دوشنبه / ۲۹ اَمرداد ۱۴۰۳ / ۰۰:۵۱
کد خبر: 23846
گزارشگر: 464
۳۷۱
۰
۰
۵
یادداشت| پوریا زرشناس

صلح، یا کیمیایی کمیاب؟!

صلح، یا کیمیایی کمیاب؟!
تحولات و وقایع اخیر در عرصه روابط بین‌المللی (و همچنین ملی و درون ملی) به خوبی نشان می‌دهد که در سده حاضر «صلح و عدالت» بیشتر از هرچیز دیگری در معرض خطر، تهدید و نقض قرار دارد.

آسیانیوز - این تحولات، از اقدامات نظامی یکجانبه، قتل عام و محاصره شهرها و هژمون طلبی برخی رژیم‌ها و دولت¬ها در اقصی نقاط جهان گرفته تا فقر و گرسنگی‌ها و عدم توزیع عادلانه امکانات حیات انسانی میان ملت¬ها و همچنین بیسوادی و عدم دسترسی به آگاهی‌های لازم برای مواجهه صحیح با حوادث طبیعی وغیرمترقبه و آنچه در زندگی اجتماعی رخ می‌دهند و نهایتا فقدان حاکمیت عدالت بر روابط بین‌المللی، همه جوامع اعم از توسعه یافته و درحال توسعه، ملی و بین‌المللی را با بحران روبرو نموده به طوری که بیشترین زمان و بودجه‌ها نیز درسطح جهان به همین مسائل و شیوه‌های برخورد واکنشی‌ به آن-ها اختصاص یافته و می‌یابند. این در حالیست که عدم درک صحیح از بسترها و عوامل منتهی به بحران‌های صلح، پیامدهای دقیق این عوامل، بر کمّ و کیف حیات بشری و همچنین وظایف وکارکردهای دولت¬ها و جامعه بین‌المللی در این رابطه، نه تنها امکان واکنش به این مسائل را در پهنه زیست محیطی بشر ناممکن ساخته، بلکه به جای شناخت «علت‌ها» بر «معلول‌‌ها» تمرکز گردیده، آسیب‌های ناشی از وضعیت موجود و حاکم ادراک نشده و نهایتا اهمیت و بسترهای «پیشگیری» از چنین بحران‌هایی نیز در پس ظواهر و صورت بندی‌های جامعه بین‌المللی دولت¬ها پنهان گردیده است.

چالش‌های ساختاری، مدیریتی و فرهنگی

علاوه بر چالش‌هایی که به حوزه اندیشه‌ای و نظری مربوط می‌شوند، در نظام مدیریتی و فرهنگی غالب در محیط جهانی نیز عناصر و موانعی جدی برای صلح و عدالت وجود دارد. برخی از محورها آسیب ساختاری برای صلح عادلانه به شمار می‌روند.

مدیریت جهانی ناعادلانه

ناعادلانه بودن مدیریت حاکم بر روابط بین‌المللی، اجزای این سیستم را در وضعیتی بحرانی، چالش برانگیز و ناامن قرارداده است. مادامی که برابری دولتها نادیده گرفته می‌شود وعده‌ای محدود از دولتها به عنوان هیئت رئیسه جهان عمل می‌‌نمایند، دنیا در وضعیت ناآرام و آشوب کنونی باقی خواهد ماند. با در نظرگرفتن جنگ طلبی‌های ابرقدرت¬ها و برخوردهای سلیقه‌ای با خشونت و نمادهای آن، برای عموم و آحاد جامعه بشری، شکی باقی نمانده که صلح در عمل، نه برای همگان، بلکه تنها برای برخی¬ها تعقیب و دنبال می‌شود. (همه انسان¬ها با هم برابرند، اما برخی برابرترند!!!)

در چنین افقی، عدالت با حفظ ساختار ناعادلانه بین‌المللی موجود (و همچنین ساختار ناعادلانه موجود در درون دولت¬ها و ملت¬ها) قابل تحقق نیست. چگونه می‌توان صلح را با عدالت همگام ساخت بدون اینکه سازمان حاکم بر روابط بین‌المللی کنونی، به صورت مناسب دگرگونی یابد؟

نظام مدیریت صلح در جهان، هیچ‌گاه احترام به فرهنگ‌ها و ادیان را درک نکرده است و این علتی اساسی برای وضعیت دوران معاصر است. امروزه صلح کالایی است که بازیگران قدرتمند از تشکیل کنگره وین 1815 به بعد، به صورت نظام‌مند صلح را به مجرایی برای به اسارت درآوردن هویت‌ها و فرهنگ‌های دیگر ملت‌ها به¬کار بسته‌اند؛ معاهده و پیمان نوشته‌اند، به تقسیم جهان و حوزه‌های نفوذ خود پرداخته‌اند و بعد از تشکیل سازمان ملل متحد نیز ساختارهای بین‌المللی را بر همین تفکرهای صلح برگرفته از فرهنگ غرب پایه‌ریزی کرده‌اند و اغلب نیز برخی حمایت‌های مردمی را به صورت موقت جلب نموده‌اند. آن¬ها ظرفیت‌های فرهنگی صلح و حمایت مردم از گفتمان صلح را مورد سوءاستفاده قرار داده‌اند. قصد ندارم به نقد فرهنگی نظام بین‌المللی بیشتر از این بپردازم؛ اما تاکید می‌کنم که اساسی‌ترین آسیب‌های فرهنگ صلح را نه در درون اذهان و احساسات افراد و گروه‌ها، بلکه بیشتر از همه در ساختار و بافت نظامی جست‌وجو کرد که امروزه رسما و قانونا پیگیر صلح جهانی و فرهنگ صلح است!

برخی مجامع بین‌المللی تلاش کرده‌اند تا آسیب‌های ناشی از نبود فرهنگ صلح را جبران نمایند. دراین خصوص، یونسکو ایده فرهنگ صلح جهانی را پیگیری نموده است. ارکان هشت گانه فرهنگ صلح براساس این ایده، عبارتند از: آموزش صلح؛ تفاهم، تسامح و همبستگی، مشارکت دموکراتیک، چرخش آزاد اطلاعات، خلع سلاح، حقوق بشر، توسعه پایدار و برابری زن و مرد. اما همانگونه که پیداست، در این ایده، علت شناسی تهدید و نقض صلح و همچنین مسئله فرهنگ و نحوه حفظ و احترام به فرهنگ‌ها و هویت‌ها و همچنین عناصر زیربنایی صلح همانند دین، اخلاق، به صورت برجسته مورد توجه قرار نگرفته است. اساسا معلوم نیست منظور چه صلحی است؟ یونسکو در این ایده، از ارائه تعریف صلح و فرهنگ صلح و نگاه جامع به عناصر آن به ویژه عدالت، قاصر بوده است. از این‌رو، این ایده نیز هرچند می‌تواند قابل توجه باشد، اما وافی و کافی نخواهد بود.

خاطرم هست در ملاقات با یکی از جانبازان شیمیایی عزیز جنگ تحمیلی، وی بیان می داشت کشورهای اروپایی(به خصوص آلمان)، در زمان جنگ، از فروشندگان سلاح های شیمیایی به صدام بودند و زمانی که جانبازان ایرانی، برای معالجه به آلمان سفر می کردند، نه تنها آن¬ها را درمان نمی کردند که بر روی آن¬ها آزمایش های مورد نیاز خود را انجام می¬دادند! (یا حداقل میان تاثیر همان مواد شیمیایی بر بدن انسان را بررسی می-کردند...)

وی افزود: آن¬ها نمی‌توانند امروز ادعای حقوق بشر کنند. زخم هایی که بر تن جانبازان شیمیایی است، حاصل ناجوانمردی آلمانی‌هاست. هنوز خانمان¬سوزی سلاح‌های شیمیایی زمان جنگ در حلبچه و سردشت عیان است و ما انزجار و نفرت خود را نسبت به دولتمردان آلمانی اعلام می‌کنیم. شاید یکی از بهترین صحنه‌های فیلم از کرخه تا راین، مصاحبه خبرنگار آلمانی با علی دهکردی در نقش جانباز شیمیایی بود که وقتی به دلیل سرفه‌های پی‌درپی نتوانست پاسخ خبرنگار را بدهد، همکارش به او گفت پاسخی بهتر از این سرفه‌ها وجود ندارد!

گاهی فکر می¬کنم جلسه شورای امنیت سازمان ملل متحد، ( که در واقع آن را باید سازمان علل ملتهب نامید!) وقتی تشکیل می¬شود، احتمالا سر ناهار یا شام تشکیل می¬شود و نماینده فرانسه از اوضاع ملتهب خاورمیانه ابراز نگرانی کرده و در پاسخ نماینده آلمان، می گوید: ((اوه اوه! اون زیتون رو بده ببینم حالا !))

و جلسات بی هیچ نتیجه خاصی پایان می یابد. دوست انگلیسی ای به نام الکس دارم که در پاسخ به این شوخی، یک مرتبه و کاملا جدی گفت: این سازمان، سازمان ملل متحد(United Nations) نیست.... بلکه سازمان گفتگوهای بلاتکلیف (Undecided Conversations) است.

اصلا اجازه دهید با خودمان صادق باشیم؛ برای مثال، سال ۲۰۲۲، سال خوبی برای صلح نبود. گذشته از جنگ خشونت بار و بی معنی در اوکراین- که هیچ نشانه ای از پایان هم ندارد و چه بسا که بسیار هم وخیم تر بشود- کشمکش های خشونت بار در یمن، میانمار، نیجریه، اتیوپی، سوریه و بسیاری از دیگر نقاط جهان هنوز هم جریان دارد. به رغم دیدار صمیمانه ماه نوامبر میان رهبران آمریکا و چین در بالی اندونزی، این قدرتمندترین کشورهای جهان، در شماری از مهمترین مسائل، همچنان دچار اختلاف هستند!

با توجه به اوضاع جهانی و تمایل ایالات متحده به اینکه همچنان قدرت پیشتاز گیتی باشد، نباید هیچکس تعجب کند که سنای آمریکا، به تازگی رای داد که بودجه دفاعی آمریکا، 8% افزایش یابد. حتی کشورهای سابقا صلح طلبی همچون ژاپن و آلمان هم در سال ۲۰۲۲، گام هایی جنجالی برای افزایش قدرت نظامی خود برداشتند!!!

برای یک واقعگرا، این گام ها غافلگیرکننده نیست. درس محوریِ واقعگرایی این است که در جهانی با کشورهای مستقل و بدون یک حاکمیت مرکزی، امکان همیشگی بروز جنگ، سایه اش را بر سر بیشتر آنچه که کشورها انجام می دهند، نگه می دارد. از آنجا که جنگ ها، سرشتی ویرانگر و اغلب بلاتکلیف دارند، واقع گرایان همیشه نگران جنگ های صلیبی آرمانگرایانه هستند و در حذر از خطرِ تهدیدشدنِ آنچه که دیگران- درست یا غلط- به عنوان منافع ملی خود منظور می¬کنند.

واقع گرایانِ همه عرصه¬ها، بر ویژگی¬های مصیبت بارِ جهانی تاکید دارند که در آن، رهبران به آسانی با اطلاعات سطحی یا با توهم خودشان، گمراه می¬شوند تا جایی که حتی اهداف ناب هم می¬تواند به نتایجی اسفبار بیانجامد.

اما نه واقع¬گرایان و نه منتقدانشان نمی توانند به آسانی شانه بالا انداخت،ه بگویند که درباره امکان بروز منازعات خطیر، هیچ کاری نمی¬توان انجام داد. شاید جنگ میان کشورها و در داخل آن¬ها، یک خطر همیشگی باشد، اما چالش واقعی آن است که سیاست¬هایی را تدوین و اجرا کنیم که خطر جنگ¬های تازه را به حداقل برساند و به خاتمه جنگ های کنونی کمک کند. از آنجا که منافعِ صلح و هزینه¬ها و خطرات جنگ، هیچ زمانی بیشتر از امروز نبوده، این ضرورت چه بسا که امروز، در قیاس با هر دوره از تاریخ بشر، فوریت بیشتری داشته باشد.

بسیاری بر این باورند که استقلال اقتصادی، به تقویت صلح میان کشورها و در درون آن¬ها یاری می¬کند، ایده ای که یورش روسیه به اوکراین، آن را زیر شک و تردید برد. چه بسا که عکس این گزاره، به احتمالی بیشتر، درست باشد. صلح، زمینه درهم پیوستگی را بیشتر فراهم می کند و به ما این امکان را می دهد که از بهره¬های مبادله اقتصادی، همراه با ریسکی پایین¬تر، برخوردار باشیم. هنگامی که خطر جنگ کاهش یابد، سرمایه گذاران، با احساس امنیت بیشتری سرمایه خود را روانه دیگر کشورها می¬کنند؛ دولت¬ها از سرمایه گذاران و دانشجویان خارجی استقبال می¬کنند بی آنکه نگران آن باشند که حریفانشان، دانشی را بدست آورند که احتمالا برای آسیب به کشور استفاده شود؛ همچنین زنجیره¬های گسترده تامین با ریسک کمتری همراه می¬شوند و هر کسی می¬تواند دستاوردهای مشترکی را دنبال کند به جای آنکه در تقلای دستاوردهای نسبی باشد.

این دوران اخیرِ جهانی شدگی، معلول نبود رقابت جدی میان قدرت¬های بزرگ بود که توانست به رغم کاستی¬هایش، منافعی عظیم را برای بشریت به همراه آورد. همچنین هنگامی که گزینه جنگ از روی میز برداشته شود، جوامع می¬توانند نسبت به تبادل ایده¬ها و پذیرش درس¬هایی از فرهنگ¬های دیگر، بیشتر روی خوش نشان دهند.

هزینه ها و مخاطرات انسانی و اقتصادی، در پیشانی مصائب جنگ قرار دارند. تقریبا دویست هزار اوکراینی و روسی از آغاز جنگ اوکراین، کشته یا زخمی شده اند و میلیون¬ها پناهنده هم از کشور گریخته اند. هزینه های اقتصادی اوکراین، دهشت آفرین است و اقتصاد خود روسیه هم رو به سراشیبی است. این جنگ همچنین به مشکلات اقتصادی و کمبودهای خوراکی در بسیاری از دیگر کشورها انجامیده است. همچنین است جنگ داخلی یمن (و مداخله عربستان سعودی) که نزدیک به ۴۰۰ هزار نفر را کشته و کشوری را ویرانه کرد که پیش از جنگ هم فقیر بود؛ فقیرترین کشور جهان عرب....

منازعات داخلی در آفریقا و آمریکای لاتین هم این کشورها را گرفتار و به مهاجرت مردم دامن زده است.اما آسیب¬های مستقیم جنگ، تنها بخشی از هزینه آن است. هرچه که کشمکش میان کشورها بیشتر و خطر بروز جنگ بالاتر رود، توانایی همکاری حتی بر سر منافع مشترک هم کاهش می یابد. امروزه، بشریت با مجموعه ای از مشکلات هراس آور دست به گریبان است از جمله تغییرات آب و هوایی، بیماری¬های همه گیر و امواج فزاینده پناهندگان. حل و فصل هیچیک از این¬ها، راه همواری ندارد و همگی¬شان، از اینکه چه کسی بر کریمه، تایوان یا ناگورنو قرباغ حکومت کند، اهمیت بسیار بیشتری دارند. هرچه کشورها بیشتر با هم بجنگند، یا زمان، تلاش و پول بیشتری را صرف آماده شدن برای جنگ کنند، چاره کردن این مشکلات، دشوارتر هم خواهد شد.

همچنین این خطر ناگریز هم هست که یک جنگ، تشدید شده یا گسترش یابد. دولت ها، وسوسه می¬شوند که برای کسب پیروزی، تلاش کنند (یا از شکست در امان باشند) و طرف های سوم، اغلب بیشتر و بیشتر دخیل می¬شوند چه با تصمیم عامدانه و چه از روی بی ملاحظگی. اگر کشوری دارای سلاح هسته ای، درگیر نزاع باشد، خطرات آن به ویژه نگران کننده خواهد بود. هرچند هنوز هم تشدید هسته ای، بسیار نامحتمل است اما اگر امکان آن را بطور کامل منتفی بدانیم، هم ساده لوحانه است.

این وسوسه وجود دارد که سستی صلح را به تکبر و بلاهت افراد خودکامه نسبت دهیم و خدا می داند که امسال، زمین از این دست افراد، کم نداشت. ولادیمیر پوتین، شاید دلایلی مشروع برای نگرانی از گسترش ناتو و پیامدهای آن برای امنیت روسیه داشت اما "راه حل" او برای این نگرانی ها، منجر به مرگ هزاران بیگناه و آسیب ها و رنج¬های انسانی گسترده شد؛ حال آن¬که نه روسیه را قوی تر خواهد کرد و نه امن تر.

می¬توان همین را درباره مداخله بن سلمان، ولیعهد سعودی در یمن یا کردارهای باند نظامي حاکم بر میانمار هم گفت. اما پیش از آنکه نتیجه بگیرید که دیکتاتوری، سرچشمه مشکل است، به یاد آورید که دموکراسی¬های قدرتمند هم، گاه در گرداب همین پارانویا و غرور گرفتار می شوند. همانطور که جرج بوش، رییس جمهوری پیشین آمریکا، دیک چنی معاونش و همدستانشان در سال ۲۰۰۳ چنین شدند.(مسئله حمله به عراق)

هرچند هیچ نسخه¬ای برای یک صلح پایدار ندارم اما نکته ای در این میان هست: ویژگی خیره کننده بیشتر جنگ¬ها این است که چه مکرر بر کشورهایی که آتش را بر افروختند، پاتَش (Backfire) کردند. ظاهرا آن روزهایی که قدرت¬های بزرگ می توانستند یک جنگ بزرگ را با وسوسه دستاوردهای راهبردی آغاز کنند، به تاریخ پیوسته اند؛ کاری که ژاپن در سال ۱۹۰۵ علیه روسیه کرد یا بیسمارک پروس در جنگ¬های یکپارچه سازی آلمان انجام داد یا صدام حسین در زمان حمله به ایران و بعد به کویت انجام داد و در هر دو هم به سختی شکست خورد. ایالات متحده به عراق و افغانستان حمله کرد و به باتلاق هایی پرهزینه رسید و مداخله ۲۰۱۱ آمریکا در لیبی هم، به یک دولت ناکارآمد ختم شد. مداخله اسرائیل در لبنان به یک اشغال هیجده ساله انجامید که عاقبتی بهتر از تقلای طولانی آمریکا در افغانستان نداشت. یورش صربستان به کوزوو، نهایتا به محاکمه و محکومیت اسلوبودان میلوشویچ بعنوان جنایتکار جنگی انجامید.

در واقع، به نظر نمی¬رسد که در دوران اخیر، هیچ نمونه ای از تصمیم به شروع یک جنگ، منجر به نتیجه ای دلخواه برای طرف مسوول جنگ شده باشد. این واقعیت که جنگ¬ها، به ندرت خوش فرجام می شوند، نکته مهمی را درباره جهان مدرن به ما گوشزد می¬کند. ترکیب ملی گرایی، مراودات سریع دیپلماتیک، یک بازار بالنده جنگ افزاری، تاثیرات هشداردهنده سلاح¬های هسته ای و گرایش نیرومند دولت¬ها به موازنه علیه تهدیدهای آشکار، موجب شده که تهاجمی ترین جنگ¬ها هم، حامل یک سرنوشت مبهم برای آغازگر آن باشند.این واقعیت، به خاتمه رقابت و کشمکش بین المللی نیانجامیده؛ بلکه به نظر می رسد که محدودیت هایی واقعی را بر آنچه کشورهای قدرتمند می توانند با جنگ به دست آورند، وضع می کند.

بحران¬های تهدیدکننده¬ی صلح جهانی در دهه سوم قرن ۲۱

۱. تشدید تنش‌ها بین اسرائیل و فلسطین

۲. بحران جنگ اوکراین و روسیه

۳. تلاش‌های چین برای گسترش تأثیر در منطقه آسیای شرقی

۴. تنش‌های بین کره شمالی و کره جنوبی

۵. بحران هسته‌ای شمال کره و تنش‌ها با ایالات متحده

۶. روابط پر تنش بین ایران و ایالات متحده

۷. منازعات ترکیه و یونان در دریای اژه

۸. بحران سوریه(در مرز ترکیه) و اتمام نبرد علیه داعش

۹. تنش‌های بین هند و پاکستان در کشمیر

۱۰. نزاع مرزی میان هند و چین در هیمالیا

۱۱. بحران افغانستان و حکومت طالبان

۱۲. نسل‌کشی روهینگیا در میانمار

۱۳. تداخل‌های خارجی در بحران یمن

۱۴. بحران لیبی و نبرد برای قدرت

۱۵. تنش‌های منطقه ای عربستان سعودی و ایران

زبان-وطن

ویتگنشتاین فیلسوف برجسته قرن بیستم، جمله¬ی معروفی دارد که می‌گوید: «جهان من، جهان زبان من است» و مارتین هایدگر دیگر چهره برجسته فلسفه در قرن بیستم هم معتقد بود که «زبان، خانه هستی است.»
زبانِ تمدنِ مدرن، زبان‌های اروپایی است. زبان تمدن مدرن، انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و روسی و... است. در تمدنِ مدرن، ما ملل خاورمیانه خواه‌ناخواه «بی‌زبان» هستیم و انسان بی‌زبان (هم طبق تعاریف فیلسوفان اشاره شده) انسان «بی‌وطن» است. انسان خاورمیانه‌ای در زیست جهان مدرن نه زبانی دارد و [بالطبع] نه وطنی. (منظور از بی‌زبان، انسان گنگ نیست) انسان خاورمیانه‌ای در تمدن مدرن هر سخنی که بر زبان جاری کند، سوء‌تفاهم و بی‌معنی و مبهم است چرا که زبانش الکن و بریده است. (زبان چیزی فرای زبان گفتگو است و شهروند خاورمیانه‌ای حتی اگر تمام عمر را انگلیسی و فرانسه بخواند و بهتر از خود غربی‌ها به این زبان‌ها تلکم کند باز گنگ و بی‌زبان است و هر سخنش مبهم و غرض‌ورزانه است.) انسان ایرانی غریب و سرگشته در این جهان به تنها چیزی که می‌تواند پناه ببرد و از طریق آن شاید سخن و «بیانی» را صاحب شود. زبان تمدنی فارسی است که هر چند زبان جهان مدرن نیست، اما به‌دلیل قدمت ادبی بیش از هزارسال و خلق آثار ادبی ماندگار می‌تواند مأوای و سکونتگاه و ساحل امنی برای بی‌پناهی او دست و پا کند. حمله به زبان فارسی که در سال‌های اخیر با قدرت بیشتری در حوزه تمدنی فارسی در جریان است و از ترکیه و باکو تا طالبان و اسرائیل را در کنار یکدیگر قرار داده‌است را باید در این راستا نگریست. آن¬ها به نیکی می‌دانند که انسان ایرانی قرن بیست‌ویکم، اگر چه در مواجهه با زبان تمدن مدرن، گنگ و زبان‌ْبسته است اما به واسطه تاریخ تمدن خود زبانی دارد، که می‌تواند آن¬ها را در هجوم سیلاب ویرانگر نجات‌بخش باشد و مانع از بی‌مأوایی و بی‌پناهی آن¬ها باشد. دشمنان زبان فارسی که با بهانه تعصبات قومی به زبان فارسی می‌تازند به نیکی به این مسئله آگاهند. و در همین جاست که باید به خاطر داشت هر کسی که دانسته یا ندانسته در مدارس ایران به‌جای تأکید بر آموزش صحیح و درست زبان فارسی و تاریخ ادبیات و هنر ایران، تأکید و اهمیت را به سمت متونی مانند ریاضی و علوم و زیست و تست و امثالهم برده‌است، در حال خیانت به کلیت وجودی این سرزمین است. هر کسی که به بهانه تکثرگرایی قومی در حال حمله به زبان فارسی است، دانسته یا ندانسته در حال خیانت به کلیت وجودی این سرزمین است. انسان ایرانی قرن بیست‌ویکم به‌مانند تمام همسایگانش زبان‌های تمدن مدرن را نمی‌فهمد (و به این خاطر است که در این منطقه از ترکیه تا اعراب و پشتون و... همه تعصب شدیدی بر زبان خود دارند، چرا که مأوایی جز آن مشاهده نمی‌کنند) و برای بقای خود باید دو دستی و با تمام وجود به حفظ و اشاعه صحیح زبان خود همت گمارده و از دریچه آن به فهم جهان جدید تلاش نماید. بی‌شک اگر همسایگان ایران، کتابی حتی برابر با یکْ‌دهم ارزش ادبی شاهنامه و مثنوی و گلستان را داشتند، آن‌ها را به‌عنوان اصلی‌ترین واحد آموزشی دوران تحصیل دانش‌آموزان قرار می‌دادند؛ اما چه کنیم که در ایران متولیان امر به‌طور کامل دهه‌هاست که به تعطیلات تاریخ رفته و در خواب خوش زمستانی به سر می‌برند.

دکتر شفیعی‌کدکنی در یک خاطره اشاره دارد: «من هنگامی که در آکسفورد بودم، نسخه‌های خطی فراوانی را می‌دیدم و یادداشت‌برداری می‌کردم. یکی از این جُنگ‌ها بسیار جالب بود. یکی از اعضای کمپانی هند شرقی، همچون بیدل شعر گفته بود. بیدل که منظومه‌ای است بسیار منسجم با کدهای هنری فراوان که هر ذهنی نمی‌تواند آن نشانه‌ها را in code کند و دریابد. اما همین افراد، هنگامی که مسلط شدند، گفتند: «گور پدر زبان فارسی! بیایید و اردو را که یک زبان محلی است، بگیرید و بزرگش کنید.»

آن¬ها به خوبی می‌دانستند زبان فارسی، شاهنامه، مثنوی، سعدی و حافظ و نظامی دارد و می‌تواند با شکسپیر، کشتی بگیرد. اما زبان اردو نمی‌تواند با شکسپیر کشتی بگیرد. (در نتیجه چنین سیاستی) بچه¬ی هندی می‌گوید: «گور پدر زبان اردو. من که می‌توانم شکسپیر بخوانم چرا باید همراه با این زبان اردو بمانم؟! اصلا زبانم را انگلیسی می‌کنم.!» چنان‌که کردند. آنهایی که به زبان‌های محلی (برای بزرگ شدن بیش از اندازه واقعی‌شان) فشار می‌آورند، می‌دانند چه می‌کنند. آن¬ها می‌دانند در لهجه کدکنی، شاهنامه وجود ندارد، مثنوی وجود ندارد و این لهجه وقتی خیلی بزرگ شود، 4 (در نهایت) تا داستان و 2 شعر بندتنبانی از آن به وجود می‌آید. (در نتیجه چنین حادثه‌ای) کودکی (که در هوای آن زبان محلی بالیده) می‌گوید: «من فاتحه این (زبان و فرهنگ) را خواندم. من شکسپیر می‌خوانم یا پوشکین می‌خوانم.»

اکنون شما ببینید روس‌ها در آسیای میانه چه می‌کنند؟ در آسیای میانه با هر قومیتی کوچک، همین کار را کردند. گفتند شما بیایید لهجه خودتان را داشته باشید، زبان خودتان را داشته باشید، ما برای شما در مسکو دپارتمان تشکیل می‌دهیم و... (در نتیجه این سیاست) کودک قزاق پس از مدتی خواهد گفت که این فرهنگ قزاقی چیزی ندارد. من داستایوفسکی و چخوف و لرمانتوف و پوشکین می‌خوانم. فاتحه خواندم به زبان و فرهنگ ملی خودم! روس می‌شود. من یک شوونیست فارس نیستم و این نظر من تنها نیست که زبان فارسی در تمام کره زمین با رباعیات خیام و مثنوی جلال‌الدین و سعدی و حافظ و نظامی شناخته می‌شود. شکسپیر و پوشکین نمی‌تواند با این کشتی بگیرد.

اما با (پیگیری سیاست) تشویق لهجه محلی (برای بیش از اندازه بزرگ شدن) بچه‌های این لهجه‌ها خواهند گفت که لعنت به زبان و فرهنگ محلی خودم! می‌روم انگلیس و روس می‌شوم. شکسپیر می‌خوانم، لرمانتوف می‌خوانم، تی.اس.الیوت می‌خوانم و به زبان و فرهنگ خودم هیچ توجهی نمی‌کنم. ما نمی‌خواهیم به زبان‌های محلی توهین کنیم. زبان‌های محلی، پشتوانه فرهنگ ما هستند. ما اگر زبان‌های محلی‌مان را حفظ نکنیم، عملا بخشی مهم از فرهنگ مشترک‌مان را نمی‌فهمیم. قرن‌ها و قرن‌هاست که همه این اقوام در شکل‌گیری زبان بین‌الاقوامی فارسی مسامحت دارند. هیچ قومی بر قومی دیگر در ساختن امواج این دریای بزرگ، تقدم ندارد. ما باید به این¬ها بسیار بیش از این، اهمیت دهیم چرا که این زبان بین‌الاقوامی ما، منحصر در الفبای من فارسی‌زبان نیست و همه اقوام در خلاقیت این فرهنگ و زبان، سهیمند. اما این تشویق‌های روزمره، پدر فرهنگ ملی را در می‌آورد.

(در پی چنین سیاستی) نوه و نبیره شما خواهد گفت که « گوه به فرهنگ ملی خودم که میراثش چند تا ترانه محلی است. من می‌خواهم پوشکین بخوانم. لرمانتوف بخوانم.» همین کار اکنون در آسیای میانه در حال انجام شدن است. ۳ تا ۴ نسل دیگر، بچه‌های قزاق و ازبک و تاجیک از زبان و فرهنگ خودشان منقطعند. پوتین به ایشان اجازه نمی‌دهد که حتی زبان و فرهنگ نیاکان‌شان را فرابگیرند. نمی‌خواهند ایشان بتوانند گلستان و بوستان سعدی و نظامی بخوانند. آن¬ها حتی سنگ قبر پدربزرگ‌شان را نیز نمی‌توانند بخوانند.

پوریا زرشناس, دکترای اقتصاد انرژی های تجدیدپذیر
https://www.asianewsiran.com/u/f5I
اخبار مرتبط
در حالی‌که برخی گمانه‌زنی‌ها از تلاش‌هایی در راستای دستیابی به صلح در جنگ اوکراین حکایت دارد، با این‌همه به‌نظر می‌رسد این جدال همزمان می‌تواند آتش جنگی جهانی را به ناگهان مشتعل کند.
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید