شنبه / ۱۸ اسفند ۱۴۰۳ / ۱۷:۲۸
کد خبر: 28255
گزارشگر: 548
۲۶۳۶
۰
۰
۰
هیاهو برای هیچ!

نگاهی به نقد سریال مستوران

نگاهی به نقد سریال مستوران
سریال مستوران یکی از جدیدترین ساخته‌های صدا و سیماست که از ابتدای تیر ماه هر شب روی آنتن شبکه یک رفت. این سریال به سفارش سازمان هنری رسانه‌ای اوج و با همکاری استودیوی بادبان ساخته شد اما با بیشتر ساخته‌های پیشین سازمان اوج متفاوت به نظر می‌رسید. مجموعه مستوران که اقتباسی آزاد از داستان‌های کهن ایرانی لقب می‌گیرد در رسیدن به هدف نهایی‌اش که ارائه یک روایت بی‌بدیل ایرانی است، شکست می‌خورد.

آسیانیوز ایران؛ سرویس فرهنگی هنری:

اگرچه شکل‌گیری سازمان ساترا در نهایت کار را به جایی رسانده که باید مدعی شد فاصله زیادی در سیاست‌گذاری‌های نماوا و فیلیمو با صدا و سیما نیست اما در نهایت باید به این حقیقت اشاره کرد که تولیدات سیمای ملی روز به روز ضعیف‌تر می‌شوند. در روزگاری نه چندان دور، تلویزیون آثاری را برای مخاطبان خود [که آن روزها از همه اقشار جامعه بودند] تولید می‌کرد که با استقبال آن‌ها همراه بود. مردم آن‌قدر برای تماشای سریال‌های صدا و سیما هیجان داشتند که زودتر راهی خانه‌هایشان می‌شدند. به همین دلیل، خیابان‌ها در زمان پخش بسیاری از سریال‌های تلویزیون خلوت‌تر از همیشه به نظر می‌رسیدند. حالا اما فاصله زیادی با آن روزها داریم. نه‌تنها جمعیت مخاطبان آثار سیمای ملی کاهش پیدا کرده بلکه اقشاری که به تماشای آثار تلویزیون می‌نشستند هم حالا محدودتر از همیشه هستند. در چنین شرایطی، تجدید نظر در سیاست‌های کلیدی ضروری به نظر می‌رسد. اما رفتار سازمان صدا و سیما چنین تجدید نظری را نشان نمی‌دهد. تبدیل‌شدن برنامه‌های سیمای ملی به فرصتی برای کسب درآمد باعث شده تا هیچ اراده جدی‌ای برای ایجاد خلاقیت در تلویزیون وجود نداشته باشد. در چنین شرایطی، سازمان هنری رسانه‌ای اوج با یک سریال متفاوت تلاش کرده تا مخاطبان سیمای ملی را هیجان‌زده کند. آن‌ها با سریال مستوران به شبکه یک آمده‌اند و امیدوار هستند که بتوانند رضایت نسبی اندک مخاطبان تلویزیون را جلب کنند.

یکی بود یکی نبود ... روزی روزگاری، حوالی سال ۱۴۰۱ هجری شمسی، مجموعه‌ای به نام «مستوران» در جعبه‌ی جادویی تلویزیون به نمایش درآمد. سریالی که می‌توان گفت از نظر ژانر، تاریخی-رئالیسم جادویی بود‌ و جلوه‌های ویژه‌اش در تلویزیون ایران تقریباً نمونه‌ای نداشت. راوی، قصه‌گویی‌اش را شروع کرده بود؛ قصه‌ی دزدیده‌ شدن پسربچه‌ای به نام لطفعلی به دست وحشیان و دسیسه‌ی‌ همسایگانی بدخواه که راه سعادت‌شان را در بدبخت کردن خانواده‌ی لیث عطار می‌دیدند! «مستوران» قصه‌ی مستورانی بود اسیر مستورانی دیگر؛ یعنی پرده‌نشینانی درست‌کار، در بند حیله‌ی مخفی‌کاران شهر! و شاید از این است که نام این سریال تلویزیونی را چنین برگزیدند. سریالی که قابی از زندگی مردمانی را به تصویر می‌کشید که از قرار معلوم در سال‌های حکومت صفویان و غزنویان به سر می‌برند.

مجموعه‌ی‌ نام‌برده حاصل دست مسعود آب‌پرور و سیدجمال سیدحاتمی بود که با «هوش سیاه» و «لاک قرمز» به شهرت رسیده بودند و حالا اولین تجربه‌ی سریال تاریخی خود را به سفارش سازمان هنری رسانه‌ای اوج کارگردانی می‌کردند. این اثر که سال 1399 در زمان ریاست عبدالعلی علی‌عسگری در صداوسیما کلید خورد یکسال پس از آغاز ریاست پیمان جبلی، در سال 1401 برای شبکه‌ی یک آماده‌ی پخش شد و با بازی هنرپیشگانی همچون حمیدرضا آذرنگ، نازنین فراهانی، بیژن بنفشه‌خواه و رؤیا میرعلمی جامه‌ی تصویر پوشید.

آوازه‌ی اثر همه جا پخش شده بود و تیزر‌هایش در بسترهای مختلف و آگهی‌نماهایش در هر طریق و معبری دیده می‌شد؛ القصه تبلیغاتی گسترده که تا به حال برای هیچ سریال تلویزیونی دیگری این چنین سابقه نداشت. البته این عجیب نبود برای سریالی چنین پرهزینه و به قول مغرب زمینیان «بیگ پروداکشن»! حیرت آنجا گریبان بیننده را می‌گیرد که چند قسمتی از سریال می‌گذرد و او را به این سؤال وا می‌دارد که: این همه هیاهو و هزینه، برای چه؟ چرا ایده‌ی‌ روایت داستانی تخیلی در قالبی تاریخی و بستر فرهنگی ایران، آن هم با حال‌وهوایی از جادو و رمز و راز، حیف و میل شد؟ و چرا همه چیز «خوب» سریال در همین «ایده‌ی خوب» به بن‌بست خورد؟ شرح این درد را در ادامه بخوانید:

اول؛ یکی از نقاط ضعف اصلی این سریال، دیالوگ‌هایی است که نه‌تنها خالی از اشتباهات دستوری نیستند، بلکه الگوی مشخصی هم ندارند. ظاهراً مهم‌ترین ترفند نویسندگان برای کهن جلوه دادن زبان سریال، این بوده که تا می‌توانند از «را» استفاده نکنند و مثلاً با دیالوگ «هر که خنجرم دزدیده همین‌جاست»، شاخ غول را بشکنند. هرچند حتی در موارد اندکی بازیگران از «را»‌ی مفعولی استفاده می‌کنند و این خود نشان می‌دهد که هیچ قاعده و قانون خاصی بر ساختار دیالوگ‌ها حاکم نبوده است. از این گذشته در این سریال دیالوگ‌های فاخر و درخشان، چه از حیث محتوا و چه از حیث ادبی انگشت‌شمارند و در میان جمله‌های دیگر به چشم نمی‌آیند. هولناک‌تر از همه اینکه دیالوگ‌ها حتی ساختار یکسانی از جهت محاوره یا ادبی بودن هم ندارند‌ و لحظاتی انگار شخصیت‌های تاریخیِ چندین قرن قبل، در زمان سفر کرده‌اند و به زبان قرن بیست و ‌یکی‌ها سخن می‌گویند!

دوم؛ ریتمِ ... کندِ ... داستان ...! سریال پر است از صحنه‌های طولانی که تأثیر خاصی هم در روند داستان ندارند. بیست و شش قسمت پنجاه‌دقیقه‌ای می‌گذرد تنها برای روایت گم شدن و پیدا شدن یک پسربچه! نکته‌ی خیلی عجیب این است که حتی در جایی که سریال می‌توانست چرخشی جذاب به وجود بیاورد و ریتم حوصله‌سربر داستان را مداوا کند، اکثراً قابل ‌پیش‌بینی ظاهر می‌شود. این ماجرا نه فقط در سیر داستان که حتی در گفت‌و‌گوی شخصیت‌ها هم نمود پیدا کرده است و عجیب است که تقریباً به‌جز لطیفه تمام کسانی که به نقشه‌های جهان و بقیه پی می‌برند یک‌راست می‌روند در دهان شیر و با لو دادن استراتژی بعدی‌شان در نهایت سر خود را بر باد می‌دهند! هرچند که شاید این ماجرا محتوایی در زیرلایه‌ی‌ خود داشته باشد؛ اما باز هم اعصاب بیننده را از این شخصیت‌های سربه‌هوا به هم می‌ریزد و جای شکی باقی نمی‌گذارد که شخصیت مد نظر قرار است تا چند ثانیه‌ی دیگر بمیرد؛ الگویی که در تمام طول سریال و برای شخصیت‌های مختلف تکرار می‌شود.

سوم؛ جلوه‌های ویژه‌ای که جلوه‌ای که باید نکردند! فیلم‌نامه‌نویسان بسیار جوان مستوران -فائزه یارمحمدی متولد 1373 و یزدان کاظمی متولد 1377- پیشینه‌ی زیاد و درخشانی در فیلم‌نامه‌نویسی ندارند؛ یارمحمدی پیش از این تنها یک سریال طنز به نام «محرمانه» را درکارنامه داشته و کاظمی نیز با مستوران برای اولین‌بار به دنیای فیلم‌نامه‌نویسی وارد شده است. اثر مشترک بعدی این دو نویسنده سریال «عشق کوفی» است که آن‌هم محصول سازمان اوج است و محرم امسال تازه پخش شد. جای سؤال است که آیا سپردن پروژه‌ای چنین پرهزینه به دست کسانی که در این رشته آزموده و باتجربه و میدان‌دار نیستند درست است یا نه؟ فیلم‌نامه اثر با اینکه با برداشت و اقتباس از رمان «مستوران» نوشته محمد حنیف است و این باید کار را آسان‌تر کرده باشد، در عمل نقاط ضعف بسیاری دارد و پروژه‌ی بومی‌سازی رئالیسم جادویی حنیف را نیز تا حدی با تردید همراه کرده است.

اینکه صرفاً عناصری مثل «سیمرغ» و «لوح جادویی» را بدون هیچ اثر و جاذبه‌ی مشخصی به یک ملودرام بی‌مایه اضافه کنیم، «رئالیسم جادویی» نمی‌سازد. این دو عنصر مهم داستان که با جلوه‌های ویژه در داستان ظاهر شدند و قطعاً هزینه‌ی هنگفتی هم برای پدید آوردن‌شان خرج شده، تنها حضوری گذرا داشتند و همین حضور گذرا و کم‌اثر این سریال را در ژانر رئالیسم جادویی بسیار کم‌مایه و ضعیف کرده ‌است.

چهارم؛ شیوه‌ی روایت. اول روایت شهر مستوران از زبان راوی که حال‌وهوای «هزار و یک شب» و «داستان شب» داشت و دوم شعرهای اول هر قسمت که متناسب با روند داستان با خوشنویسی بر صفحه نگاشته و سپس خوانده می‌شدند؛ شعرهایی زیبا و دلکش از شاعران بزرگ پارسی. این دو مورد را می‌توان از نقاط قوت مهم روایت نویسندگان سریال دانست. اما این نقطه‌قوت هم خالی از اشکال نمی‌ماند! نقدی که می‌توان در اینجا وارد کرد، از بین بردن عنصر غافل‌گیری است. در حقیقت شعرها به‌گونه‌ای انتخاب می‌شدند که بعضاً مخاطب می‌توانست از محتوای شعر به اتفاقاتی که قرار است در قسمت پیش رو ببیند، پی ببرد. در حالی که می‌شد از شعرهای رازآلوده‌تر استفاده کرد تا عنصر تعلیق، همچنان هم‌سفر مخاطب بماند. مثلاً چه لزومی دارد که شعری درباره‌ی پیدا شدن گمشده نمایش بدهند تا مخاطب بیچاره که منتظر شگفت‌زدگی است، بفهمد که هااان پس لطفعلی قرار است به سلامتی پیدا بشود؟! به قول فرنگی‌ها «اسپویل» کردن تا به کجا؟!

پنجم؛ نگاهی بر تیتراژ بالابلند «مستوران»، حکایت‌گر آن است که داستان این مجموعه، اقتباسی است آزاد از منابعی کهن و متعدد. از «هزار و یک شب»، «گلستان» و «شاهنامه» گرفته تا شعرهای حافظ و سعدی و وحشی بافقی! گویی  گروه نویسندگان مستوران در پی روایتی تلفیقی بوده‌اند از گنجینه‌های کهن ادب ایران زمین که هدفی قابل تقدیر است. دریغ اما که کفه‌ی اثر نمی‌تواند با کفه‌ی دیگر ترازو که با صندوقچه‌ی کهن آثار گذشتگان سنگین شده است، برابری کند. و صد حیف از آن همه دکورهای سنگین، لباس‌های سرشار از جزئیات، جلوه‌های ویژه و تبلیغات گسترده که نشان از بودجه‌ی هنگفتی دارد که مثل آب در هاون کوبیده شد!

اگرچه سریال شروعی دیدنی دارد که با جشن گرفتن شب یلدا، نمایش میمون، آتش‌بازی، معرکه‌گیری پهلوان‌ها و در نهایت برگزاری چیستان تماشایی شده و قاب عکسی از سنت‌ها و آداب و رسوم فراموش‌شده را به تصویر می‌کشد. اما این قاب چندی بیش بر دیوار نمی‌ماند و بیشتر از یک قسمت مهمان این داستان نیست. درست مثل حضور سیمرغ و لوح سفید که به‌عنوان نمایندگان ملیت و هویت ایرانی-اسلامی بسیار هوشمندانه انتخاب شدند، ولی چنان‌که که گفتیم آن‌طور که باید و شاید به کار گرفته نشدند. تنها یکی از عناصر افسانه‌ای بود که حضورش واقعاً داستان را جذاب کرد و آن هم دوال‌پا بود که در افسانه‌ها این‌گونه توصیف شده است: «موجود به‌ظاهر بدبخت و زبونی که به راه مردمان نشیند و نوحه و گریه آن‌چنان سر دهد که دل سنگ به ناتوانی او رحم آورَد. چون گذرنده‌ای بر او بگذرد و از او سبب اندوه بپرسد، گوید: بیمارم و کسی نیست مرا به خانه‌ام که در این نزدیکی است برساند؛ و عابر چون گوید: بیا تو را کمک کنم، دوال‌پا بر گُرده‌ی عابر بنشیند و پاهای تسمه‌مانند چهل‌متری خود را که زیر بدن پنهان کرده بود گشوده گِرداگِردِ بدن عابر چنان بپیچد و استوار کند که عابر را تا پایان عمر از دست او خلاصی نباشد.» در این سریال می‌بینیم که شخصیت اصلی داستان چگونه با هوشمندی‌اش خود را از دست او و مردم خرافاتی شهر خلاص می‌کند.

ششم؛ بار سنگینی که به مقصدش نرسید! «مستوران» به پیروی از آثار کهن، می‌خواهد نقّال قصه‌ی جنگ خیر و شر باشد؛ یعنی تقابل فرهنگ و ریشه‌های دینی مردم مستوران با حیله‌ و مکر قومی وحشی و ثروتمند که در غار‌ها زندگی می‌کنند و کارشان غارت اموال و «امنیت» دیگران است. نویسندگان سعی دارند با روایت این تقابل مقایسه‌ای تطبیقی از دو فرهنگ داشته باشند؛ دو آینه‌ی رو در رو که هر یک منعکس‌کننده‌ی دنیایی متفاوت‌اند. یکی سخن از توکل، خانواده و شرافت می‌گوید و دیگری در مشکلاتش به‌سراغ جادو و دیوان می‌رود و می‌خواهد از راه چاه کندن برای دیگران و جدا کردن فرزند از آغوش پدر و مادر به خواسته‌هایش برسد، غافل از آنکه اول خودش در همان چاه می‌افتد.

اما اینکه نویسندگان «مستوران» چقدر در انتقال این مفاهیم به مخاطب موفق بوده‌اند، واقعاً جای سؤال دارد. حقیقت این است که «مستوران» آن‌گونه که باید نتوانست آنچه را می‌خواهد بر دل مخاطبش بنشاند. یکی به دلایل ضعف فنی و دیگری ضعف در کنش شخصیت‌ها. به‌طور مثال شخصیتی مثل لطیفه که قرار است نماینده‌ی فرهنگ ایرانی-اسلامی باشد خودش از فرط استیصال راضی به کمک گرفتن از ساحره و دیوان می‌شود و حتی حاضر است به راه‌حل‌شان که طلاق او از همسرش است عمل کند. در حقیقت در تقابل بین خیر و شر کفه‌ی شر بسیار سنگین‌تر است؛ چه از منظر دیالوگ، چه قدرت یا کنش‌ها. سریال اکثراً نشان‌دهنده‌ی کنش‌های خبیثانه‌ی جهان‌دخت و صمصام است؛ در حالی که شخصیت‌های طرف مقابل آن‌طور که باید و شاید کنش‌های کافی و به‌یادماندنی ندارند‌ و حتی اگر دارند مثل عمه‌نساء سریع راه‌حل‌شان را پیش دشمن فاش می‌کنند و سر خود را بر باد می‌دهند.

هفتم؛ شنیده‌اید می‌گویند آمدند ابرویش را درست کنند، چشمش را کور کردند؟ داستان همین ماجراست. نویسندگان این اثر اگرچه قصد دفاع از فرهنگ ایرانی را دارند و می‌خواهند نشان بدهند که فرهنگ اکثر مردم با توکل، عقلانیت و دین آمیخته شده‌، اما در حقیقت به‌جز یک صحنه که مردم برای پیدا شدن لطفعلی مراسم توسل گرفته بودند هیچ نمود قوی دیگری از روح یکتاپرستی در مردم مستوران دیده نمی‌شود و گویی عمه‌نساء، لیث عطار و همسرش، لطیفه، تنها ساکنان این شهرند که به دور از خرافات مانده‌اند و بقیه را به عقلانیت و توکل می‌خوانند. در حقیقت اکثر مردمی که در سریال نقش فعال دارند یا دیالوگی برای‌شان نوشته شده، یا خودشان با دیوان در ارتباط‌اند یا به آن‌ها پناه برده‌اند یا از آن‌ها می‌ترسند!

فصل اول سریال «مستوران» در تابستان ۱۴۰۱ و در ۲۶ قسمت از شبکه اول سیما پخش شد. داستان فصل اول دربارۀ دزدیده شدن پسربچه‌ای به نام لطفعلی توسط یک قبیلۀ وحشی و تلاش پدر و مادرش برای بازگرداندن او بود. فصل اول این سریال با توجه به تبلیغات گسترده‌ای که پیش از پخش آن انجام شده بود، در نهایت یک شکست بود؛ این سریال بر طبق آمار صدا و سیما برای مثال در نیمۀ اول تیرماه ۱۴۰۱ تنها حدود ۱۶ درصد بیننده داشت؛ یعنی حتی کمتر از بازپخش فصل سوم «ستایش» که در همان زمان بیش از ۲۶ درصد بیننده پیدا کرده بود. ضعف سریال تقریبا در همۀ عناصر آن دیده می‌شد؛ از فیلمنامه و بازی گرفته تا صحنه‌پردازی و دیالوگ‌ها. با این وصف حتی برنامه‌ریزی برای ساخت فصل دوم این سریال جای تعجب داشت؛ اما ظاهرا خود صدا و سیما به اندازۀ کافی از محصول خودش راضی بود تا ساخت فصل دوم را هم کلید بزند.

به هر حال فصل دوم «مستوران» به قاب تلویزیون آمد و قسمت نخست آن سه‌شنبه ۲۸ آذرماه از شبکۀ اول سیما پخش شد. ماجرای فصل دوم دربارۀ لطفعلی است که حالا به سن جوانی رسیده و عاشق دختر حاکم شهر شده است. در روز ۱۳ فروردین او موفق به گفتگو با دختر می‌شود و دختر هم که ماه‌منیر نام دارد، علاقه‌ای متقابل به لطفعلی پیدا می‌کند. اما ظاهرا قرار است در ادامه رقیبانی عشقی برای هرکدام از این دو نفر پیدا شوند که بر سر راه وصلت یا خوشبختی آن‌ها سنگ‌اندازی کنند. اگر بخواهیم از جنبه‌های مثبت شروع کنیم، شاید بتوانیم به صحنه‌پردازی و جلوۀ بصری سریال اشاره کنیم که اگرچه به خودی خودش چیز نظرگیر و خارق‌العاده‌ای نیست، اما ظاهرا تا حدی نسبت به فصل اول پیشرفت داشته است؛ چهره‌ها کمی تابناک‌تر و زیباترند، جلوۀ رنگ‌ها بیشتر است و از تعداد صحنه‌هایی که در محیط‌های تاریک فیلمبرداری شده‌اند تا اندازه‌ای کاسته شده.

اما غیر از این مورد، تقریبا همۀ ضعف‌های فصل اول سر جای خودشان هستند؛ دیالوگ‌ها هنوز خام، مبتدیانه و فاقد عمق هستند. با اینکه تلاش شده تا بیانی فاخر و ادبی بر دیالوگ‌ها حاکم باشد، اما این تلاش در نهایت بیشتر به یک انشای دانش‌آموزی شباهت پیدا کرده است؛ با سبکی از بیان که به شدت میان گفتار قدیمی و امروزی در نوسان است و در نتیجه از مزایای هر دو محروم مانده است. اضافه کردن چند بیت شعر زیبا هم طبیعتا نتوانسته ضعف‌های دیالوگ‌نویسی را بپوشاند. باز هم مثل فصل اول نمی‌توان هیچ دیالوگ ماندگار یا قابل تاملی را در سراسر یک قسمت از سریال پیدا کرد. مسئلۀ دوم، روند کند و حوصله‌سربر داستان است. آنچه در قسمت اول و در طول نزدیک به ۴۵ دقیقه اتفاق افتاد، بدون اغراق و به راحتی می‌توانست در ۵ یا ۱۰ دقیقه روایت شود، بدون اینکه هیچ نکته‌ای از دست برود یا خللی به داستان وارد شود؛ داستانی که با روند خطی و قابل‌پیش‌بینی‌اش چندان چیز زیادی هم برای از دست رفتن ندارد. بازی‌های سریال هم جاذبه و کشش خاصی ندارند؛ آنچه شاهدش هستیم ترکیبی از بازی‌ها و شخصیت‌های تصنعی (بخصوص وقتی در میان قبیلۀ وحشیان هستیم) و بازی‌ها و شخصیت‌های معمولی است که فقط به صورتی ماشینی دیالوگ‌های سطحی و بی‌رمقشان را می‌گویند و می‌روند. حال و هوای سریال نیز ظاهرا قرار است ترکیبی از عشق و معما باشد، اما به راستی هیچکدام نیست؛ نه عاشقانه‌های خنک لطفعلی و ماه‌منیر چنگی به ساز عواطف بیننده می‌زند و نه نشان دادن مار و انداختن پوست گوسفند روی دوش برخی از شخصیت‌ها می‌تواند کمکی به رازآلود شدن قصه کند.

در مجموع به نظر نمی‌رسد که رویکرد سریال تفاوت قابل ملاحظه‌ای با فصل نخست داشته باشد؛ هنوز همان تاکید غلوشده و شعاری بر ارائۀ عناصر خاصی که «ایرانی بودن» داستان را به چشم مخاطب بکشند در سریال وجود دارد؛ بدون اینکه داستان به خودی خودش بتواند مخاطب را مجذوب کند و اشتیاقی برای تماشای ادامۀ داستان در او پدید بیاورد. خلاصه اگر بخواهیم مطابق سیاق خود سریال، برای هر حرف و سخنی، بیتی از گنجینۀ ادبیات فارسی بیرون بکشیم و عرضه کنیم، دربارۀ سریال باید بگوییم:

زلفِ هندویِ تو گفتم که دگر رَه نزند

سال‌ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود

تبلیغات باورنکردنی

این که یک سریال تولیدشده برای سازمان صدا و سیما صاحب بیلبوردهای تبلیغاتی شود اساسا پدیده رایجی نیست. معمولا این فیلم‌های سینمایی و سریال‌های شبکه نمایش خانگی هستند که فرصت تصاحب بیلبوردهای تبلیغاتی سطح شهر را دارند. اما سریال مستوران یک استثنای بزرگ لقب می‌گیرد. این سریال از مدتی پیش از آغاز پخش خود صاحب تابلوهای تبلیغاتی شد و همین مسئله نشان می‌دهد که سازمان اوج حساب ویژه‌ای روی جدیدترین محصول خود گشوده است. نیازی به یادآوری نیست که بیلبورد بزرگی که در میدان ولیعصر تهران نصب شده هم متعلق به سازمان اوج است. در چنین شرایطی، منطقی به نظر می‌رسد که سازمان اوج بخواهد برای بیشتر دیده‌شدن سریال تلویزیونی‌اش هزینه کند. از آن‌جایی که سازمان اوج یکی از ثروتمندترین نهادهای فرهنگی کشور هم لقب می‌گیرد، اختصاص بودجه تبلیغاتی برای نخستین سریال تلویزیونی آن‌ها منطقی به نظر می‌رسد. اما این همه هیاهو و تبلیغات برای سریال مستوران اساسا منطقی است؟

داستانی کهن

داستان سریال مستوران اقتباسی آزاد از افسانه‌های کهن ایرانی است. منابع بسیاری از داستان‌ها و افسانه‌های کهن ایرانی به کمک فیلم‌نامه سریال مستوران آمده‌اند تا فیلم‌نامه این سریال را غنی کنند. نتیجه ماجرا اساسا چنگی به دل نمی‌زند. منابعی که سریال در تیتراژ نهایی خود لیست می‌کند اساسا پتانسیل بیشتری از آن‌چه در سریال مستوران به تصویر کشیده، دارند. همین مسئله نشان می‌دهد که مستوران سریال ضعیفی از نظر فیلم‌نامه محسوب می‌شود.فیلم‌نامه‌نویسان سریال سازمان اوج هم شناخته‌شده نیستند و به همین دلیل ضعف سریال چندان هم عجیب به نظر نمی‌رسد. داستان سریال در شهری به نام زابل‌جان روایت می‌شود. اگرچه مسیر روایت داستان سریال مستوران در محدوده واقعی تاریخ نیست اما سریال مدعی می‌شود که داستان خود را به دوران صفویان و غزنویان پیوند زده است. داستان سریال پس از معرفی شهر و شخصیت‌هایش به سمت هیجان‌انگیزی می‌رود؛ وقتی یک کودک از خانواده‌اش دزدیده می‌شود، آن‌ها همه تلاش خود را می‌کنند تا فرزند ربوده‌شده‌شان را پیدا کنند اما چالش‌های بسیاری وجود دارد. این خانواده در مسیر پیداکردن فرزند خودشان باید با قبایل وحشی ارتباط برقرار کنند. در حالی که لیث [با نقش‌آفرینی حمیدرضا آذرنگ] و لطیفه [با هنرنمایی نازنین فراهانی] به دنبال فرزندشان هستند، نشانه‌هایی پیدا می‌کنند که آن‌ها را ناامید و البته کنجکاو می‌کند.

هیاهو برای هیچ

واضح است که مجموعه مستوران یک ساخته پرهزینه و به اصطلاح «بیگ‌پروداکشن» لقب می‌گیرد. بازیگران اصلی و فرعی متعدد، دکورهای سنگین، لباس‌های سرشار از جزییات و جلوه‌های ویژه به خوبی نشان می‌دهند که بودجه هنگفتی برای سریال مستوران هزینه شده است. ساخت چنین سریال پرهزینه‌ای در شرایط فعلی کشور که تحریم‌ها و مشکلات اقتصادی بخش قابل توجهی از جامعه ایران را تحت فشار قرار داده اساسا اخلاقی و منطقی به نظر نمی‌رسد. اما بحران بزرگ‌تر آن است که سریال مستوران حتی با وجود این هزینه‌های هنگفت هم نتوانسته بی‌مثال ظاهر شود. در حالی که این سریال تلاش می‌کند تا روایتی کهن از داستان‌های بومی ایران را ارائه دهد در بهترین حالت عنوانی خسته‌کننده است که در پیش‌بردن داستان خویش کند ظاهر می‌شود و اساسا چنگی به دل نمی‌زند. تماشاگر سریال مستوران باید با حوصله و دقت بسیاری به تماشای سریالی بنشیند که اساسا عجله‌ای برای روایت داستان خود ندارد و به همین دلیل اندکی حوصله‌سربر به نظر می‌رسد. با این حال تردیدی وجود ندارد که هنرنمایی بازیگران سریال مستوران تحسین‌برانگیز است. بیژن بنفشه‌خواه [که بیشتر در عناوین کمدی دیده شده] یکی از متفاوت‌ترین هنرنمایی‌های کارنامه بازیگری‌اش را در سریال مستوران ارائه کرده و رویا میرعلمی هم فراتر از سطح انتظارات می‌شود. نازنین فراهانی به خوبی نشان می‌دهد که بازیگر توانمندی است و هنرنمایی حمیدرضا آذرنگ هم بی‌مثال لقب می‌گیرد. یکی از بزرگترین مشکلاتی که مجموعه مستوران [با کارگردانی مشترک سید جمال سید حاتمی و مسعود آب‌پرور] با آن دست و پنجه نرم می‌کند، دیالوگ‌های عجیب و غریبی است که نه‌تنها توازن ندارند بلکه اصلا در سطح و اندازه ادبیات پانصد سال پیش هم به نظر نمی‌رسند. دیالوگ‌های سریال مستوران به شدت سینوسی هستند. برای مثال، شخصیت‌ها گاهی به شدت کهن و ادبی صحبت می‌کنند و سپس به شدت نزدیک به ادبیات روزمره امروز سخن می‌گویند. در مجموع اما سریال مستوران عنوانی است که ارزش تماشاکردن را دارد. اگرچه سریال با وجود بودجه هنگفت، بازیگران متعدد و دکورهای عظیم و لباس‌های تماشایی در سطح و اندازه یک سریال حماسی تاریخی ظاهر نمی‌شود اما در نهایت آن‌قدر هم بی‌ارزش نیست که تماشایی نباشد. شاید با تغییراتی در روایت و بازیگردانی، سریال مستوران به عنوانی تماشایی‌تر تبدیل می‌شد.

https://www.asianewsiran.com/u/gdR
اخبار مرتبط
تعداد مخاطبان سریال بدل در تلوبیون از ۲۰ هزار نفر فراتر نمی‌رود در حالی که بازپخش «روز‌های بد به در» به کارگردانی سعید آقاخانی به بیش از ۱۲۵ هزار نفر می‌رسد. حتی برخی از مردم ترجیح می‌دهند تکرار هزارباره ستایش را از آی فیلم تماشا کنند تا زمان و وقت خود را صرف سریال بی کیفیتی، چون بدل کنند.
سریال تاریخی «معاویه» با بودجه‌ای حدود ۱۰۰ میلیون دلار، تولید شبکه سعودی MBC، به‌رغم اعتراضات گسترده شیعیان و ممنوعیت پخش در عراق، روی آنتن رفت. این سریال که به روایت تاریخ صدر اسلام از دیدگاه اهل سنت می‌پردازد، با نمایش چهره امامان شیعه و شخصیت‌های تاریخی اسلام، جنجال‌های فرقه‌ای را در منطقه تشدید کرده است.
تولید و پخش سریال‌های شبکه نمایش‌ خانگی چند سالی است که بازارش حسابی داغ شده و سریال‌ها بیشترین حجم مخاطب را از سکوهای نمایش دارند. ساترا به‌عنوان تنظیمگر مجوزهای لازم را برای تولید و ساخت سریال می‌دهد، موضوعی که گاهی برای سریال‌ها و خود ساترا حاشیه‌ساز شده، اما بعد از چند جلسه و اصلاحات لازم سریال‌ها به پخش خود ادامه‌ می‌دهند. اما برخی از سریال‌ها به دستور قوه قضاییه توقیف می‌شوند که به بسته شدن کامل پرونده پخش سریال منجر نمی‌شود و بعد از اصلاحیه‌های مورد نظر پخش آنها آغاز می‌شود.
جان سخت دومین سریال شبکه نمایش خانگی ساخته تقی زاده است که در پلتفرم اینترنتی فیلم نت عرضه می‌شود. تقی زاده که در این سال‌ها تبدیل به یکی از کارگردانان پرکار سینمای ایران شده است با ساخت سریال حرفه‌ای اولین کار جدی خود را در حوزه تصویر ارائه کرد. او امسال هم فیلم سینمایی سال گربه را با بازی بهرام افشاری و سارا بهرامی ساخت که فروش خوبی داشت و توانست تماشاگران زیادی را به سالن‌های سینما بکشاند. جان سخت دومین سریال شبکه نمایش خانگی ساخته تقی زاده است که در پلتفرم اینترنتی فیلم نت عرضه می‌شود.
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید