شنبه / ۳ شهریور ۱۴۰۳ / ۱۴:۵۸
کد خبر: 23970
گزارشگر: 464
۳۴۶
۰
۰
۵
یادداشت| پوریا زرشناس

مسئله صلح در وطن

مسئله صلح در وطن
صُلح، زمانی است که در گودالِ بمب ها درخت بکاریم و زندان ها را کتاب خانه کنیم.

برادرم دستت را به من بده، صُلح همین است و نه چیز دیگر…

*یانسیس ریتسوس

سخن معروفی از آبراهام لینکلن هست که اگر جنگی در بگیرد، هیچ رئیس جمهوری در آن کشته نخواهد شد؛ اگر اقتصاد کشوری فرو بپاشد، رئیس جمهور آن ورشکسته نخواهد شد و بانک، کاخ ریاست جمهوری را مصادره نخواهد کرد؛ اگر کشوری به ورطۀ قحطی و تورم شدید بیافتد، رئیس جمهور از فکر گرسنگی زن و بچه اش دیوانه نخواهد شد؛ رئیس جمهورها از راه انداختن هیچ دعوایی ترس ندارند، چون کتک ها را کسان دیگری می خورند...

روشن‌اندیش کسی است که برخلاف دیگران، با دست یافتن به آگاهی برتر، بتواند خود را از اسارت خطا و خرافه رها سازد. روشن اندیشی و روشن فکری، ساده و آسان نیست، زیرا هرکس در هر محیطی که به دنیا بیاید و در هر شرایط فکری و فرهنگی که تربیت شود، فرهنگ و سنت موروث خود را که با شیر مادر به کام دل و جانش ریخته شده است، محور تفکرش قرار می‌دهد. این سنت موروث را دوست داشته و صادقانه از آن دفاع می‌کند. او به گمان این که حق و حقیقت این است و جز این نیست، با هر اندیشه مخالفی می‌ستیزد. اما روشن فکر و روشن اندیش با توان فکری خود از این جریان عادی فراتر رفته، سنت موروث خود را با دیده نقد می‌نگرد.

بحران بی‌معنایی

بزرگترین بحران انسان قرن بیست و یکمی نه بحران محیط زیست و آلودگی هوا، نه سوراخ شدن لایه اوزن، نه فاصله طبقاتی افسارگسیحته، نه جنگ ها و خشونت‌ها، و نه فقر و گرسنگی میلیون‌ها انسان بلکه بحران بی‌معنایی است. انسان مدرن به واسطه رشد تکنولوژی و صنعت و انباشت سرمایه به رفاه و آسایشی دست یافت که هیچگاه در تاریخ زندگی بشر سابقه نداشت اما در قبال این رفاه هزینه سنگین و گزافی پرداخت کرد که اصلی‌ترین آن تقلیل انسان به «فرد» بود. در این روند پر سر و صدا، خود انسان از جا کنده شده و به صورت فردی درپیچ و مهره بوروکراسی عریض و طویل و کارخانه‌های عظیم و صنعت و تکنولوژی درآمد. در این روند خدایان افول کرده و رنگ باختند (خدا نه فقط در مفهوم الهیاتی، بلکه در جایگاه وضع کننده قوانین و یا پدر سخت گیری که فرزندان را امر و نهی می‌کند) و فرد به عنوان تنها فرمانروا و ناخدای کشتی سرگردان حیات و زندگی خود درآمد. در این روند تمام سنگرهای معنابخش و صاحب اقتدار از خدا و کلیسا گرفته تا حکومت‌ها و والدین، باورمندی و اتوریته خود را از دست دادند و فرد به تنها قانون¬گذار و ارباب حیات خویش بدل شد. اولین نتیجه و محصول چنین روندی بی‌معنایی حیات انسان بود. بی معنایی و خلأ حاصل از ذره‌گونی و تنهایی انسان پس از انقلاب صنعتی صورت¬های مختلفی به خود گرفت. در این فرآیند جانکاه، انسان جدید در به در دنبال مأوا و سرپناهی بود تا بار سنگین هستی بی‌هدف خود را بر زمین بگذارد و برای ساعتی هم شده خود را در جامعه و جماعت و آرمان و هدفی مستحیل نماید. ایدئولوژی‌هایی چون مارکسیسم و انقلابی‌گری و یا فاشیسم برای نزدیک به یک قرن بخشی از بار سنگین انسان رها شده در فردیت را به دوش کشیدند و او را در سازمان‌هایی همگن برای آرمان و هدفی مشترک به بازی فراخواندند.

اما در دهه‌های اخیر و با فروپاشی کلان‌روایت‌هایی چون انقلاب و مارکسیسم و کمونیسم دوباره بشر رها شده در فردیت دنبال ملجأ و پناهگاهی رفت تا بخشی از بار سنگین تنهایی و بی‌معنایی حاصل از حیات به شدت بوروکراتیک و تکنولوژی‌زده خود را بر زمین بگذارد. در این وضعیت عده‌ای دوباره به دین پناه برده و سعی در معنابخشی به حیات خود از طریق نهادهای الهیاتی برآمدند. گروهی دیگر به عرفان های عجیب و غریب و آخرالزمانی پیوستند. عده‌ای دلزده از تکنولوژی به روستاها و کوه‌ها و همزیستی با حیوانات و جانوران پناه بردند. عده دیگری به هولیگانیسم ورزشی روی آورده و خلأ و کمبودهای خود را در شعارها و حمایت‌های ورزشی جستجو کردند. عده‌ای به سراغ گروه‌های شیطان پرستی رفتند، برخی با استحاله در نهادهای نامتعارف و منحرف جنسی دنبال فرار از فشار ناشی اتمیزشدگی و بی‌معنایی حاصل از آن رفتند، بخشی خشونت افسارگسیخته را برگزیده و به عضویت گروه¬های بنیادگرایی چون داعش و القاعده درآمدند، عده‌ای هم دست یازیدن به ارزش-های قومی، قبیله‌ای را برگزیده و رجعت به «قبیله‌» را هدف خود قرار دادند و عده‌ای هم که هیچ ملجأ و پناهگاهی نیافتند خود را به دست افیون و الکل سپردند. حال آنچه مشخص است، انسان «اتمیزه» و «تنهای» دنیای شلوغ و تکنولوژی‌زده امروز برای فرار از پوچی ویرانگر و آزار دهنده‌ای که زندگی تکنولوژیک و ماشینی به او تحمیل می‌کند، به هر چیزی چنگ می زند تا خود را در میان جماعتی هم‌شکل تعریف کرده و برای حیات تهی از معنای خویش بار ارزشی و معنایی تولید کرده و خود را در هویت جمعی مستحیل نماید و در این راه حاضر به پرداخت هر هزینه گزاف و سنگینی است.

ارسطو معتقد است خوشبختی فعالیتی است که مطابق با فضیلت انجام می‌شود و افلاطون اعتقاد دارد خوشبختی زمانی به دست می‌آید، که جان و دل انسان در هماهنگی کامل باشند. اما ایمانوئل کانت خوشبختی نه هدف زندگی است و نه یک حالت، بلکه نتیجه‌ی زندگی بر پایه اخلاق است و جان استوارت میل بیان می¬دارد که خوشبختی تنها لذت نیست، بلکه شامل جلوگیری از رنج و درد نیز هست. فردریش نیچه اما بیان می¬دارد خوشبختی چیزی نیست که به دنبالش بگردید، بلکه نتیجه‌ی زندگی کردن به صورت اصیل و تحقق بخشیدن به خودتان است. در نهایت آبراهام لینکلن می¬گوید: کسی که بخواهد در این جهان خوشبخت باشد، باید کار کند. هیچ راه دیگری وجود ندارد!

میراث چپ

گفتمان چپ در ایران معاصر در زمینه‌هایی مانند به رسمیت شناخته شدن حق تحصیل و حقوق زنان، اصلاحات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، فعالیت در زمینه‌های هنری مانند سینما، شعر، داستان، تئاتر و موسیقی و... همچنین احقاق حقوق کارگران و دهقانان نقش پررنگی داشته است، اما در کل میراث منفی این جریان سیاسی برای ایران امروز، بسیار بیشتر از آثار مثبت آن بوده است. برای مثال این میزان از «سیاست زدگی» حاکم در جامعه که از سینما و ادبیات و موسیقی تا اخلاق و ورزش را کاملا تحت سلطه خود درآورده و مجال تنفس به هیچ اندیشه متفاوتی را نمی دهد، محصول گفتمان «چپ» در تاریخ معاصر ایران است. این گفتمان که با عینک لنین و استالین و چگوارا و مائو و گنگستریسم دهه شصت و هفتاد میلادی، به جهان می نگریست، هر تفکر وطن دوست و هر هنر غیرسیاسی را با چنان ادبیاتی توهین آمیز و تحقیر آمیزی پس می¬راند که روشنفکران دلسوز، از ترس آبرو هر کدام به کنجی خزیده و به تلخی گذر ایام را نظاره می کردند. گفتمان چپ سرمست از آرمان¬خواهی و بشردوستی کذاییش چنان در ایدئولوژی خود مستغرق بود که تاریخ پربار هنر این سرزمین را نیز احضار کرده و آنها را با نگاه طبقاتی خود ارزشگذاری می کرد. در این راه منوچهری و معزی و عنصری و فرخی شاعران خودفروخته درباری و فردوسی اشراف‌زادهِ مجیزه‌گویی که توانی جز مدیحه سرایی جباران و ستمکاران نداشته است، معرفی می‌شدند.

گفتمان چپ در ایران که ملغمه و شله‌قلمکاری عجیب و غریب از همه چیز بود تلاش داشت تا با پیوند لنین و چگوارا با ابوذر و اسلام، ایدیولوژی را شکل دهد که مفاهیمی مانند، "لیبرال" و "توسعه" و "فردوسی" و "ایران باستان" با برچسب هایی مانند لیبرال خودفروخته، غربزده بیمار، امپریالیست، فاشیسم ایرانی و امثالهم به فحش و ناسزای عمومی تبدیل شده و طرد شود. این گفتمان که یک سوی بیرقش را جلال آل احمد و سوی دیگرش را چریک‌ها و گنگسترهای فدایی و مجاهدخلق و سران حزب توده و روشنفکران و شاعران و هنرمندان و نویسندگان چپ گرا در دست گرفته بودند، چنان بر فضای روشنفکری و رسانه ای کشور مسلط بودند که هر سخن و تفکری غیر از سخن و تفکر خود را با بدترین انگها و توهین ها به حاشیه می راندند. در آن سال¬ها و در آن فضای ایدئولوژی زده نه کسی جرات داشت علیه فیلم «گوزنها» و منطق خشونت بار مستتر در آن چیزی بگوید و نه کسی جرات می کرد در مقابل نوشته های ساعدی و شاملو که برای حادثه "سیاهکل" (حمله چریک¬های فدایی خلق به پاسگاهی در سیاهکل استان گیلان) حماسه سروده و به «زیبایی شناسیِ گنگستریسم چریکی» مشغول بودند، کوچکترین مخالفتی ابراز نماید. کمونیست‌های ایرانی و بسیاری از سران حزب توده که آشکار و نهان در زیر بیرق شوروی سینه می‌زدند و بدون دستور مسکو آب هم نمی خوردند، عادت داشتند که به هر متفکر و اندیشه ملی‌گرا و وطن دوست و در کل به هر اندیشه "غیری" با شدیدترین توهین و انگ‌ها هجوم می بردند و تا لجن مال کردن و بی‌آبرویی کامل و گاهی ترور و حذف فیزیکی مخالفان خود دست از تلاش برنمی داشتند. (احمد دهقان اولین مدیر مجله "تهران مصور" و محمد مسعود مدیر روزنامه "مرد امروز" هر دو به وسیله گروه نورالدین کیانوری و خسرو روزبه ترور شدند و دکتر مصدق و خلیل ملکی و سایر ملی‌گرایان همیشه آماج شدیدترین اتهامات و توهین‌های ساخته و پرداخته از سوی حاملان این جریان فکری شوروی‌پرست بودند)

میراث «غیرستیزی» جریان چپ، در دهه‌های پس از انقلاب به اکثر گروها و جناح های سیاسی و روزنامه ها و رسانه ها نیز سرایت کرد. از نحوه مواجهه این جریانات با جبهه ملی و نهضت آزادی در اوایل انقلاب تا امروز که بسیاری از فحاشان مجازی مانند گرگ در کمین نشسته‌اند تا شاید کسی اندکی پای خود را بر خلاف مسیر دلخواه آن¬ها بگذارد با تمام قدرت حمله کرده و او را تکه پاره نمایند. این جماعت صبح تا شب در پستوهای مجازی دنبال تصویر یا مصاحبه و سخن قدیمی از یک هنرمند محبوب یا فعال سیاسی وطن‌دوست که هنوز اقبال و محبوبیتی میان مردم دارد، هستند تا با علم کردن آن، بهانه لازم برای حمله به او را به دست آورده و به گمان خود تشت رسوایی او را برافرازند. امروز هم عمده (نه همه آن¬ها) جماعتی که بیرق چپ‌گرایی را در دست دارند نه دغدغه وطن‌ و نه دغدغه کارگر و مستضعف را دارند بلکه هدف اصلی‌شان نمایش و گرفتن تایید دیگران است. کمونیست بودن آن¬ها از این جنس که چرا فلان بورژوا دارد و فلان کارگر ندارد، نیست، بلکه چرا فلانی دارد و من ندارم است، آزادی‌خواهی آن¬ها از جنس چرا فلان جریان سیاسی آزادی کامل دارد و فلان جریان ندارد نیست، بلکه چرا فلان جریان آزادی کامل دارد و من قدرت لازم برای گرفتن آزادی او را ندارم، است. مبارزه آن¬ها با فساد و اختلاس هم برای ایجاد مرز میان درستی و نادرستی نیست، بلکه به دست آوردن بهانه برای حمله به این و آن است.

به قول کارل پوپر، یک خردگرا آن‌گونه که من این واژه را به‌کار می‌برم، انسانی است که می‌کوشد به‌جای خشونت با استدلال و شاید در موارد خاص با مصالحه به نتیجه‌گیری و تصمیم‌ برسد. او فردی است که ترجیح می‌دهد در متقاعدکردن دیگری با استدلال ناموفق باشد تا این‌که در شکست‌دادن او با زور با ترساندن و تهدید یا حتی با پروپاگاندای فریبنده موفق باشد.

به رسمیت شناختن یکدیگر

فردی را مشاهده می‌کنیم که به طلبه‌ یا فرد مذهبی به خاطر چادر و حجاب دختر نه-ده ساله‌اش انواع برچسب‌ها چون بیمار جنسی و عقده‌ جنسی و امثالهم می‌زند، اما خودش در عمل کارشناس تمام شبکه‌های پورنوگرافیک است و اصولا یک زن و دختر در شبکه‌های اجتماعی و کوچه و خیابان یافت نمی‌شود که گذرش به او افتاده و از دست متلک‌ها و پیشنهادات جنسی او در امان باشد. هموطنی را می بینیم که از مشاهده تصویر تعرض مامور انتظامی و لباس شخصی به دختری در خیابان آه و فغانش بلند شده است و خوشحال می شویم که هنوز در جامعه وجدانهایی بیدار است اما در کمال تاسف چند ساعت بعد مشاهده می کنیم که همین فرد با لذت و کیفی حال بهمزن از تعرض به زن چادری و پراندن عمامه یک طلبه ابراز شادی و خوشحالی می‌کند. فردی را مشاهده می کنیم که از فحاشی دانشجوی معترض به شدت غمگین است و فریاد ذبح اخلاق و به ابتذال کشیده شدن دانشگاه سر می دهد، اما خودش چند ساعت بعد در شبکه‌های اجتماعی رکیک‌ترین فحش‌ها را نثار مخالف و منتقد خود می‌کند. افرادی را مشاهده می‌کنیم که در مواجهه با دختران و زنان در خیابان و شبکه‌های اجتماعی و سایر حوزه‌های عمومی زبانی جز متلک و توهین و تمسخر و تحقیر نمی‌شناسند و جنس زن برایشان چیزی جز اندام‌های جنسی تعریف نمی‌شود اما در مواجهه با نگاه جناح مقابل به زنان (یا منتقدی که از عدم زن‌ستیزی گفتمان حاکم سخن گفته) چنان در قامت مدافع حقوق زنان ظاهر شده و عدم رعایت حقوق و شان زن از سوی طیف مقابل را مورد هجوم قرار می‌دهند که آدم از این‌ همه تناقض انگشت به دهان می‌ماند. یا در سوی مقابل افرادی را مشاهده می‌کنیم که چنان از شان و کرامت و حجاب و پوشش زنان سخن می گویند و خود را نماینده و سخنگوی خدا بر روی زمین معرفی می کنند که آدم باورش نمی شود این همان فردی است که قُوت غالب روزانه‌اش فحاشیِ رکیک به زنان و دختران بی‌حجاب و کم حجاب است. کافیست کمی از جامعه فاصله بگیریم و از دور به آن نظری بیفکنیم. آدم از شدت و میزان شباهت افرادی که تصور می کنند دشمن خونی یکدیگرند و یکدیگر را به نفهمی و ولنگاری و دریده‌گویی و زن‌ستیزی و خشونت‌طلبی و امثالهم متهم می‌کنند، احساس تعجب می کند. ما مردم ایران بسیار بیشتر از آنچه تصور می‌کنیم شبیه یکدیگریم و بهتر است به جای تقسیم جامعه به دو بخش «من متعالی» و «دیگریِ پلشت» سعی در به رسمیت شناختن زیست جهان دیگری و زندگی مسالمت آمیز با یکدیگر داشته باشیم. اما از مهمترین نکات پیش نیاز برای گذار یک جامعه به تساهل و رواداری و گذر از ذهنیت رعیت‌مآب به شهروند، می توان موارد زیر اشاره کرد:

 بالا بردن آگاهی جامعه از طریق رشد میزان مطالعه، سطح کیفی آموزش، سواد رسانه ای و...
 دموکراتیک کردن نهادهایی مانند خانواده، مدرسه دانشگاه و پادگان و...
 انجام اصلاحات تدریجی و گام به گام در حوزه های فرهنگ، سیاست و...
  تاکید بیشتر بر جدی گرفته شدن تفکر و فلسفه و ادبیات و هنر در جامعه
 تلاش برای ایجاد زمینه شکوفایی استعدادهای فردی و اجتماعی

گشوده به جهان «دیگری»

اگر از من بپرسند بالاترین سطح رشد فکری یک فرد چه زمانی است، خواهم گفت زمانی است که یک فرد به آن میزان از رشد و توسعه فکری برسد که رو به «جهان» و «دیگری» گشوده باشد. گشودگی به «جهان دیگری» یعنی اینکه سخن و باوری خارج از انگاره‌ها و باورهای خود را با توهین‌آمیزترین شکل ممکن پاسخ ندهیم، پنجه به صورت هر که سلیقه و فکر ما را قبول ندارد نکشیم، از زمین و زمان طلبکار نباشم، خود را مدار و مرز حق و حقیقتِ مطلق ندانیم، علایق دیگری را با زبان تحقیر به چیزی سخیف و سطحی تقلیل ندهیم و نسبت به محیط و جهان پیرامون خود فقط از دریچه باور و اعتقاد و علایق خود ننگریم. متاسفانه جامعه ما در این زمینه شرایط چندان خوبی ندارد. سیاست‌زدگی حاکم بر زیست روزمره ما باعث شده است، که تنها متر و معیارمان برای کشف حقیقت رسانه‌‌ها باشند و هر خزعبلی که از تلویزیون و صفحه مجازی مورد علاقه مان می‌شنویم را تنها حقیقت مطلق پنداشته و هر آنکه اندک زاویه‌ای با آن دارد را با خشونت کنار بزنیم. مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی همیشه گفتمان حاکم را به خشونت گفتمانی و نادیده گرفتن خود (تا حدود زیادی به درستی) متهم می‌کنند، اما آگاه نیستند که خود نیز از خشونت گفتمانی شاید به مراتب بدتر از خشونت گفتمانی حامیان و نزدیکان حکومت برخوردارند. تقلیل دادن کسی که در گرمای چهل درجه تابستان یا در سرمای زمستان به راه‌پیمایی قدس و ۲۲ بهمن می‌رود به ساندیس‌خور، تقلیل دادن زنان محجبه به یک مشت اُمل، تقلیل دادن کسانی که به هیات و عزاداری می‌روند به گرسنگان در پی قیمه و نذری و مواردی از این قبیل بدترین شکل خشونتی است که در حق اقشار مذهبی اعمال می‌شود. فهم درست مناسبات عاشورا برای کسی که از نزدیک شناخت چندانی از این دستگاه مذهبی و معنوی ندارد، کار آسانی نیست. فهم چرایی رفتار مرد ضایعات جمع‌کنی که کل پس‌انداز سال خود را در شب عاشورا هزینه شام هیات می‌کند، یا فهم رفتار آن مرد روستایی فقیری که تنها بره پرواری خود را جلوی پای دسته عزاداری قربانی می‌کند یا فهم رفتار آن مرد و زنی که ساعت‌ها در گرمای تابستان پای برهنه پشت سر دسته عزاداری حرکت می‌کند، برای کسی که ارتباطی با مناسبات مذهبی ندارد، کاری دشوار و چه بسا نشدنی است. تقلیل رفتار سینه زنان و عزاداران محرم به مشتی گرسنه دنبال نذری ناشی از نفهمیدن مسئله و ناشی از بسته بودن جهان کوچک و درخودفروبسته‌ایست است که در آن به اسارت درآمده‌ایم.

تقابل با دستاوردهای تمدن بشری

انسان¬ها اگر روزی تصمیم به تشکیل خانواده گرفتند، اگر خواستگاری مرد از زن را مرسوم کردند، اگر از عفت و حیا سخن گفتند، اگر محدودیت‌هایی برای زنان و مردان قائل شدند، اگر همجنس‌بازی را به حاشیه رانده و صحبت علنی از آن را غیرمجاز کردند، اگر مشاغل و حوزه‌های اقتدار را به زنانه و مردانه تقسیم می‌کردند، اگر آفریدگار و نیروی مافوق قدرت بشر را پذیرفتند، اگر روی خوشی به بیگانگان نشان نداده و ساختار بومی خود را حفظ می‌کردند و... در کل هرگونه زیست اجتماعی را که اولویت بخشیدند نه برای این که محافظه‌کار و دگم و غیرستیز و خرافاتی و ترسو و مردسالار و... بودند بلکه بر اساس تجربه زیسته بشر این شیوه زندگی اجتماعی را دارای بهترین کارکرد اجتماعی یافتند. بشر در طول تاریخ هزاران ساله تمدن از چندشوهری و زندگی گروهی تا خواستگاری مردان از زنان و همجنس‌بازی علنی و بی‌اعتقادی و در هم‌آمیختگی قومی و همه چیز را تجربه کرده است و امروز این نهادهای اجتماعی حفظ شده است نه از سر جهل و نادانی بلکه همه محصول این خرد تجربی زندگی آن¬ها بوده است. حال بشر چهل سال اخیر ( بعد از فوکو و دریدا و...) تصور کرد که با ساختارشکنی اجتماعی و کنار زدن دوگانه «زن و مرد» و «روز و شب» و «سیاه و سفید» و «خرد و جنون» و امثالهم به کشف بزرگی نائل شده و پته تمام گذشتگان را روی آب ریخته است. این سبک زندگی بی‌قیدانه و ولنگار که اخیرا به شدت رواج یافته محصول چنین توهمی است. توهمی که بنیان خانواده را از بین برده و زنان را (به نام حقوق زن) به کالای جنسی در حد هوسبازی چند ساعتی تقلیل داده است. این میزان گرایش به تراپی و تراپیست و قرص افسردگی در یک سو و جهل و خرافات و خشونت و بنیادگرایی در سوی دگیر، محصول گسترش چنین نگرشی است.

به قول مارک تواین، برای اینکه انسان باشیم پذیرفتن همین که دیگران هم مانند ما انسان هستند کفایت می‌کند.

پشت پرده ریاکاری

یک درصد از مردم ریاکار و دزد هستند، این¬ها به‌دنبال بازکردن قفل‌ها و دستبرد به خانه‌ها هستند. و یک درصد از مردم نیز همیشه درستکار هستند! و تحت هیچ شرایطی ریاکاری نمی‌کنند! باقی ۹۸ درصد مردم، تا زمانی درستکارند که، همه چیز درست باشد. اکثر آن¬ها، اگر شرایط به نحوی رقم بخورد که به حد کافی وسوسه شوند، آن¬ها نیز ممکن است دست به خطا بزنند!

قفل‌ها برای جلوگیری از نفوذِ دزدان نصب نمی‌شوند؛ دزدها بلد هستند که چگونه قفل‌ها را باز کنند. قفل‌ها برای حفاظت از مردم ِ نسبتا درستکار، نصب می¬شوند تا آن¬ها وسوسه نشوند و درستکار باقی بمانند. در واقع، تمام آدم‌ها، پتانسیل کج‌روی را دارند، اما قیمت هرکسی، با دیگری فرق دارد و آستانه وسوسه هرکسی، با دیگری متفاوت است. نویسنده ای به نام دن اریلی در کتاب «پشت پرده ریاکاری» آزمایش های جالبی انجام داده است. او در یک رستوران به عده‌ای از مشتریان چند سؤال می‌دهد تا آن¬ها در ازای گرفتن ۵ دلار به این سؤالات پاسخ دهند، اما هنگام دادن پول به جای ۵ دلار ۹ دلار می‌دهد! و به گونه‌ای تظاهر می‌کند که حواسش نیست و اشتباها ۹ دلار داده است. برخی از مشتریان صادقانه ۴ دلار اضافه را برمی گردانند اما عده‌ای هم به روی خود نیاورده و ۹ دلار را در جیب می‌گذارند و رستوران را ترک می‌کنند. در آزمایش دیگری همین کار تکرار می‌شود، با این تفاوت که نویسنده در هنگام گفت‌ و‌ گو با مشتریان، تلفن همراهش زنگ می‌خورد و چند دقیقه‌ای با تلفن صحبت می‌کند و در انتها از مشتری برای اینکه وسط گفت‌ و‌ گو با آن¬ها، به تلفن همراهش جواب داده عذرخواهی نمی‌کند و به نوعی بی احترامی می¬کند. در این آزمایش تعداد کسانی که ۴ دلار اضافه را برمی‌گردانند، کمتر از آزمایش اول است!

وقتی مشتریان احساس می‌کنند نویسنده، وقت آنها را بدون عذرخواهی گرفته، درصدد انتقام برآمده و پول بیشتری که اشتباهاً نویسنده به آن¬ها داده را باز نمی‌گردانند. این آزمایش حاوی نکته جالبی است که می‌توان از آن برای توجیه اینکه چرا در بعضی مناطق جهان آمار بالایی از ریاکاری و دزدی و ناهنجاری وجود دارد، استفاده کرد. مردم زمانی که حس می‌کنند به آن¬ها از سوی دستگاه حاکم ظلم می‌شود یا حق آن-ها در جایی خورده می‌شود، هرجا که دستشان برسد سعی خواهند کرد تا با ریاکاری و دزدی این حق خورده شده را جبران کنند. در واقع این سطح از دزدی و ریاکاری و ناهنجاری در همه جوامع، به نوع تعاملِ دولت ها با مردم باز می‌گردد! رفتار دولت‌ها بشدت روی شکل‌ گیری اخلاق در جامعه تأثیر گذار بوده و به‌ سادگی می‌تواند مرزهای اخلاق را جابه‌جا کند. در صورتی که الگوهای رفتاری حاکمیت به شکلی باشد که مردم احساس ظلم کنند، مردم خود ر ا مُحق به نادیده گرفتن هنجارهای اخلاقی خواهند دانست و ریاکاری و دزدی و تقلب و....در جامعه پر رنگ شده و بعد از یک دوره زمانی از اخلاق، تنها نامی باقی خواهد ماند.

به قول ژیل دلوز ، در کتاب نیچه و فلسفه، بیان می¬کند: «هنگامی که کسی می پرسد فلسفه به چه کار می آید، پاسخ باید ستیزه جویانه باشد، چرا که پرسش کنایه آمیز و نیش‌دار است. فلسفه نه به دولت خدمت می کند و نه به کلیسا، که هردو دغدغه های دیگری دارند. فلسفه به خدمت هیچ قوه ی مستقری در نمی آید. کار فلسفه ناراحت کردن است. فلسفه ای که هیچکس را ناراحت نکند و با هیچکس ضدیت نورزد فلسفه نیست. کار فلسفه آزردن حماقت است. فلسفه حماقت را به چیزی شرم آور تبدیل می کند.»

بر اساس تجربه شخصی عرض می‌کنم در مقابل هر کسی که می‌گوید: «فلسفه به چه دردی می‌خورد؟» یا «تاریخ به چه دردی می‌خورد؟» کفش‌ها را زیر بغل زده، دست‌ها را بر روی دو گوش‌ گرفته و با حداکثر توان ممکن پا به فرار بگذاریم. جامعه امروز بشری و به ویژه جامعه امروز ایران بیشتر از مهندس و پزشک، بیشتر از نفت و گاز و حتی بیشتر از آب و نان به فلسفه و تفکر فلسفی و داشتن نگاه انتقادی و فهم درست تاریخ و تاریخمندی انسان و نگاه متفکرانه به هستی نیازمند است. به جرات می‌توان گفت که تمام بحران‌های پیش روی جامعه ما ریشه در جدی نگرفتن اندیشه و تفکر دارد، ریشه در نداشتن سنت فلسفی دارد، ریشه در جدی نگرفتن تاریخ دارد، ریشه در نداشتن فلسفه سیاسی دارد. انسان بدون «مفاهیم» با ربات و آدم آهنی تفاوت چندانی ندارد و به خاطر داشته باشیم، جامعه‌ای که توان خلق «مفاهیم» را نداشته باشد، توان خلق و ایجاد کوچکترین تغییر مثبتی در زیست جهان خود را نخواهد داشت.گاهی دوستانی به طعنه می گویند: «شمایی که مدام غُر می زنید و هنری جز ناامید کردن مردم از اپوزسیون ندارید، خود چه راهکاری را پیشنهاد می دهید؟» یا می گویند: «این چیزهایی که امثال شما می گویید را همه مردم می دانند و مهم راهکار برون رفت از این وضعیت است که شما پاسخی ندارید.»

اینگونه سخن گفتن و خواستار راهکار تک خطی شدن عموما حاصل نگاه مدیازده و ساده انگارانه به سیاست و اجتماع و انسان است. چنین فردی تصور می کند انسان و سیاست هم چیزی شبیه معادله تک مجهولی است که باید با یک فرمول مشخص به راه حل ساده ای دست یافت. اینگونه پاسخ طلبیدن تک خطی محصول سیطره نگاه مکانیکی و تجربی به مفاهیم متافیزیکی و اجتماعی است که تصور می شود مسائل اجتماعی هم مانند قواعد حاکم بر فیزیک است که با ارائه یک فرمول و راه حل بتوان به آن دست یافت. (که اگر اینگونه بود امروزه هیچ جامعه ای مشکل و مسئله ای نداشت و همه جهانیان غرق در آزادی و آرامش و امنیت و رفاه بودند.) باید به خاطر داشت ماده¬ی خام سیاست انسان¬هایی با سطوح فکر و جهانبینی¬ها و نگرش¬های بسیار متفاوت و گاهی متعارض و متضاد هستند.

مسئله مهمی که باید توجه کرد این است که بسیاری از کنش های انسان عقلانی نیست. (دو فردی که داوطلبانه وارد قفس و رینگ مسابقه شده و برای ساعتی با مشت و لگد تا حد مرگ یکدیگر را کتک می زنند، آیا عقلانیتی در رفتار خود دارند؟) و یک راهکار و مسیر تک خطی و سرراست برای پایان بخشیدن به بحرانهای سیاسی و در اجتماعی وجود ندارد. باید به خاطر داشت انسان موجودی بسیار پیچیده و متناقض است و به همین دلیل حل مسائل اجتماعی و فرهنگی نیاز به متفکران و اندیشمندانی با نبوغ و درک بالا دارد. باید به خاطر داشت در حوزه مسائل مربوط به انسان و سیاست و اجتماع، آگاهی به بحران خود بخش عمده راه حل است. برای مثال اگر فردی به جمودیت و کوته فکری خود آگاه شود، به احتمال بسیار دیگر مسیر قبلی خود را ادامه نخواهد داد. (راننده ای که هیچ فهمی از حق دیگری ندارد و به بدترین و خطرناکترین شکل ممکن رانندگی می کند، اگر روزی به چنین فهمی دست یابد به احتمال بسیار در رویکرد خود تغییر ایجاد خواهد کرد.) جامعه نیز چنین است. جامعه ای اگر به مشکلات فکری و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی خود آگاه شود و ریشه و علل واقعی مشکلات خود را بشناسد به احتمال بسیار دیگر آن مسیر اشتباه را تکرار نخواهد کرد.

روزی مردی به دربار کریم‌خان زند میرود و ناله و فریاد سر می¬دهد. کریم‌خان علت را جویا می¬شود، مرد با درشتی می¬گوید: دزد همه اموالم را برده است!

کریم خان می¬پرسد: وقتی اموالت به سرقت رفت کجا بودی؟!

مرد می¬گوید: خواب بودم! کریم‌خان پاسخ می¬دهد خب چرا خوابیدی که اموالت را ببرند؟

مرد می¬گوید: من خواب بودم چون فکر میکردم تو بیداری!

کریم خان سکوت می¬کند و سپس دستور می¬دهد خسارتش را از خزانه جبران کنند و در پایان می¬گوید:
این مرد راست می¬گوید، ما باید بیدار باشیم...

همچنین آورده اند که: در یکی از جنگ¬ها، نادر شاه ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﺒﺮﺩ، ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﻯ ﺭﺍ ﻣﯽ¬ﺑﯿﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻣﻮﻯ ﺳﭙﯿﺪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﯿﺮ ﻣﻰ جنگد. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﻧﺒﺮﺩ، ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﺁﻥ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ. ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺩﺍﻯ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﭘﺮﺳﺶ ﻧﺎﺩﺭ پاسخ داد و نادر متوجه شد ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮ ﺟﻨﮕﺠﻮ ﺍﻫﻞ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ. سپس نادر ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ :ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺗﻮﺳﻂ ﺍﺷﺮﻑ ﻭ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺍﻓﻐﺎﻥ ﺍﺷﻐﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، مگر ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩﻯ؟

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ، ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻯ!

این نشان می¬دهد که حضور یک فرمانده مقتدر، برای یک مملکت و حتی یک جنگ چقدر لازم و ضروریست. و این تلقی غلط که برخی معتقدند تا مردم، درست نشوند، جامعه درست نمی¬شود، چقدر اشتباه است... مگر این مردم کجا باید آموزش ببینند؟! جز در مدرسه و دانشگاه؟! جز در رسانه؟! و مسئولیت رسانه و آموزش و پرورش و دانشگاه، کسی جز حکومت است؟!

این روایت از امام علی(ع) نقل شده است: «الناس بامرائهم اشبه من آبائهم»، مردم به حاکمانشان بیشتر شباهت دارند تا به پدرانشان که قطعا شباهت ژنتیکی مراد نیست و مراد شباهت اخلاقی و رفتاری است. همچنین تعبیری وجود دارد که روایت نیست، ولی بین مردم معروف شده است: «الناس علی دین ملوکهم». این شبه‌حدیث در بحارالانوار، کشف القمه و الغدیر علامه امینی، تفسیر نمونه آیت‌الله مکارم و المیزان چند بار ذکر شده است.

صد البته قرار نیست چون حاکمان حاکمیت بلدند فقط آنان در امور مملکت نظر دهند؛ زیرا در خوردن یک خوراک یا ساخت یک خانه نظر نهایی با شخصی که غذا را خورده و یا صاحب خانه است؛ نه آشپز و معمار!
سیل زباله‌های مادی چیزی است که نباید آن را دست کم گرفت. این زباله‌ها محیط طبیعی را تهدید می‌کنند.

اما آشغال‌های فکری خطرناک‌تر هستند، چون روح و جان را مسموم می‌کنند و انسان‌هایی با روح و جان مسموم می‌توانند دست به اعمالی بزنند که عواقبی بازگشت‌ناپذیر دارند.

پوریا زرشناس, دکترای اقتصاد انرژی های تجدیدپذیر
https://www.asianewsiran.com/u/f7N
اخبار مرتبط
تحولات و وقایع اخیر در عرصه روابط بین‌المللی (و همچنین ملی و درون ملی) به خوبی نشان می‌دهد که در سده حاضر «صلح و عدالت» بیشتر از هرچیز دیگری در معرض خطر، تهدید و نقض قرار دارد.
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید