آسیانیوز - خاطرم می آید یک روز که به خانه بی بی رفته بودیم، پدرم نیز آمد و یک خبر خوش به من داد: دیگر خانه بی بی زندگی می کنیم. و چه شهد شوقی را کودکانه از شنیدن این خبر تجربه کردم که قابل توصیف نیست. سال ها بعد متوجه شدم که خانه خودمان در اهواز، مورد اصابت توپخانه دشمن قرار گرفته است و امکان زندگی در آن نبود!
وقتی صدای آژیر قرمز، در فضای شهر می پیچید، بی بی دست مرا می گرفت و در گوشه یک اتاق، خانه ای از بالش و متکا برایم درست می کرد و مرا در آن خانه نرم بالشی قرار می داد. و چه شهد شوقی داشتم وقتی صدای آژیر قرمز می شنیدم و بی بی خانه بالشی را برای بازی من درست می کرد. سال ها بعد به این می اندیشیدم که اگر خانه بی بی مورد بمب باران قرار می گرفت، آن بالش ها و متکا ها، در مقابل ریزش چند آجر دوام می آوردند!
پشت بام خانه بی بی مکان با صفایی بود که گاهی آنجا رخت خواب پهن می شد و من در کنار بی بی قصه های او را گوش می دادم و ستاره های آسمان را می دیدم تا بخوابم. اما از وقتی که در خانه بی بی ساکن شدیم، دیگر برای خوابیدن به پشت بام نرفتیم. بلکه هر روز صبح ،شهد شوق کودکانه ای داشتم،که پله های پیچ در پیچ پشت بام را بالا بروم و آنجا تکه های ترکش هایی را که بر روی پشت بام بود، جمع کنم. فلزاتی ریز و درشت و با شکل های متنوع. اگر یک تکه بزرگ پیدا می کردم، خیلی خوشحال می شدم. هر چند پیدا کردن تکه های کوچک نیز، شوق ریزبینی و تیزبینی را در من ایجاد می نمود. سال ها بعد دریافتم که آن ترکش ها حتی آن کوچکترین شان، سفیر مرگ بودند در صورت اصابت!
خانه بی بی، نزدیک بلوار اصلی خیابان قدیمی نادری اهواز بود. بلواری با درختان نخل بلند اش در وسط و بوته های سبزی و گلی در بین شان. بعد از ظهر ها تفریح من و بی بی این بود که از خانه با ظرف، آب ببریم و درختان و بوته ها را سیراب کنیم. و چه شهد شوقی داشت آب دادن به درختان با کاسه های آب. سال ها بعد فهمیدم ،آن زمان که مشغول آب دادن به درختان بودیم با آن شوق وصف ناپذیر، دشمن به پشت دروازه های شهر اهواز رسیده بود و شهر خالی از سکنه شده بود و پدر و مادرم نیز در بیمارستان به کمک مجروحان جنگ رفته بودند!
سال ها بعد، کتاب تاریخ پانصد ساله خوزستان، نوشته جناب کسروی، را مطالعه نمودم و متوجه شدم پانصد سال تاریخ این سرزمین حکایت جنگلی است که پانصد سال سرتاسر نزاع و جنگ و درگیری و کشتار بوده است!!!
سال ها بعد به کشور سوییس مهاجرت نمودم و در آنجا متوجه شدم که یکی از افتخارات مردمان آن سرزمین این است که، بیش از هفتصد سال دور از جنگ بوده اند. با خود اندیشیدم آیا می شود روزی در سرزمین خودمان ایران، برای تاریخ بنویسیم که هزار سال است دور از جنگ و درگیری هستیم! و تاریخ چند هزار ساله جنگ هایمان را با هزار سال صلح امتداد دهیم؟!؟ چرا که نه! از امروز که شروع کنیم هزار سال بعد به آن می رسیم!!!
وقتی حافظ شیرازی ،شاعر این سرزمین می فرمایند:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه!
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند!
معلوم می شود که انسان در این کره خاکی، تجربه هفتاد و دو جنگ همزمان را هم داشته است!!!
شهد شوق قدرت، شهد شوق ثروت، شهد شوق اعتقاد، ... و یا شهد شوق جهل کودکانه ای نیاز است تا درد جنگ ها احساس نشود!!!
از آن سال های کودکی، بسیار گذشته. خانه قدیمی بی بی و محله شان در خیابان نادری اهواز، به همت شهرداری، تبدیل به مجتمع بزرگ تجاری کارون شده است. بی بی هم از این دنیا رفته. اما خاطرات خانه بی بی، اندیشه ای را در من روشن نمود. اندیشه جهل جنگ و شهد شوق اش!!!!!
مجید صافی
اهواز
شهریور ١٤٠٣