تواند دور کند و به همین دلیل با تمام توان از دولت کودتاگر السیسی حمایت کرد و این کار را در تونس نیز علیه اخوان‌المسلمین انجام داد و اکنون نیز سعی دارد بشار اسد را مجددا در مجامع بین‌المللی و خصوصا جهان عرب وارد کند و در کنار همه این اقدامات عربستان و امارات را به عنوان محوری ضد اخوانی و ضد اسلام سیاسی تبدیل کرده و با تبلیغ وسیع پیشرفت‌هایشان الگویی جدید برای مقابله با عصر اخوانی در جهان عرب ایجاد کند.

به همین دلیل در نقاطی که امریکا نمی‌خواهد اسلام سیاسی از آن خارج شود رسانه‌ها حرفی از تحولات عربستان و امارات نمی‌زنند و مدیای امریکایی خصوصا در افغانستان و آسیای میانه چیزی از موسم ریاض و دوبی اکسپو به صورتی که در رسانه‌های مصر، تونس و سوریه تبلیغ می‌کردند؛ نمی‌گویند. از طرفی ترکیه و قطر به عنوان رهبران اخوان المسلمین که لیبی، سوریه، تونس و مصر را از دست داده‌اند اکنون امریکا آن‌ها را وارد افغانستان کرده‌است و انگار برنامه و هدف بعدی آن‌ها ترکان مسلمان آسیای میانه است. به هر حال مشخص است که امریکا اکمون در تلاش است تا اپوزسیونی جدید در افغانستان برای طالب ایجاد کند تا هم طالب در قدرت بماند و هم با این ابزار بتواند آن را کنترل و نظم ایدئولوژیکی آسیای میانه را به سمت مدنظرش هدایت کند. اینکه چطور امریکا می‌تواند طالب را یک حکومت عادی جلوه دهد هم جزو مواردی است که باید به آن پرداخته‌شود. هنوز تکلیف طالبان مشخص نیست آن هم با وجود گذشت چند ماه از قدرت‌گیری آن. اما مسلما امریکا در تلاش است تا چنانچه که گفته شد قدرتگیری آن را لازم جلوه دهد و آن را حکومتی عادی معرفی کند. چند ویژگی که امریکا به کمک آن توانسته حکومت‌هایی را عادی جلوه دهد را لازم است معرفی شوند. اولی وجود انتخابات است. هرچند که تا الان امارت اسلامی چنین کاری انجام نداده است.

《انتخابات موجب خوشحالی امریکایی‌ها و اروپایی‌ها می‌شود و دیگر درخواست تغییر رژیم را در مجامع جهانی مطرح نخواهند کرد. خلاصه انتخابات باعث می‌شود تا حکومتت مشروعیت یابد... اگر غربی‌ها حکومتت را به رسمیت بشناسند برایشان خیلی سخت خواهد بود که از همکاری‌های اقتصادی با کشورت طفره بروند و از سرمایه‌گذاری در پروژه‌های اقتصادی مورد علاقه‌ات کنار بکشند》
(خودآموز دیکتاتورها/ص۱۸)

اقدام دوم استفاده از فرهنگ غربی است. در این مورد طالب توانسته به خوبی بهره ببرد.

《امریکایی‌ها و اروپایی‌ها غالبا علاقه خاصی به آن دسته از کاندیداهای رهبری دارند که روشنفکر یا تکنوکرات به نظر برسند، چند مدرک سطح بالا از دانشگاه‌های غربی داشته‌باشند، انگلیسی را به روانی صحبت کنند و بتوانند با فصاحت درباره فضایل دموکراسی مدارا سخن بگویند》
(خودآموز دیکتاتورها/ص۱۹)

امریکا به بهانه مقابله با بحران انسانی و ایجاد فرصت‌های بزرگ سرمایه‌داری توانسته‌است دیدارهایی بین طالب و مقامات جهان ایجاد کند.

《دیدار با رهبران غربی برایت خوب است. اگر بتوانی با آنان دیدار کنی و عکس یادگاری در کنارشان بگیری، به مردم کشورت این پیام را داده‌ای که ببینید! همه دنیا مرا قبول دارند یا حداقل تحملم می‌کنند. این دیدارها باعث می‌شود کسی نتواند ادعا کند تو در جامعه جهانی مطرودی. به روزنامه‌ها و رسانه‌های کشورت دستور بده دیدارهایت را با رهبران خارجی و به ویژه غربی پوشش خبری گسترده دهند. در این صورت هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند تو و رژیمت نامشروع هستید》(خودآموز دیکتاتورها/ص۴۵)

ترس ابرقدرت‌ها هم می‌تواند در جلب حمایت آن‌ها موثر باشد. کمونیسم و اسلام رادیکال باعث شد تا پینوسه در شیلی و پرویز مشرف در پاکستان بتوانند از حمایت امریکا برخوردار شده و عمر دولت کودتایی خود را افزایش دهند.

(خودآموز دیکتاتورها/ص۲۰ ) امریکا بسیار تلاش دارد تا از داعش به عنوان یک بحران جهانی یاد کند و با بزرگ جلوه دادن شاخه خراسان آن بتواند جامعه جهانی را به حمایت از طالب وادار کند. یعنی امریکا با کنترل و کمک اپوزسیون اصلی طالب که داعش است در حال پیشبرد اهدافش برای ثبات این حکومت است.

تحلیل جنگ ایران و عراق کمک زیادی به فهم مطالبی که تا اینجای کار گفته‌شد خواهد کرد خصوصا اینکه امریکا چگونه با کنترل اپوزسیون کشورهای درگیر جنگ‌های خاورمیانه در دهه ۸۰ میلادی توانست نظم جهانی را حفظ و یا تغییر دهد! در جریان جنگ ایران و عراق نه امریکا خواهان شکست یکی از طرفین بود و نه شوروی. هرگاه هر طرف ماجرا دست بالا را داشت دو طرف با حمایت از طرف دیگر مانع از شکست آن طرف می‌شدند.

دلایل دو طرف برای این تصمیمشان تا حدودی به هم شباهت داشت. طرف بازنده جنگ حتما دولتش سقوط می‌کرد و این هیچگونه حالت دیگری برایش ممکن نبود. امریکا عمده توجهش این بود که موج انقلاب ایران با شکست عراق و سقوط دولت صدام به سمت جنوب خلیج فارس حرکت نکند

《رونالد ریگان دلایل بسیار خوبی برای ممانعت از شکست عراق در این جنگ(جنگ با ایران) داشت. اگر ایران غلبه می‌یافت مردان شیعی هم‌فکر خود همانند باقر حکیم را به قدرت می‌رساند و کنترل بی‌چون‌وچرای منابع گسترده‌ی نفتی هر دو کشور را در دست می‌گرفت. استراتژیست‌های ریگان از این می‌ترسیدند که ایران قدرتی بلامنازع در خلیج فارس شود و از این طریق اسلام انقلابی خود را به هلال شیعی خلیج فارس گسترش دهد. هلالی که بحرین، کویت و استان نفت‌خیز شرقی عربستان را دربرمی‌گیرد》
(پایان عراق/پیتر گالبرایت/ص۳۸)

اما همزمان امریکا به دنبال این بود که موج اسلامگرایی به سمت افغانستان حرکت کرده و شوروی را درگیر این موج کند. اپوزیسیون اسلامی افغانستان کاملا در کنترل امریکا بود. اتحاد جماهیر شوروی به شدت نگران جمهوری‌های مسلمان نشین جنوب خود و افغانستان بود زیرا انقلاب ایران به راحتی می‌توانست با حمایت از جنبش‌های اسلامی آن مناطق ثبات شوروی را دچار بحران کند و در افغانستان همین کار را هم کرد اما شوروی در کنار مناطق خودش به این هم تمایل نداشت تا موج اسلامگرایی و انقلاب ایران وارد عراق شود.

《از دیدگاه ابرقدرت‌ها و قدرت‌های بزرگ و از جمله اتحاد جماهیر شوروی پیروزی جمهوری اسلامی ایران در جنگ تحمیلی می‌توانست منجر به گسترش و تسری انقلاب اسلامی در عراق و به دنبال آن کشورهای دیگر منطقه گردد که از این رهگذر جمهوری‌های مسلمان‌نشین اتحاد شوروی نیز می‌توانست متاثر گردد》
(عملکرد شوروی در جنگ تحمیلی/ص۱۷)

نگرانی دیگر امریکا در کنار صدور انقلاب، امنیت تنگه هرمز و کشتی‌رانی و صادرات نفت بود. همین نیز باعث می‌شد نگذارد ایران انقلابی همانند پیش از انقلاب کنترلی بر این آبراهه بدست آورد.

شگرد آمریکایی asianews

《از نظر رئیس پنتاگون، عراق هم‌پیمان سری آمریکا در مبارزه علیه رژیم امام خمینی (ره) در ایران و خطرات ناشی از گسترش احتمالی بنیادگرایی اسلامی در سراسر منطقه خلیج فارس بود. واینبرگر، بوش و بیکر این تهدید را از نظر امنیت ملی بیان می‌کردند، اما منظور واقعی آن‌ها این بود که از عراق حمایت کنند تا از اقدام احتمالی ایران به تهدید امنیت کشتیرانی در مورد نفتکش‌ها و بنابراین به خطر افتادن دسترسی آمریکا به نفت خاورمیانه جلوگیری شود.》
(خانه عنکبوت/آلن فریدمن/ص۲۲)

و به خاطر ساختار ارتش عراق و نوع روابط شوروی با آن نیز شکست عراق به نوعی شکست اعتبار شوروی و یک بحران تبلیغاتی بود.

《می‌توان ادعا کرد که شکست عراق در مقابل جمهوری اسلامی از نظر شوروی به مفهوم شکست سلاح‌های روسی و شرقی در مقابل سلاح‌های آمریکایی و غربی بود》
(عملکرد شوروی در جنگ تحمیلی/نعمت‌اله ایزدی/ص۱۷)

این تمام ماجرا نبود. امریکا بسیار نگران بود با شکست ایران در جنگ با عراق دولت انقلابی ایران توان مقابله با شوروی را از دست بدهد!

《اگر هرگز جنگی وجود داشته که در آن ایالات متحده شکست هیچ یک از دو طرف را نمی‌توانسته تحمل کند، باز هم جنگ ایران و عراق است. شکست عراق به سلطه‌ی بنیادگرایان ایرانی بر کویت، عربستان سعودی و سرتاسر منطقه خلیج فارس منجر خواهدشد. ایرانی که بر اثر تلفات سنگین نیروی انسانی تمام قوای خود را از دست دهد، نیز در برابر توطئه و ارعاب شوروی آسیب‌پذیر خواهدشد»
(پیروزی بدون جنگ/ریچارد نیکسون/ص۱۳۷)

با وجود آنکه ایران مدام علیه امریکا شعار می‌داد و حتی اقداماتی علیه آن در منطقه گهگاه انجام داده‌بود اما گفته نیکسون ثابت می‌کند امریکا یک ایران انقلابی اسلامگرا را در برابر شوروی نیاز داشت. از طرفی صرفا سعی در کنترل قدرت آن داشت تا به سمت کشورهای عربی خلیج فارس توسعه‌طلبی خود را دنبال نکند و بیشتر این توسعه‌طلبی به سمت افغانستان و جنوب شوروی پیش برود. اما شوروی نیز دقیقا همین را می‌خواست! هرچند شوروی بسیار برایش مهم بود تا صدام شکست نخورد و پایگاهش را در آن کشور از دست ندهد بسیار هم نگران بود تا ایران هم در این جنگ شکست نخورد!! اما چرا؟

《هر آنچه مربوط به شوروی‌ها می‌شد این بود که جنگ بین دو کشور ایران و عراق اولا نباید باعث شکست عراق گردد چرا که در آن صورت منجر به از دست رفتن مهم‌ترین پایگاه نظامی استراتژیکی شوروی‌ها در منطقه بسیار حساس خلیج فارس می‌شد که اهمیت آن در روابط آمریکا و شوروی بسیار بود. ثانیا این جنگ نباید به گونه‌ای باعث شکست نظامی جمهوری اسلامی می‌شد که منجر به تغییر هیئت حاکمه این کشور و به عبارت دیگر تغییر اوضاع سیاسی در ایران می‌گردد، زیرا در آن صورت این آمریکا و غرب بودند که این امکان را داشتند که عوامل نزدیک به خود را در ایران به حاکمیت برسانند زیرا که دست شوروی‌ها از این جهت بسیار خالی بود》
(عملکرد شوروی در جنگ تحمیلی/ص۴۷و۴۸)

شوروی که می‌بایست از ایران انقلابی نگران باشد بسیار از سقوطش نگران بود زیرا بعد از سال‌ها در میانه جنگ سرد امریکا از این کشور مهم خارج شده‌بود از طرفی این دستاورد را با سقوط دولت انقلابی ایران در شرف نابودی می‌دید زیرا آلترناتیوی نزدیک به خودش نداشت و اپوزسیون ایران مایل به امریکا بود.

《دور شدن آمریکا از کشور ایران، اتحاد شوروی را وادار می‌ساخت که هر چند به صورت احتیاط‌آمیز نزدیکی خود را به انقلاب اسلامی ایران ابراز نماید...شوروی می‌توانست اینگونه بیندیشد که شکست جمهوری اسلامی ایران در جنگ تحمیلی و یا به هر وسیله دیگری و فروپاشی حکومت در صورتی که حکومت جایگزین مشی روسی نداشته‌باشد حتما گرایش به امریکا و غرب پیدا می‌کند و این مسئله یادآور دوران پیش از انقلاب اسلامی برای این کشور بود...سازمان‌ها و جبهه‌های موجود طرفدار شوروی در ایران نظیر حزب توده و یا فدائیان خلق و احزاب و گروه‌های مشابه هیچ‌کدام در شرایطی نبودند که بتوانند به صورت مخالفان جدی حکومت که در یک شرایط فروپاشی احتمالی جانشینی برای رژیم باشند به حساب آیند》
(عملکرد شوروی در جنگ تحمیلی/ص۱۸)

دقیقا همان حالت براندازی در ایران، در عراق هم حاکم بود. با رفتن صدام شوروی هیچ آلترناتیو جدی نداشت و هر حکومتی می‌آمد مایل به ایران انقلابی و امریکا بود! چه شیعیان مبارز چه کردها

《تنها طرفداران سوریه می‌توانستند تا حدودی از طرفداران شوروی به حساب آیند. حزب کمونیست عراق نیز که تکیه‌گاه اصلی شوروی‌ها به حساب می‌آمد با تهاجم رژیم عراق به شدت آسیب دیده‌بود. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که در آن زمان دست شوروی‌ها برای استقرار حاکمیتی مطمئن‌تر از رژیم موجود عراق خالی بود》
(عملکرد شوروی در جنگ تحمیلی/ص۱۲۵)

با این توضیحات می‌توان فهمید تمام اپوزیسیون‌های منطقه در کنترل امریکا بودند و همه قدرت‌ها را با همین اهرم کنترل کرد. امریکا با همین ترفند کنترل اپوزیسیون توانست کاری کند که شوروی برای حفظ بزرگ‌ترین دشمن خود در مرزهای جنوبی‌اش تلاش بسیاری بکند!

《به نظر می‌رسد امریکایی‌ها امکانات این کار را نیز در اختیار داشتند چون تقریبا تمامی مخالفان سیاسی جمهوری اسلامی به نحوی به امریکا متصل بودند...شوروی‌ها دستشان خالی بود. زیرا حزب توده نه امکان موفقیت داشت و نه دیگر گروهک‌هایی که تمایلات روسی داشتند؛ بنابراین اظهارنظر صریح و قاطع در این باره که رهبران شوروی با چنین موقعیتی خواهان براندازی کامل در جمهوری اسلامی ایران بودند کاملا دشوار و تا حدود بسیار زیادی دور از واقعیت است. به نظر می‌رسید روس‌ها پس از پیروزی انقلاب اسلامی همواره به دنبال موقعیتی بودند که بتوانند رژیم حاکم بر ایران را هر چه بیشتر به خود نزدیک کنند و شاید جنگ تحمیلی این شرایط را برای آن‌ها پدید آورد》

(عملکرد شوروی در جنگ تحمیلی/ص۹۶)

اما در همین بین سوال دیگر هم ایجاد می‌شود. اگر آلترناتیو جمهوری اسلامی امریکایی بود و شوروی ازین بابت نگرانی داشت چرا امریکا نگران شکست ایران در برابر عراق بود؟ و نیکسون آن حرف را در کتابش زده‌است؟! زیرا با سقوط ج.ا یک دولت امریکایی سر کار می‌آمد. اگر هم آلترناتیو مایل به شوروی در ایران وجود نداشت هم امریکا باز به نفعش بود که دولت ایران در جنگ شکست خورده و سقوط کند. کاملا مشخص است امریکایی‌ها نظم ایدئولوژیکی در جنوب شوروی ایجاد کرده‌بودند و نیاز به یک حکومت انقلابی و اسلامی داشتند و اپوزیسیون امریکایی که برایش ساخته‌بودند ابزاری برای این بود که شوروی همان حکومت انقلابی که دشمنش بود را حفظ کند!

امریکا نیز با عراق روابطش مانند روابط ایران انقلابی با شوروی بود. هرچند صدام خطری برای اسرائیل بود و هرچند عراق متحد شوروی محسوب می‌شد و ضعف و شکستش هرچند باعث پیشروی انقلاب ایران در عراق می‌شد اما شکست صدام منجر به تمایل آن به امریکا می‌گردید!! شوروی در بدترین وضعیت بود و دچار سردرگمی بدی شده‌بود. ایران انقلابی که بحرانی شدید برایش ایجاد کرده‌بود را نمی‌خواست از دست بدهد تا اپوزیسیون امریکایی‌اش قدرت گیرد و در عراق هم نمی‌خواست در برابر ایران تضعیف شود و به سمت امریکا مایل شود و در آنجا هم اپوزسیونی مایل به خود نداشت.

شگرد آمریکایی
《پس از فتح خرمشهر ایران اعلام کرد تا سرنگونی رژیم بعث عراق به جنگ ادامه خواهد داد و بنابراین حتی در مرزهای بین‌المللی نیز عملیات جنگی را متوقف نخواهد ساخت. پس اکنون وجهه همت شوروی‌ها می‌بایست حفظ رژیم عراق باشد، به ویژه که شوروی‌ها در این روند رقبایی نیز داشتند که در راس آن‌ها ایالات متحده آمریکا و فرانسه قرار داشتند. اگر این کشورها موفق می‌شدند بدون حضور شوروی رژیم عراق را حفظ کنند بسیار طبیعی بود که پایه‌های نفوذ آن‌ها در این کشور مستحکم و متقابلا از نفوذ شوروی کاسته شود. درست در همین دوران بود که زمزمه از سرگیری روابط رسمی دیپلماتیک آمریکا و عراق شنیده می‌شد》
(عملکرد شوروی در جنگ تحمیلی/ص۱۲۴)

شوروی پل ارتباطی و کنترل‌اش بر مجاهدین افغان ایران انقلابی بود و بسیار برایش مهم بود رضایت و حمایت ایران را از دست ندهد

《روسیه برای ارتباط برقرار کردن با مجاهدین افغان به ما و واسطه‌گری ما نیاز پیدا کرد. به همین دلیل بین ایران و روسیه ارتباط‌هایی ایجاد شد》
(ماموریت در مسکو/نعمت اله ایزدی/ص۲۰۰)

اما هر بار حمایت از عراق در طی جنگ باعث این می‌شد ایران از مجاهدان افغان حمایت کرده و شوروی مجبور به عقب نشینی شود و به خاطر جنگ افغانستان هم شوروی کارش در جریان کنترل جنگ ایران و عراق وشوارتر شد

《بهمن سال ۱۳۶۵ جنگ در شهرها اوج گرفته‌بود و دائم با هواپیما به تهران حمله می‌شد. هواپیماهایی که به تهران و شهرهای دیگر حمله می‌کردند ساخت شوروی بودند و ما معتقد بودیم شوروی از حمله‌های هوایی عراق به شهرهای ایران حمایت می‌کند》
(ماموریت در مسکو/ص۴۳)

《آن‌ها هم از ما توقعاتی داشتند؛ از جمله این‌که در بحث افغانستان دست از حمایت مجاهدین و معارضین افغان برداریم که هم مخالف دولت این کشور بودند و هم با حضور ارتش شوروی در افغانستان مخالفت می‌کردند》
(ماموریت در مسکو/ص۴۶)

تا اینجای کار مشخص شد امریکا چگونه با کنترل اپوزسیون‌ها و ایجاد یک نظم نوین ایدئولوژیک در خاورمیانه شوروی را دچار بحران کرد و چطور با کنترل اپوزسیون اصلی عراق و ایران و افغانستان توانست به اهداف خودش دست یابد. در ظاهر همه این حکومت‌ها و اپوزسیون‌ها و مبارزان ضد امریکایی بودند!!
اما صدام چرا وارد جنگ با ایران شد؟ صدام با وقوع انقلاب ۵۷ خود را در آستانه نابودی دید آن هم با کشوری که اکثریت مردمش شیعه بودند و کردها هم اصلا خود را عراقی نمی‌دانستند و با ایجاد موج اسلامگرایی حتی اهل سنت عراق هم که پایگاه اصلی هوادارانش بودند از او داشتند فاصله می‌گرفتند. بعد از کشتار ارتشی‌های ایران صدام آرزوی آن را داشت تا هم نظام پادشاهی را به ایران بازگرداند زیرا با قدرت گرفتن هر کدام از اپوزسیون‌های شاه صدام هم دچار بحران می‌شد چون هم اسلامگرایی و هم کمونیسم را صدام به شدت سرکوب کرده‌بود و اصلا تمایل نداشت انقلابی با قدرت‌گیری این دو در ایران به سر کار بیاید و هم بتواند در این راه قرارداد الجزایر را در ازای بازگشت پادشاهی بازنویسی کند و در ازای بازگرداندن آن حکومت بتواند امتیازات بیشتری بگیرد. او با چند ژنرال شاه مذاکراتی داشت.

《قرار این بوده که عراق به ایران حمله کند، قسمتی از خاک ایران را بگیرد، سپس اویسی آن قسمت را از عراقی‌ها تحویل بگیرد. آنجا "ایران آزاد" نام بگیرد و ارتشی‌های وابسته و دل‌بسته به شاهنشاهی به اویسی بپیوندند و نظام جمهوری اسلامی سقوط کند، به‌هرحال اویسی این کار را انجام نداد. اویسی پیش از آغاز جنگ به‌همراه تیسمارهایی از ارتش سفرهای متعددی به عراق و آمریکا داشت و نقش زیادی در ضعیف نشان دادن ایران داشت》
(مصاحبه خبرگزاری تسنیم با هوشنگ انصاری/۵ مهر ۱۳۹۹)

استراتژی صدام هم برای رسیدن به این هدف این بود که این جنگ با توجه به حرف‌های ژنرال‌هایی چون اویسی، پالیزبان و آریانا نهایتا چند هفته طول می‌کشد و با شکست جمهوری اسلامی و آمدن نیروهای هوادار پادشاهی به خرمشهر سریعا به پایان می‌رسد.

《استراتژی نظامی صدام به طور خلاصه عبارت بود از یورش عمقی به داخل خاک ایران و تصرف اراضی به اندازه کافی برای چانه زدن با تهران جهت امضای توافقنامه بهتر بر سر شط‌العرب. تعدادی از ژنرال‌های شاه سابق ایران که به حال تبعید در بغداد زندگی می‌کردند به صدام چنین مشاوره داده‌بودند که رژیم جدید ایران در چنان وضع آشفته‌ای به سر می‌برد که ارتش عراق می‌تواند به سرعت پیروز شود》
(صدام، از ظهور تا سقوطش/کالین کاگلین/ص۲۹۰)

هدف صدام صرفا براندازی حکومت انقلابی و بازگشت پادشاهی به ایران بود و در این راه در ماه‌های اول جنگ بسیار سعی داشت با ملاحظه بسیار زیاد پیش برود تا به این هدف دست یابد. هرچند بعد از شکست طرح صدام و قرار گرفتنش در موقعیت شکست دیگر تمام ملاحاظات گذشته را کنار گذاشت و جنگی ویرانگر با جنایاتی بی‌پایان را برای حفظ خودش ادامه داد.

《صدام از همان آغاز به ارتش عراق اجازه نداد به هر هدفی و با توسل به هر سلاحی حمله کند و به عبارت دیگر، برای ارتش محدودیت‌هایی قایل شد. صدام مخصوصا نگران این بود که مبادا حملات ارتشش باعث بروز تلفات در بین غیرنظامی‌های ایران شود و مهم‌ترین دلیلش هم این بود که امیدوار بود تجاوز عراق به نحوی مردم ایران را تحریک به براندازی حکومت خمینی بکند. به راستی هم انگیزه واقعی صدام برانداختن حکومت خمینی بود قبل از این‌که خودش به دست این حکومت برانداخته‌شود. صدام به جنگ تمام عیار علیه ایران رفته‌بود اما همزمان می‌کوشید به مردم ایران پیام دهد که او خواهان جنگ تمام عیار علیه ایران نیست》
(صدام، از ظهور تا سقوطش/کالین کاگلین/ص۲۹۳)

تمام نقشه‌های صدام و ژنرال‌های ارتش شاهنشاهی نقش برآب شد. بعد از گرفتن خرمشهر نه ارتشبد اویسی وارد آنجا شد و نه رضا پهلوی آمد! حتی ولیعهد گفت که می‌خواهد به ایران بیاید و با عراق بجنگد و به نوعی با این اقدام هم حکومت جمهوری اسلامی را به عنوان حکومت ایران پذیرفت و هم طرح صدام و تیمسار اویسی را نابود کرد.

《حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران والاتر از هرگونه تضاد مسلکی و سیاسی است. در این لحظه بس حساس در حیات این آب و خاک مقدس آرزو دارم با نثار خون خود از حرمت این مرز و بوم حراست نمایم.
ایران من در طی تاریخ پرفراز و نشیب خود شاهد تهدید‌ها و تجاوزات متعددی بوده‌ است ولیکن ایرانی در شدید‌ترین شرایط با چنگ و دندان مسلح به اعتقاد و ایمان راسخ از لانه و کاشانه خود تا آخرین قطرات خون نموده‌ است.
در این دقایق تاریخی اگر پدرم زنده بود اطمینان دارم به من دستور می‌داد به عنوان یک افسر همانند هر سرباز ایرانی به وظایف ملی و میهنی خود عمل کنم. نباید فراموش کرد که در سی سال اخیر در زمان سلطنت پدرم هیچگاه استقلال و تمامیت ارضی ایران مورد تجاوز قرار نگرفت.
آرزو دارم به عنوان یک ایرانی و یک خلبان جوان که وجودش سرشار از عشق میهنی است و هیچ هدفی جز عظمت، ترقی و اعتلای ایران را ندارد همدوش با خواهران و برادران سربازم در راه نگهبانی از آب و خاک ایران جانبازی نمایم.
خداوند حافظ و نگهبان ایران و ملت ایران باشد و گناهان کسانی را که باعث این جنگ و تباهی شده‌اند ببخشاید.》
(پیام والاحضرت همایون رضا پهلوی ولیهعد ایران به مناسبت تجاوز عراق به خاک ایران/۳ مهر‌ماه ۱۳۵۹)

هنوز با گذشت بیش از چهل سال از آن دوران اسنادی که بتوان فهمید چرا تیمسار اویسی به خرمشهر نیامد تا دولت انتقالی تشکیل دهد و اینکه چرا رضا پهلوی ناگهان موجودیت جمهوری اسلامی را با پیامش پذیرفت منتشر نگردیده‌است. اما می‌توان فهمید امریکا در همه این روند نقش داشت و از اپوزیسیون پادشاهی جهت تغییر نظم خلیج فارس بهره برد.

امریکایی‌ها با استفاده و فریب اپوزیسیون پادشاهی باعث شدند صدام فریب بخورد و وارد جنگ با ایران شود تا تغییرات نظم جدید خاورمیانه تکمیل شود. اینکه تیمسار اویسی چطور توسط امریکایی‌ها فریب خورد تا صدام را دچار خطای تحلیل و برآورد جنگ کند و اینکه صدام چطور حرف‌های او را باور کرد و به ولیعهد اعتماد داشت که به ایران می‌آید مسائلی است که هنوز اسنادی درباره آن افشا نشده‌ است، اما می‌توان بنا به برخی روایت‌های پراکنده فهمید ارتشبد اویسی دقیق‌تر و بهتر از هر کسی می‌دانست شاه را امریکا از قدرت کنار زد هرچند علتش را نمی‌دانست و شاید اگر سقوط شوروی را می‌دید متوجه علت کار می‌شد اما در آن دوران شاید تصور می‌کرد که جمهوری‌خواهون امریکایی با دموکرات‌ها فرق دارند. اما امریکا توانست با این طرح حمایت ظاهری از حمله عراق به ایران شوروی که متحد عراق بود را دچار خطای بزرگ استراتژیک کند. خطایی به بزرگی حمله به افغانستان پس از ماجرای گروگانگیری دانشجویان پیرو خط امام.

《ظاهرا مقامات شوروی جزئیات نقشه عملیات جنگی عراقی‌ها را به برخی از واسطه‌های امریکای لاتینی داده بودند تا آن را در اختیار حکومت ایران بگذارند. دلیل و انگیزه شوروی هم این بود که چون امریکایی‌ها به رژیم صدام برای حمله به ایران چراغ سبز نشان داده‌بودند باید به ایران کمک شود تا جلوی این حمله را بگیرد》
(صدام، از ظهور تا سقوطش/ص۲۹۴)

در تمام آن مدت شوروی گمان می‌کرد حمله عراق به ایران برای بازگشت امریکا به ایران طراحی شده زیرا اپوزیسیون ایران را امریکا رهبری می‌کرد. شوروی با وجود آنکه پیمان مودت با عراق بسته بود اما اینگونه از ایران حمایت کرد. امریکا با ایجاد جنگ بین عراق و ایران توانست یک خلا در خلیج فارس ایجاد کند تا بعد از پایان دوران شاه خودش مستقیما وارد آن شود و مانع حرکت انقلاب ایران به آن سوی خلیج فارس شود.

از طرفی باعث شد شوروی با وجود حمایت ایران از چریک‌های مسلمان مورد حمایت امریکا، پاکستان و عربستان از این کشور حمایت کند! زیرا گمان می‌کرد با سقوط آن امریکا به آنجا بازخواهد گشت. در تمام این ماجرا امریکا به کمک فریب و بازی دادن اپوزیسیون‌های منطقه طرح‌هایش را اجرا کرد و وقتی هم در رابطه با مسئله ایران امریکایی‌ها استفاده لازم را از طیف پادشاهی بردند اپوزیسیون پادشاهی و ارتشبد اویسی را کنار زدند و حتی می‌توان گفت شرایطی برای حذف او ایجاد کردند و اپوزبسیون جدیدی را ساخته و تقویت کردند.

《احمد اویسی یکی از فامیل‌های همسرش به‌نام شهریار آهی را آورد کنار رضا پهلوی و تیسمار اویسی گذاشت تا جایگاه اویسی محکم‌تر شود. بعد از تشکیل جبهه نجات توسط شاهین فاطمی، علی امینی (نخست‌وزیر دوران شاه) و شهریار آهی با حمایت آمریکایی‌ها، آقای آهی تغییر جبهه داد و به‌جای اینکه تیمسار اویسی را کمک بدهد، او را می‌کوبید.》
(مصاحبه خبرگزاری تسنیم با هوشنگ انصاری/۵ مهر ۱۳۹۹)

اما وقتی امریکایی‌ها نیاز داشتند تا جنگ تمام شود مجددا از برگ پادشاهی و اهرم آن علیه جمهوری اسلامی بهره بردند. در این ماجرا نیز اپوزیسیون پادشاهی گمان می‌کرد چند قدمی کسب قدرت با کمک امریکاست اما امریکا اصلا به دنبال بازگرداندن پادشاهی به ایران نبود و صرفا دنبال اهرم فشاری قوی برای اتمام جنگ بودند و در تمام این مدت طیف پادشاهی تصور می‌کرد که هر ضربه به جمهوری اسلامی و هر اقدام امریکا علیه آن یک قدم رو به جلو برای بازگشتش به قدرت است.

《در سال ۱۹۸۶ و در جریان جنگ ایران و عراق از سوی نیکسون رئیس‌جمهور سابق آمریکا با من تماس گرفتند که رضا پهلوی به کیش برود و از سوی آمریکایی‌ها نیز حمایت دریایی و هوایی شود و ارتشی‌های سابق به او بپیوندند. این یکی از برنامه‌های احتمالی آمریکا برای فشار به ایران برای پایان یافتن جنگ بود.》
(مصاحبه خبرگزاری تسنیم با هوشنگ انصاری/۵ مهر ۱۳۹۹)

می‌توان از حرف بالا فهمید این طرح امریکایی بازگشت ولیعهد به کیش و بازگشت پادشاهی دقیقا مشابه طرح بازگشت ولیعهد به خرمشهر بوده‌است! و در هر دو حالت چنین چیزی اتفاق نیفتاد. امریکایی‌ها و صهیونیست‌ها هر زمان هم که گمان می‌کردند کسی می‌تواند نظم نظامی و ایدئولوژی خاورمیانه مدنظر آن‌ها را برهم بزند و یا اپوزیسیونی جلوتر و خارج از کنترل آن‌ها حرکت کند سریعا به طور مستقیم برای کنترل آن اقدام می‌کردند. ترور تیمسار بدره‌ای توسط امریکا در روز اول پیروزی انقلاب و ترور تیمسار شهریار شفیق توسط اسرائیل دو نمونه از این اقدامات هستند.

《منوچهر رزم آرا: در اون جلسه تیمسار بدره ای پامیشه و حتی اسلحۀ کمری اش رو میکِشِه میگه "هر کس، هر کس به این بیانیه رأی بِدِه، من همین جا دستور میدهم بُکشَنِش"!. تا این حد این آدم وطن پرست [بود]. و به این دلیل بود که خیلی زود، چون این منتظر بود که اون تیپ زرهی یی که از همدان قرار بود بیاد، بیاد به تهران، که در میونِ راه همین فداییان خلق و مجاهدین ریختند و تمامش رو از بین بردند، این به خاطر این بود که آمریکایی ها دیدند یکی از فرمانده هایی که قاطعاً وایساده، این ه. که دادند، توسط یک ستوان یک یا ستوان دو یِ آمریکایی [و] با یک همدستی که رفتند توی دفتر این و آمدند بیرون، [کشته شد]. بعد رفتند، اون به اصطلاح گماشتۀ این یا رانندۀ این وقتی دید که این ها آمدند بیرون، میره می بینه که تیمسار رو کشته اند.》
(گفت‌وگو رضا هازلی با منوچهر رزم آرا/۸ اوت ۲۰۱۹)

《شهریار شفیق برنامه‌اش این بود که به ایران بیاید و به نیروی دریایی ارتش بپیوندد. خواهر او آزاده شفیق این موضوع را به من گفت، البته مدام به من هم گوشزد می‌کردند که به او بگویم این کار را نکند و خودسر حرکت نکند. شهریار هدفش این بود به نیروی دریایی بپیوندد؛ چون محبوب بود. اگر این کار را می‌کرد جنگ داخلی می‌شد، اما آن‌هایی که مانع بودند، نمی‌خواستند به‌یک‌باره جنگ داخلی به وجود آید و اوضاع از دستشان در برود. شهریار برای انجام این کار با اسرائیلی‌ها در ارتباط بود. آن‌ها به او گفتند این کار را انجام ندهد، اما شهریار گوش نکرد و در نتیجه او را شب قبل از اینکه حرکت کند، کُشتند. منافع آن‌ها در این نبود که در آن مقطع، جنگ داخلی در ایران به‌وجود بیاید، این موضوع را خانم آزاده شفیق برای من تعریف کرد. او همراه با برادرش پیش اسرائیلی‌ها می‌رفت. آزاده می‌گفت وقتی برادرم کشته شد، پیش رابط اسرائیلی رفتم و گفتم «شما کُشتید؟» آن اسرائیلی نفی نکرد اما برداشت خانم آزاده شفیق این بود که برادرش را اسرائیلی‌ها کشتند.》
(مصاحبه خبرگزاری تسنیم با هوشنگ انصاری/۵ مهر ۱۳۹۹)

شاه که دوست نزدیک امریکا در جنگ سرد بود به خاطر ایجاد نظمی جدید برای ساقط کردن شوروی قربانی شد تا خلافت اسلامی که پس از نابودی عثمانی از میان رفته بود دوباره در فرم شیعی تشکیل شود تا موج مورد نیاز برای سقوط شوروی ایجاد گردد.[ر.ک مقالات 《روایتی از یک ماجرای امریکایی》و 《نقش موج اسلامگرایی در سقوط شوروی》] باور عمومی این است که امریکاستیزی حکومت انقلابی ایران به خاطر وقایع ۲۸ مرداد سال ۳۲ و اقداماتی مانند کاپیتولاسیون در زمان شاه بوده‌است.

آیت‌الله خمینی هیچ علاقه‌ای به مصدق نداشت حتی حاضر نبود در اوج انقلاب ۵۷ بیانیه رسمی با مصدقی‌ها صادر کند. نیروهای انقلابی هم که به خاطر سال ۳۲ از امریکا نفرت داشتند نتوانستند مناصب مهمی کسب کنند. از طرفی آیت الله خمینی چین را بابت حمایت از شاه بعد از وقایع ۱۷ شهریور بخشید و همکاری کرد و بعید است به خاطر کاپیتولاسیون و مسائل فرهنگی و همکاری امریکا با شاه نفرتی از امریکا در میان باشد.

این نفرت ذاتی مقامات عالی رتبه جمهوری اسلامی از امریکا دلایل مهم‌تری دارد. در مقاله افکار ایرانی برای خاورمیانه یک دلیل نفرت از امریکا و جنگ با اسرائیل گفته‌شد و آن اتمی شدن اسرائیل و تبدیل آن به قدرت انحصاری اتمی منطقه بود که در دولت انقلابی این دلیل باعث کشاکش با امریکا در ایران شد. از طرفی جاذبه انقلابی و بین‌المللی هم برای ایران به وجود آورده‌بود. اما در کنار همه این موارد دلیل عاطفی هم در کار است.

چرا مقامات ایران به امریکا بسیار مشکوک بوده و از آن نفرت دارند و آن را دشمنی حیله‌گر می‌دانند؟ چنانچه گفتیم محال است ۲۸ مرداد و یا عدم تحویل شاه به ایران دلیل آن نفرت ذاتی مقامات ایران از امریکا باشد. اکثر مقامات فعلی ایران در بخش‌های مهم نظامی، امنیتی و اداری بازماندگان نهادهای پیش از انقلاب هستند. پشت هر میز ریاست و تصمیم‌گیری جمهوری اسلامی ردی از ارتش شاهنشاهی، ساواک و رادیو تلویزیون ملی وجود دارد و نه مصدقی‌ها و چپ‌ها و یا حتی انقلابی‌ها!

《با وجود حساسیت‌های برخی جناح‌های حکومت و همچنین گروه‌های چپ و اپوزیسیون، علی‌اکبر فرازیان و منوچهر هاشمی نزدیک به دو سال همکاری خود را با دولت موقت و بخصوص عبدالعلی بازرگان و مهدی چمران ادامه دادند.
منوچهر هاشمی در سال ۱۳۷۳ خاطرات خود درباره ساواک را در کتابی به نام "داوری" منتشر کرد. او می‌گوید تقریبا ۹۰ درصد کارمندان اداره هشتم به کار بازگشتند و حتی پس از استعفای دولت موقت کار خود را ادامه دادند.
کارمندان ساواک در سال‌های بعد، تحت نام "شرکتی‌ها" و گاهی در مراکزی مستقل، به کار با دفتر تحقیقات نخست‌وزیری و سپس وزارت اطلاعات ادامه دادند.
در تمام این سال‌ها، حسین فردوست یکی اصلی‌ترین چهره‌های امنیتی در دوران سلطنت محمدرضا شاه نیز با نیروهای امنیتی ایران همکاری می‌کرد.》
(نقش ساواک و کا.گ.ب در تولد نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران/امید منتظری/بی‌بی‌سی فارسی/۲۵ آبان ۱۳۹۹)

مقامات نظام پادشاهی شاهد آن بودند که امریکا برای تغییر نظم خاورمیانه چگونه به شاه خیانت و ایران را با کمک اپوزیسیون در کنترلش دچار هرج و مرج کردند و دست آخر یک ملت بازیچه اهداف امریکا برای نابودی شوروی شد و در کنار آن چگونه اپوزیسیون پادشاهی و صدام را امریکا فریب داد تا بتواند با آغاز یک جنگ ویرانگر و درازمدت نظم خلیج فارس را تغییر دهد. یک باور مشترک علیه امریکا از آن نسل به نسل فعلی مدیران انقلابی رسیده‌است. آن‌ها به خوبی از بقایای نظام پادشاهی آموخته‌اند نباید به غربی‌ها و خصوصا امریکا اعتماد کرد و تا می‌توانند باید برای امریکا این را تبیین کنند دیگر بار اگر بخواهند کاری مشابه ۵۷ انجام دهند دنیا دچار بحران خواهد شد.

اما امریکا کماکان همان مسیر را پیش می‌گیرد. جمهوری اسلامی ایران همان طور که با سقوط جمهوری اسلامی افغانستان وارد افغانستان نشد و همان طور که در جریان بهار عربی وارد بحرین نشد و در جریان جنگ قره باغ جانب ارمنستان را نگرفت پس بدون هماهنگی و خواست امریکا ایران وارد عراق و سوریه و لبنان نشده‌است! برخلاف باور عمومی امریکا به دنبال رسیدن به پایانی برای این رقابت‌های بین‌المللی نیست و اصلا پایانی برای این امور وجود ندارد.

ایجاد صلحی پایدار و جهانی هم به طبع وجود ندارد که امریکا بخواهد تمام مخالفان و دشمنانش را حذف کند. امریکا صرفا در حال کنترل دشمنان فعلی‌ و آینده خودش هست که هر کدام تا چه زمانی چه قلمرویی در اختیار داشته‌باشند و چه اپوزیسیونی آن‌ها را کنترل کند و چه مقطعی نابود شوند. پس نباید فرض کرد امریکا دنبال نابودی دشمنانش و تقویت متحدانش است. گاهی به دشمنانش میدان می‌دهد تا سایر دشمنان دیگر را محدود کند و گاهی متحدانش را درگیر می‌کند تا پیش از دوران مدنظرش به دشمنش تبدیل نشوند.

هر زمان که جمهوری اسلامی در منطقه قدرتی به دست می‌آورد و دست بالا را در منطقه می‌گیرد امریکا با اهرم‌های اپوزسیون، تحریم و حملات اسرائیل سعی در فشار، مهار و عقب راندن آن دارد. سپس مجددا وقتی برای ایجاد نظمی نو به این نیرو در منطقه نیاز دارد دست آن را برای توسعه طلبی باز می‌گذارد. دو نمونه آن طی دو دهه اخیر را می‌توان مثال آورد. در جریان طرح حمله امریکا به عراق ایران توانست نقش موثری برعهده بگیرد و مهره‌های شیعه خود را در عراق به قدرت برساند و سوریه نیز از قبل در کنار ایران بود و حزب الله هم بعد از ترور رفیق حریری و جنگ ۳۳ روزه توانست به نوعی محور اصلی لبنان شود و اینگونه ایران در کنار جهش بهای نفت به قدرت برتر خاورمیاته تبدیل شد. اما ناگهان ورق برگشت.

《در اوایل سال ۲۰۰۹ جایگاه ایران در خاورمیانه شروع به اوج‌گیری کرد. حمله‌ای به رهبری ایالات متحده به عراق دشمن قدیمی ایران صدام حسین را نابود کرده‌بود و حکومت شیعه‌ای را جایگزین کرده‌بود که بیش‌تر مورد علاقه‌ی ایران بود. قدرت و نفوذ امریکا در منطقه بسیار کم بود. حزب‌الله اسرائیل را در نبرد سال ۲۰۰۶ در لبنان به بن‌بست رسانده‌بود و حماس هم هنوز کنترل نوار غزه را بعد از دو هفته یورش اسرائیل در ژانویه ۲۰۰۹ در دست داشت. سلاطین سنی مذهب در اطراف خلیج فارس به ایران که نیروهای نظامی‌اش را قوی می‌کرد با ترس می‌نگریستند؛ ایرانی که اثرش را گسترش می‌داد و تهدید می‌کرد که تنگه حیاتی و استراتژیک هرمز را به کنترل خود درمی‌آورد. ایران از صعود ناگهانی صادرات نفت لذت می‌برد. رئیس جمهور احمدی‌نژاد روی صحنه‌ی جهانی جولان می‌داد. اما قدرت اصلی در دستان رهبر، آیت‌الله خامنه‌ای بود، که در سال ۱۹۸۹ جانشین آیت‌الله خمینی شده‌بود و تنفرش از امریکا را به هیچ وجه مخفی نگه نمی‌داشت.سپاه پاسداران هم در داخل ایران قدرت بسیار زیادی به دست آورده‌بود》
(انتخاب‌های سخت/هیلاری کلینتون/ص۳۶۹)

بعد از وقایع سال ۸۸ امریکا توانست مجددا از برگ اپوزسیون برای فشار علیه ایران استفاده کند و سپس با برگ تهدید اسرائیل به واسطه مسئله اتمی هم توانست تحریم‌های زیادی علیه ایران تصویب کند و سپس با بهار عربی ناگهان دولت شیعه مالکی در عراق، دولت علوی بشار اسد و حزب الله در موقعیت ضعف قرار گرفتند. اما امریکا به دنبال حذف ایران نبود بلکه به شدت به آن برای حفظ و ایجاد نظم خاورمیانه در جریان بهار عربی و کنترل اخوان‌المسلمین نیاز داشت همان طور که از اخوانی‌ها برای کنترل ایران و تغییر نظم خاورمیانه بهره برد.

《نیاز نبود زرادخانه هسته‌ای ایران خاک ایالات متحده را تهدید کند؛ همان احتمال حمله هسته‌ای در خاورمیانه نیز کافی بود تا گزینه‌های رئیس‌جمهور آینده ایالات متحده برای رسیدگی به رفتارهای ایران در قبال همسایگانش بسیار محدود شوند. واکنش عربستان سعودی می‌توانست این باشد که به دنبال ساخت بمب سنی رقابت‌گر خود برود و نسلی از تسلیحات هسته‌ای را در بی‌ثبات‌ترین منطقه جهان راه‌اندازی کند. ضمنا اسرائیل که طبق گزارش‌ها گنجینه‌ای از سلاح هسته‌ای اعلام نشده را در دست داشت ایران هسته‌ای را تهدیدی جدی می‌دید و ادعا می‌شد که به دنبال تهیه برنامه‌هایی برای حمله پیشگیرانه به تاسیسات ایران بود. هرگونه کنش، واکنش یا محاسبات غلط هر یک از این طرف‌ها می‌توانست خاورمیانه و نیز ایالات متحده را به ورطه نزاعی دیگر بکشاند، آن هم در زمانی که تعداد صدوهشتاد هزار سرباز امریکایی هنوز در امتداد مرزهای ایران در معرض دسترسی مستقیم بودند. و هرگونه جهش بزرگ در قیمت نفت می‌توانست اقتصاد جهان را با هرج و مرج مواجه کند. هر از چندگاه در دوران ریاست جمهوری‌ام برای شبیه‌سازی نوع درگیری با ایران سناریوهایی را از نظر می‌گذراندیم؛ می‌دانستیم که در صورت ضرورت یافتن جنگ ممکن بود هرچه به دنبالش بودم از دست برود و این موضوع باعث می‌شد از سرعت پیشرفت آن بحث و گفت‌وگوها بکاهم》
(سرزمین موعود/باراک اوباما/ص۶۵۵)

بعد از توافق اولیه سال ۲۰۱۲ امریکا مجددا مانند سال ۲۰۰۳ و حمله به عراق دست ایران را برای توسعه طلبی بازگذاشت. در سال ۲۰۱۳ و با قدرت گیری داعش هم توجیه رسانه‌ای این توسعه طلبی ایجاد شد و توافق اتمی و برجام هم منجر به رفع موقت بحران اتمی گردید. ایران توانست تا سال ۲۰۱۶ با کمک روسیه و همکاری امریکا به حالت سال ۲۰۰۹ بازگردد! سال‌های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲ در سال‌های ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۰ مجددا به وقوع پیوست.

با قیام دی ۹۶ و حمایت ترامپ از آن در شورای امنیت امریکا توانست از اهرم اپوزیسیون بهره ببرد و از برجام به طور یک طرفه خارج شود و سپس با بازگرداندن تحریم‌ها و همزمان جنگ نیابتی در منطقه مقدمات قیام شیعیان منطقه علیه ایران در سال ۲۰۱۹ را فراهم کرد و با کمک روسیه و همکاری اسرائیل و دولت‌های عراق، سوریه و لبنان توانست ایران را دچار وضعیت سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳ کرده تا موقعیت ایران در این مناطق متزلزل و فضا برای ایجاد یک توافق جدید آماده شود.

امریکا اکنون اما در بدترین وضعیت خود به سر می‌برد زیرا دیگر در ایران اپوزسیون اصلی قابل کنترل نیست و آن وحدت نسبی گذشته را دارا نیست و طیف پادشاهی نیز به هیچ عنوان تمایل گذشته را به امریکا ندارد و طیف‌های دیگر نیز مقبولیت و جاذبه‌ای ندارند.

امریکا اکنون بزرگ‌ترین بحرانی که در خاورمیانه دارد، مسئله ایران است. اما نه حکومت ایران بلکه مردمش! زیرا با وجود گذشت یکسال از آمدن دوباره دموکرات‌ها به قدرت هنوز نتوانستند اپوزیسیونی مدنظر خود ایجاد کنند.

با وجود تلاش برای حذف و به حاشیه راندن میل پادشاهی و همکاری چند دهه آن با امریکا و پراکندن هواداران پادشاهی و تبلیغات زیاد و جهانی برای مهره‌های دیگر اما کماکان نوستالژی پهلوی و بازگرداندن پادشاهی و خروج رهبری این جریان از کنترل فرح دیبا و پسرش به بحرانی بزرگ برای امریکا تبدیل گشته‌است، زیرا موقعیت اپوزیسیون امریکایی افغانستان و کشورهای عربی، پادشاهی را تضعیف کرده‌است؛ بحرانی که از ۱۹۴۵ تا کنون در تاریخ ایالات متحده وجود نداشته‌است./

https://www.asianewsiran.com/u/4yc
اخبار مرتبط
اگر تا پیش از سال ۱۳۹۶ خورشیدی کسی در معرفی گرایش سیاسی خود می گفت که جمهوری خواه است قطعا یا به او می‌خندیدند و می‌گفتند به چه معنا؟! یا گمان می‌کردند منظورش نومحافظه‌کاری به تقلید از حزب جمهوری‌خواه آمریکاست؛ اما اعتراضات دی ماه ۹۶ با شعارهایش اثراتی در ساحت سیاسی ایران بر جای گذاشت.
تحلیل‌های بسیاری تا کنون درباره تسخیر سفارت امریکا توسط دانشجویان انقلابی در ۱۳ آبان سال ۵۸ و علل وقوع و شرح روند آن ارائه شده‌است؛ در حالی که آنچه که می‌توان درباره اکثر تحلیل‌های این واقعه با وجود گرایش‌های فکری و حزبی مختلف ارائه‌کنندگان آن گفت این است که به اثرات این واقعه بر معادلات قدرت در خاورمیانه و به طور کلی جنگ سرد نپرداخته‌اند!
هر آنچه عناصر سازنده سریال «بازی مرکب» است؛ پیش‌تر در فیلم‌های مشابه خصوصا هالیوودی نیز وجود داشته‌ است. محتوای قرار گرفتن فرد بازنده و اصطلاحا لوزر و یا درگیر بیماری‌های روحی خصوصا افسردگی و بی‌انگیزگی در حتی شرایط خوب مالی در رقابتی مرگبار و کنترل شده در فیلم sin13, free guy, boss level، the game, black mirror نیز موجود بوده است.
گروه‌های چپ ایرانی برخلاف تصور عمومی چه برای شاه و چه برای حکومت اسلامی تازه تاسیس خطری جدی نبودند! از سویی انقلاب ایران باعث تقویت موج اسلامگرایی در منطقه شد و ضربات مرگباری به شوروی در افغانستان و مرزهای جنوبی‌اش وارد کرد و نقشی اساسی در سقوط شوروی داشت.
روسیه نتوانسته پس از شوروی در اطراف خود حاشیه امن ایجاد کند؛ ایدئولوژی با جاذبه پدید بیاورد تا از پیشروی غرب جلوگیری کند و ساختار اقتصادی به شدت فاسد و انحصاری‌اش مانع از آن شده تا ثروت در همه جامعه به گردش دربیاید و اقتصاد روسیه توان مقاومت در برابر تحریم را ندارد.
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید