کودک_همسری در کدام بستر؟
فکر میکنم یکی از اقشاری که در جامعه ما بیش از همه مورد ستم واقعشدهاند، کودک دخترانی است که به دلیل فقر، هنجارهای اجتماعی و انگارهای فرهنگی برخی از خانوادهها، اجتماعات و قوانین حاکم ازدواج آنان مشروع تلقی شده است.
قبل از هر چیزی میتوان گفت برخی از افراد ممکن است به دیگران آسیب بزنند؛ اما بر اساس پسزمینه اجتماعی-فرهنگی و باورهایشان، عملشان را بهمثابه خشونت درک نمیکنند. ازدواج کودکان یکی از این کردارها یا اعمال است. در اینجا دیگر این عمل ماهیتی بین فردی ندارد، بلکه به لحاظ ساختاری تعیین یافته است، به این معنا که برای شناخت آن، طراحی و اجرای برنامههای پیشگیرانه نباید سراغ افراد و نیتهای آنان رفت بلکه باید به دنبال کارهای اجتماعمحور رفت.
به زبان سادهتر نباید افراد را سرزنش کرد که چرا دست به این عمل میزنند و در زندگی زناشوییشان خشونت میورزند –سرزنش قربانی-، بلکه باید سراغ هنجارها، انگارهای فرهنگی و قوانینی رفت که نقش زنان و مهمتر از آن حقوق کودکان و زنان را در جامعه تعریف میکنند. بر اساس این انگارها زن خوب زنی است که زود ازدواج کند، نقشهای او در قالب همسرداری، خانهداری و مراقبت از بچهها تعریفشده است، نه اینکه میتواند به دنبال تحصیلات، اشتغال و سایر حقوقش برود. این انگارها درباره ماهیت و حقوق زنان است، که آنان را تابع یا مادون مردان تعریف میکند.
فمینیستها در بنیادیترین سطح جامعه بر مردسالاری (patriarchy) انگشت گذاشتهاند. به باور آنان در جوامع مردسالار اساساً زنان بهمثابه مال یا ابزارهای مردان تلقی میشوند بدون هرگونه حقوحقوقی.
مردسالاری در بین اجتماعات یک جامعه به یکمیزان و اندازه وجود ندارد، بلکه از یکی به دیگری متفاوت است. در کشور ما دو سر طیف میزان مردسالاری احتمالاً مناطق و محلههای شمال شهر تهران و اجتماعات روستایی و عشایری و مناطق حاشیه شهرها است.
در اجتماعات شمال شهر تهران به دختران نهتنها در قالب نقشهای یادشده نگریسته نمیشود، بلکه انواع فرصتها و امکانات برای خود-آیینی در اختیار آنان است (تقریباً یعنی بتوانند به دنبال علایق و اهدافشان بروند)، درحالیکه در اجتماعات دسته دوم نهتنها زنان به لحاظ اجتماعی و فرهنگی در قالب نقشهای یادشده نگریسته میشوند، بلکه از بسیاری از امکانات اساسی همچون غذای مناسب یا آموزش محروم هستند، فرصتها دیگر پیش کش.
در اجتماعات فقیر به این دسته از دختران بهمثابه بار اقتصادی نگریسته میشود و خانواده میخواهند با ازدواج دادن آنها میزانی از این بار بکاهند مانند کاستن از هزینههای خوراک، معاش، آموزش و مانند اینها. لذا انگاریهای فرهنگی و هنجارهای اجتماعی در بطن یک حیات مادی عمل میکنند، بدون اینکه برای آنها جهت علی قائلم باشم.
یکی از پیامدهای این ازدواجها خشونت جنسی است. بر اساس تعاریف موجود و قوانین برخی از کشورها رابطه جنسی اجباری در روابط زناشویی نوعی از تجاوز است و هرگونه رابطه جنسی در قالب ازدواج کودکان نیز تجاوز بهحساب میآید، چراکه کودکان آنقدر به بلوغ در ابعاد مختلف آن همچون جسمی، عاطفی، هیجانی و اجتماعی نرسیدهاند که خواهان این روابط باشند و پیامدهای دهشتناک آن را درک کنند، البته این به معنی آن نیست که کودکان قادر به درک ماهیت نابرابرانه یا بهتر است بگویم ستمگرانه این روابط نیستند./
نویسنده: فرشید خضری(دانشجوی دکتری جامعه شناسی )