آسیانیوز - یک چنین باور محتومی به پیروزی بدون خشونت در گاندی نیز سابقه داشته است و هم او بود که گفته بود: «وقتی ناامید میشوم بخاطر میآورم که در طول تاریخ راه حق و عشق همواره پیروز بوده است. حکمرانان قاتل در برههای شکست ناپذیر جلوه میکنند ولی در نهایت همه آنها سقوط کردهاند.»
تبار توسل به مدارا و تساهل در تاریخ بشری دست کم در مقوله نظری به دورانی پیش از گاندی میرسد. چنانکه جان لاک، فیلسوف لیبرال، در میانه منازعات کلیسای کاتولیک و پروتستان، «نامهای در باب تساهل» نگاشت و برای کاهش منازعات مذهبی زمانه خویش، بر مدارا و نفی خشونت تأکید کرد. پس از جان لاک این ولتر است که بر نفی خشونت تأکیدی دوباره میکند و تساهل را یگانه نسخه درمان خشونتهای مذهبی و سیاسی عصر خویش میداند: «تساهل پیامد طبیعی انسانیت ماست. ما همگی محصول ضعف و سستی هستیم... پس بیاییم حماقتهای همدیگر را ببخشیم. این نخستین اصل در قانون طبیعت است، نخستین اصل از حقوق تمامی انسانها.»
مدارایی که جان لاک و ولتر از آن سخن میگویند، البته تساهلی است که بیش از جنبههای معنوی و روحی ریشه در خرد محض دارد و بیش از آن که نسخهای شفابخش برای یک جامعه تحت استعمار باشد، راهکاری برای کاهش منازعات فکری و مذهبی در دنیایی است که خود کمترین رواداری را در حوزههای تحت استعمار خویش قائل بود. دغدغه ماندلا اما از جنس گاندی است؛ مبارزهای با درونمایهای روحی معنوی و در برابر حاکمیتی با طبع استعماری و مایههایی شدیدتر از آنچه در قالب یک اختلاف فکری بگنجد، پس بیراه نیست که بگوییم؛ گاندی و روح شرقی او، نخ تسبیح مؤمنان معبد همه آزادیخواهانی است که در مسیر مبارزه به نفی خشونت و ترویج مدارا میاندیشند. مجله تایمز در پایان سال 1999 گاندی را دوشادوش انیشتین بهعنوان شخصیتهای برگزیده جهان معرفی کرد و شخصیتهایی چون دالایی لاما، لخوالسا، مارتین لوترکینگ، سزار چاوز، بنینگو آکینو، دزموند توتو و نلسون ماندلا را فرزندان گاندی و پیروان مکتب فکری عدم خشونت او نامید. دغدغه اصلی گاندی «اهیسما» یا «عدم خشونت» است. او معتقد است:«انسانها آزادند اما بدان معنا نیست که میتوانند به یکدیگر آزار برسانند. یکی از عظیمترین نیروهای در اختیار بشر، عدم خشونت است.» ماندلا بیتردید نگاه موشکافانهای به بنیانهای فکری و شیوه عمل گاندی داشته است. چنانکه در مقالهای که 3 ژانویه 2000 برای مجله تایمز نوشته به صراحت او را «جنگجوی مقدس» نامیده است، تا ضمن تأکید بر خصلت مبارزه جویانه گاندی، عنصر معنویت پنهان در این روش توأم با تساهل را از دیدگاههای خردگرایانه محض متمایز کند. ماندلا در آن مقاله بر وجه مشترک میان خود و گاندی در «شهروندی آفریقای جنوبی» تأکید کرده و بار دیگر پیوندهای تاریخی و جغرافیایی خود با او را یادآور شده است: «من و گاندی رنج ظلم و استعمار را تجربه کردهایم و در برابر دولتی که آزادیهای ما را نقض کرد، ایستادیم.» ماندلا در این مقاله اصرار دارد تا سه اصل مبارزه سیاسی به شیوه گاندی را برجسته کند:
1. نفی خشونت و تأکید بر مدارا
2. اصرار بر هدف و اجتناب از عقب نشینی از اصول اخلاقی و آزادیخواهانه
3. بردباری و حرکت تدریجی
هرچند آموزههای اخلاقی که گاندی و ماندلا ارائه دادهاند بیشمار است، اما درحوزه رفتار سیاسی، الگوی «مذاکره برای مذاکره» واجد تمام عناصر توأم با مدارا و مبتنی بر اخلاقی بود که این دو تن بر آن تأکید داشتند و حالا در چارچوبهای فراتر از مباحث انتزاعی کارآمدی خود را نشان میداد. الگوی« مذاکره برای مذاکره» خود عینیترین پیامد نگرش مبارزه بدون خشونت در حوزه رفتار سیاسی است.
مهاتما گاندی خود این روش را به عنوان یک وکیل مدافع هندی طی مدت 19سال در آفریقای جنوبی به کار گرفت، تا هندی تبارهای آفریقای جنوبی بدون نیاز به اجازه دولت آپارتاید قادر به انتخاب آزادانه محل اقامت خود باشند و با استفاده از تجربه همین شیوه مذاکرات تدریجی و حداقلی بود که موفق به کسب استقلال هند شد. ماندلا نیز درست زمانی که درگیری مسلحانه دولت آپارتاید و اعضا و طرفداران جنبش ضد آپارتاید بالا گرفته بود و کنگره ملی آفریقای جنوبی، آنها را به خشونت ورزی بر ضد دولت تشویق میکرد، از داخل زندان ایده مذاکره برای مذاکره را مطرح کرد. موضوعاتی که او برای مذاکره ارائه میداد عبارت بود از: توقف مبارزه مسلحانه، آزادی زندانیان سیاسی، به رسمیت شناختن کنگره ملی آفریقای جنوبی، تشکیل مجمع ملی برای تدوین قانون اساسی جدید و دولت وحدت ملی و این در حالی بود که طرف مقابل، کنگره ملی آفریقا را یک سازمان تروریستی میدانست و همین امر بود که بسیاری را در کارآمد بودن روش پیشنهادی ماندلا دچار تردید میکرد؛ غافل از آنکه تحریم اقتصادی آفریقای جنوبی از سوی جامعه جهانی، خود مقدمهای شد که دولت آپارتاید، به مذاکراتی تن دهد که بیتردید به جز ماندلا، نه دولت و نه کنگره ملی آفریقا تصور نمیکردند به چنان نتایجی بینجامد. آن همه تساهل که در گاندی میتوان سراغ گرفت به هدف اصلی مبارزه که میرسید به سرسختی و قاطعیت تنه میزد. گاندی بارها گفته بود که «من بنا به دلایل زیادی آماده مردن شدهام و نه برای کشتن» مرگ او نیز بر این ادعا صحه گذاشت و بر همین اساس در عین آن که منادی تساهل و حرکت تدریجی بدون خشونت بود به هنگام، نیز سرسختی خاص خود را داشت چنانکه هنگام صدور فرمان نافرمانی مدنی عملا خود را برای مرگ آماده کرد و پس از پایان نخستین دوره حبس، صراحتا تأکید کرد که از عقیده و هدف خود باز نگشته است. او حتی زمانی گفته بود: «قویاً معتقدم هرجا بین خشونت و ترس گرفتار شدیم، باید خشونت را بپذیریم.... در هر جلسهای تأکید میکنم تا راه بدون خشونت، سبب تسلیم افراد صاحب قدرت در مقابل قدرتمندتر از خود نشود، باید این راه را برگزید اما اگر با خشونت، بتوانند مقابل این وضعیت بایستند و تنها راه احقاق حق خشونت باشد، بیهیچ تأملی باید سلاح برداشت. من هرگز نمیپسندم که افراد شجاع به خاطر رعایت اصل عدم خشونت، در برابر نفوذ نیروهای ترسو تسلیم شوند و از آنها بترسند که مبادا خشونت ایجاد گردد.»
ماندلا هم برخلاف تصور عموم در برهههایی از دوران مبارزاتی خود بر استفاده از خشونت تأکید کرده بود، اما این استثناء در زندگی او و گاندی چنان در حاشیه قرار گرفت که تنها اسبابی برای تبرئه آنان از مطلقاندیشی در ساحت متغیر سیاست تلقی شد. با این حال او نیز چون گاندی در عین تساهل در روش، برای رسیدن به هدف اندکی کوتاه نمیآمد؛ چنان که پس از پایان حبس 27 ساله طی بیانیهای تأکید کرد: «هنوز مبارزه پایان نگرفته است.»
او این اصرار را آنقدر ادامه داد تا پس از برگزاری نخستین انتخابات آزاد و بدون تبعیض، اعلام کند اگر چه کسی را توصیه به فراموش کردن نمیکند، اما اکنون زمان بخشیدن است. جواهر لعل نهرو در خاطرات خود بارها اذعان کرده بردباری و رواداری گاندی حتی او را که فرد معتدل و خردگرا بوده تا مرز جنون پیش برده است!
از نظر بسیاری از نزدیکان گاندی تواضع او گاهی عذاب آور مینمود و میل سیری ناپذیرش در همراه کردن دیگران و فراموش کردن اختلافات، خود دستمایه انتقاداتی شد که در نهایت به مرگ وی انجامید. ماندلا نیز هیچگاه نخواست عنوان برنده را داشته باشد، او بهراحتی دیگران - حتی دشمنان و رقبای سیاسیاش - را در موضوعات سهیم میساخت. او میگفت: «این منطقی است که مردم را ترغیب کنید، کارهایی انجام دهند و کاری کنید فکر کنند این ایده خودشان بوده است.» واکنش او به انتقاد همراهانی که از او رویکرد افراطیتری را میخواستند نیز چندان تفاوتی با گاندی نداشت. ماندلا پس از پیروزی بر آپارتاید، زندانبان خود را به ریاست شهربانی کشور منصوب و دکلرک رئیس جمهور حکومت آپارتاید را معاون خود کرد. خود ماندلا در کتاب «راه طولانی آزادی» در این باره میگوید: «وقتی از زندان بیرون آمدم، مأموریتم این بود که هم انسانهای دربند و ستمدیده را آزاد کنم و هم ستمگران را، برخی میگفتند چنین هدفی تحقق پیدا نمیکند...من معتقد بودم که ما در آغاز نخستین گام آزادی هستیم. بدون احترام به دیگران و آزادی دیگری به هدفمان نمیرسیم. ستمگر هم باید از ستم آزاد شود. در همان روزهای سخت زندان که نومیدی میخواست ما را ویران کند، درخششی از انسانیت را در چشمان یکی از زندانبانها دیدم.شاید برای یک ثانیه! همان برای من کافی بود تا بدانم و مطمئن شوم که باید راهمان را ادامه دهیم. شعله انسانیت در نهاد انسان ممکن است پوشیده بماند، اما روزی برافروخته خواهد شد.»
گاندی و برجستهترین پیرواناش از ماندلا تا لوتر کینگ و دالایی لاما که تلفیقی از معنویت و مبارزه روادارانه را رهبری کردهاند، هریک قرائتی کارآمد از ایده مبارزه بردبارانه سیاسی بدون خشونت را ارائه دادهاند و اکنون الگویی غیر قابل خدشه برای همه آنانی هستند که در فضایی به ظاهر بسته و غیر قابل انعطاف امیدوارانه به حرکت تدریجی توأم با تساهل دل بستهاند بی آن که آن را در تضاد با وفاداری خود به اصول مسلم آزادیخواهی بدانند.
میگویند وقتی در مورد نقش پاپ در جهان معاصر با استالین صحبت کردند، استالین پوزخندی زد و گفت: «به من بگویید تعداد نفرات ارتش این آقا روی زمین دقیقاً چه تعداد است؟»
جنس گاندی و ماندلا اما از گونهای بود که حالا میتوان سخنان استالین را به سخره گرفت، برخی آنان را قهرمانانی دانستهاند که بر مرکب تساهل، ارتش کلمات را رهبری کردهاند و در هیاهوی خشم و خشونت به گفتوگو، اعتباری دوباره بخشیدند این تعبیر اگرچه زمانی چنان مضحک به نظر میرسید که فردی چون چرچیل، گاندی را «گدای پابرهنه» میخواند اما گویی شیوه کارآمد گاندی در ترویج روح تساهل و نفی خشونت که برای هند استقلال را به ارمغان آورد و بشر را به ستایش واداشت. در کشاکش دو واقعه تجزیه هند و ترور گاندی، تا باور قطعی فاصله بسیار داشت (چنانکه فرجام لوترکینگ با آن همه دعوت به گفتوگو و صلح نیز به ترور او انجامید). اکنون اما فرجام ماندلا که در سن ۹۵ سالگی و در جدال مرگ و زندگی سرانجام زندگی را با روحیه مسالمت جوی خود با مرگ، آن هم به شکل طبیعی آشتی داد، گویی میراث گاندی بیش از هر زمان دیگری، تداوم خود را به رخ روح پر تلاطم جهان میکشد.
نلسون ماندلا یکی از رهبران خوشنام جهان در تاریخ است. او سمبل اسطوره ای مبارزه در دوران معاصر است. ماندلا سال¬های زیادی از عمر خود را در راه مبارزه با تبعیض نژادی و احقاق حقوق مدنی سیاهان در آفریقای جنوبی گذراند. او به عنوان یکی از الگوهای مبارزه مدنی در جهان شناخته می شود. بسیاری او را در کنار بزرگانی چون مهاتما گاندی، مارتین لوتر کینگ جزو رهبران مبارزه «خشونت پرهیز» میدانند. اما اندیشه ماندلا درباره مساله عدم خشونت با دیگر رهبران مبارزات بدور از خشونت تا حدی متفاوت است و این همان چیزی است که از او الگویی متفاوت می سازد.
ماندلا اگر چه از روش مبارزاتی به دور از خشونت گاندی الهام میگرفت، به تدریج این روش را در راه مبارزه با رژیم آپارتاید، ناکارآمد یافت و در سال ۱۹۵۳ به این بدگمانی رسید که روش های اعتراض قانونی و نافرمانی مدنی بزودی ناممکن خواهد گشت. او پس از آن در سخنان و موضع گیری هایش بر ناکار آمدی عدم خشونت تاکید می کرد و خواهان استفاده از روش های مبارزه قهر آمیز بود. وی در اینباره در خاطرات خود مینویسد:
«در هند گاندی با یک قدرت خارجی طرف بود که در نهایت بسیار واقع گراتر و عاقبتاندیش بود. درحالیکه سفیدپوستان حاکمِ آفریقای جنوبی اینگونه نبودند. مبارزهی منفی بدور از خشونت، موقعی موثر است که نیروی مقابلتان به قواعدی که شما به آن وفادار هستید، پایبند باشد. اما اگر اعتراض مسالمتآمیز با خشونت مواجه شود، سودمندی آن از بین میرود. برای من عدمخشونت یک اصل اخلاقی نبود، بلکه یک استراتژی بود. هیچ خیر اخلاقی در استفاده از یک سلاح ناکارآمد وجود ندارد.»
ماندلا نهایتا توانست در سال ۱۹۶۱ رهبران کنگره ملی آفریقا را قانع کند که شاخه نظامی کنگره را تشکیل دهد و در نتیجه مشی مبارزه را از روش¬های مقاومت مدنی مسالمت آمیز به روش¬های قهرآمیز تغییر داد. با این وجود اما شیوه مبارزه او هرگز «خشونت محور» و بر مبنای ترویج خشونت کور نبود. ماندلا در دفاعیه تاریخی خود در دادگاه که با عنوان «من برای مرگ آماده هستم» شهرت یافت، از سیر روش مبارزاتی خود اینگونه دفاع می کند:
«... قانونگذاران همه راه¬های قانونی را برای بیان مخالفت مسدود میکردند و ما خود را در شرایطی میدیدیم که یا باید وضعیت دائمی تحقیر را میپذیرفتیم یا در قبال بیعدالتی حکومت مقاومت میکردیم. ما سرپیچی از قانون را انتخاب کردیم اما بدون توسل به خشونت. فقط بعد از وضع قوانین جدید علیه روش¬های ما و بهدنبال تظاهرات قدرتمدارانه از طرف حکومت برای نابود کردن همه مخالفان سیاسی بود که تصمیم گرفتیم، جواب خشونت را با خشونت بدهیم. لیکن خشونتی که ما انتخاب و اتخاذ کردیم، شبیه «تروریسم» نیست. همگی ما که گروه «نیزه ملت» را تاسیس کرده بودیم، عضو کنگره ملی افریقا بودیم و برای حل کشمکش سیاسی بر اصول بدون خشونت و برپایه مذاکره تکیه میکردیم... اما پنجاه سال بدون خشونت هیچ چیزی برای مردم افریقا به بار نیاورده بود، مگر قوانین بیش از پیش سرکوبگرانه و حقوق هر چه کمتر... از میان همه طرحها، چهار شیوه را مطرح کردیم؛ خرابکاری، جنگ چریکی، تروریسم و نافرمانی آشکار. سپس اولین گزینه را انتخاب کردیم و مطمئن از انجام آن بودیم، بدون اینکه به روش دیگری متوسل شویم. با مشخص بودن پیشینه سیاسی ما، این انتخابی منطقی بود. خرابکاری با تباهکردن زندگی انسان¬ها متفاوت بود و از آن جلوگیری میکرد و آینده روابط نژادی امیدبخش را نابود نمیکرد...»
درحالیکه بسیاری بر این باور بودند که شاید ماندلا و دیگر همرزمانش به اعدام محکوم شوند، اما در اثر فشارهای بین المللی، دادگاه در ۱۹۶۴ آن¬ها را به حبس ابد محکوم کرد. ماندلا به همراه دیگر مبارزان ضد تبعیض نژادی مدت ۲۷ سال را در زندان گذراند و البته در زندان نیز دست از مبارزه نکشید و به مقاومتی فعال در آنجا ادامه داد. نهایتا ادامه مبارزات و فشارهای وارده از داخل و خارج کشور، نظام آپارتاید را به استیصال کشاند و باعث شد تا ماندلا در سال ۱۹۹۰ از زندان آزاد شود و پای در مرحله جدیدی از «راه دشوار آزادی» بگذارد.
اما آنچه که نلسون ماندلا را از بسیاری دیگر رهبران انقلابی و مبارز جهان متمایز می کند، شیوه او در «خشونت پرهیزی پس از پیروزی» است. الگوی منحصر بفرد ماندلا در همین رفتار صلح طلبانه اوست: او اگر چه بعنوان آخرین اقدام و به اقتضای شرایط در راهبرد مبارزه اش «خشونت کنترل شده» را بکار گرفت اما از «خشونت پس از پیروزی» بطور مطلق خودداری کرد و پس از بدست گرفتن قدرت، اقدام به حذف رقیبان و دگراندیشان نکرد. این مهمترین آموزه و میراث نلسون ماندلا برای تاریخ مبارزات مدنی و فهم مشی خشونت پرهیزی اوست. آنچه که از ماندلا میتوان آموخت این است که پیوند خشونت پرهیزی و مبارزه مدنی بیش از آنکه وابسته به عدم استفاده مطلق از خشونت «پیش از پیروزی» باشد، به نفی مطلق خشونت «پس از پیروزی» وابسته است.
روحیه صلح جویانه ماندلا، توانست کشتی طوفانزدهی آفریقای جنوبی را بدون آنکه به چرخه مهارنشدنی خشونت و انتقام دچار شود، به ساحل دموکراسی و برابری نژادی برساند. ماندلا در نطق پذیرش جایزهی صلح نوبل میگوید:
«بدینسان ما سعادتمندانه خواهیم زیست، چرا که جامعهای خلق کردهایم که در آن انسانها برابر به دنیا میآیند و از آزادی، کامیابی، حقوق بشر و حکومتگری خوب، سهمی برابر میبرند. چنین جامعهای هرگز اجازه نخواهد داد که کسی به دلیل پاسخ دادن به ندای وجدان خود، به زندان بیافتد و یا حقوق عضوی از اعضای جامعه نقض شود. در این جامعه هرگز نباید راههای مسالمتآمیز تغییر و تحول توسط غاصبانی مسدود شود که تنها در پی ربودن قدرت از مردمند...»
آفریقای جنوبی با مرگ نلسون ماندلا پدری را از دست داد که سال¬ها رنج کشید تا فرزندانش را از موهبت آزادی و عدالت برخوردار کند. جهان با مرگ نلسون ماندلا آموزگاری الهام بخش را از دست داد که به انسان¬ها درس ایستادگی و آزادگی آموخت و به رهبران سیاسی یاد داد که بزرگی و جاودانگی یک رهبر، در نشستن دایمی بر مسند قدرت نیست. او وقتی فروتنانه از پله های اریکه قدرت پایین آمد، بر سریر نرم قلب¬های مردم نشست و جاودانه در آنجا جای گرفت.
ماندلا و قذافی هر دو آفریقایی بودند، هر دو آزادی خواه بودند، هر دو مبارز بودند، هر دو در مبارزه پیروز شدند، هر دو به محبوبیتِ فراوان رسیدند و هر دو موفق شدند که رهبری کشورهایشان را به دست بگیرند، ماندلا امّا بدون خون ریزی به پیروزی رسید و بدون خونریزی ادامه داد و قدافی با خون بر مسند نشست و با خون ادامه داد!
ماندلا گوشش را برای شنیدن صدای مردم باز کرد و قذافی دهانش را به نعره گشود تا گوش مردم از صدایش پر باشد... ماندلا کتابِ مردم را خواند و قذافی کتابی نوشت و مردم را وادار به خواندن آن کرد... ماندلا خودش را کشت تا مردمش زنده باشند و قذافی مردم را کشت تا خودش زنده باشد! ماندلا گفت: «ما» و قذافی گفت:«من»، ماندلا مردم را فرزندان خود خواند و قذافی مردم خود را سوسک و موش خطاب کرد... ماندلا پیش از این که از زندگی کناره بگیرد از قدرت کناره گرفت و قذافی تا آخرین لحظات به تخت و خیمه اش می اندیشید! و حالا نلسون ماندلا و معمّر قذافی هر دو نفر در پیشگاهِ ابدیّت تاریخ ایستاده اند و ما تنها به احترام ماندلا می¬ایستیم!